ترنج های تلخی از باغبانی من

دوستان گرامی!
چند سطر بداهه و بی سر و پا تخیلی از باغ و باغبانی دارم
تا کامل شوند چند بار پارچه می آیند.
اگر دل گیر باشند معذورم.
محمد عثمان نجیب
دید باغبان زیبایی باغ ستان مالک
نظیری نه دارد سرو و بستان مالک
رود باغبان که توان بودن نیست
ورنه بسکند همه شاخ ستان مالک
غبار گیرد باغ و هم باغبان را آن گاه
که توان بیش نباشد صبر نا توان را
دید خرابی مالک اندرون کاخ شاهی
رسوایی کرد باغبان بیرون باغ مالک
جای بوسه های لاله در سپیدار باغ است
لاله های سرخ اند حاصل گل ستان مالک
مستانه همه گیسوان اند در جابلقای مالک
باغبان نالان و گریان جان و جابلسای مالک
هر چی خواهد دهد به باغبان مالک
توشه اش رنگ خون رگ جان باغبان
سر تا قدم باغ مالک بود جان باغبان
هم روح و هم بستان ارغوان باغبان
غزل ناز باغبان خمار سریر پرنیان مالک
باغبان داند که چیست درد دندان مالک
جای بوسه هاست در سپیدار بلند باغ
لاله های سرخ حاصل باغ ستان مالک
دل کجا گیرد ز بهشت باغ ستان مالک باغبان
این کویر را سبز و خرم کند با اشک چشمان
مالک رفته به باغ ستان رنگین کمانی خود
باغبان سرشار از خوشی در باغبانی خود
دل از دل خانه ی باغبان بر کشد مالک
زان که بی گاه رود و تا پگاه ناید مالک
سبوحی کو، قدحی کو جامی کو و کامی کو تا جان ما گیرد
لعلی کو لاله یی کو مالک سیمین تنی کو تا گرمی لبان ما گیرد
از مهر باغبان به گل مالک مه پرس دگر
مالک گر گل پسندد، باغبان گل شناسد
گل پرور گل های پژمرده ی مالک است باغبان
قناری خوش الحان بستان مالک است باغبان