پس منظر اختلاف نظر رهبران طالبان و شکننده گی بقای…

نویسنده: مهرالدین مشید سیطره جویی ملاهبت‌الله و افزایش اختلاف میان جناح…

رهبران فراری

نوشته نذیر ظفر ما را به وحشیان زمـــــان رهبران فروخت خـــــود را…

کجاست

مادر دلسوز بی آزار و غمخوارم کجاست  مادر شیرین من از…

تبار گرایی یا تفوق خواهی تباری ؟

ساحه باقیمانده از آریانا ، خراسان و باختر که بنام…

لوکاچ؛ فیلسوف مجار، مورخ و تئوریسین ادبیات

georg lukacs (1885-1971) آرام بختیاری گئورگ لوکاچ، و دمکراسی سوسیالیستی شورایی. جرج لوکاچ(1971-1885…

په حکومت کولو کې بد، په خبرو کې بد او…

نور محمد غفوري جان کیری د امریکا د خارجه چارو پخواني وزیر هغه…

سروش واژگان 

رسول پویان  خـدا تا در نمـاد بنده یـی مصلـوب آدم شد  محـیط…

قلم آزادیخواه همچون باد وزان 

آقای "علی پاکی" (به کُردی: عەلی پاکی)، شاعر کُرد، زاده‌ی…

د نړیوال نظم سازماني بنسټونه

نور محمد غفوری (لومړۍ برخه) د لیکنو ددې سلسلې په پیل کې…

مارکسیسم دگم نیست، بلکه راهنمای عمل است

ترجمه – رحیم کاکایی میخاییل کارداسویچ کل جهان بینی مارکس اما دکترین…

د نړیوال نظم نورمونه

نور محمد غفوري په مخکنیو دریو لیکنو (نړیوال نظم او افغانستان،…

بازی طالبان با کارت قومی و سکوت مرگبار نخبه گان…

نویسنده: مهرالدین مشید هرگونه اعتماد به یک گروۀ تروریستی بزرگترین خیانت…

د نړیوال نظم اصول

نور محمد غفوري (د تیرو لیکنو په تسلسل) د (نړیوال نظم او…

چند شعر کوتاه از زانا کوردستانی 

اگر ماه و خورشید را هم از آسمان پایین بیاورند هرگز دل به…

نړیوال نظم په کومو قاعدو ولاړ دی؟

نور محمد غفوري (د پخوا نۍ لیکنې په سلسله) څو ورځې مخکې…

جایگاه ی طالبان در معادلات سیاسی و استخباراتی در حال…

نویسنده: مهرالدین مشید آیا معادلات سیاسی و استخباراتی در منطقه در…

قساوت و جنایات بی‌پایان حکومت جمهوری اسلامی سرمایه علیۀ مهاجران…

اعلامیۀ سازمان سوسیالیست‌های کارگری افغانستان  در اثر تیراندازی نیروهای مسلح جمهوری…

خاکِ وطنم!

امین الله مفکر امینی       2024-20-10! هـرجایی که نظر کـــردم وطنـــم جــلوه گــــــرآمـــد آن…

سیرت نیکو 

رسول پویان  وفـا و عـشق و محـبت کـرده بنیادم  بـه کـنج غمکـدۀ…

«
»

تأملاتی دربارهٔ رویزیونیسم در ایالات متحده (۲)

پ. تأملاتی بر «تأملاتی بر سوسیالیسم» ــ

رویزیونیسم حتی  زیر یک میکروسکوپ هم الگوی «دی.ان.ا.» (DNA) قابل تشخیصی دارد. رویزیونیسم را می‌توان با مقایسه فرمول‌های جدید سیاسی آن با اشکال کلاسیک آن مانند، نوشته‌های ادوارد برنشتاین، و چهره‌های اخیر آن، مانند کمونیسم اروپایی، و «کمیته‌های مکاتبات» (CoC) دریافت. رویزیونیسم متبلور شده در «تأملات»، خویشاوندی قابل‌توجهی با آن‌ها دارد  زیرا از همان ریشه‌های ایدئولوژیک، مادی و طبقاتی آب می‌خورد. اما از سال ۱۹۹۱، یک ویژگی جدید، یعنی دشمنی با سوسیالیسم واقعاً موجود قرن بیستم، به آن افزوده شده است.

«از سوی دیگر، کاستی‌ها و لغزش‌ها در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی ـــ علاوه بر جنایات فاحش و غیرقابل دفاع علیه مردم شوروی و سوسیالیسم شوروی در دورهٔ استالین ـــ چنان جدی بود که در پایان، اتحاد جماهیر شوروی (و کشورهای اروپای شرقی)، بدون آن‌که یک کلمهٔ اعتراضی توسط شهروندان‌شان  و یا گروه‌های حاکم ادا شود، فرو ریخت. همۀ این‌ها ـــ همراه با شرایط، چالش‌ها و حساسیت‌های زمان خود ما ـــ باید به‌طور منطقی بررسی شود و از آن‌ها درس‌های مناسب، برای دستیابی به یک تصویر قانع‌کننده از سوسیالیسم پیش‌رونده، گرفته شود.»[۱۹]
«تأملات»، با برشمردن شاعرانۀ ایده‌آل‌های مشترک، در صدد یافتن زمینه‌های مشترک با رفرمیسم است: «آنها خواهان بهشتی کوچک بر روی این زمین‌اند…. آسمان‌ها، اقیانوس‌ها، دریاچه‌ها و رودخانه‌های ما، آبی‌رنگ و عاری از  آلودگی خواهند بود.»[۲۰]  نظر «تأملات» در مورد تشکیلات حزبی نیز کاملاً شبیه به همان کمونیسم اروپایی است که احزاب کمونیست ایتالیا، فرانسه، انگلستان و دیگر احزاب کمونیست اروپایی را به ویرانی کشانده است.

«تأملات» در محتوای خود بیشتر بازتاب‌دهندهٔ الگوهای مشخص رویزیونیسم در ایالات متحده است. اما، چنان‌که «هولتز» عنوان کرده است، شرایط رشددهندهٔ رویزیونیسم جدید از یک کمبود بین‌المللی ناشی می‌شود: کندی جنبش کمونیستی در دستیابی به  یک ارزیابی کامل از سقوط سوسیالیسم در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و اروپای شرقی. در ایالات متحده، جان گرفتن مجدد رویزیونیسم از ویژگی وضعیت حزب کمونیست ایالات متحدهٔ  آمریکا  نیز ناشی می‌شود. از دید جریان رویزیونیست امروزین در «ح.ک.ا.»، زمینه‌های آنچه «جدید» خوانده می‌شود دارای دو وجه است: سقوط سوسیالیسم، و قدرت بی‌سابقۀ  راست افراطی به نمایندگی بوش.[۲۱]

در ایالات متحده، یک معیار سادهٔ اولیه برای تشخیص و اندازه‌گیری رویزیونیسم، آزمون زیر است: آیا یک ایدهٔ سیاسی معین، به گذار از موضع مبارزه به موضع غیرمبارزه، یا ضد مبارزه، یا مبارزهٔ کمتر، منجر می‌شود؟ بر این اساس، جلوه‌های معینی از رویزیونیسم در شرایط آمریکا، که در گرایش رویزیونیستی موجود در درون «ح.ک.ا.» وجود دارد، خود را نشان می‌دهد: تغییر جهت  به‌سمت ایده‌های رفرمیسم اجتماعی و به‌کارگیری زبان رفرمیستی (به‌عنوان مثال، ابداع مفهوم «سوسیالیسم منشور حقوقی»)؛ کم اهمیت جلوه دادن  محوریت مبارزه برای برابری شهروندان «آفریقایی ـ آمریکایی»؛ اصرار بر این‌که حزب دموکرات تنها محمل انتخاباتی واقعی برای مقابله با راست افراطی است؛ برخورد سهل‌انگارانه‌تر به اساسنامهٔ حزب کمونیست آمریکا در رابطه با مرکزیت دموکراتیک؛ تعهد هرچه سست‌تر به مبارزهٔ ایدئولوژیک علیه اپورتونیسم و سازش طبقاتی؛ مبالغهٔ بیش از حد در مورد امکان پیروزی  مبارزهٔ مسالمت‌آمیز و اشکال گذار قانونی به سوسیالیسم در ایالات متحدهٔ آمریکا؛ تأکید بیش از حد بر ویژگی‌های ملی گذار کشور به سمت انقلاب؛ و ارائۀ مفهومی از «سوسیالیسم» که گذار به آن از طریق انتخاب یک دولت چپ، جابه‌جایی مقامات دولتی، در عین دست‌نخورده باقی ماندن قدرت طبقاتی سرمایهٔ انحصاری، امکان‌پذیر است.

به‌‌عنوان سندی برای بحث، «تأملات» جای بحث بسیار زیادی دارد. مخاطبان اصلی آن محافل بیرون از حزب کمونیست، به‌ویژه جریانات جریانات رفرمیستی در افکار عمومی هستند. این در ظاهر یک نوشتهٔ شخصی است و به‌همین دلیل رسماً به کنگرهٔ حزب ارائه نشد. اگر چنین کاری صورت گرفته بود، احتمالاً نبردی در می‌گرفت. تز اصلی این سند، که ظاهر یک سخن‌رانی آکادمیک برای یک عده رفرمیست را دارد،[۲۲] این است که، به‌رغم عاجل بودن مبارزه علیه «بوش» و ماوراء راست، اکنون زمان مناسب برای آوردن بحث سوسیالیسم «به وسط میدان همگانی» فرار رسیده است. و برای آن‌که جایی برای مخالفت باقی نگذارد، از همان ابتدا مقررات رفرمیستی بحث را اعلام می‌کند: «هیچ‌کس نباید خود را به‌عنوان مدافع مارکسیسم ـ لنینیسم مطرح کند» و «ما نمی‌توانیم به‌سادگی گفته‌های مارکس و انگلس را تکرار کنیم»، «[بگذارید] از هر نوع نامگذاری سیاسی پرهیز کنیم.» این سند همهٔ کلاسیک‌های مارکسیسم را کند و کاو می‌کند تا دلیلی برای «خلاقیت» خود بیابد. در حالی که «سوسیالیسم» را «ضروری‌تر» اعلام می‌کند، کل عرصهٔ ایده‌ئولوژیک را در مورد مسایلی مانند سوسیالیسم و دموکراسی، و سوسیالیسم و ارزش‌ها، به رفرمیسم واگذار می‌کند. نوآوری‌های زبانی را، با استفاده از عباراتی مانند «رأی‌دهندگان مرکزی»، «میدان‌های مبارزه»، «عاملان»، «گسست‌‌ها»، جانشین تحلیل مبارزهٔ طبقاتی می‌کند. در مورد بازگشت‌پذیری سوسیالیسم دست به وهم‌اندیشی می‌زند و و در مورد ویژگی‌های ملی و امکان گذار مسالمت‌آمیز به سوسیالیسم اغراق می‌کند.

در بخش «روز بعد»، «تأملات» از بابت «فروض» نادرست کمونیست‌ها در مورد اختناق، برنامه‌ریزی اقتصادی، و رهبری انقلابی، عذرخواهی می‌کند. با استفاده از مراجع تمسخرآور، حساب حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا را از سوسیالیسم قرن بیستم جدا می‌سازد.[۲۳] و یگانه ستایش خود را به یک ضدکمونیست کهنه‌کار شوروی‌شناس تقدیم می‌کند.[۲۴] «تأملات» برای بیرون از حزب نوشته شده است، و از همین رو با «طرح برنامه» حزب، از نظر بیان، واژگان، صراحت و انتخاب سوژه، تفاوت دارد. پس از توزیع یک نسخهٔ چاپی پرزرق و برق  آن در کنگرهٔ حزب در شیکاگو، که بدون بحث و بدون نظردهی باقی ماند، «تأملات» اکنون برای جنبش کمونیستی در سطح جهان ارسال شده است.

روند ظهور «تأملات» کاملاً غیرعادی بود.[۲۵] به‌ذهن کسی خطور نمی‌کرد که یک رهبر «ح.ک.ا» به‌جمع «سوسیال‌دموکرات‌های حامی هارینگون» برود و در آنجا مسایلی را به بازبینی بگذارد که خیال دارد بعداً در حزب کمونیست مطرح کند. «تأملات» حاوی فرمولبندی‌هایی گستاخانه‌تر از «طرح برنامه»‌ای است که از دل کنگرهٔ شیکاگو بیرون آمد. البته این «طرح برنامه» سندی مهم‌تر است زیرا به‌عنوان سندی که برای سال‌ها بر سرنوشت حزب حاکم خواهد بود، نقشی پایه‌ای برای پیشبرد هرچه بیشتر دیدگاه‌ها و سیاست‌های رویزیونیستی آینده ایفا خواهد کرد. بی‌تردید از جملات این طرح برای توجیه چنین سیاست‌هایی استفاده خواهد شد. «تأملات»، هرچند کم‌اهمیت‌تر، اما افراطی‌تر است، و از خلال آن شاید بتوان نشانه‌هایی از نبردی که در آینده درخواهد گرفت مشاهده کرد. این سند گویای مسیر ایدئولوژیکی است که نویسندهٔ آن[۲۸] قصد دارد طی کند. «تأملات»، متفاوت از «طرح برنامه» که موضعی تجاهل‌گرایانه دارد، یک ارزیابی رفرمیستی از دلایل سقوط اتحاد شوروی به‌دست می‌دهد.[۲۹] «تأملات» شوروی‌ستیزانه‌تر است، تاریخ اتحاد شوروی را تحریف می‌کند و از بابت جنبش کمونیستی اظهار ندامت می‌کند.[۳۰] از نظر نگرش به «سوسیالیسم در ایالات متحدهٔ آمریکا»، دیدگاه «تأملات» در مورد مالکیت عمومی و برنامه‌ریزی در سمت راست «طرح برنامه» قرار دارد.[۳۱] «تأملات» در مورد ماهیت غیرطبقاتی دولت آشکارتر سخن می‌گوید و به‌طور ضمنی تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید حکومت انقلابی در ایالات متحده هدایت رسانه‌ها را در دست نخواهد گرفت، بلکه این وظیفه را به سطوح پایین‌تر دولت واگذار خواهد کرد.[۳۲] «تأملات» نقش پیشاهنگی حزب کمونیست را حتی شدیدتر از «طرح برنامه» رد می‌کند.[۳۳] در مواردی، «تأملات» مواضع رفرمیستی را با تمام وجود می‌پذیرد، در حالی که «طرح برنامه» کنونی سیاست رفرمیسم بی‌سروصدا را دنبال می‌کند. این در حالی است که «برنامه» گذشتهٔ «ح.ک.ا.»، رفرمیسم را مورد انتقاد قرار داده بود.[۳۴] از همه مهم‌تر، «تأملات» از نظر ادغام مبارزهٔ طبقاتی در مبارزهٔ دموکراتیک، از «طرح برنامه» مواضع بدتری دارد.[۳۵]

به‌عنوان مثال، در مورد ستم بر شهروندان آفریقایی ـ آمریکایی ـــ که برای رفرمیسم در ایالات متحده یک نقطهٔ کور همیشگی به‌شمار می‌رود، و دلیل اصلی انشعاب حزب کمونیست از حزب سوسیالیست در سال ۱۹۱۹ بود ـــ «تأملات»، ضمن تکرار عبارات کلی پرطمطراق در مورد نژادپرستی، محوریت ستم نژادی بر آفریقایی ـ آمریکایی‌ها را نادیده می‌گیرد و با جداسازی نژادپرستی از سودهای نجومی کمپانی‌ها، به‌درون اردوگاه رفرمیسم می‌خیزد.[۳۶] البته، رویزیونیسم چنین ارتباطی را به‌تمسخر می‌گیرد و مدعی می‌شود که مخالفان آن در فرمول‌بندی‌های «دگماتیک» گذشته اسیر مانده‌اند، در حالی که «شرایط جدید» مستلزم برخورد جدید است. از جمله مثال‌هایی که آنها به‌کار می‌گیرند این است که آخرین سرشماری کشور نشان می‌دهد که جمعیت «لاتین»‌ها از جمعیت «آفریقایی ـ آمریکایی»ها بیشتر شده است. البته، علم مارکسیسم ـ لنینیسم باید ترکیب متغیر توده‌های تحت ستم و کارگران تحت ستم از ملیت‌های مختلف در ایالات متحده را در نظر بگیرد، اما نتایج سیاسی اتخاذ شده نمی‌توانند تابع ملاحظات کمّی غیرقابل اتکا باشند. حتی اگر طبق سرشماری ادارهٔ آمار، تعداد «لاتین»‌ها ـــ که از نظر فرهنگی ـ زبانی یک گروه‌بندی بسیار متنوع، و به‌عبارتی یک مخلوق غیرواقعی آماری و نه یک گروه ملی واقعی است ـــ تا حدی از تعداد «آفریقایی ـ آمریکایی»ها بیشتر شده باشد، ستم نژادی اعمال شده بر «آفریقایی ـ آمریکایی»ها، به‌عنوان یک گروه اجتماعی که پیگیرترین دشمن ماوراء راست است، به‌دلایل گوناگون تاریخی، و به‌شکلی ویژه و کیفی، برای ارتجاع ایالات متحده نقشی محوری دارد. تنها کافی است به تلاش‌های سرسختانهٔ حزب جمهوری‌خواه برای جذب رأی‌دهندگان محافظه‌کار «لاتین» به‌طور هم‌زمان با سرکوب آرای «آفریقایی ـ آمریکایی»ها بنگریم. اگر سرکوب ویژهٔ «آفریقایی ـ آمریکایی»ها «محوری» نیست، آنگاه چگونه می‌توان غفلت جنایت‌کارانهٔ دولت «بوش» را در در مورد صدها هزار «آفریقایی ـ آمریکایی» قربانی طوفان «کاترینا» در نیواورلئان توضیح داد؟ هیچ‌کس بر این باور نیست که با «لاتین»ها و «آسیایی ـ آمریکایی»ها هم، در شرایط مشابه، چنین رفتاری می‌شد.

«تأملات»، که مجذوب کلمات و عباراتی مانند «ضدهژمونی» و «اعتبار نظری مقولهٔ تک‌قطبی» است، متظاهرانه می‌کوشد تا نشان دهد منابع بسیاری را مورد بررسی قرار داده است، اما مقاله تنها لبریز از اشاره به قهرمانان فکری رفرمیست آن است.[۳۷] تکیهٔ «تأملات» بر «روز پس از انقلاب»، که از دیدگاه مارکسیسم ـ لنینیسم دوران انتقال از سوسیالیسم به کمونیسم پس از کسب قدرت دولت است، قرار دارد. مقاله می‌کوشد با تأکید بر ایده‌های مشترک، با رفرمیسم در زمینه‌های مورد نظر خود به توافق برسد. در عین حال، چنین به‌نظر می‌رسد که نویسندهٔ مقاله همچنان معتقد است که مخالفت اعضای حزب با رفرمیسم بر سر روند انقلاب بسیار جدی است. و چنین نیز هست، و هیچ ترفندی نمی‌تواند این واقعیت را از چشم‌ها پنهان کند. وظیفهٔ «طرح برنامه» قانع کردن «ح.ک.ا.» به پذیرش یک استراتژی رفرمیستی است. هدف «تأملات» این است که به رفرمیست‌ها و مردم اطمینان دهد که حزب دارد در این جهت حرکت می‌کند. گذار به رفرمیسم در این دو سند هنوز کامل نیست، اما گام‌های بسیار بلندی در این راستا برداشته شده است.

این کاری کاملاً موجه است که یک رهبر کمونیست در یک کنفرانس رفرمیستی شرکت کند و یک تحلیل کمونیستی ارائه دهد، و بعد چنین تحلیلی را در قالب یک سند به بحث عمومی بگذارد. کمونیست‌ها وظیفه دارند که در پی فعالیت مشترک با رفرمیست‌ها، مثلاَ در مورد محدود کردن رقابت تسلیحاتی، پایان بخشیدن به تعرضات امپریالیسم، مخالفت با نژادپرستی و استعمار نو، باشند. علاوه بر این، کمونیست‌ها باید از هر امکانی برای پیوستن به جنبش توده‌های کارگرانی که هنوز زیر نفوذ رفرمیسم قرار دارند اما حاضرند با کمونیست‌ها کار کنند، استفاده کنند.[۳۸] یک سند کمونیستی که برای بحث ارائه می‌شود باید صبورانه و محترمانه (زیرا بسیاری از مردم صادق نظرات رفرمیستی دارند و باید آن‌ها را قانع کرد) به توضیح توان و ماهیت علمی تحلیل لنینیستی بپردازد و ضعف‌های تحلیل رفرمیستی را آشکار کند.

اما «تأملات» هیچ‌یک از این کارها را انجام نمی‌دهد. همان‌طور که «هولتز» تأکید کرده است، و همان‌طور که «تأملات» نشان می‌دهد، رویدادهای فاجعه‌آمیز سال‌های ۹۱ـ۱۹۸۹ انگیزه‌ای برای احیای رویزیونیسم در سطح جهان بوده است. پس از به‌پیش کشیدن نظریهٔ «نبود دموکراسی و مرکزیت بیش از حد»،[۳۹]، «تأملات» به فهرست کردن فرض‌های «غلط» کمونیست‌ها پیش از سال‌های ۹۱ـ۱۹۸۹ می‌پردازد و چنین مطرح می‌کند که این «تجربه‌ای نوین» است که به بازنویسی [رویزیون] مارکسیسم ـ لنینیسم نیاز دارد. پس یک‌سری پوزش‌خواهی‌های حقارت‌آمیز از قول جنبش کمونیستی، «تأملات» با استفاده از نقل قول‌هایی از لنین، حساب خود را از لنینینسم جدا می‌کند. «تأملات» از بابت سوسیالیسم قرن بیستم و اشتباهات سکتاریستی «ح.ک.ا.» (البته نه از بابت اشتباهات فرصت‌طلبانه) ابراز شرم می‌کند.[۴۰] «تأملات» از اعلام آتش‌بس یک‌جانبه با رفرمیسم هم فراتر می‌رود، و می‌کوشد تا مارکسیسم انقلابی را در رفرمیسم ادغام کند. اما روی طناب باریکی حرکت می‌کند: می‌خواهد با رفرمیست‌ها مغازله کند بدون آن‌که خشم کمونیست‌ها را برانگیزد.

انگیزه‌های نویسندهٔ «تأملات» برای تولید یک چنین سند گمراه‌کننده‌ای به منظور تحمیق اعضای حزب و سرپوش گذاشتن بر رفرمیسم خود از طریق بازی با گفته‌های لنین و دیمیتروف، به‌خودی خود از اهمیت چندانی برخوردار نیست.[۴۱] اما شکی وجود ندارد که این سند جدید رویزیونیستی چیزی جز یک تلاش آگاهانه برای ایجاد سردرگمی عمدی از طریق مبهم‌گویی ظریف‌کارانه و بازی استادانه با لغات، نیست. برای کمونیست‌ها، «تأملات» می‌کوشد تا کمونیست جلوه کند، اما به چنان شکلی که بتواند در نزد رفرمیست‌ها آن را حاشا کند. برای رفرمیست‌ها، «تأملات» می‌کوشد تا رفرمیست جلوه کند، اما به چنان شکلی که بتواند در نزد کمونیست‌ها آن را حاشا کند. «تأملات» می‌کوشد تا یک توهم اپتیک، یک مکعب «نکر» که فرجه‌های آن به‌بیرون کشیده شده‌اند، ایجاد کند تا هرکس از زاویهٔ دید خود شکل متفاوتی را ببیند. هنگامی که فرد برای مدتی به مکعب «نکر» خیره می‌شود، مکعب بین دو تعبیر ممکن تغییر شکل می‌دهد. نمی‌توان از این نتیجه‌گیری گریخت که نویسندهٔ «تأملات» قصد دارد از طریق هل دادن گام به‌گام حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا به سمت راست، ارائهٔ یک فرمول جدید برای برنامهٔ آن، و یافتن متحدان تازه،[۴۲] به‌مرور زمان حزب را در یک قالب ماهیتاً رفرمیستی بازسازی کند.[۴۳]

هنگامی که عناصری از نسل جدید رهبری «ح.ک.ا.» بی‌سروصدا سیاست خود را تغییر دادند، هدف خود را، به‌محض این‌که توانستند، بر این قرار دادند که در جهت مواضع رفرمیستی حرکت کنند بدون آن‌که در ظاهر چنین به‌نظر برسد، تا زمانی که شرایط برای برداشتن گام کامل آماده شود. علنی کردن مواضعشان در سال ۲۰۰۵ نشانهٔ این بود که زمان را مناسب می‌دیدند. بدین‌ترتیب، انشعاب در جنبش کمونیستی بین حزب کمونیست ایالات متحدهّ آمریکا و «کمیته‌های مکاتبات» (CoC) اولین بازتاب انشعاب جهانی میان راست و چپ، در ایالات متحده بود. نظرات راست‌روانه ظاهراً در میان برخی از کسانی که در حزب باقی ماندند به‌شکلی پنهانی محفوظ ماند. گاس هال، با تکیه بر اعتبار خود، تشکیلات را در دههٔ ۱۹۹۰ دست‌نخورده نگه‌داشت. اما این بدان معنا بود که تنها بروز اختلافات به تأخیر افتاده است، نه این‌که اختلافات به پایان رسیده‌اند. اکنون که گاس هال در میان ما نیست، حامیان نظرات رفرمیستی حرکت خود را آغاز کرده‌اند، حرکتی که با باز گرداندن اعضای «کمیته‌های مکاتبات» و گسترش صفوف راست‌گرایان در درون حزب، تقویت نیز شده است.

هرچند نمی‌توان کاملاً مطمئن بود، اما می‌توان یک نتیجهٔ منطقی در مورد انگیزه‌ها و روندهای فکری این جریان گرفت. چرا اینان فکر می‌کنند که تنها راه پیشروی، حرکت به سمت راست و فشردن دست رفرمیست‌های اجتماعی است؟ بدون توجه به ترتیب اهمیت، می‌توان گفت: گرایش ایده‌ئولوژیکی به‌راست با تحلیل آنان از علل سقوط اتحاد شوروی همخوانی دارد؛ بر این نظر استوار است که حرکت به راست رشد حزب را تقویت می‌کند؛[۴۴] نشانه‌ای از تسلیم در برابر فشارهای ایدئولوژیک بورژوازی و از دست رفتن لنگر طبقاتی است؛ بازتاب از دست دادن اعتماد به طبقهٔ کارگر، و به مارکسیسم ـ لنینیسم به‌عنوان یک علم است؛ وحدت با رفرمیسم آسان‌تر از حفظ وحدت با مارکسیسم ـ لنینیسم و طبقهٔ کارگر است؛ کم سنگلاخ‌ترین راه است؛ نشانهٔ پربها دادن به قدرت نظام حاکم و کم بها دادن به پتانسیل انقلابی است؛ جلب احترام می‌کند؛ بازتاب سرخوردگی از رویدادهای دههٔ ۱۹۹۰ است. این سرخوردگی سیاسی، در سخنرانی اصلی کنگره، به‌ویژه در رابطه با برخورد به طبقهٔ کارگر ایالات متحده، چنین بازتاب یافته است: «به بیش از این نیاز دارید [«درخواست از مردم که کورکورانه به حساسیت‌های دموکراتیک حزب یا احزاب حاکم اعتماد کنند» ـــ نویسنده] و قدری پول خرد برای خرید یک فنجان قهوه و گوش فرا دادن به صحبت در مورد سوسیالیسم در محلات کارگری، جایی که سنن و علائق دموکراتیک ـــ چه برسد به عدم اعتماد به دولت ـــ ریشه‌های عمیق دارد.»[۴۴]

در هر کشور، رویزیونیسم ریشه‌های عینی و ذهنی خود را دارد. هر دورهٔ رویزیونیستی در جنبش کمونیستی ایالات متحده ویژگی خود را داشته است. پس از افتضاح «براودر»، که به انحلال حزب برای مدتی کوتاه منجر شد و کامل‌ترین نمونهٔ بروز رویزیونیسم در تاریخ حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا بود، «ویلیام ز. فاستر» و دیگر رهبران کمونیست ایده‌های بازتاب‌دهندهٔ رویزیونیسم در جنبش کمونیستی ایالات متحده را مشخص کردند.[۴۵] بسیاری از این ایده‌ها را امروز می‌توان به‌وضوح دید: نفی مارکسیسم ـ لنینیسم و مبارزهٔ طبقاتی؛ نفی تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی دولت و ایده‌آل جلوه دادن دموکراسی بورژوایی؛ نفی تئوری مارکسیست ـ لنینیستی مسألهٔ ملی و استعمار، به‌ویژه در رابطه با مردم سیاه‌پوست؛ نفی ماتریالیسم دیالکتیک و عدول از مبارزه علیه ایده‌ئولوی‌های متخاصم. به‌گفتهٔ «فاستر»، رویزیونیسم در دوره‌های معینِ قابل پیش‌بینی به‌درون حزب نفوذ می‌کند. او ظهور رویزیونیسم افراطی «ارل براودر» را ناشی از هم‌زمانی قدرت‌ سرمایه‌داری ایالات متحده و ضعف سوسیالیسم ارزیابی کرد، بدین معنی: الف ـ  «دورهٔ قدرت‌گیری امپریالیسم آمریکا و توهمات ناشی از آن»، همراه با ب ـ عقب‌گرد در سوسیالیسم. در سال ۱۹۴۵، «فاستر» چنین تحلیل کرد که چنین روندی برای اولین بار در دههٔ ۱۹۲۰، زمانی که تئوری «جی لاوستون» در مورد «استثنایی بودن آمریکا» ریشه گرفت، بروز کرد. بر اساس دکترین «لاوستون»، الف ـ سرمایه‌داری رشدیابندهٔ ایالات متحده چنان قوی و «پیشرو» شده است که دیگر تابع نظریهٔ مارکس در مورد قوانین حاکم بر سرمایه‌داری نیست؛ و ب ـ به‌طور هم‌زمان، رهبران رقیب در جنبش بلشویکی بر سر استراتژی انقلابی در حال نبرد با یکدیگر هستند. به‌همین ترتیب، «براودر» به‌غلط پیش‌بینی کرد که پس از جنگ جهانی دوم، در آمریکا صلح طبقاتی ایجاد شده است و میان سه قدرت بزرگ (ایالات متحده ـ انگستان ـ اتحاد شوروی) هماهنگی به‌وجود آمده است. و این ادعا در حالی مطرح شد که: الف ـ جنگ به ثروتمند شدن ایالات متحده و سقوط انگلستان از جایگاه قدرت برتر امپریالیستی انجامیده بود، و ب ـ اتحاد شوروی، که بر اثر اشغال نازی‌ها تا حد مرگ خون از دست داده بود، در تقلا برای بازسازی خود بود.

روندی که «فاستر» توضیح داد همچنان درست است. در سال‌های جنگ سرد ۵۸ـ۱۹۵۶، در زمانی که: الف ـ غول ایالات متحده بر اقتصاد جهان حکم می‌راند، و ب ـ اختناق «مک‌کارتیسم» در ایالت متحده حاکم بود و خروشچف رهبر پیشین خود را تقبیح می‌کرد، «گیتز» در حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا خواستار پیش‌برد سیاستی از نوع «براودر» شد. و باز، پس از: الف ـ رونق اقتصادی دههٔ ۱۹۶۰، و ب ـ موج اعتراضات علیه دخالت پیمان ورشو در چکسلواکی، «هیلی» و «ریچموند» به سمت راست چرخیدند و در نهایت حزب را ترک گفتند.[۴۷] سپس طوفان کامل رویزیونیستی در طول سه سال ۹۱-۱۹۸۹، زمانی که اردوگاه سوسیالیسم در اروپا ناپدید شد و آمریکا به تنها ابرقدرت بدل گشت، فرا رسید. کاملاً قابل پیش‌بینی بود که چنین انحرافی بروز کند، و بروز هم کرد. «کمیته‌های مکاتبات» (CoC)، یک جریان سوسیال ـ رفرمیستی منشعب از حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا، متولد شد.

مارکس به ما آموخته است که جایگاه اجتماعی، تعیین‌کنندهٔ آگاهی است.[۴۸] بر این اساس، در ایالات متحده، ایده‌های رویزیونیستی از چه نشأت می‌گیرند؟ فهرست کوتاهی از فشارهای مادی و ایده‌ئولوژیک نشان می‌دهد که، در شرایط ایالات متحده، نیروهای راست‌گرا تا چه حد قادرند بر کمونیست‌ها و کارگران تأثیر بگذارند. نخست، و بی‌تردید، فشارهای اپورتونیستی در همهٔ جوامع طبقاتی وجود دارند، زیرا «ایده‌های طبقهٔ حاکم در هر دوره، ایده‌های حاکم هستند، یعنی طبقه‌ای که نیروی مادی حاکم بر جامعه است، در عین حال نیروی ذهنی حاکم نیز هست.»[۴۹] دوم، برخی فشارهای اپورتونیستی، مختص سرمایه‌داری در مرحلهٔ امپریالیستی آن هستند: مثلاً مانورهای اجتماعی که بر اثر چپاول‌های امپراتوری ممکن می‌شوند، مانند رشوه‌دهی به لایه‌های بالایی جنبش کارگری، و غیره.

برخی فشارهای اپورتونیستی مختص ایالات متحده هستند، به‌عنوان نمونه، دوره‌های طولانی ثبات سرمایه‌داری در اینجا. امپریالیسم آمریکا ثروتمندترین و قدرتمندترین است، و خصم بزرگ آن پس از سال ۱۹۹۱ ناپدید شده است. در طول بخش بزرگی از تاریخ سرمایه‌داری ایالات متحده، عوامل مشخصی از رشد آگاهی طبقاتی در میان کارگران جلوگیری کرده‌اند.[۵۰] با قدرت یک‌جانبهٔ انحصارها در ایالات متحده، همراه با قدرت عظیم رسانه‌های گروهی وابسته به کمپانی‌ها، و یک چپ ضعیف، بنیادهای مادی برای انحراف راست تقویت شده‌اند. پس از سال ۱۹۹۱، سیر ایده‌های روحیه‌دهنده از جانب هرآنچه از جهان سوسیالیسم باقی مانده بود محو شد. احزاب کمونیست کوچک‌تر به‌حال خود رها شدند و ناچار گشتند که تنها بر منابع خود تکیه کنند. برخلاف آلمان، هیچ سنت توانمند تئوریک در ایالات متحده وجود ندارد. هیچ ذهنیتی از سابقه‌ٔ مبارزهٔ مسلحانهٔ قهرمانانه علیه فاشیسم، آن‌طور که یونانی‌ها دارند، در اینجا وجود ندارد. نبود امید به یک آیندهٔ انقلابی در ایالات متحده زمینهٔ باروری را برای رفرمیسم ایجاد می‌کند. علاوه بر این، از نظر فرهنگی، شخصیت ملی آمریکا با عمل‌گرایی و مفهوم «استثناگرایی آمریکایی» آمیخته است.[۵۱] دهه‌ها تبلیغ کمونیسم‌ستیزانه بر دوش جامعه سنگینی می‌کند. تأثیرات جمعی چنین شرایطی چنان است که می‌تواند برای سال‌ها دوام پیدا کند. علاوه بر این، دولت «بوش» در ذهن بسیاری شکست‌ناپذیر می‌نماید. از زمان دزدیدن انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۱، و تبدیل هماوردطلبی و ترس ناشی از حملهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به بهانه‌ای برای تجاوز به افغانستان و عراق زیر سرپوش دروغین «جنگ علیه تروریسم»، خداوندگاری «بوش ـ چنی» همهٔ مخالفان را به عقب رانده و میزات قابل توجهی حمایت برای سیاست‌های داخلی و خارجی خود ایجاد کرده است. بالاخره، در پاییز ۲۰۰۵، طوفان «کاترینا» و پیامدهای آن ماهیت ضدمردمی دولت بوش را برای میلیو‌ن‌ها نفر افشا کرد و بر اعتراضات آنان افزود.

فشارهای اپورتونیستی ویژهٔ دوران پس از فروپاشی اتحاد شوروی، یعنی از ۱۹۹۱ ـ ۱۹۸۹ تاکنون، نیز وجود دارند. همان‌طور که «تأملات» نشان می‌دهد، نظریهٔ رفرمیستی و «ضد استالینیستی» در مورد فروپاشی اتحاد شوروی نُقل مجلس بخش رفرمیست رهبری حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا است. «تأملات» می‌کوشد این «تجربهٔ جدید» را توضیح دهد. شوروی ستیزی، که تا پیش از ۱۹۹۱ آن را پنهان می‌داشتند، اکنون برای آنها به یک توجیه مبتنی بر «عقل سلیم» متکی بر «فاکت‌ها»ی فروپاشی بدل شده است. به‌همین دلیل، آنها بر «نبود دموکراسی و تمرکز بیش از حد» در اتحاد شوروی تأکید دارند.

بالاخره، در حال حاضر، عوامل اپورتونیستی مختص حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا نیز وجود دارند. ترکیب اعضای «ح.ک.ا.» ضعیف‌تر از آن است که باید باشد. اغلب اعضای آن کارگر‌ند، اما نه کارگران صنایع اصلی. تلاش‌های صورت گرفته برای تصحیح این کمبود خنثی شده‌اند: در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، تعطیل کارخانه‌‌ها بخش بزرگی از رفقای جوان ما را از صنایع اصلی بیرون راند. ترکیب عضویت در حزب بیش از اندازه سفید است و بیشتر از دانشجویان، روشنفکران، کارکنان یقه سفید و متخصصان حرفه‌ای تشکیل شده است. تعداد رهبران سیاه‌پوست در سطوح بالای رهبری بسیار کم است. عدم تعادل نسلی بر اثر درگذشت آبدیدگان طبقهٔ کارگر متعلق به دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ افزایش یافته است. رهبران کنونی کسانی هستند که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، عمدتاً بر اثر تجربهٔ مبارزات مسالمت آمیز ضدجنگ و کارزارهای برابری‌جویانه، رادیکالیزه شده‌اند. آنها هیچ‌گاه آزمون مبارزات بی‌امان برای سازمان‌دهی کارگران صنایع، اختناق دوران مک‌کارتی، یا فعالیت زیرزمینی را، آن‌طور که برخی از اعضای مهاجر حزب تجربه کرده‌اند، از سر نگذرانده‌اند. امروز، زمانی که مبارزه با تروریسم جای کمونیسم ستیزی را در ایده‌ئولوژی طبقهٔ حاکم گرفته است، پیوستن به حزب کمونیست به‌معنای انجام کاری قهرمانانه نیست. طوفان سال‌های ۹۱ ـ ۱۹۸۹ دو مشکل مرتبط با دیگر را نیز ایجاد کرده است: ۱ـ از دست رفتن توان فکری ـــ تعداد زیادی از روشنفکرانی که به «کمیته‌های مکاتبات» پیوستند بعداً به‌طور کلی جنبش چپ را ترک کردند، و ۲ـ به تعدادی از منشعبین «کمیته‌های مکاتبات»، به‌طور غیرمسؤولانه، اجازهٔ بازگشت به صفوف حزب داده شده است. آموزش سیاسی در حزب، به‌ویژه پس از ۱۹۹۱، بسیار ضعیف بوده است، کتاب‌فروشی‌های حزب تعطیل شده‌اند، به اعضای جوان حزب توسط نشریهٔ «مسایل سیاسی»، که روزی یک مجلهٔ کمونیستی برای بحث‌های تئوریک بود و اکنون به یک نشریهٔ فرهنگی در مورد مسایل روز بدل شده است، آموزش ناقص داده می‌شود. مدارس آموزشی حزب برای اعضا کمیاب شده‌اند. از برنامه‌های آموزشی در حوزه‌ها غفلت می‌شود. بیهوده نبود که «فاستر» ضعف ایده‌ئولوژیک حزب را بزرگ‌ترین عامل رشد موقت «براودریسم» در حزب می‌دانست.

ادامه دارد

ـــــــــــــــــــــــ

پانویس‌ها

[۱۹] «تأملات»، ص ۳.

[۲۰] «تأملات»، ص ۲ و ۲۶.

[۲۱] «تأملات»، ص ۲ و ۲۵.

[۲۲] عنوان این سخنرانی «نگاهی دوباره به سوسیالیسم» بود که در کارگاهی تحت عنوان «تصوراتی در مورد سوسیالیسم» در ۱۷ آوریل ۲۰۰۵ در «کنفرانس دیالوگ چپ جهانی» در نیویورک ایراد شد.

[۲۳] دو نمونه از برخوردهای مسخرهٔ «تأملات»: «سوسیالیسم هیچ سابقهٔ درخشانی در دفاع از آزادی‌های اجتماعی ندارد» («تأملات»، ص ۲۰). در کشورهای سوسیالیستی سابق، «مکانیسم برنامه‌ریزی نقش طبقهٔ کارگر را به عاملان بی‌اراده در زندگی اقتصادی تقلیل داد» («تأملات»، ص ۲۲).

[۲۴] کتاب «موشه لویین»، تحت عنوان «قرن شوروی» (نیویورک، ۲۰۰۵)، به‌سرعت برای لیبرال ـ رفرمیست‌ها و سوسیال ـ رفرمیست‌ها به یک کتاب مقدس در مورد تاریخ اتحاد شوروی بدل شده است. «لویین» یک ضدکمونیست شناخته‌شده است، اما تحلیل او با تحلیل‌های پیش‌پا افتادهٔ جامعه‌شناسان ضدکمونیست بورژوا، که نظام اتحاد شوروی را یک نظام «توتالیتر» معرفی می‌کنند، تفاوت دارد. «لویین»، که یک سوسیال ـ رفرمیست از نوع «استفن ف. کوهن» است، در یک اثر پیشتر خود، تحت عنوان «شالودهٔ نظام شوروی: یادداشت‌هایی دربارهٔ تاریخ اجتماعی روسیه در فاصلهٔ دو جنگ» (نیویورک، پانتئون، ۱۹۸۵)، ویژگی‌های یک کمونیست ستیز سوسیال ـ رفرمیست را از خود نشان می‌دهد. به‌عنوان نمونه، هیولاسازی از استالین را تا حد هجوگویی پیش می‌برد، و از دوران «نپ» (سال‌های ۲۸-۱۹۲۱) با خشنودی به‌عنوان «دوران خوب» تاریخ اتحاد شوروی یاد می‌کند. نویسندهٔ «تأملات»، که «لویین» را یک «مورخ برجسته» می‌نامد، به‌نقل از یک اثر او که در سال ۱۹۸۵ نگاشته شده است، این ادعای شگفت‌انگیز را مطرح می‌کند که اتحاد شوروی هیچ دشمن داخلی یا خارجی نداشته است: «اما هیچ دشمنی در اطراف نبود، هیچ مأمور سازمان‌های اطلاعاتی خارجی هم وجود نداشت» («تأملات»، ص ۴۵). در این سند همه‌نوع عبارات متعارف ضدکمونیستی و توهین‌آمیز علیه رهبری و سیاست شوروی در دوران استالین به‌کار گرفته شده است.

[۲۵] احزاب کمونیست معمولاًدر دوران پیش از کنگره فضای بازتری را برای بحث‌های انتقادی ایجاد می‌کنند، و پس از کنگره، صفوف خود را حول محور سیاست تعیین‌شده در یک روند دموکراتیک فشرده‌تر می‌سازند. «تأملات» درست در زمان پایان یافتن دوران پیش از کنگره انتشار یافت، که خود نمونهٔ دیگری از بی‌ارج بودن استانداردهای نظم حزبی در نزد رهبری کنونی حزب است.

[۲۶] سازمان «سوسیالیست‌های دموکراتیک آمریکا» (DSA ــ نام پیشین این سازمان «کمیتهٔ سازماندهی سوسیالیست ـ دموکراتیک» بود)، در اوایل دههٔ ۱۹۷۰ از «حزب سوسیالیست» به‌دلیل حمایت این حزب از جنگ ویتنام انشعاب کرد. رهبر طولانی‌مدت این سازمان «مایکل هارینگتون» بود. این سازمان و متحدان آن هر سال یک کنفرانس آکادمیک در نیویورک برگزار می‌کنند. جناح هارتر ضدکمونیست «حزب سوسیالیست»، سازمان «سوسیال دموکرات ایالات متحدهٔ آمریکا» (SDUSA) را ایجاد کرد که نفوذ قابل توجهی بر «فدراسیون سراسری اتحادیه‌های کارگری» آمریکا (AFL-CIO)، تحت رهبری «مینی» و «کرکلند» دارد.

[۲۷] علاوه بر «تأملات» و «طرح برنامه»، یک سخنرانی هم تحت عنوان «روز استقلال» در کنگره ایراد شد و یک «گزارش سیاسی» ارائه گردید. این «گزارش سیاسی»، مانند «طرح برنامه»، در دوران پیش از کنگره به بحث گذاشته شد و در کنگره در مورد آن رأی‌گیری به‌عمل آمد. «گزارش سیاسی» حاوی ارزیابی حزب از افق سیاسی کوتاه‌مدت است.

[۲۸] هرچند نام صدر حزب، «سام وب»، به‌عنوان نویسندهٔ این سند آمده است، احتمالاً افراد دیگری نیز در تهیهٔ «تأملات» نقش تعیین‌کننده داشته‌اند. آن دایره از رهبری «ح.ک.ا.» که نظرات رویزیونیستی را به‌پیش می‌برد ممکن است بسیار کوچک باشد.

[۲۹] به‌نقل از طرح برنامه»: «جنبش جهانی کمونیستی و «ح.ک.ا.» همچنان در حال بررسی و بحث در مورد نقش نسبی عوامل مختلف در نابودی دولت‌های سوسیالیستی به‌منظور درس‌گیری برای آینده هستند.» برعکس، «تأملات»، تصمیم خود را گرفته است: «اتحاد شورروی (و دیگر دولت‌های اروپای شرقی) بدون آن‌که حتی یک کلمهٔ اعتراضی از سوی شهروندان‌شان یا احزاب حاکم آن‌ها ادا شود، فروپاشیدند.»

[۳۰] این هم نمونه‌ای از دفاع «تأملات» از کوبای دلاور سوسیالیستی: «پس از سفر به کوبا به این درک رسیده‌ام که یک دولت رهایی‌بخش، یک خلق پرانرژی و یک جامعهٔ مدنی تمام‌عیار می‌تواند به‌صورت چشمگیری زمان لازم [برای جبران صدمات سرمایه‌داری بر میلیون‌ها انسان ــ دراموند) را کاهش دهد.» (تأملات»، ص ۲۰). این یک نمونهٔ آشکار از دوپهلو گویی‌های مکرر «تأملات» است. آیا در اینجا کوبای زیر تحریم ایالات متحده مورد ستایش قرار گرفته است یا کوبای آینده‌ای که یک مشی رفرمیستی مورد قبول نویسندهٔ «تأملات» را پی گرفته است؟ تأثیرات ایده‌ئولوژی امپریالیستی در گفته‌های این رهبر کمونیست در ایالات متحده کاملاً مشهود است. این زیبندهٔ یک رهبر کمونیست از یک کشور تجاوزگر نیست که ناگهان، پس از یک سفر، سمپاتی بیشتری با سوسیالیسم کوبا ابراز کند ـــ آن‌هم، البته، با استفاده از عبارات رمزی مانند «جامعهٔ مدنی» و غیره. این بدان معنی است که پیش از آن در مورد کیفیت دموکراسی در کوبا، یک قربانی امپریالیسم ایالات متحده، تردید وجود داشته است. ظاهراً «تأملات» از نخوت خود در این رابطه آگاه نیست.

[۳۱] «طرح برنامه»:‌ «یک راه حل کامل و ماندنی برای مشکلات اجتماعی کنونی سوسیالیسم است، که با مالکیت اجتماعی بر بخش‌های اصلی کلیدی اقتصاد آغاز می‌شود.» اما «تأملات» دو مترسک هوا می‌کند: «یک فرض [نادرست] دیگر این بود که روابط بازار به‌سرعت تسلیم برنامه‌ریزی متمرکز خواهند شد.» … «و یک فرض دیگر که ما داشتیم این بود که سوسیالیسم را می‌توان در مالکیت اجتماعی و برنامه‌ریزی همه‌جانبه خلاصه کرد.»

[۳۲] به‌شیوهٔ مبهم‌گویی همیشگی خود، «تأملات» با مفهوم عدم نظارت حزب بر رسانه‌ها نیز لاس‌زنی می‌کند: «ما همچنین فرض می‌کردیم که دولت سوسیالیستی نقش گسترده‌تری ایفا خواهد کرد و نظارت خود را بر عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و زندگی مدنی، از جمله رسانه‌ها، اعمال خواهد نمود.» «تأملات» در چند سطر پایین‌تر باز محتاطانه به این مسأله باز می‌گردد و از واگذاری این نظارت دفاع می‌کند: «در رابطه با گسترهٔ عمل دولت، تجربهٔ ساختمان سوسیالیسم در قرن بیستم نشان می‌دهد که سازمان‌های غیردولتی یا سطوح پایین‌تر دولت باید بسیاری از وظایفی را که قبلاً سطوح بالایی دولت برعهده داشتند، در اختیار بگیرند. بی‌شک، قدرت مرکزی همچنان نقش مهمی خواهد داشت. اما قدرت مرکزی ـــ و باید این را پذیرفت ـــ دور از دسترس توده‌هایی است که می‌بایست طراحان و معماران جامعهٔ نوین باشند» (تأملات»، ص ۱۹). این تز «هرچه کوچک‌تر، زیباتر» یک گرایش کلاسیک خرده‌بورژوایی است.

[۳۳] «طرح برنامه»: «حزب کمونیست نقش ویژه‌ای در شالوده‌ریزی رهبری گستردهٔ طبقهٔ کارگر دارد» و «حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا در این مورد برخی پیروزی‌ها و شکست‌ها، دستاوردها و اشتباهات، تاکتیک‌های گاه موفق و گاه نادرست، داشته است که باید از آن‌ها درس بگیریم تا بتوانیم نقش کلیدی در گذار به سوسیالیسم داشته باشیم». «تأملات»: «این‌که حزب نقش رهبری خواهد داشت نه در هیچ قانونی نوشته شده و نه می‌توان ادعای آن را داشت. بلکه باید آن را کسب کرد.» گویی مسأله بر سر فروتنی یا جاه‌طلبی است!

[۳۴] «برنامهٔ» حزب (از اوایل دههٔ ۱۹۸۰ تا سال ۲۰۰۵)، در بخش «مردم در مقابل قدرت شرکت‌ها»، نسبت به نقش کمونیسم ستیزانهٔ سوسیال دموکراسی و حمایت آن از سازش طبقاتی هشدار داده است.

[۳۵] «طرح برنامه»: «مبارزهٔ طبقاتی و مبارزهٔ دموکراتیک با یکدیگر پیوند نزدیک دارند. آن‌ها با هم مرتبط و درهم‌پیچیده هستند. هر مبارزهٔ مشخص طبقاتی خود بخشی از مبارزهٔ دموکراتیک است زیرا در مبارزهٔ طبقاتی، توده‌های کارگران می‌کوشند تا امکانات دموکراتیک را حفظ کنند یا آن‌ها را گسترش دهند. در اغلب موارد، نبردهای طبقاتی در عرصهٔ سیاسی جریان‌ دارند که اقدام دموکراتیک میلیون‌ها کارگر می‌تواند نتیجهٔ نبرد را تعیین کند. مبارزهٔ دموکراتیک طبقهٔ کارگر و دیگر طبقات و نیروهای اجتماعی را علیه این یا آن بخش طبقهٔ سرمایه‌دار متحد می‌کند.» اما تأملات»، در عین باز گذاردن دری برای فرار، از این فراتر می‌رود: «چیزی به‌نام مبارزهٔ ناب طبقاتی یا مبارزهٔ ناب دموکراتیک، جز در سطح تئوری ناب، وجود ندارد.»

[۳۶] «ویکتور پرلو»، اقتصاددان مارکسیست، سودهای نجومی شرکت‌های آمریکایی را، بخشاً از زاویهٔ استثمار شهروندان «آفریقایی ـ آمریکایی»، رد یابی کرده است. «تأملات» آشکارا از این دیدگاه ماتریالیستی که نژادپرستی به‌شکلی بنیادی با نظام استثماری سرمایهٔ انحصاری پیوند دارد، دوری می‌جوید. «پرلو» همچنین تأکید می‌کند که مبارزهٔ سیاهان نقشی کلیدی در مبارزهٔ عمومی برای تضمین برابری همهٔ خلق‌های تحت ستم در ایالات متحده دارد (رجوع کنید به «اقتصاد نژادپرستی ۲: ریشه‌های نابرابری» ـــ ۱۹۹۶؛ و همچنین کتاب پیشین او تحت عنوان «اقتصاد نژادپرستی در ایالات متحدهٔ آمریکا: ریشه‌های نابرابری سیاهان» ـــ ۱۹۷۵). شگفت‌انگیز این‌که، در سال ۱۹۹۱، اپورتونیست‌های راست رهبری «ح.ک.ا.» را به «نفی محوریت نژادپرستی» متهم کردند. اما در آن زمان این تنها یک تاکتیک فراکسیونی برای غصب رهبری حزب، با استفاده از ضعف‌های موجود در حزب در برخورد به مسألهٔ نژادی، بود. اپورتونیست‌های راست حزب را ترک کردند و «کمیته‌های مکاتبات» (CoC) را تشکیل دادند.

[۳۷] «جیووانی آریگی»، «رادنی هیلتون»، «جوناتان شل»، «آنتونیو نگری»، «موشه لویین»، «دیوید هاروی»، «رابین بلک‌برن»، «ایستوان مزاروش»، و دیگران، در کتاب «وارونه‌سازی مارکس». تز اصلی این کتاب را می‌توان چنین بیان کرد: «انقلابیون تنها جهان را تغییر داده‌اند، مسأله تعبیر آن است.»

[۳۸] «فاستر» ضعف تئوریک را پیش‌شرط اصلی موفقیت «براودریسم» معرفی کرد: «کمونیست‌های ایالات متحده هنوز به‌طور کامل مارکسیسم ـ لنینیسم را درک و آن را جذب نکرده‌اند» («مارکسیسم ـ لنینیسم در برابر رویزیونیسم»، نوشتهٔ «ویلیام فاستر»، «ژاک لوکلو»، «یوجین دنیس» و «جان ویلیامسون»، با مقدمهٔ «ماکس وایس»، نیویورک، انتشارات نیوسنچوری، فوریه ۱۹۴۶، ص ۵).

[۳۹] این نظریه به‌عنوان یک حکم مبرهن در چند بند پس از اولین سطر به‌پیش کشیده شده است («تأملات»، ص ۳)

[۴۰] «البته که رفیق «براودر» خواستار چنین وضعیتی [یعنی رها کردن مبارزهٔ مردم برای شکل دادن به سیاست خارجی پس از جنگ ایالات متحده ـــ دراموند] نیست، اما لنین از مدت‌ها پیش به ما آموخته است که نتایج عینی  یک مشی سیاسی لزوماً با خواست‌های طراحان آن منطبق نمی‌شود» («فاستر» و دیگران، مارکسیسم ـ لنینیسم در برابر رویزیونیسم»، ص ۳۹).

[۴۱] در گفته، «تأملات» اعلام می‌کند که کارگران، ملیت‌های تحت ستم، جوان، زنان و غیره، «عوامل مرکزی» تغییرات اجتماعی بنیادین هستند. اما در عمل «تأملات» از رفرمیسم، که آن را متحد خود می‌داند، دفاع می‌کند. سوسیال ـ دموکرات‌های ایالات متحده موجودات اسفباری هستند. بر سازمان‌ ضعیفی حکم می‌رانند. سوسیال ـ دموکراسی سازمان‌یافته در ایالات متحده بسیار کوچک است، هرچند گرایش رفرمیستی در اتحادیه‌های کارگری، سازمان‌های مترقی، رسانه‌های پیشرو، آگاهانه یا ناآگاهانه، بسیار قوی است. رفرمیست‌ها با ماوراء راست مبارزه می‌کنند، اما این مبارزه نقطهٔ قوت آن‌ها نیست.

[۴۲] «زبیگنیو برزژینسکی»، با اطمینان از این‌که تبدیل احزاب کمونیست به سازمان‌های عملاً رفرمیستی یک هدف قابل دسترسی است، زمانی گفت: «برخورد غرب به کمونیسم برخوردی جنگ صلیبی مآبانه و ستیزحویانه نیست…. امروز، برخورد غرب به کمونیسم به‌تدریج تعدیل می‌یابد تا در نهایت به سوسیال ـ دموکراسی منجر شود» (به نقل از «رویزیونیسم راست در حال حاضر»، مسکو، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۵، ص ۴۴).

[۴۳] ایدهٔ رشد جنبش از طریق گردش به راست در مقاله‌ای تحت عنوان «در راه سازمانی متکی بر سوسیالیسم علمی: نه الگوی سابق حزب کمونیست»، به قلم «دانیل روبین» [یکی از رهبران انشعابی بنیان‌گذار «کمیته‌های مکاتبات» که اکنون به حزب بازگردانده شده و اکنون از رهبران ایده‌ئولوژیک آن است ـــ مترجم] در مجلهٔ «طبیعت، جامعه و اندیشه» (دورهٔ پنجم، شمارهٔ ۴، صفحات ۳۲۲ تا ۳۴۵) بازتاب یافته است: «مسأله این است که چگونه می‌توانیم به صدها هزار هوادار سوسیالیسم در ایالات متحده، از طریق ایجاد یک جریان سوسیالیسم علمی در میان آنان که امکان رشد چشمگیر داشته باشد، وصل شویم…. (ص ۴۵)

[۴۴] سخنرانی اصلی، تحت عنوان «روز استقلال»، ۱ ژوئیه ۲۰۰۵.

[۴۵] «فاستر»، همان، صص ۵ ـ ۴.

[۴۶] «پگی دنیس»، «اتوبیوگرافی یک کمونیست آمریکایی: نگاهی شخصی به زندگی سیاسی» (وست پُرت، کانکتیکات، انتشارات لورنس هیل و شرکاء، ۱۹۷۷، ص ۲۲۴).

[۴۷] همان، ص ۲۸۵.

[۴۸] «این آگاهی انسان‌ها نیست که زندگی آنها را تعیین می‌کند، بلکه برعکس، این زندگی اجتماعی آنها است که به آگاهی آنها شکل می‌دهد» (کارل مارکس، «مقدمه‌ای بر نقد اقتصاد سیاسی»، ۱۸۵۹).

[۴۹] مارکس و انگلس، «ایده‌ئولوژی آلمانی»، نیویورک، انتشارات بین‌الملل، ۱۹۶۷، ص ۳۹.

[۵۰] مورخ سرشناس، «هربرت ابتکر» این موانع را در مقالهٔ معروف خود تحت عنوان «آگاهی طبقاتی در ایالات متحده» برشمرده است: به فساد کشیده شدن بخشی از جنبش طبقهٔ کارگر توسط امپریالیسم؛ غیاب گذشتهٔ فئودالی؛ ایده‌های توهم‌آمیز اما نیرومند دربارهٔ حاکمیت مردم پس از سال ۱۷۷۶، از جمله در مورد آزادی به‌معنای غیاب محدودیت، و در مورد آمریکا به‌عنوان یک نقطهٔ آغاز نوین برای بشریت؛ مسدود شدن قدرت توده‌ای توسط دولت؛ تحرک جمعیت؛ خودداری از ایجاد تسهیلات برای بخش بیش از همهٔ استثمار شدهٔ طبقهٔ کارگر، یعنی «آفریقایی ـ آمریکایی»ها؛ تبدیل شدن جنوب ایالات متحده به‌ پایگاه ارتجاع؛ منابع نامحدود طبقهٔ سرمایه‌دار ایالات متحده؛ جنگ، هماوردطلبی ناشی از آن و ناسیونالیسم؛ رونق سرمایه‌داری؛ و اثرات کمونیسم ستیزی.

[۵۱] «استثناگرایی آمریکایی» پدیده‌ای بسیار گسترده‌تر از انحرافات راستی است که گاه‌به‌گاه در «ح.ک.ا.» بروز می‌کند. یک نمونه: در عرصهٔ سیاسی ایالات متحده، از «رؤیای آمریکایی» به‌عنوان یک کلیشهٔ همیشه‌‌حاضر و همه‌مصرف صحبت می‌شود. اما چیزی به‌نام «رؤیای کانادایی»، «رؤیای مکزیکی»، «رؤیای دانمارکی» و غیره، وجود ندارد.