دیدار آشنا، گزارهیی نکو از گزارندهگان نکو

لطفاً نامش را مگر تغییر بدهید.
محمدعثمان نجیب
برمقتضای نیاز، وظایف گونهگونی را در بخشهای مختلف انجام دادم. نوجوانی بود و شر و شور کاری و تعهد ملی اندیشی و میهندوستی. هر سویی که مقامات میفرستاندم، میرفتم تا اجرای وظیفه کنم. اوایل دههی شصت بود که برای اجرای یک کاری به ریاست افغان موزیک وقت، تحت رهبری زندهیاد استاد مسحورجمال رفتم. ایشان پسا ملاقات تعارفی، کسی را به نام عبدالقادر جاوید برایم معرفی کردند که مدیریت ضبط کست را عهدهدار بودند و بیشتر نام آن را ثبت کست میگفتند. رفتن به آنجا، سرآغازی بود، برای گسترده شدن رابطههای کاری و سیاسی و امنیتی و در عین زمان شخصی من با اکثریت نزدیک به اتفاق در آن محوطه و تشکیلاتی که مقرش در پلباغعمومی و مقابل وزارت مخابرات کهنه بود. کار در آنجا پایم را به رادیوتلویزیون ملی باز کرد و از این روالِ کاری بود که خاطرات دوران نوجوانی یادم میآمدند، برای داشتن اشتیاق کار در رادیوتلویزیون. مرادم برآورده شد، مگر نه بهگونهی رسمی و مسلکی، که برای انجام وظایف مشخص. همه کس را در آنجا ها میشناختم، نخست کمتر کسانی من را میشناختند. کسی فکر میکرد کارمند کدام ادارهی از تشکیلات رسمی ام و کسی میپنداشت که در کمیتهی حزبی کار میکنم. اصل ماجرای کاری را من میدانستم، زندهیادان مسحور جمال، قادر جاوید، یوسف دارو و صمد مومند. یکبار هم دکتر مرحوم حیدر مسعود. چون این جریان را درکتابی به نام یک اداره و صدخاطره مفصل گنجانیده و بخش بخش آن را سالهای پیش منتشر کردهام و پیدیاف آن زیر کار است. دنبال تفصیلات زیاد نه میروم. هنوزکارهیی نه بودم که آمدم با قادر جاوید در تلویزیون و در استدیوی پرودکشن، جریان ضبط یک اعلان کست یکی از هنرمندان مرحومی ما نظاره میکردم. متوجه کار دایرکتری قادر جاوید شده و با دقت آن را نظاره میکردم تا ضبط کردن یک برنامه را یاد بگیرم. با آن که انتظار کاری آن هم ضبط برنامهی تلویزیونی را نه داشتم، مگر خوب یادش گرفتم. تمرکز کاری من بیشتر افغان موزیک بود. سالها گذشتند. من زندانی شده و از ادارهی امنیت ملی، با از دست دادن رتبهی نظامی بریدمنی، منفک و به وزارت دفاع به حیث سرباز معرفی شدم. هنوز زندهیاد ببرک کارمل سکان رهبری حزبی و دولتی را عهده دار بودند و من سرباز فرقهی ۸ قرغه. پسا ایجاد ادارهی نشرات نظامی، جناب ذبیحالله زیارمل، رئیس عمومی امورسیاسی اردو، به عنوان معاون بخش تلویزیون انجا معرفی کردند. آن معرفی، سرانجام ایجاد یک رابطهی جدید همکاری و هممسلکی مستقیم من با همه ورجاوندان رادیو تلویزیون و سینماتوگرافی وقت، سپس ریاست عمومی رادیوتلویزیون و افغان فیلم، در بخشهای مختلف بود. جناب یوسف هیواد دوست، چهرهی شناخته شده و ماندگار فرهنگی و سیاسی رادیوتلویزیون و مبتکر برنامهسازیهای ویژه، از نخستین کسانی بود که در دفتر کاری با ایشان آشنا شدم. چهره و گاهی نام آشنای من برای بسیاری دوستان و از بسیاری شان برای من، سبب شدند تا احساس بیگانهگی نه کنم. جناب اسماعیل فروغی مفسر دانا، گویندهی توانا صاحب قلم رسا، دفتری داشتند، مقابل دفتر ما و بیشتر با من نزدیکی داشتند و محبت میکردند. جناب دکتر اسد بدیع را که از شفاخانهی چهارصد بستر میشناختم و دو خاطرهی جالبی از هم داریم. جناب زلمی رزمی را گاهی اگر در وظایف دیده باشیم، بیشتر اینجا با شخصیت و وجاهت و بردباری شان آشنا شدم. به همینگونه دوستان دگر را. من در داخل کشور بودم، که خبر شدم، نخستین برنامهی دیدار آشنا، به ابتکار همکاران فرهیختهی ما برگزار شده و از شنیدن پیام پر مهر انجنیر صاحب لطیف، کیف کردم. تقدیر ما را به اروپا کشانید. فروغی صاحب از نخستین بزرگان و همکاران پیشین من بودند که زحمت کشیده و به دیدن من تشریف آوردند. در میانهی گپ و گفتهای مان خبر شدم که برنامهی چندم شان هم رویکار دارند. مهرورزیده مرا هم دعوت کردند. رفتم و با شور اشتیاق زیاد همه را دیدم. همه مهر ورزیدند و محبت زیادی کردند. تنها یکی دو تن بسیار سلامعلیکی سردی داشتند و من راستی آزرده شدم. چون یادم نه میآید که میانهی بدی با هیچ کسی در دوران کاری داشته بوده باشم. چون کارهی بسیار کلانی هم نه بودم و یک کارمند عادی. به هر رو. بعدها به یکی از ایشان گفتم که چرا چنین کرد؟ صمیمانه گفت، قصدی نه بوده، شاید سوء تفاهم شده بوده باشد. پس از آن در سه برنامهی سالهای بعد هم، عمدی اشتراک نه کردم تا نه شود سبب رنجش همان دوستی شوم که مرا رنجاند و در نتیجه محفل به هم نهخورد. اینبار تصمیم گرفتم بروم و رفتم. با همه عزیزان دیدم و خیلی خیلی خوشحال شدم. استاد زرغونه ژواک، انجنیر صاحب قادر، دکتر صاحب احمدغوث زلمی، جناب صمدکارمند، جناب بیسد صاحب پسر، جناب میر صاحب حیاتی، جناب خواجه عارف که بسیار دلم برایش میتپید و شمار دگر دوستان را پسا حد اقل ۲۵ تا ۳۰ سال دیدم. این میمنتی بود، از یمن لطف برگزارکنندهگان برنامهی دیدار آشنا. دوستان زیادی را که چندباری دیده بودم، دوباره به دیدار شان مشرف شدم. جناب محمدالله وطندوست، معین با تمکین پیشین ما، بشیرجان حسینی، میرزامحمد نوری و نوری صاحب برادر شان، فریبا جان صادق، خود فروغی صاحب گرامی، استاد هارون یوسفی، استاد فیضالله جلال، فریبا جان شمال، استاد جمیله جان زمان انوری، دکتر صاحب احمدیار و همه عزیزانی که آنجا حضور داشتند. کمبود جناب رویگر صاحب، وزیر مدبر پیشین اطلاعات و فرهنگ، دکتر صاحب اسد بدیع زیاد محسوس بود. از کارنامههای استاد حیدر نیساز آگاه شده و فیلم مستندی از کارنامههای شان را دیدیم. نواختن تولهی صبحگان آغاز نشرات بابه شیرمحمد مرحوم، ما را به یاد دوران کودکی مان برد، پخش سیگنال داستانهای دنباله دار رادیو، به دورهای دیروز بردمان. عبدالله جان اعتمادی جازیست ناماور کشور و همکار احمدظاهر شهید، خاطرات جوانی و شاگردی من در شهرنو را زنده ساخت و خاطرات تلخی از ساعتی که موترجنازهی او را به روی شانه حمل میکردند و هیچ نیرویی مانع غمگساری کسی شده نه میتوانست. وقتی از استاد ځلاند مرحومی یاد شد، کسی برای من وقت نه داد که خاطره ام در مورد شان را بگویم و بسیار جالب بود و جایش هم همانجا بود. خوب ملامت هم نه بودند. کسی چی میدانست که من چی میدانم. اگر در سالهای بعدی حیات باقی بود، خاطرات هریکی را خواهم گفت، گر چه تا آن زمان همین حالا از گوگل و یا چندی بعد از ورای کتاب یک اداره و صدخاطره خواهید خواند.
فروغی صاحب، جناب یوسف هیواددوست را مبتکر و نظریهپرداز راهاندازی چنین برنامهها مارفی کردند که کاریست احسن.
عاقلشاه جان پیمانی ما را با طنز خاطرات شان خیلی شاد ساختند. آنجا خبر غمانگیز فوت عبدالقادر جاوید را شنیدم که تا حال در شوکام و باورم نه میشود. سرانجام وطندوست صاحب، با دست شان من را متوجه ساختند که کسی عکس میگیرد، دیدم همان بزرگوارند. گرچه خجل شدم که در مجلس با همه احوالپرسی کردم و با ایشان نه، مگر دیر شده بود و من هم گلایهی خودم را از آن دوست گرامی مطرح کرده، خدمتشان گفتم که سه سال به خاطر خودت من در برنامه شرکت نه کردم. با همان ژست رمانتیک و طناز شان پرسیدند… مه چی کدیم…؟ دانستم که فراموش کردند، هنگام خدا حافظی محضرشان رفته و خدا حافظی کردم.
حاصل سخن:
سپاسگزاری ویژه دارم از فروغی گرامی، زلمی رزمی گرامی، بانو کوهستانی گرامی، دکتر اسد بدیع گرامی و بانو…. گرامی و همه برگزارکنندهگان این احتفال بزرگ. و خرسندم از دیدار با همه اشتراک کنندهگان اعم از همکاران و هممسلکان گرامی ما و دوستانی که مهمانان ویژه بودند، در این دور همی با شکوه. اگر نام کسی فراموشم شده، عمدی در کار نهبوده، هدف جلوگیری از ترتیب لیست حاضری مامورین است. هههه
گردانندهگیهای خوب بانو فریبای شمال « کمی مغرور شده اند، این شایستهی بانو فریبایی نیست که من میشناسم، اگر دانستی که دانا شدی، شکسته باش…».
پیشنهاد!
اگر گروه گرامی برگزارکننده و مدیران مدبر این برنامه از من بپذیرند، نام برنامه را در سالهای پسین دوگونه تغییر بدهند، درست با محتوای برنامه یکی میشود:
۱- یادیاران، در این نام همه همکاران میآید، حاضران، غایبان و رفتهگان.
۲- یا افزودن این پیوند به نام دیدار آشنا، این چنین:
دیدار آشنا و یادیاران.
اینها یک نمونه اند و دوستان میتوانند، پیرامون نامگذاری جدید بحث کنند، مگر به نظر من، تغییر نام برنامه نیاز حتمی است. چون ما تعداد کم آشنایان مان را میبینیم. اگر یاران ما بدانند که آنها هم در خاطر ما اند کا نکوییست.بدرود ورجاوندانم. دوست تان دارم.