دربند مهتاب را به سايه ي ديوار بسته اند آيينه را به زلف شب تار بسته اند يك خوشه باد برگ تپيدن خروش ني غوغاي تاك و دست سپيدار بسته اند آرزو ايكاش قد قافله ها،لنگ نباشد پيمانه بلوري هوس سنگ نباشد ايكاش تبسم سيه يا سرخ ،گلابي بيرنگ، ولي خانه ي نيرنگ نباشد جرم دل براي راه سپيد تو آفتابي منم به كوچه هاي نگاهت شراب آبي منم رهايي دستان ناز لمس ترا طناب گلشن ،گلدسته ي گلابي منم هواي تشنگي بر لب ،تلاطم صحرا حديث آخر بيحال يك شرابي منم گناه زرد خموش خزان جريمه ي دل نقابدار فرو رفته ي نقابي منم چرا چراي گله ، اشكي دانه هاي نگاه فسرده چهره ي فرداي انتخابي منم چه سايه وار فتادم به دامن ديوار رسي به من نرسي ديده ي سرابي منم امين آريبل بريدا – هالند Share on FacebookTweetFollow us