جهاد دروغين
يك دمى چون ژرف و بهتر بر حقايق بنگرى
نيست اين ها را يكى بر ديگرى آن برترى
هر كى با نام جهاد و دين و با سودى فزون
ملت و ميهن تباه كردند به صد جادو گرى
با قبا و ريش و دستار و به صد مكر و فسون
مى فروشند روز و شب فخرى به (انتر منترى)
خبره ها اكنون چه مرد و زن، چه پيرست و جوان
مى شناسند پوست شان را در دوكان چرمگرى
چون كه در خون و رگ و در ايده ى گنديده شان
بس عجين ست آنسرشت بدعت و غارت گرى
سال ها كشتند و دزديدند ، دريدند ، سوختند….
با هزاران وحشت و آن شيوه هاى بربرى
ارمغان و حاصل و دستمزد و دست آورد شان
نيست جز كشتار و رنج و ماتم و دهشت گرى
سيم و زر دارند و مكنت بيحساب اما چو دى
كرده بودند خر دوانى ، مرغ جنگى ، بى سرى
چاكرى كردند به شرق و غرب ، حتى بهر آن،
دشمن مأمن، “ضيا” و “ذوالفقار” و “چودرى”
گر چى مى شرمد قلم زين مصرع بى پرده ليك
مى كشانند با دريغ اين مملكت تا خر گرى
من نوشتم اين سرود و بس گريستم زار زار
چون كه بهبودى محال است جز نفاق و ابترى
زبير واعظى