با بهار بیا
ای جان زنده گانی و ای سبزه زار ، آ
دنیای پر طراوت و موجِ هزار ، آ ؛
چون باد خوشگوارِ بهاری ز سوی باغ
رقصیده ، تاب خورده ، بسی بیقرار ، آ ؛
گفتی که با بهار ، بیایی عزیز من
ای جان من فدای تو آمد بهار ، آ ؛
دل از فضای تیره ی عصر و زمان گرفت
بر لب ترانه ی خوشی با چنگ و تار ، آ ؛
بر چین هر آن کجاست غمی از برِ جهان
بر دوش ، خُم ز باده و مست و خمار ، آ ؛
در آتش زمانه ، غریبانه سوختیم
زن آب روی شعله ، تو ای جویبار آ
عالم ز شادی یی نفس خود نمای مست
ای مستی یی فضای خوشِ مرغزار ، آ
جان و نفس شدی به جهانِ فسرده گی
جانِ دگر به ما ِبدَم ای روح تبار ، آ
مهرو در انتظار تو بشْمرده لحظه هاست
ای جان لحظه های بسی بی شمار، آ
مهرو