عشق به حقیقت٬ اقتداربخشی ذهنیت برای عدالت است…!

برخلاف فلسفه غرب در فلسفه مشرق اسلامی٬ عشق با حکمت یا فلسفه تضاد ندارد، مکمل انسان این دو گوهر (عقل و عشق) دانسته شده است. ولی فلسفه در شرق به خصوص در جوامع مسلمین عام نشده است٬ برای عده ای خاصی قرار گرفته می شود. آنچه فلسفه در قرن هفدهم در غرب٬ به شگوفایی ذهنیت عام جامعه در اعتدال عمل و عدالت عینیت یافت. همانا عدالت اجتماعی و عدالت اداری…
عدالت و افغانستان:
عدالت در دنیا محصول عقلانیت است. و عقلانیت در افغانستان چون توهم دانایی از مبانی مارکسیسم و افراطیت دینی٬ نتیجه در تضاد عدالت تجربه شده است. عدالت محصول وجدان و خرد درونی انسان است نه در الفاظ کتب های دین و فلسفه٬ در حقیقت قرآن شارح قلب کامل بوده٬ که سیر تکمیلی بسوی کامل شدن سایرین می گردد. و آن گوهر قلب٬ لفظ نیست. بلکه معنای ناب بدون وابستگی به حروف٬ ذات است. و استعداد ذاتی در بستر شایسته سالاری خدمت به جامعه سیاست معقول بوده٬ زیرا توزیع منابع به گونه مساویانه در کمونیسم٬ آرمان فاقد محتوای ذات٬ در نتیجه استبداد است. همچنان قرآن که کامل لامنتهی٬ در الفاظ و مصحف منتهی در ۳۰ جز٬ برای اهل ظاهر فاقد محتوا و ذات٬ همچون کمونست ها٬ در نتیجه استبداد دینی تجربه شده است.
دگرگونی دهنی:
انقلاب فکری به هدف عدالت٬ از بستری های جامعه٬ آینده نگری گردد تا در برابر منطق و استدلال هرگونه استبداد٬ منتفی شود. عدالت و آزادی در سعادت لامنتهی یا توسعه پایان ناپذیر انسانی٬ فلسفه وجودی انسان و روح حقوق و ضمانت اجرای آن٬ توسط مردم در ساختارهای حکومت پاسخگو یا حاکمیت قانون محتوای عدالت می باشد.
محمدآصف فقیری
کبک کانادا پاییز ۲۰۲۵