تحول در متغیرهای ژئوپلیتیکی افغانستان: بازتعریف نقش طالبان در معادلات قدرت

نویسنده: مهرالدین مشید
افغانستان در معرض تلاطم؛ از صعود سریع تا شکننده گی ساختاری طالبان
طالبان پس از خروج نیروهای آمریکایی در سال ۲۰۲۱ و سقوط دولت جمهوری افغانستان، در نتیجه ی بازی های مرموز استخباراتی کشور های منطقه و جهان و سازش با غنی، در یک روند برقآسا قدرت را در کابل به دست گرفتند. رخدادی که در ابتدا بهعنوان پایان یک جنگ بیپایان و آغاز فصل جدیدی از ثبات تعبیر شد؛ اما حالا که بیش از سه سال از آن روز می گذرد، واقعیتهای میدانی و اجتماعی افغانستان تصویر متفاوتی ترسیم میکنند. در آغاز طوری می نمود که طالبان با اجتناب از سخت گیری های دور نخست، باب مصالحه و آشتی با مردم افغانستان را می گشایند؛ اما گذر زمان نشان داد که معادلهای که طالبان را به قدرت رساند، یک ساختار ناپایدار و پیچیده بوده است که هماکنون با فشارهای داخلی و خارجی در حال بازتعریف شدن است.
اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از هم پاشیده ی افغانستان نشان می دهد، معادلهای که به قدرت گیری طالبان انجامید. این معادله ترکیبی از خلای امنیتی، توافقات بینالمللی (مانند توافق دوحه)، زد و بند های استخباراتی کشور های منطقه و جهان و بالاخره فروپاشی داخلی دولت مرکزی بود. اکنون این همه در حال تغییر است و نشانههایی از فرسایش قدرت طالبان در سطوح مختلف نمایان می شود. این نوشته با نگاهی تحلیلی به بررسی متغیرهای مؤثر در رابطه به ظهور و صعود طالبان و دگرگونی این معادله قدرت میپردازد تا آشکار شود که اکنون چگونه طالبان با چالشهای سیاسی، نظامی، اجتماعی و منطقهای مواجه شده اند و روابط آنان با کشور های منطقه و جهان هر روز چالش آفرین تر می شود.
ریشههای معادله قدرت طالبان و عوامل داخلی و خارجی
عوامل داخلی: طالبان در حالی کابل را اشغال کردند که مردم از انحصار قدرت در دست غنی و حلقه ی نزدیک به او و موجودیت فساد گسترده در دستگاه ی حکومت او شاکی و ناراض بودند. این وضعیت به گونه ای زمینه اجتماعی برای پذیرش نسبی طالبان را در برخی مناطق بوجود آورد. طالبان در واقع در بستر فساد گسترده ی غنی و دستگاهیان فاسد او بر گرده های مردم حاکم شدند. این وضعیت با وجود نارضایتی مردم از طالبان، اوضاع را به سود طالبان رقم زد. در همین حال ساختار های شبهنظامی طالبان که در بسیاری روستاها حضور داشتند، پیش از پیش با تاکتیک های چریکی شبکههای محلی و دستگاه دولت را فرسوده کرده بودند. از سویی هم فروپاشی یک باره ی اداری، سیاسی و نظامی کشور در موجی از فرار و وحشت شهروندان افغانستان که در واقع بخشی از توطیه ی سازمان یافته بود، طالبان از آن بحیث فرصت برای حاکمیت خود سود بردند.
عوامل خارجی: توافق دوحه (2020): که زمینه خروج آمریکا و در عین حال مشروعیت سیاسی نسبی به طالبان داد. این توافق در واقع مشروعیت و ثبات حکومت غنی را زیر پرسش برد و سرآغاز برچیدن حکومت فاسد او را فراهم کرد. هرچند اثرات این معاهده عمومی بود؛ اما بر روحیه ی نیرو های دفاعی و امنیتی حکومت تاثیر جدی تر و ناگوارتر نمود. پس از آن تلاش های غنی برای بقا بی نتیجه ماند و او بجای تدبیر و هماهنگی با سایر نیرو ها برای نجات کشور، برعکس برای بقای خود تلاش کرد. زمانیکه تلاش هایش برای بقا بی نتیجه ماند و عقده مندانه عمل کرد و در یک معامله ی استخباراتی و انتقام جویی از خلیل زاد، ارگ را به طالبان سپرد. تنها توافق دوحه نبود که پایه های حکومت غنی را لرزاند؛ بلکه تردید و ناکارآمدی سیاستهای منطقهای دولت اشرف غنی بیشتر از همه موجب انزوای بینالمللی حکومت او را فراهم کرد. در همین حال حمایت های پیدا و پنهان کشور های منطقه و جهان بویژه حمایت های مالی آمریکا از طالبان زیر نام تعامل سیاسی در ساختار معادله ی قدرت گیری طالبان نقش موثر بازی کرد. این فضا عرصه را برای سیطره جویی های ملاهبت الله هر روز بیشتر فراهم کرد.
نشانههای تغییر در معادله قدرت؛ در سطح داخلی و خارجی
از مقاومتهای رو به افزایش تا شکاف های درونی و بحران اقتصادی: معادله ایکه طالبان را ساخت، با گذشت بیشتر از سه سال چه در سطح داخلی چه در سطح بیرونی دچار دگرگونی های زیادی شده است که حکایت از زوال زودهنگام حکومت طالبان دارد. از جمله به افزایش تحرکات نظامی و سیاسی و بویژه مقاومت خستگی ناپذیر زنان در برابر استبداد طالبان؛ بحران های اجتماعی و اقتصادی و شکاف های درون سازمانی طالبان می توان اشاره کرد. بر رغم سرکوب های شدید، مقاومت ملی بصورت حمله های چریکی و اعتراض های زنان در شماری ولایت ها بویژه پنجشیر و بخش هایی از بغلان ادامه دارد و قدرت یک تاز و تک گروهی و تک قومی طالبان را هر روز با چالش جدید روبرو ساخته است.
تنها مقاومت های مسلحانه و مدنی نیست که معادله ی قدرت طالبان را دچار دگرگونی کرده؛ بلکه بحرانهای اجتماعی و اقتصادی؛ بویژه محرومیت زنان از آموزش و کار بیش از بیش منجر به انزوای بینالمللی و افزایش نارضایتی در جامعه ی افغانستان شده است. مهمتر از همه در کنار فروپاشی اقتصادی در موازات کاهش کمکهای خارجی و نبود برنامه اقتصادی منسجم، طالبان را به سمت اقتصاد سیاه (مواد مخدر، استخراج غیرقانونی منابع) سوق داده است. فقر و بیکاری در افغانستان بیداد می کند و استبداد طالبانی خاموشی پیش از توفان را در این کشور بوجود آورده است. در این اواخر طالبان با اعتراض تند عالمان دین و خطیب های مسجد ها روبرو شده اند و این موج در حال افزایش است. این اعتراض پایگاه ی دروغین دینی طالبان را واژگون کرده و چهره اصلی آنان را که همانا قومبت است، آشکار گردانیده است.
از همه مهمتر شکافهای درون سازمانی طالبان، بویژه منازعه میان جناح هبت الله و حقانی را به نقطه ی انفجار رسانده است. هرچند گروه ی طالبان را چند دستگی تهدید می کند که در کل مخالف و یا موافق با روش های سخت گیرانه و آموزش ستیزانه ی هبت الله است؛ اما دوگانگی میان «شبکه حقانی» و «رهبری سنتی طالبان» در قندهار، نشان دهنده ی نبود انسجام راهبردی در درون حکومت طالبان است که موجب پیچیده گی تصمیم گیریهای سیاسی و امنیتی در میان گروه ی طالبان شده است. این اختلاف هبت الله را در دامن ایران و هند افگنده و حقانی را به گروه های جهادی و گروه های مقاومت متمایل گردانیده است. انکار سراج الدین حقانی از گزارش دهی سفر به کشور های خلیج به هبت الله نشانه های آشکار این اختلاف است.
تحولات منطقهای و بینالمللی
بیاعتمادی فزاینده قدرتهای منطقهای: پس از حاکمیت طالبان کشورهایی چون ایران، پاکستان، و چین با رویکردی محتاطانه و بعضی ها دوگانه باب تعامل با طالبان را گشودند. هرچند این کشور ها از شناسایی طالبان انکار کرده اند؛ اما طالبان توانسته اند که در کشور های یاد شده سفیر داشته باشند. دلیل تعامل کشور های یاد شده با طالبان، ترس از صدور افراطگرایی و بیثباتی در مرزهای کشور های یاد شده بود؛ اما وعده های دروغین طالبان موجب کاهش حمایتهای ضمنی اولیه ی این کشور ها شده است. رابطه ی طالبان با پاکستان بر سر تی تی پی بجایی رسیده است که دروازه های آشتی میان ولی نعمتان دیروزی این گروه را بسته است. چنانکه وزیر دفاع پاکستان پس از حمله ی هند به پاکستان گفت، تنها اسرائیل و طالبان از حمله ی هند به پاکستان حمایت کردند. پاکستان در صدد انسجام گروه های مخالف طالبان، بویژه گروه های جهادی است تا از آنان برضد طالبان سود گیرد. سفر مقام های استخباراتی پاکستان به ترکیه و دیدار های مخفی آنان با شماری از رهبران جهادی پیشین نشانه ی آشکار چرخش پاکستان و تغییر در معادله ی قدرت طالبان است.
دعوت رهبران ایران از سیاف و بعدتر از احمد مسعود و صلاح الدین ربانی به این کشور و دیدار های آنان با مقام های سپاه ی پاسداران گواه ی روشن بر چرخش سیاست های ایران از طالبان است. هرچند دعوت از احمد مسعود و صلاحالدین ربانی از سوی مقام های ايراني نه صرف نشانه مخالفت علنی با طالبان است و نه دعوت مستقیم به آشتی با قندهار؛ بلکه بخشی از یک سیاست چند وجهی ایران برای حفظ نفوذ، موازنه قدرت، و بازیگری در ساخت آینده افغانستان است. تهران بهجای موضعگیری تک بعدی، در حال تنظیم رفتاری سیال است که بتواند همزمان طالبان را تحت فشار نگه دارد، گزینههای آلترناتیو را فعال کند و در صورت لزوم، نقش میانجی ایفا نماید.
این بیانگر این واقعیت است که طالبان خواست های ایران را نادیده گرفته و حتا از آب حیات ریختن به کام آخوند ها دریغ نمودند. هرچند از روابط نزدیک ملاهبت الله با سپاه پاسداران ایران گزارش هایی به نشر رسیده است؛ اما سیاست های دوگانه ی ایران نه تنها در رابطه به طالبان؛ بلکه با مردم افغانستان تا کنون کام آخوند ها را شیرین نگردانیده است. این در حالی است که ایران مانند پاکستان میزبان گروه ی تروریستی طالبان بود و پایگاه های نظامی برای اعضای این گروه آماده کرده بود. از سخنان متقی مبنی بر تایید نکردن معاهده ی هیرمند و در ضمن صواب خواندن سیراب کردن تشنگان ، بر عمق اختلاف طالبان با ایران می توان پی برد. در همین حال گزارش هایی از اعزام نیرو های ایرانی به مرز دو کشور به نشر رسیده که گویای تنش میان طالبان و آخوند ها است.
روسیه و چین: از سوی دیگر روسیه جمع شماری از کشور های مشترک المنافع که از حامیان سیاسی طالبان و چین از همکاران نزدیک پروژه های زیربنایی در بخش معادن با این گروه اند. هر دو کشور با طالبان در حال تعامل اند و توافقاتی با طالبان دارند. گزارش هایی از دور شدن چینایی ها از طالبان به نشر رسیده است؛ اما توافقات و گفتوگوهای ولادیمیر پوتین با طالبان و دیگر بازیگران منطقهای، بخشی از یک راهبرد بزرگتر برای بازسازی نفوذ روسیه در آسیای مرکزی است. هرچند این توافقات در ظاهر به ثبات افغانستان کمک میکنند، اما در باطن، خطر تبدیلی این کشور به میدان بازی ژئوپلیتیکی جدیدی را در پی دارند. طالبان نیز در تلاشاند تا از این تعاملات برای تقویت مشروعیت خود بهره گیرند؛ اما پایداری این روابط وابسته به توازن ظریف میان امنیت، اقتصاد، و بازی قدرت در سطح منطقهای و جهانی است که با گذشت زمان هر روز متازل تر می شود. چنانکه روابط روسیه و کشور های مشترک المنافع با طالبان به سوی بی اعتمادی خطرناک در چرخش است. طالبان نه تنها که با وعده های دروغین این کشور ها را از خطر گروه های تروریستی مطمین ساخته نتوانسته اند، برعکس بر نگرانی های آنان هر روز افزوده اند و اکنون بار بی اعتمادی به لبه ی ترازوی کشور های یاد شده سنگینتر می شود. این نگرانی ها سبب شده که روسیه نیرو های بیشتر به مرز های تاجکستان بفرستد.
گفت و گو های پوتین و ترامپ: در گذشته تعاملات آشکار و پنهان ترامپ و پوتین در حوزه افغانستان بهطور غیرمستقیم اما مؤثر، به تضعیف ساختار جمهوریت، مشروعیت زدایی از دولت کابل، و تقویت سیاسی و روانی طالبان انجامید. این فرآیند نشان داد که در ژئوپلیتیک نوین، نیازی به جنگ نظامی برای شکست دادن رقیب نیست؛ بلکه ترکیبی از بیعملی، خروج حسابنشده، و چرخشهای نرم دیپلماتیک میتواند معادلات قدرت را تغییر دهد. گرچه ترامپ و پوتین گفتوگوهای مستقیم و مشخصی درباره افغانستان نداشتند، اما تعاملات استراتژیک و پیامدهای همراستای اقدامات این دو، در مجموع به نفع طالبان و بر ضد ساختار جمهوریت در افغانستان تمام شد.
باز شدن باب گفتوگو و توافق با پوتین میتواند افغانستان را وارد مرحلهای جدید از ثبات سرد، تعامل مشروط، و مشروعیت پراگماتیک برای طالبان کند. ممکن است این گفت و گو ها افغانستان را به محل تلاقی منافع روسیه، چین، ایران، و آمریکا تبدیل کند، اما نه از جنس جنگ نیابتی، بلکه از جنس موازنه نفوذ در چارچوب یک صلح شکننده. در این فضای تازه، اولویت نه بر دموکراسی، بلکه بر کنترل تروریسم، مهار مهاجرت، و تقسیم منافع ژئوپلیتیک خواهد بود که به شدت امنیت محور و اقتصاد محور است تا ارزش محور؛ اما بعید به نظر می رسد که طالبان با بازی هوشمندانه از باتلاق انزوای کنونی رهایی پیدا کنند و به نگرانی های واشنگتن و مسکو در پیوند به خطر گروه ها تروریستی و قاچاق مواد مخدر پاسخگو باشند. بنا براین احتمال زیاد می رود که این بار گفت و گو های ترامپ و پوتین به معادله ای خواهد انجامید که طومار طالبان را یکسره ببندد. اما هنوز روشن نیست که چین در کجای این معامله، در کنار روسیه و آمریکا و یا در برابر واشنگتن قرار خواهد داشت.
تغییر در سیاستهای غربی
پس از بازگشت طالبان به قدرت در اگست ۲۰۲۱، بسیاری از کشورهای غربی با نوعی دوگانگی استراتژیک مواجه شدند. از یک سو، نگرانیهای جدی در مورد حقوق بشر، آزادیهای مدنی و خطر افراطگرایی و از سوی دیگر، نیاز به حفظ نوعی کانال ارتباطی برای کنترل بحران انسانی و جلوگیری از فروپاشی کامل ساختارهای حیاتی افغانستان، کشور های غربی را واداشت تا میانه ی تعامل سیاسی با طالبان را حفظ کنند؛ ما پس از گذشت نزدیک به چهار سال، تعامل غرب با طالبان وارد مرحله ی سرد و محتاطانهای شده که بهخوبی نشاندهنده ناامیدی فزاینده از تغییر رفتار این گروه است.
عوامل اصلی سرد شدن روابط غرب و طالبان زیاد است؛ اما در این میان عدم تحقق وعدههای طالبان،ا فزایش تهدید های امنیتی و افراطگرایی، بنبست در بهرسمیتشناختن بینالمللی، واقع گرایی سیاسی جدید و نقش آفرینی منطقه ای از جمله نکات مهم آن است. طالبان برخلاف تعهدات اولیه خود، نه دولتی فراگیر تشکیل دادند، نه حقوق زنان را رعایت کردند و نه راه را برای مشارکت دیگر گروههای قومی و سیاسی باز گذاشتند. برعکس محدودیتهای سختگیرانه بر آموزش دختران، حذف زنان از جامعه عمومی و سرکوب رسانهها، در عمل راه ی هرگونه مشروعیت بخشی را بر روی طالبان بست.
این در حالی است که تهدید های امنیتی و افراطگرایی در افغانستان رو به افزایش است؛ اما طالبان ادعا میکنند که امنیت را به افغانستان بازگرداندهاند. در همین حال فعالیت گروههای تروریستی مانند داعش خراسان (IS-K) و گزارشهای متعدد از همکاری پنهان طالبان با بیش از ۲۲ گروه ی تروریستی سبب نگرانی جدی قدرتهای غربی شده است. طالبان در رابطه به بهرسمیت شناختن شان از سوی جامعه ی بینالمللی دچار مشکل اند و هیچ کشور غربی تاکنون حکومت طالبان را به رسمیت نشناخته است. گفتوگوهای سطح پایین با سازمانهایی مانند سازمان ملل یا برخی نمایندگان اتحادیه اروپا، در رابطه به مسائل بشردوستانه و بدون پذیرش مشروعیت طالبان صورت گرفتهاند.
کشورهای غربی با توجه به واقع گرایی سیاسی جدید اکنون بهجای تمرکز بر تغییر رفتار طالبان، بر کاهش آسیبهای آن تمرکز کردهاند. سیاست «تعامل محدود و مشروط» جایگزین «امید به اصلاح» شده است. این امر بهویژه در موضعگیریهای اخیر آمریکا، آلمان، فرانسه و بریتانیا مشهود است. این نارضایتی های کشور های غربی سبب کاهش کمکهای مالی و مشروطسازی آنها شده است. اکثر کمکهای غربی به افغانستان اکنون تنها از طریق سازمانهای بینالمللی مانند WFP یا UNICEF انجام میشود، نه از طریق حکومت طالبان. تحریمهای هدفمندانه ی کشور های غربی بر طالبان ادامه یافته و بیش از ۷ میلیارد دالر از ذخایر افغانستان همچنان در بانکهای خارجی مسدود است. هیچ نشانهای از رفع این وضعیت دیده نمیشود.
در همین حال نقشآفرینی منطقهای کشور های غربی بهجای تعامل مستقیم با طالبان ادامه یافته است. غرب ترجیح داده است، به جای تعامل مستقیم و پرهزینه، از طریق قدرتهای منطقهای مانند قطر یا پاکستان فشارهای سیاسی بر طالبان وارد کند. گفته می توان که اکنون تعامل غرب با طالبان وارد مرحلهای از انجماد راهبردی شده و افغانستان در معرض تلاطم کشور های منطقه و جهان قرار گرفته است؛ البته این نه به معنای قطع کامل ارتباط؛ بلکه به عنوان نشانهای از واقعگرایی سیاسی و اخلاقی. تا زمانی که طالبان تغییرات واقعی و قابل سنجشی در سیاست داخلی خود اعمال نکنند، انتظار نمیرود که این وضعیت بهبود یابد. اظهارات اخیر وزیر خارجه ی امریکا نشانگر افزایش انجماد راهبردی است. مارکو روبیو، در (۲۱ می) اعلام کرد که دولت آمریکا در حال بررسی مجدد احتمال قرار دادن طالبان افغانستان در فهرست «سازمانهای تروریستی خارجی» است. در همین حال، مارکو روبیو در پاسخ به بورچت در مورد صدور ویزا برای امرالله صالح، معاون اول دولت پیشین افغانستان و از رهبران جبهه مقاومت ملی، گفت، صدور ویزا برای صالح «در چارچوب منافع ملی آمریکا» بررسی میشود.
نتیجه
از گفته های بالا فهمیده می شود که معادلهای که طالبان را به قدرت رساند، محصول ترکیبی از ضعفهای ساختاری در دولت پیشین، تعاملهای تاکتیکی بینالمللی، و انسجام ایدئولوژیک در درون طالبان بود. اما این معادله اکنون با مجموعه ای از عوامل چه در سطح درونی طالبان و چه در سطح بیرونی، در موجی از بازی هاي کشور های منطقه و جهان وارد بدترین تلاطم شده و در حال فروپاشی است. از همین رو آگاهان امور افغانستان هشدار می دهند که تلاطم در راه است و در صورت تداوم این روند ممکن است افغانستان را بار دیگر به سوی بیثباتی مزمن و انفجار خطرناک سوق دهد، مگر آنکه تحول سیاسی و گفتوگویی فراگیر میان بازیگران داخلی و منطقهای شکل گیرد.