چرا دیگر اتحاد شوروی وجود ندارد؟
قسمت ۲: رکود اقتصادی
منبع: سایت آینده را بساز
برگردان: آمادور نویدی
با ترجمه این سلسله مقالات تلاش میشود تا با نگاهی ژرف به عوامل اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و نظامی، به دلایل فروپاشی (از این ببعد تخریب – م) اتحاد شوروی پی بُرد.
چرا باید نبشقبر کرد؟ زیرا که ما باید به تاریخ مراجعه کنیم و از گذشته درس عبرت بگیریم. زیرا که دیگر نه نخستین کشور سوسیالیستی جهان وجود دارد، و نه حتی خبری از دمکراسیهای خلقی اروپا، که متحدان نزدیکش بودند. چنانچه اشتباهاتی صورت گرفته، ضروری است که بار دیگر تکرار نشوند. کشورهای سوسیالیستی موجود با بسیاری از فشارهای خارجی مشابهی مواجه هستند که اتحاد جماهیر شوروی با آنها روبرو بود؛ و قطعا کشورهای سوسیالیستی آینده نیز روبرو خواهند شد. بعلاوه، کشورهای سوسیالیستی تابحال جهت حفظ حرکت انقلابی خود در طول نسلهای دوم، سوم و چهارم با مشکلات زیادی روبرو بوده اند؛ و این امر بهمان اندازه در باره کوبا یا چین معاصر صادق است که در باره اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. آشکارست که پرداختن به این مسائل ضروری است، زیراکه جزئیات تخریب شوروی، برخی از دادههای خام و حلنشده را جهت چنین تجزیه وتحلیلی تشکیل میدهد. ما هرچه بیشتر بتوانیم در مورد تخریب شوروی یاد بگیریم، در آینده، جهت جلوگیری از شکستها و بازگشتهای تاریخی، آمادگی بیشتری خواهیم داشت، و مجهزتر خواهیم بود تا از سوسیالیسم دیدگاهی جذاب و قانعکننده توسعه دهیم که برای زمان ما مناسب و قابل اجراء باشد.
چرا دیگر اتحاد شوروی وجود ندارد؟ قسمت ۲: رکود اقتصادی
فهرست:
* قسمت ۱: دیباچه
* قسمت ۲: رکود اقتصادی
* قسمت ۳: عقبنشینی ایدئولوژیک و محوتدریجی اعتمادبنفس
* قسمت ۴: بیثباتی امپریالیستی و فشار نظامی
* قسمت ۵: پرسترویکا و گلاسنوست
* قسمت ۶: ازهم گسیختن کارها (۹۱-۱۹۸۹)
* قسمت ۷: احیای سرمایهداری فاجعه ای برای طبقه کارگر جهانی
*قسمت ۸: آیا جمهوری خلق چین به سرنوشت اتحاد شوروی سوسیالیستی دچار میشود؟
امید که با ترجمه این سلسله مقالات بتوانم اطلاعات مفید و روشنگرانه ای به جامعه فارسیزبان تقدیم کنم.
آمادور نویدی
لینک قسمت ۱:
چرا دیگر اتحاد شوروی وجود ندارد؟(قسمت ۱: دیباچه): سایت آینده را بساز/ آمادور نویدی
چرا دیگر اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد؟ (۱)
***
چرا دیگر اتحاد شوروی وجود ندارد؟ قسمت ۲: رکود اقتصادی
«لحظهای پشتگوش نمیاندازیم که ما مرتکب اشتباهات زیادی شده و میشویم و از شکستهای متعددی رنج میبریم. اما چگونه میتوان در امری بسیار جدید در تاریخ جهان از شکستها و اشتباهات اجتناب کرد، درحالیکه در حال ساخت نوع بیسابقه ای از بنای دولتی هستیم! ما باید با ثابتقدمی کار کنیم تا شکستها و اشتباهات را اصلاح کنیم و کاربُرد عملی خودمانرا از اصول شوروی، که هنوز خیلی زیاد دور از کامل بودنست، بهتر کنیم.»(لنین)۱
همانگونه که در مطلب قبلی بحث کردیم، اتحاد شوروی دستآورهای تاریخی جهانی را در بسیاری از عرصهها ثبت نمود. بااینهمه، اشکال متنوعی از مشکلات، محدودیتها، ضعفها و شکستها همراه با پیروزیها و موفقیتها وجود داشتند.
ساخت نخستین دولت سوسیالیستی در جهانی که هنوز تحت سُلطه سرمایه داری تهاجمی و توسعهطلبست، وظیفهای تقریبا غیرممکن بود، و این امر مانند بچه کوچکی میماند که یاد میگیرد راه برود، در حالیکه افراد نزدیک به وی سعی دارند او را هُل بدهند.
در دومین مقاله درمورد تخریب شوروی، تلاش میشود که تاریخ سیستم اقتصادی شوروی را با تمرکز ویژه برمشکلاتی که در اواسط دهه ۱۹۷۰ ظهور کرد و سهم این مشکلات در محواعتماد عمومی نسبت به سوسیالیسم بعنوان سیستمی از روابط تولیدی بررسی شود.
کاراآیی اقتصادی تا دهه ۱۹۷۰
تجزیه و تحلیل اطلاعات موجود حاکی از اینستکه که تا اوایل سال ۱۹۷۵، اقتصاد شوروی عملکرد بسیار خوبی داشت. حتی هنری کسینجر در سال ۱۹۶۰ اعلام کرد که:
«اتحاد شوروی با شروع از موقعیت قابلتوجه پائینی، تقریبا در همه حوزه ها در کاتگوریهای بیشتری که مایه آسایش است به سطح ما رسیده و سبقت گرفته است.»(۲)
استاد اقتصاددان، فیلیپ هانسون – که بهیچ وجهی طرفدار ایدئولوژیک اتحاد شوروی نیست – مینویسد:
«خوب تا دهه ۱۹۷۰، اتحاد شوروی بندرت بعنوان کشوری ورشکسته توصیف میشد. اقتصاد شوروی تا اوایل دهه ۱۹۷۰، رشد سریعتري از آمریکا داشت. برای یک نسل یا بیشتر پس از جنگ جهانی دوم، هدف سنتی شوروی از ًرسیدن و پیشیگرفتن ً از غرب حرف مُفتی نبود… اتحاد شوروی طی ۳۰سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، از ویرانی و تلفات عظیم انسانی بهبود یافته بود. اتحاد شوروی گامهای عالی در تکنولوژی نظامی برداشته بود. بطوردائم انحصارات آمریکا را در بمباتمی، بمبهیدروژنی و موشکهای قارهپیما شکسته بود… و همزمان زندگی شهروندان شوروی بسیارعالی پیشرفت کرده بود.» (۳)
این دوران برای اقتصادهای بزرگ سرمایه داری، دوران رشد و ترقی بود، اما میزان رشد شوروی بطور قابلملاحظه ای بالاتر بود. کیران و کنی اشاره میکنند که:
«بین دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۷۵، شاخص تولید صنعتی شوروی ۸۵/۹ برابر (مطابق آمار شوروی) یا ۷۷/۶ برابر (مطابق ارقام سیا) افزایش پیدا کرد، درحالیکه شاخص تولید صنعتی آمریکا ۶۲/۲ برابر افزایش یافت.»(۴) در واقع، «از سال ۱۹۲۸ تا سال ۱۹۷۰، بجز ژاپن، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سریعترین رشد اقتصادی را داشت.»(۵) باضافه، اقتصاد شوروی در برابر دوران رونق و رکودی که اقتصادهای سرمایه داری را گرفتار کرد، آسیبپذیر نبود.
موفقیت اقتصادی شوروی صرفا براساس رشد ارقام یا دستآوردهای علمی ظاهر نشد؛ این امر در بهبود مداوم کیفیت زندگی مردم عادی منعکس بود. بعداز تحولات شگفتآور جنگ جهانی اول، انقلاب، جنگ دخالتگرانه، صنعتیشدن و اشتراکیکردن سریع کشاورزی، و سپس جنگ جهانی دوم (که اتحاد شوروی در آن تقریبا ۲۷ میلیون انسان کشته داد)– در دوره ای از اواسط دهه ۱۹۴۰ تا اواسط دهه ۱۹۷۰، یکی از دورههای بازسازی مداوم در محیط خارجی نسبتا صلحآمیز بود.
برای نمونه:
«در سال ۱۹۶۰، از هردو خانواده شوروی یکی رادیو، و از هر ده نفر خانواده یکی تلویزیون، و از هر بیست و پنج نفر یکی یخچال داشت. تا سال ۱۹۸۵، بطور میانگین در هر خانواده یکی از هرکدام از اقلام بالا وجود داشت.» (۶) همه شهروندان شوروی شاغل بودند – شاخص بسیار مهم کیفیت زندگی- و کیفیت خدمات دولتی ارائه شده دولتی ازجمله، آموزش و پرورش و مراقبتهای بهداشتی همچنان بهترمیشد.
برنامهریزی سوسیالیستی کلید موفقیت اقتصادی اولیه شوروی
این موفقیتها برمبنای هیچ قدرت عمیق ریشهای در اقتصاد روسیه قبل از انقلاب بنا نشد؛ درواقع، روسیه قبل از انقلاب:
«از لحاظ هر شاخص اقتصادی در میان عقبمانده ترین و فقیرترین کشورهای اروپایی بود. درآمد سالیانه روسیه در سال ۱۹۱۳، حدود ۱۰۲ روبل، درمقایسه با انگلیس، ۴۶۳ روبل، فرانسه، ۳۵۵ روبل، و آلمان، ۲۹۲ روبل بود.» (۷) طبقه کارگر صنعتی روسیه فقط حدود ۲درصد جمعیت را تشکیل میداد. متعاقب جنگ جهانی اول، و جنگ دخالتگرانه، اقتصاد روسیه کاملا نابود شده بود.
قطعنامهای در کنگره ۱۴ حزب کمونیست هند(مارکسیست) درباره تخریب اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به بحث گذاشته شد، و به موانع فوقالعاده ای پرداخت که مردم شوروی میبایست جهت مدرنیزه شدن عبور میکردند:
«سطح نسبتا پائین نیروهای مولده و تولیدات عقبمانده و مناسبات اجتماعی مرتبط با آن میبایست بطور قابل توجهی و با سرعتی بسیارزیاد از مرحله سرمایه داری میگذشت تا بتواند به سطوحی برسد که بنای سوسیالیستی را حفظ کند. این امر باید صرفا با اتکاء به منابع داخلی، بدون دسترسی به تکنیکهای پیشرفته تولید توسعهیافته توسط سرمایهداری و در آتمسفر خصمانه بین المللی انجام میگرفت، آنهم زمانیکه سرمایه داری جهانی تمام حیلههایش را جهت حفهکردن سوسیالیسم بکارگرفت. درواقع، این شهادتی بر برتری سیستم سوسیالیستی است که توانست به چنین وظیفه ستُرگی دست یابد.» (۸)
چیزیکه منجربه موفقیت اقتصاد اتحاد شوروی شد، اجازه داد از هرج و مرج جنگ ظهور کند، به سطحی برسد که قادر باشد ماشین جنگی نازی را شکست دهد، و استاندار زندگی را در مقایسه با کشورهای اروپایی با درآمد متوسط برقرار سازد، اول و مهمتراز همه، سیستم برنامهریزی مرکزی تنظیم شده در سال ۱۹۲۸ با اولین برنامه پنج ساله بود که براه افتاد. اگرچه این ادعا در مغایرت با دانش اقتصادی ایجاد شده است که «اقتصادهای برنامه ریزی شده کارایی ندارد»، اما حقایق قابل بحث نیستند.
کوتز و وییر شرح میدهند که سیستم برنامه ریزی مرکزی:
«به نرخ بسیار بالایی از سرمایه گذاری دستری پیدا کرد، که ایجاد سریع مجموعه کاملی از صنایع جدید را امکانپذیر ساخت. این سیستم قادر شد سریعا جمعیت را جهت کارصنعتی تربیت کرده و آموزش داده و بسرعت جمعیت را بسمت و سوی مشاغل صنعتی شهری با درآمد بهتر و مولدتر سوق دهد… سیستم برنامهریزی شده بسیار متمرکز همچنین ثابت نمود که در پروسه ساخت حداقل مراحل اولیه یک جامعه مدرن شهری، با سطح بالای قابل قبولی از امکانات رفاهی و کالاهای مصرفی برای جمعیت مؤثر بوده است. برنامهریزی مرکزی شوروی اثبات نمود که قادرست سریعا زیرساختهای شهری (حمل و نقل، ارتباطات، برق و غیره را) بسازد، خانههای جدید بنا کند، و کالاهای مصرفی جدیدی تولید نماید.»
سیستم اقتصادی شوروی مخصوصا جهت وظایف صنعتیسازی سریع و آمادگی برای جنگ کاملا مناسب بود. کشوری که اکثرا روستایی، ازنظر تکنولوژیکی بسیار عقبمانده، و از نظر آموزش و پرورش ضعیف بود، به اقتصادی صنعتی با سطح تحصیلات بالا تبدیل شد؛ قدرتی جهانی که قادر به شکست ماشین جنگی نازی گردید.
تقریبا ده سال قبل از اینکه نازیها حملات خود را علیه اتحاد شوروی براه بیاندازند، استالین چالش ضروری آن دوره را بخوبی جمعبندی کرد:
«ما ۵۰ یا ۱۰۰ سال از کشورهای پیشرفته عقب هستیم. ما باید این فاصله را درطول ۱۰ سال برطرف سازیم. یا ما اینکار را انجام میدهیم، یا آنها ما را نابود میکنند.»(۹) نخستین و دومین برنامههای پنج ساله مردم شوروی را قادر ساخت تا با این چالش مقابله کنند. هیچ چارچوب اقتصادی دیگری نمیتوانست اجازه چنین توسعه سریعی را بدهد؛ هیچ برنامه اقتصادی سرمایه داری در چنین مدت زمان کوتاهی نتوانسته است مدرنیزاسیون را در مقیاسی بزرگ به ارمغان بیاورد.
با تعجب همگان، پیشرفت صنعتی شدن اولیه شوروی موفقیت بزرگی بود، که از نظر گرافیکی – تصویری، توانایی خود را جهت دفع پیشروی نازیها در جبهه شرقی طی جنگ جهانی دوم ثابت نموده است. برآوُرد شده است که درآمد سرانه بین سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۳۸، سالانه ۵ درصد رشد داشته است – یک نرخ سریع و چشمگیر در جهانی که درآمدها معمولا بین ۱ تا ۲ درصد در سال رشد میکرد.(۱۰)
آغاز روند کندشدن رشد
کارایی اقتصادی شوروی در سراسر دهههای ۵۰ و ۶۰ هم چنان نیرومند باقیماند: بازسازی متعاقب جنگ تلاش قهرمانهای دیگر و پیروزی دیگری برای سوسیالیسم بود. استانداردهای زندگی سریعا افزایش یافت، و نرخ رشد، بالاتر از آمریکا باقیماند. بااینحال، این روند ادامه نیافت.
«اقتصاد [شوروی] از ۲۰درصد اندازه اقتصاد آمریکا در سال ۱۹۴۴، در سال ۱۹۷۰ به اوج ۴۴ درصد آمریکا از(۱۳۵۲ میلیارد دلار به ۳۰۸۲ میلیارد دلار) رسید، اما در سال ۱۹۸۹ به ۳۶ درصد آمریکا از (۲۰۳۷ میلیارد دلار به ۵۷۰۴ دلار) تنزل پیدا کرد.» (۱۱)
سایترام ایچوری، دبیر کل حزب کمونیست هند (مارکسیست)، مینویسد:
«اواسط دهه ۱۹۷۰، اقتصاد شوروی روند تنزلی نرخ رشد را نشان داد. این روند برای نخستین بار از زمان معرفی برنامه پنج ساله بود که پدیدار میگشت. طی دهه های ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۵، نرخ های رشد هردو، تولید ملی و صنعتی تنزل یافت. اهداف برنامه پنج ساله ۱۹۸۰-۱۹۷۶و ۱۹۸۵-۱۹۸۱ تحقق نیافت. در برنامه اولی تولید (محصولات) کشاورزی ۱۶/۱ درصد و دومی ۱/۲ درصد رشد داشت، اما هردو، بخوبی از اهداف برنامهریزی شده کمتر بودند.» (۱۲)
هنگامیکه فضای ژئوپلتیکی نسبتا باثبات و امیدبخش بنظر میرسید – با پیروزی نیروهای خلقی در ویتنام، آنگولا، موزامبیک، گینه بیسائو، اتیوپی، زیمبابوه، لائوس، کامبوج، غنا، نیکاراگوئه و افغانستان و با احتمال آشکار تنشزدایی پایدار بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی – مشکلات اقتصادی داخلی در اتحاد شوروی ظهور نمود که این امر آغازی جهت یک توسعه غیرقابل مدیریت خزنده بود. دلایل این امر متعدد و بحثانگیزند، اما این دلایل حول محور شکست سیستم اقتصادی موجود جهت تولید کسب سود قابلتوجه در باروری از اواسط دهه ۱۹۶۰ ببعد هستند.
منابعی که تخلیه شده
یکی ازامتیازاتی که اتحاد شوروی در صنعتی شدن سوسیالیستی خود داشت، در دسترس بودن کمیت عظیمی از منابع سوخت فسیلی بود. این امر همچنان نقش مهمی در رشد اقتصادی شوروی بازی میکرد، وانگهی جهت جبران خسارت ضعفهای سایر حوزه ها کمک مینمود: شرایط ناگوار آب و هوایی و خاک بمعنای این بود که تولید موادغذایی همواره یک چالش بوده است، و تغییر احتیاجات و توقعات جمعیت پساجنگ این مشکل را برجستهتر از قبل کرده بود؛ بهرحال، صدور کالاهای اولیه برای تکمیل تولید داخلی، ارز هوشمندانه کافی جهت واردات موادغذایی بوجود آورد.
در دهه ۱۹۷۰، استخراج منابع سختتر و گرانتر گشت. میدانهای نفتی موجود کمتر تولید میکردند و میبایستی میدانهای جدیدی پیدا میشد. هانسون مینویسد:
«نقصان منابع نفت، گاز، زغال سنگ و معدنی در بخش اروپایی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی منجر به آن شد که استخراح منابع طبیعی جدید به شرق اورال- اکثرا به غرب سیبری تغییر نماید. هزینه استخراج برای هر واحد خروجی ضرورتا در این مناطق جدید بیشتر نبود(گرچه در برخی از مناطق، در شمال دور، چنین بود). اما بهرحال، پیشرفت جدید منطقهای نیازمند سرمایهگذاری در حمل و نقل، ارتباطات، مسکن و سایر زیرساختها و حمل و نقل بیشتر انرژی و مواد استخراج شده، به سمت و سوی غرب بود، زیراکه بخش عمده تولید و خانههای شهری در غرب اورال باقیمانده بود.» (۱۳)
باضافه، تولید زیرساخت از عدمسرمایه گذاری کافی رنج میبرد. کوتز و وییر اشاره میکنند که:
«در اواسط دهه ۱۹۷۰، سیستم راه آهن شوروی به حد تنظیم شده مایلریلی خود رسیده بود، و تراکم منجر به کُندشدن انتقالات شد. عدمموفقیت در سرمایهگذاری بموقع در مایلهای راه آهن مبسوط و خطوط فرعی جدید، منجر به گرفتاری جدیدی برای اقتصاد شوروی شد.» (۱۴)
دلیل مهم دیگر در اینجا تلفات تراژیک انسانی جنگ است؛ که در نوع خود هولناک بود، که همچنین تأثیر منفی بر اقتصاد پساجنگ داشت. سام مارسی مینویسد که:
«بجای داشتن میلیونها کارگر کارآزموده اضافی برگشته ازجنگ، لایه کاملی از جامعه، ۲۰ میلیون از کارگران و دهقانان، کشته شده بودند. بنابراین، یک نیروی اقتصادی قدرتمند محو شده بود. اینها شامل مردان و زنان، هردو، ماهر و غیرماهر بودند. آنهاییکه که کشته شده بودند، معمولا جوانتر بودند، و این امر منجر به آن شد تا جمعیت پیرتری به صنعت و کشاورزی تمایل پیدا کنند. اتحاد جماهیر شوروی شوروی سوسیالیستی محروم از منابع عظیم نیروی کار، مخصوصا درمیان جوانان شد که نسلهای آینده معمولا به آنها تکیه میکنند. این امر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را بسیار عقبتر از آمریکا قرار داد، که در داخل کشور متحمل هیچ خرابی نشده بود و ۴۰۰ هزار سرباز، یا حدود یک – پنجاهم(۵۰/۱) کشته های شوروی را از دست داده بود. آمریکا بمحض خاتمه جنگ، قادر شد تولید کالاهای مصرفی را شروع کند. این کالاها در طول جنگ نادر بودند، اما نه به اندازه کمیابی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، که از هجوم تمام عیار ارتشهای نازی رنج بُرد.» (۱۵)
ضرورت رشد باروری نیروی کار
«جهت پیروزی در رقابت اقتصادی با سرمایهداری، ضرورت دارد که در سطح باروری نیروی کار از کشورهای پیشرفته سرمایهداری جلو زد.» (۱۶)
بخش بزرگی از موفقیتهای اولیه اقتصاد برنامهریزی شده براساس بسیج منابع انسانی و مادی فراوان جهت یک پروژه واحد بود.
باروری واقعی نیروی کار– سطح بازده در هر واحد از نیروی انسانی- در مقایسه با اقتصادهای سرمایهداری پیشرفته نسبتا پائین باقیماند. جاناتان اُرتور در کتاب سال ۱۹۷۷ خود: «سوسیالیسم در اتحاد شوروی» شرح میدهد:
«تکیه زیاد (بیشتر بر همان نیروی کار و ابزار تولید)، بجای تمرکز بر (فنآوری جدید) انعکاسی از شرایط تاریخی بود که سوسیالیسم ساخته میشد. سرمایه بسیار محدود بود، و کمک از کشورهای سرمایه داری پیشرفته حتی محدودتر بود. حتی اگر سرمایه جهت ساخت یا واردات آن وجود داشت، درون کشور عرضه نیروی کار ماهر جهت ساخت و راه انداختن ماشین آلات پیشرفته بسیار نادر بود. در آغاز دوره صنعتی شدن واقعی (سال ۱۹۲۷)، پرولتاریای صنعتی بسیار کوچک و بخش ماهرش حتی کوچکتر بود. در طول دوره برنامه پنج ساله اول، یازده میلیون دهقان که صرفا فاقد هیچگونه آموزش تکنیکی یا هیچ نوع آموزش دیگری بودند به کارگر صنعتی تبدیل شدند. تحت این شرایط، صنایع سنگین تنها با اتکاء به استفاده زیاد از نیروی انسانی کارخانههای بزرگ، ابتدایی، و غیرتخصصی ساخته میشد که یکروز برای تولید تراکتور و فردا یا پسفردای آن جهت تولید تانک تنظیم میشد…
بعلاوه، هزینه سرمایهگذاری در صنایع سنگین میبایست بشدت متمرکز میشد که تا آنجاییکه امکانپذیر بود، صرفهجویی نمود. اولویتها باید در بخش کالاهای سرمایهساز معین میشد. بنابراین، برای حمل و نقل کمتر از ساخت کارخانهها هزینه میشد. بهمیندلیلست که حتی امروز اتحاد شوروی در جادههای آسفالتی و برای کامیونها بسیار نامرغوبست. سرمایه کافی هرگز جهت ساخت آنچیزیکه برای رشد اقتصاد ضروری بود، وجود نداشت.
استالین جهت حل مسئله «ترافیک» حمل و نقل، مراکز تولید عمومی، و مجتمعهای عظیم صنعتی ساخت که درآنها انواع گوناگون تولید در یک مکان و نزدیک منابع مواد معدنی یا دیگر مواد خام لازم متمرکز شده بودند. کارخانه ها بعنوان واحدهای تخصصی تولید یک محصول خاص ایجاد نشده بود؛ بلکه آنها جهت ساخت محصولات گوناگون بنا شده بودند. یک کارخانه معین ممکنست در مقیاس بزرگ ماشین آلات سنگین، همچنین فولاد با کیفیت بالا، چرخ خیاطی، تجهیزات کشاورزی، ابزار دقیق، آسانسور و دوچرخه تولید کند.
این قانون تکنولوژی است که هرچه یک ابزار بتواند انواع بیشتری از کارها را انجام دهد، کمتر تخصصی و ثروت تولید میکند. مراکز تولید عمومی استالین بهترین راه حل جهت نیازهای صنعتیسازی تحت شرایط موجود بود. اما آنها نتوانستند و این امر به توسعه صنعتی بسیار تکنیکی و سرمایهساز منجر نشد.» (۱۷)
در دهه ۱۹۷۰، معلوم بود که اگر اتحاد شوروی با دامنه محدود فزاینده ای جهت گسترش استفاده از مواد خام یا نیروی کار، و با یک اقتصاد نسبتا پیشرفته و بغرنج، همچنان میخواست از نظر توسعه و استانداردهای زندگی به مقام غرب برسد، به یک جهش کیفی در باروری نیروی کار نیاز داشت. جهت نمونه، یوری آندروپوف – که در آنزمان عضو برجسته دفتر سیاسی و متصدی ک گ ب (KGB) بود (و بعد دبیرکُل حزب کمونیست اتحاد شوروی (CPSU) از سال ۱۹۸۲ تا مرگ بیموقع وی در اوایل ۱۹۸۴) – در سال ۱۹۷۰ اظهار داشت:
«ما به مرحله ای رسیده ایم که عوامل تشدید رشد اقتصادی تا حد زیادی تُهی شده است، بگونه ایکه میتوان نرخ توسعه اقتصادی و متعاقبا، افزایش رفاه مادی مردم شوروی را بیشتر با تشدید تولید اجتماعی حفظ نمود.»(۱۸)
جهت افزایش بازده باروری در هر واحد نیرویکارشاغل چند روش آشکار وجود دارد:
یکی اینستکه کارگران را مجبور کنیم که سختتر و باارزشتر کار کنند؛
دومی اینستکه سازماندهی مجدد سیستم تولید بطوریکه مؤثرتر شود؛
سومی اینستکه در زیرساختهای مرتبط به تولید، سرمایهگذاری هنگفتی شود؛
چهارمی(معمولا بهترین گزینه) اینستکه از اهرم تکنولوژی استفاده کنیم تا کار بیشتری توسط ماشینها و کمتر توسط انسانها انجام گیرد.
رهبری شوروی همه پروسههای بالا را امتحان نمود ولی در پایان همه آنها را بسیار دردناک یافت. بجای افزایش همیشگی باروری نیروی کار که بشدت مورد نیاز بود، چیزیکه که درواقع رُخ داد، این بود که:
«پس از سال ۱۹۷۵، رشد باروری نیروی کار صنعتی شدیدا تنزل یافت – مطابق با ارقام رسمی نزدیک به ۵۰٪(پنجاه درصد) و برمبنای تخمین غربیها تا دو سوم کاهش یافت.» (۱۹)
سیستم برنامهریزی غالب دیگر جهت هدف مستعد نبود
سیستم برنامهریزی مرکزی که از سال ۱۹۲۸ اجرا شده بود، همانگونه در بالا شرح داده شد، بسیار موفق بود؛ اما بهرحال، یک چارچوب اقتصادی که در سال ۱۹۲۸ مناسب بود، الزاما در ربع قرن بعد، در محیطی که قابل توجهی تغییر یافته، دیگر نمیتوانست مناسب باشد. درواقع، دوره پساجنگ، برنامهریزی مرکزی با چندین مشکل سرسخت روبه رشد مواجه بود.
اقتصاد شوروی در دهه ۱۹۵۰ درمقایسه با اواخر دهه ۱۹۲۸، بینهایت بغرنج تر بود و درنتیجه، برنامهریزی دقیق، و سخت تر بود. متعاقب خرابیهای جنگ و یک احساس گسترده که مردم شوروی در شرایط «همزیستی مسالمت آمیز» زندگی آسانتری کسب کرده بودند(که در مقاله بعدی توضیح بیشتری داده میشود)، تمرکز دوباره ای بر روی تولید کالاهای مصرفی شد، یعنی طیف بسیار بیشتری از اقلام برای تولید وجود داشت. رشد تشریحی در شمار کالاها جهت تولید یعنی رشد تصاعدی در بغرنجی برنامه بود که بطور فزاینده ای شکننده میشد. کیران و کنی، طرفداران سترگ اقتصاد برنامهریزی شده، قبول میکنند که:
«برنامهریزی با بزرگ شدن اقتصاد مشکلترو بغرنجتر شد. تا سال ۱۹۵۳، شمار مؤسسههای اقتصادی صنعتی به ۲۰۰۰۰۰(دویست هزار) رسید و شمار اهداف برنامهریزی به ۵۰۰۰(پنجهزار) رسید، و از ۳۰۰(سیصد مؤسسه) دراوایل دهه ۱۹۳۰، و ۲۵۰۰(دوهزار و پانصد مؤسسه) در سال ۱۹۴۰ رسید.»
مایکل پرنتی در کتاب بسیار خوب خود، سیاه جامگان و سرخ ها، این مشکلات را خلاصه میکند:
«برنامهریزی مرکزی در اوایل دوره تحدید سوسیالیسم جهت تولید فولاد، گندم و تانک، بمنظور ساخت پایگاهی صنعتی و ایستادگی در برابر حمله نازیها مفید و حتی ضروری بود. اما سرانجام از توسعه و رشد تکنولوژی جلوگیری نمود، و اثبات نمود که قادر به عرضه طیف گسترده ای از کالا ها و خدمات مصرفی نیست. هیچ سیستم کامپیوتری قادر نیست جهت مدرن سازی دقیق یک اقتصاد بغرنج اختراع شود.
هیچ سیستمی نمیتواند طیف عظیمی از اطلاعات دقیق مورد نیاز تصمیمگیری درست میلیونها وظیفه تولیدی را گردآوری و پروسه کند. برنامهریزی از بالا به پائین پروژه را در سراسر سیستم خفه نمود. رکود در شکست تأسیس تشکیلات صنعتی شوروی جهت استفاده از نوآوریهای انقلاب علمی – تکنولوژیکی دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، از جمله کاربُرد تکنولوژی کامپیوتری آشکار بود. اگرچه که شوروی بسیاری از بهترین ریاضیدانان، فیزیکدانان، و سایر دانشمندان جهان را تولید کرد، اما اندکی از کار آنها کاربُرد واقعی یافت.» (۲۰)
یکی از مشکلات مهمی که مایکل پرنتی برجسته کرده، اینستکه با سیستم غالب برنامهریزی براساس تخصیص اعدادی جاهطلبانه، مدیران مؤسسات اقتصادی انگیزه خیلی کمی جهت معرفی تکنولوژی جدید داشتند:
«آنها مقامات خود را حفظ میکردند بدون اینکه تکنولوژی خلاقانهای توسعه داده باشند، همانگونه هم درباره مدیران ارشد و برنامهریزان مرکزی آنها صادق بود.»
بعلاوه، این برنامه به تشویق تفکر کمیت بر کیفیت تمایل داشت:
«زیر فشار جهت دریافت نتایج کمی، مدیران اغلب از گوشههای کیفیت کم میکردند … جهت نمونه، از آنجاییکه خریدارن دولتی گوشت بجای کیفیت به کمیت توجه داشتند، کشاورزان اشتراکی جهت تولید حیوانات چاقتر سود خود را به حداکثر میرساندند. ممکنست که مصرف کنندگان اهمیتی به خوردن گوشت چرب ندهند، اما این مشکل آنها بود. تنها یک کشاورز ابلهه یا مذهبی سختتر کار میکرد تا گوشت با کیفیت بهتری در ازای دستمزد کمتری تولید کند.»
ترغیب مردم به سختتر کارکردن
یکی از عوامل کاهش باروری، عدم وجود انضباط در محیط کار بود؛ بزبان ساده، بسیاری از مردم خیلی کوشا نبودند.
دراقتصادی با استخدام کاملا تضمین شده، حفظ انضباط محیط کار چالش برانگیزست. کار- بویژه نوع سخت و فیزیکی- معمولا باید بنحوی دارای انگیزه باشد. تحت سیستم سرمایه داری، کار از طریق ترس از گرسنگی منجر به انگیزه میشود: اگر شخص بازده کاری قابل قبولی نداشته باشد، براحتی با یکی دیگر از میان «ارتش ذخیره کار» جایگزین میشود. این امر سنگ بنای اقتصاد سیستم سرمایه داریست. درواقع، سبقت باروری در کشورهای سرمایه داری در دهههای اخیر تا حدودی منطبق با «توجیه عقلانی» بوده است: جایگزینی کارگران با دستگاههای اتوماتیک یا روباتها، مشاغل را با کاهش دستمزد، و عدم مهارت همراه ساخته که حتی برای آنها هم (در بازار کار جهانی با مرزهای کمتر و کمتر) رقابت زیادی وجود دارد.
اتحاد شوروی هرگز با معضل بیکاری روبرو نبود؛ برعکس، از اشتغال بیش ازحد رنج میبرد – برای کارکردن، مشاغل بیشتر از افراد جویای کار بود. متعاقبا، اخراج مردم برای مدیران بندرت منطقی بود(و وانگهی از نظر قانونی انجام اینکار بسیار سخت بود). اما اگر مردم بدانند که احتمال کم دارد اخراج شوند، چنانچه بخواهند با سیستم بازی کنند و تمایل به اینکار داشته باشند، برای آنها آسان است. مایکل پرنتی مینویسد:
«اگر فردی اخراج میشد، تضمینات قانونی برای شغل دیگری داشت و برای یافتن کار بندرت با مشکل روبرو میشد. بازار کار یک بازار فروش بود. کارگران نمیترسیدند کارشانرا از دست بدهند، اما مدیران میترسیدند که بهترین کارگرن خودرا از دست بدهند و بعضی وقتها با پرداخت دستمزد بیشتر مانع از رفتن آنها میشدند.» (۲۱)
متعاقب جنگ، موضوع اشتغال بیش از حد بیان میشد، زیرا که بدلیلی آشکار، کارگران بسیار زیادی شهید شده بودند، آنهم زمانیکه بازسازی کشور– و مراقبت از بیماران و مجروحان – نیازمند کار عظیمی بود.
بنظر میرسد که با توجه به تجارب قرن اول ساخت سوسیالیسم، در اوایل دوران انقلاب، معمولا بسیج مردم برای خوب کارکردن برمبنای انگیزه های اخلاقی و فداکاری مشترک برای آینده بهتر آسانترست. ناگفته نماند که انقلاب عمیقا انرژیزاست: انقلاب انرژی خلاق توده ها را آزاد میکند، و این امر منجر به تولید بیشتر و بهتر میشود. اما روشن است که حفظ این انرژی برای چندین نسل بسیار دشوارست. رائول کاسترو(در اواخر دهه ۱۹۷۰) این موضوع را در توصیف خود از گسترش و تأثیر مشکلات انضباط کارگری در کوبا بیان نمود:
«نبودِانضباط کاری، غیبتهای غیرموجه از کار، عمدا آهسته کار کردن بمنظور فراتر نرفتن از استانداردها – که اینک درعمل کم و ضعیف اعمال میشود- تا تغییر نکنند… برعکس زمان سرمایه داری، وقتیکه مردم در روستاها روزانه ۱۲ساعت کار طاقت فرسا و بیشتر کار میکردند، امروزه موارد بسیاری بویژه در کشاورزی وجود دارد که مردم بیش از چهار یا شش ساعت کار نمیکنند… ما میدانیم که در بسیاری موارد رؤسای بریگاردها و سرکارگرها با کارگران معامله میکنند که استاندارد را در نیمروز تمام کنند وبعدا میروند تا نیمروز دیگر را نزد کشاورزان کوچک خصوصی برای درآمد اضافی کار کنند… یا دو یا سه کار استاندارد را در یکروز انجام میدهند وآنها را در روزهای دیگر گزارش میدهند که سر کار نمیروند… همه این «حیلههای داد و ستد» در کشاورزی را نیز در صنعت، خدمات حمل و نقل، تعمیرگاهها و بسیاری مکانهای دیگر میتوان یافت، جاییکه رفاقت بدون کنترل وجود دارد، مواردی از «تو دَمِ مرا ببین و منهم دَمِ ترا میبینم» که در محل کار دلهدزدی میشود.»(۲۲)
همانگونه که پیشتر ذکر شد، در دوره پساجنگ در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، یک احساس عمومی ظاهر شد که همراه با فداکاریهای بسیار زیادی بود و با ایجاد سطح جدیدی از امنیت ژئواستراتژیک از طریق ظهور دولتهای سوسیالیستی رفیق در هفت کشور از دوازده کشور هم مرز، زندگی باید آسانتر و جامعه باید جهت تحقق وعده و وعیدهای سوسیالیستی برای رفاه متقابل پیشروی کند.
در قدرتهای عمده سرمایه داری، از طریق استثمارنو زندگی آسانتری برای بخشهای فقیرتر طبقه کارگر ایجاد شد. با اینحال، برای اتحاد شوروی، این گزینهها وجود نداشت. جهت داشتن غذای بیشتر، مسکن بهتر، لباسهای بهتر، ماشین و غیره، چاره این بود که بیشتر تولید شود، و بیشتر کار کرد.
دولت آنزمان شدیدا از ضرورت بهبود فوری کیفیت زندگی مردم آگاه بود. هانسون مینویسد که نیکیتا خروشچوف، که از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۴ در قدرت بود، «ریاست تغییر منابع اصلی به سمت و سوی کشاورزی، بهبود مشوق ها جهت تولید مواد غذایی، راه اندازی برنامه مسکن که بشدت مورد نیاز بود، کوتاه کردن کار هفتگی، کاهش بزرگ در نیروهای مسلح و کاهش اولویت صنایع سنگین … را در دستور کار خود قرار داد. آنچه که با همه این بهبودها همراه نبود، رفرم جدی در سیستم اقتصادی بود.»
هانسون نتیجهگیری میکند که: «کاستن نیروی انسانی سیستمی که تحت دولت خروشچوف اتفاق افتاد، احتمالا به کاهش سرعت بعدی کمک کرد.» (۲۳)
دولت خروشچوف اضافه بر کاهش کارهفتگی، شروع به کاهش نابرابری درآمدها کرد. آلبرت زیمانسکی مشاهده نمود که، بین اواسط دهه ۱۹۵۰ و دهه ۱۹۷۰، شوروی ها « قریب نیمی از نابرابری در توزیع درآمد خود را برطرف کردند(کاهش نسبت بالاترین دهک به پائین ترین دهک متوسط دستمزدها از ۱/۸ به ۱/۴) – یک کاهش رادیکال در نابربری درآمد در مدتی بسیار کوتاه.» (۲۴)
در آمریکا، طی مدت مشابه عملا هیچ تغییری در برابری درآمدها صورت نگرفت. اگرچه حتی توزیع برابرتر دستمزد با عقاید سوسیالیستی ثابتقدمتر بنظر میرسد، اما کاهش نابرابری دستمزدها نیز احتمالا تأثیری بر کاهش مشوق کار و مطالعه داشت.
کند شدن خلاقیت
دولت شوروی از روز اول خود تأکید زیادی بر خلاقیت(نوآوری) تکنیکی بعنوان ابزاری جهت مدرنسازی سریع وارائه احتیاجات مردم تأکید زیادی داشت. در واقع، بخشی از وعده و وعیدهای سوسیالیسم اینستکه مسیری پیشرفته تر و مؤثرتر به سمت و سوی بسوی توسعه است، تا اینکه قادر شود حوزه علم و تکنولوژی را از محدودیتهای تحمیلی ناشی از سود، رقابت، واسطههای پایان ناپذیر استثمار و بحرانهای ادواری آزاد کند و آنها در جهت خدمت به مردم سوق دهد.
سوسیالیسم شوروی برای بیش از نیم قرن (۷۴ سال -۱۹۹۰-۱۹۱۷) تا حدود زیادی به این وعده و وعید زندگی کرد، وفادار ماند و عمل کرد. علم شوروی در طول چند دهه، شکاف بین عقبماندگی علمی امپراتوری روسیه و اوج پیشرفت جهانی را برطرف کرد. فداکاریهای بسیار زیادی انجام شد تا اطمینان حاصل شود که تحقیقات علمی میزان سرمایهگذاری لازم دریافت کند. دانشمند معروف روسی، بوریس راوشنباخ، که درباره کاهش بودجه تحقیقاتی در روسیه پساشوروی گلایه میکند، گفت:
«لنین در سال ۱۹۱۹-۱۹۱۸، مجموعه ای از مؤسسات علمی، ازجمله مؤسسه مرکزی هوانوردی و هیدرودینامیک، مؤسسه فیزیک و تکنولوژی لنینگراد(که پژوهشگران مشهور جهان، ازجمله کورچاتوف، کاپیتسا و سیمونوف را ارائه داد)، و آکادمی کشاورزی را سازمان دهی کرد… این مؤسسات بزرگ در زمانی ایجاد شدند که … کل کشور با شعله های جنگ داخلی از پا درآمده بود.
تحت رهبری استالین، تعداد زیادی از مؤسسات ساخته شد. در اواسط دهه ۱۹۳۰، کمیسیون مستقل راکفلر، که یک صندوق خیریه جهت تأمین مالی علم در کشورهای توسعه نیافته سازماندهی کرده بود، از کشورمان بازدید نمود. گزارش این کمیسیون منتشر شد. نتیجهگیری آن: علم در اتحاد شوروی بهتر از اروپای غربی تأمین مالی میشد.» (۲۵)
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در بسیاری از حوزههای اصلی علم و تکنولوژی، قادر شد به سطح غرب برسد، حتی در برخی از حوزهها به یک پیشتاز جهانی تبدیل گشت. بهرحال، در اواسط دهه ۱۹۷۰، این شکاف تنزل یافت و سپس تا تخریب شوروی مدام افزایش یافت. تکنولوژی کامپیوتری مهمترین سهم را در بروز شکاف باروری داشت.
کامپیوترها و روباتیکها در تمام حوزههای اقتصاد سرمایه داری غربی، مخصوصا در آمریکا نفوذ پیدا کردند. این امر منجر به کسب سود قابل توجهی در باروری گردید؛ گسترش اطلاعات را بطور چشمگیری افزایش داد؛ و به پیشرفتهای جدیدی در ریاضیات و دیگر شاخه های علم کمک نمود. بااینحال، اتحاد شوروی، «تا حد زیادی درجذب انقلاب ارتباطات و پروسه اطلاعاتی که توسط الکترونیک و کامپیوتر بوجود آمده بود، موفق نبود.» (۲۶) تخمین زده شده که در زمان تخریب شوروی، کاربُرد کامپیوتر در صنعت و تکنولوژی نظامی حدود ۲۰ سال عقبتر از آمریکا بود.
بلافاصله معلوم نیست که چرا اتحاد شوروی در انقلاب آنفورماسیون عقب مانده بود. سیستم آموزشی شوروی- خصوصا در ریاضی و علوم – عالی بود؛ در تحقیقات سرمایهگذاری زیادی کرد؛ دانشمندان درمیان محترمترین(و به بهترین وجهی پُردرآمدترین) اعضای جامعه بودند؛ شوروی دلواپس بود تا به توسعه تکنولوژیک به سطح آمریکا برسد؛ و سیستم برنامهریزی شوروی از پیشرفتهای آماری، لُجستیکی و توزیع اطلاعات ارائه شده کامییوتری سود سرشاری بُرد.
درحالیکه طبقه کارگر در کشورهای سرمایه داری به میزان قابل توجهی از کامپیوتری شدن (از طریق افزایش بیکاری و کاهش دستمزدها)، عذاب میکشید، طبقه کارگر شوروی از مزایای روشنی لذت میبرد.
مطمئنا دولت شوروی و محافل دانشگاهی علاقه اولیه خودرا به کامپیوتر و سیبرنتیک/علم ارتباطات و سیستم کنترل اتوماتیک نشان دادند، و تحقیقات قابل توجهی در این حوزه شد. بااینحال، بدلال متعدد، شکاف بین تحقیق و پیاده کردن اجرای عملی آن هرگز بروشنی آنچه که در آمریکا بود، پُر نشد. در اجرای عملی، با اصرار زیاد بر اهداف تولید سالیانه، برای سرمایه گذاریهای ریسکگریز(مخالف ریسک) انگیزه حداقلی وجود داشت تا تغییرات تکنولوژیکی گسترده ای را معرفی کنند و در نبود یک انقلاب اطلاعاتی با محور مرکزی، کامپیوترسازی در سطح جامعه تاحدودی به حاشیه رانده شده بود. این امر بوسیله برخی از رهبران باسوادتر اقتصادی، برای نمونه، آندروپوف برسمیت شناخته شده بود:
«جهت معرفی یک پروسه جدید یا تکنولوژی جدید، تولید باید بطریقی از انحاء بازسازی گردد، و این امر بر تحقق طرح اثرگذارست. باضافه، یکنفر جهت عدم موفقیت تحقق طرح مسئول شناخته میشود، درحالیکه فرد مسئول جهت عدم کاربُرد ناکافی از تکنولوژی جدید فقط سرزنش میشود… لازمست ببینیم آنهاییکه با جسارت تکنولوژی جدید را معرفی میکنند، خوشانرا در وضع نامساعدی قرار نمیدهند.» (۲۷)
جهت حل این مشکل هیچ ابزار مناسبی یافت نشد. علاوه بر عدمِ انگیزه، کمبود منابع جهت حمایت از مدیران سرمایهگذاری وجود داشت که مشتاق نوآوری بودند.
رهبر دیرینه حزب کمونیست فدراسیون روسیه، گنادی زیوگانف، مینویسد:
«بدون دسترسی به منابع مالی، سرمایهگذاراران صنعتی نمیتوانند تجهیزات خود را بروز کنند، تکنولوژی جدید ارائه دهند، یا از امتیازات آخرین دستآوردهای علمی و مهندسی استفاده کنند. خود مؤسسه علمی، بجز برای شاخههای دفاعی، انگیزه جهت پیشرفت را که میبایست با تقاضا جهت پروژههای جدید و خلاقیتهای تکنولوژیک ارائه میشد، از دست داد.» (۲۸)
سوای امتیازات مستقیم اقتصادی، گسترش کامپیوتری ثابت نمود که تبلیغی قدرتمند برای سرمایهداری غرب بود. آمریکا توانست (نه کاملا بدون توجیه) به روابط بین علاقهمندان، دانشمندان، دانشگاهها، بیزنسهای تازه کار و وزارتخانههای دولتی اشاره کند، زیرا محیطی مطلوب جهت شکوفایی کامپیوتری فراهم کرده است.
وقتیکه کامپیوتر با رشد بازار انبوه کامپیوترهای شخصی در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ به جریان اصلی رسید، چرخه سودمندی ایجاد شد که در آن میلیونها نفر به نوآوری سریع و گسترش بیشتر تکنولوژی وصل شدند. بازآفرینی این توفیق در چارجوب اقتصادی بشدت متمرکز موجود آنزمان در شوروی مشکلساز بود.
زمانی رهبران شوروی متوجه شدند که عقب مانده اند، امیدوار بودند که از طریق انتقال تکنولوژی – وارد کردن کامپیوترهای غربی و مهندسی معکوس آنها سریعا به غربیها برسند. بهرحال، سیاستمداران آمریکایی عمدا با اعمال تحریم تجاری سفت و سخت مانع از اینکار شدند. در دوایر آمریکا، تنش بین گرایش به تجارت سودآور با اتحاد شوروی و تنبیه آن و جلوگیری از رشد پیشرفت شوروی، یکی از ویژگیهای مشخصکننده بحثهای سیاست خارجی دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ آمریکا بود. «شاهینها» – کسانیکه حامی رویکرد تنبیه شوروی بودند – بیشتر اوقات در بحثها پیروز میشدند تا اینکه نشوند. موضع آنها توسط فرانک کارلوچی، وزیر دفاع ریگان در سال ۱۹۸۸ خلاصه شده بود:
«اگر نتیجه پایانی این باشد که اتحاد شوروی پایگاه صنعتی و تکنولوژیکی اش را مدرنیزه کند و اگر طی زمانی در دهه ۱۹۹۰ به جامعه ای تبدیل گردد که بتواند مقادیر بسیار زیادی سلاح تولید کند که حتی مؤثرتر از آنچیزی باشند که امروز تولید میکند، آنوقت ما اشتباه محاسباتی بزرگی کرده ایم.» (۲۹)
جالبست که اشاره شود که سرمایهداری آمریکا هنوز تاحدودی با این موضوع امروز در رابطه با چین مبارزه میکند:
«چهت دستیابی به بازار چین، شرکتهای آمریکایی مجبور شده اند که تکنولوژی را منتقل کنند، سرمایهکذاریهای مشترک ایجاد نمایند، قیمتها را کاهش دهند و به به بازیگران داخلی آمریکا کمک کنند… نگرانی اینستکه شرکتهای آمریکایی از طریق همتیمی با چین، میتوانند بذر نابودی خودشانرا بکارند، همچنین تکنولوژی حیاتی را تحویل چین دهد که آمریکا جهت برنامههای نظامی، فضایی و دفاعی خود متکی به آنست.» (۳۰)
بدبختانه برای آمریکا، و خوشبختانه برای چین(و برای آینده سوسیالیسم جهانی)، تلاشها جهت برگرداندن تکنولوژی مانند بازگردادن دیو به بطری بسیار بعیدست که موفق شود(اشاره به چراغ علاء الدین و دیو در افسانه های عربی/ایرانیست که هرکسی که دستی به آن بساید، دیو ظاهر میشود و در خدمتش قرار میگیرد تا آرزو کند و آرزوهایش را برآورده سازد- م).
تقسیم کار بین المللی
آمریکا از لحاظ توسعه پساجنگ جهانی دوم امتیاز ناعادلانه ای نسبت به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی داشت. آمریکا در جنگ مذکور از لحاظ جانی یا زیرساختی، از ضرر بسیار کمی رنج برد؛ در واقع، تولیدکنندگان سلاح و عرضه کنندگان آمریکایی سودهای فراوانی، همراه با وابستگی به بدهی بر اروپای پساجنگ تحمیل نمودند. همه اینها بدین معناست که این امر برای آمریکا موقعیت بینظیری جهت سرمایهگذاری بسیار زیادی در تحقیق و توسعه، و سلطه بسیار سودمندی بر بخش بزرگی از جهان درحال پیشرفت فراهم نمود. بعلاوه، از طریق باصطلاع اجماع واشنگتن، آمریکا خودش را بعنوان رهبر بدون چالش تقسیم کار بین المللی تثبیت نمود که منجر به ارمغان صرفهجویی اقتصادی در مقیاس و تبادل گسترده عقاید در جهان علم و فرهنگ شد.
مقالهای مفید درباره میراث اقتصادی انقلاب اکتبر اشاره میکند که:
«در دوران پساجنگ جهانی دوم، جهان سرمایهداری تحت رهبری و سلطه آمریکا مجددا سازماندهی و ادغام شد. با پیچ و خم و چرخش فراوان، آن سلطه متعاقبا بدین معنا بود که آمریکا در دهه ۱۹۸۰ بمنظور رقابت مستقیم با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی توانسته بود از مازاد منابع سایر قدرتهای سرمایهداری استفاده کند – قبل ازهمه با استفاده از پساندازهای ژاپن. قلمرو انتخابی آن رقابت مسابقه تسلیحاتی بود. اتحاد شوروی سوسیالیستی در مسابقه تسلیحانی بگونه ای شکست خورد که تقریبا هر مبارزه مستقیم با آمریکا را برمبنای منابع و تکنولوژی از دست داده باشد. ادغام آمریکا و تسلط بر بازار جهانی بمعنای این بود که قادر بود منابع بسیار زیادی را دریافت کند.» (۳۱)
بعلاوه: «یک جامعه درحال ظهور سوسیالیستی میبایست در تقسیم کار بین المللی شرکت کند تا بدینوسیله زنده بماند و متعاقبا رونق یابد… اتحاد شوروی میتوانست با پیشرفتهترین قدرتهای سرمایهداری بطور جداگانه رقابت کند، اما هنگامیکه از بازارهای جهانی جدا شد و آنها در بازارهای جهانی باهم همکاری میکردند، قادر به رقابت نبود.»
واقعا عادلانه نیست بگوئیم که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی «خودش را از بازارهای جهانی جدا کرد» – درواقع، فعالانه توسط قدرتهای امپریالیستی از بازارهای جهانی کنار گذاشته شد. علیرغم تمایل آنها، رهبری شوروی جهت شرکت برابر با غرب گزینههای بسیار محدودی داشت که با زور وارد بازار بین المللی شود.
چین از اواخر دهه ۱۹۷۰، ابزار بسیار پیچیده ای جهت نفوذ خود دراقتصاد جهانی توسعه داد و بنابراین، آخرین توسعههای علمی و تکنولوژیکی را در رکورد زمانی جذب نمود، اما موقعیتی که این امر را امکانپذیر کرد، احتمالا در دسترس رهبران شوروی نبود. چین قادر شد از موقعیت بین المللی باثباتتری لذت ببرد؛ و تا حد قابلتوجهی از رویارویی ژئوپلیتیکی با آمریکا عقب کشید؛ از چین انتظار نمیرفت که مسئولیت نظامی و مالی را برای کل جهان سوسیالیستی بپذیرد؛ چین توانست بر منابع، حسن نیت و ارتباطات جماعت پراکنده ثروتمند و میهنپرست چینی تکیه کند؛ و توانست سیل عظیمی از نیروی کارارزان را جهت اغوای شرکتهای صاحب تکنولوژی پیشرفته جهت سرمایه داری در چین ارائه دهد. احتمالا «سیاست درهای باز» به شیوه چینی برای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فراهم نبود، حتی اگر رهبری آنموقع چشمانداز و تخیل طرح چنین استراتژی را داشت.
کیفیت و فراهمی کالاها و خدمات
یکی از مشکلات نسبتا کلیشهای که شهروندان شوروی با آن مواجه بودند، این بود که کالاهای غیرضروری مصرفی و خدماتی اغلب یا کمیاب بود، یا کیفیت بسیارخوبی نداشتند( یا هردو).
«بسیاری از محصولات شوروی، مخصوصا کالاهای مصرفی، از کیفیت پائینی برخوردار بودند. اکثر اوقات خریدکنندگان با صفهای طولانی جهت کالاهای معمولی در سیستم بدنام فاقدصلاحیت توزیع خرده فروشی روبرو بودند. خدمات مصرف کننده، از آرایشگاه گرفته تا تعمیر لوازم خانگی، حتی اگر هم در دسترس بودند، نامرغوب بودند.» (۳۲)
علت این مشکل بخشی به سیستم مساوات ربط داشت که هدفش تولید کالاهای ارزانقیمت در ابعاد بسیار زیاد بود تا در دسترس عموم باشد. بدینترتیب، همه مردم از خوراک، پوشاک و مسکن بهرهمند بودند، و دستمزد اجتماعی قابلتوجهی داشتند – تا بتوانند با آموزش، مراقبتهای بهداشتی، تسهیلات تفریحی، کتابخانه و غیره زندگی کنند. در در تضاد با سیستم سرمایهداری غربی، جایی که ثروتمندان میتوانند ازلاکچری باورنکردنی لذت ببرند، درحالیکه فقرا جهت تأمین غذای خانواده خود تقلا میکنند.
بهرحال، این مشکل تاحدودی تابعی از شیوه عملکرد اقتصادی اتحاد شوروی بود. برنامهریزان مرکزی میتوانستند دستورتولید یک میلیون سشوار را بدهند، اما در غیاب رقابت و با بازار تضمین شده، برای یک سرمایهگذاری جهت تولید سشوار خوب، انگیزه کمی موجود بود. هانسون مینویسد:
«قبل از هرچیزی تولیدکنندگان نگران اجرای اهداف تنظیمشده برنامهریزان بودند. آنها دلیل خاصی نداشتند که خودشانرا نگران امیال مصرفکنندگان کالاهایشان، یا فعالیتهای رقبا کنند. درواقع، ایده رقابت غایب بود: تولید کنندگان دیگر در همان خط فعالیت واقعا رقیب نبودند، بلکه دوستان اجرا کننده طرح دولتی بودند.» (۳۳)
این امر زمانی بود که در غرب مصرفگرایی به سطوح جدید نامعقولی رسیده بود. بازاریابی شدید، سودگرایی را بخوبی و واقعا به گذاشته سوق داده بود، و طبقه متوسط در آمریکا، اروپای غربی و ژاپن بطور فزاینده ای توقع داشتند که سشوار و ماشین آنها دلفریب باشد و نه اینکه واقعا کار کند. مبالغ بسیار زیادی صرف خرید «وسایل مارکدار» یا «تدبیر کاربر محوری» و تصورات مشابه میشد.
در اوایل سالهای پساجنگ، بزرگترین مشکل خانواده های شوروی کالاهای بُنجل نبود، اما توقعات شروع به تغییر کرد، که اغلب بدلیل افزایش دسترسی نفوذ و سفسطه تبلیغات آمریکا بود. بسیاری از شهروندان شوروی ظاهرا به کالاهای مصرفی که مردم غرب لذت میبردند غبطه میخوردند، شاید همیشه درباره نقش ایده آل بتصویر کشیده شده توسط فیلم ها فکر نمیکردند، و اگر به نقطه مقابلش در فقر وحشتناک و سُلطه بیرحم سرمایه انحصاری بر مستعمره های جدید فکر میکردند، غبطه نمیخوردند. ردههای بالای جامعه شوروی – دکترها، دانشمندان، دانشگاهیان، بوروکراتها – تشخیص دادند که همتایان آنها در غرب از استاندارد بالاتری برخوردارند و بسیاری شروع به این فکر افتادند که سوسیالیسم مانعی برای ثروت بیشترست.
در طرح عظیم کارها، اینها باید نگرانیهای نسبتا ناچیزی باشند، اما اگر بخش بزرگی از روشنفکران ایمانشان را در پایههای بنیادی فلسفی و اقتصادی جامعه از دست بدهند، این یک مشکل کاملا جدی برای «سوسیالیسم واقعا موجود» است – سیستمی که در یک دوره تاریخی که سرمایه داری هنوز فرمانروایی میکند، همیشه شکننده است. ترجیحا، بعد از نیم قرن دولت سوسیالیستی، مردم میبایست اخلاق کمونیستی را پرورش میدادند که زیاد نگران ثروت مادی نباشند؛ اما تجربه همه کشورهای سوسیالیستی تا به امروز نشان میدهد که شکستن تعصبات فرهنگی و ایدئوژیک هزاران سال جامعه طبقاتی چیزی نیست که بتوان طی چند سال به آن دسترسی پیدا کرد. تلاش جهت نابودی سریع میراث فرهنگی و ایدئولوژیک جامعه طبقاتی- بویژه انقلاب فرهنگی در چین – به اهداف خود نرسیده اند. مارکس این مشکل را دههها قبل ازاینکه به واقعیت تبدیل شود تعریف کرد: «جامعه سوسیالیستی «نه روی پایههای خود، بلکه برعکس، … از دل جامعه سرمایهداری» ظهور میکند. بنابراین، «از هر نظر، هنوز آثار اقتصادی، اخلاقی، و فکری جامعه کهنه را در خود دارد.»(۳۴)
رشد اقتصاد دوم
کیفیت پائین کالا و خدمات، همگام با کمبود کالاهای مصرفی اصلی و فشار تورمی و فرونشانده شده ناشی دستمزدهای بالا، قیمتهای پائین و عدم عرضه کافی، همه اینها در ایجاد یک «اقتصاد دوم» غیررسمی زنده، خارج از برنامه اقتصادی مرکزی و عمدتا غیرقانونی خدمت کردند. در محیطی که مقادیر زیادی پول جهت پیدا کردن محصولات کم موجودست، احتکار و فعالیت بازار سیاه تقریبا اجتناب ناگزیرست.برای اینکه فعالیت در اقتصاد دوم پاداش بهتری از کار معمولی داشت، در خدمت تضعیف بقیه اقتصاد شد. مایکل پرنتی به نمونه زیر اشاره میکند:
«هرچه که خدمات رستوان ضعیفتر باشد، و شمار مشتریان کمتر باشد، پسمانده غذای بیشتری جهت بردن به خانه برای خود یا در بازار سیاه جهت فروش بود. آخرین چیزیکه شاغلان در رستورانها میخواستند، این بود که دوباره مشتریان راضی جهت صرف غذا با قیمتهای رسمی ثابت و پائین برگردند.»(۳۵) کتاب «سوسیالیسم خیانت شده» کیران و کنی، تعریف موثقی از اقتصاد دوم شوروی و اثرات روشن آن ارائه میدهد:
«اقتصاد دوم متشکل از اعمالی بود که مدیران گزارش از خسارت یا فاسد شدن کالاها میدادند تا آنها را در بازار سیاه برده و بفروش برسانند. این امر در فروشگاههای دولتی رویکرد عادی فروشندگان و مدیران بود که کالاهای نادر را کنار میگذاشتند تا انعامی از مشتریان مورد علاقه دریافت کنند یا کالاهای مسروقه را در بازار سیاه بفروش برسانند. کالاهای مصرفی بادوامی مانند اتوموبیل که برای آنها لیست انتظار موجود بود، ًفرصت قابلتوجهی برای اختلاسً، همچنین جهت ًاحتکار ً، یعنی جهت بازفروش با قیمتهای بالاتر بود … تعمیرات، خدمات و حتی تولید روشهای دیگر کسب سود غیرقانونی را تشکیل میداد. پیشبرد این امر شامل تعمیرات خانگی، اتوموبیل، چرخهای خیاطی، جابجایی اثاثیه، و برای ساختن خانه های خصوصی بود. اینکار، که بخودی خود غیرقانونی بود، اغلب شامل دزدی مواد و زمان از مشاغل معمولی بود… تولید شراب و آبجوی خانگی از انگور و میوه، بازفروش غیرقانونی نوشیدنیهای دولت، و فروش الکل معمولی سرقتی ۲/۲(دو و دو دهم درصد) از تولید ناخالص داخلی را در سال ۱۹۷۹ تشکیل میداد.» (۳۶)
کیران و کنی استدلال میکنند که اقتصاد دوم به میزانی رسید که «قشری ایجاد نمود که برای همه یا بخش قابلتوجهی از درآمد خود به فعالیتهای خصوصی وابسته بودند.» و چنین قشری را «بدرستی میتوان طبقه نوپای خرده بورژوازی درنظر گرفت.» با تشکیل یک طبقه اقتصادی، تقاضا برای نمایندگی سیاسی مطرح میشود.
زیگانوف مینویسد که:
«اقتصادِ سایه جهت بازتولید مبسوط، با کمبود زمان و مکان روبرو بود؛ متعاقبا، رؤسای آن این سئوال را مطرح کردند که چگونه میتوان محدودیتهای سیاسی را با نفوذ در تشکیلات دولتی و حزبی، ازجمله کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، از درون تضعیف نمود. تحت چنین فشارهایی بود که پرسترویکا بوجود آمد.» (۳۷)
اقتصاد درحال رشد دوم به کاهش بیشتر سودمندی اقتصاد اولیه خدمت نمود، و به کمبود کالاها و نیروی کار کمک کرد. همه اینها به تضعیف سوسیالیسم شوروی کمک کرد.
مسابقه تسلیحاتی و هزینه رفاقت
اتحاد شوروی در اوایل دهه ۱۹۸۰ منابع زیادی جهت کمک به کشورهای سوسیالیست و مترقی در سراسر جهان، که قابلتوجهترین آن ها ویتنام، کوبا، افغانستان، اتیوپی، نیکاراگوئه، آنگولا، و یمن جنوبی است، اهداء کرد. در بسیاری از این موارد، چنین حمایتهایی جهت بقای این کشورها حیاتی بود. بالچاندارا رانادایو از حزب کمونیست هند(مارکسیست) بدرستی اظهار داشت که:
«اما بدون این کمک اقتصادی بسیاری از کشورهای تازهرهایی یافته ناگزیر وابسته به کمک غرب میشدند.»(۳۸) هزینه این حمایت- و بویژه راه اندازی جنگ بلندمدت و دشوار در افغانستان، که بعدا به آن پرداخته میشود – همزمان با دوران مشکلات اقتصادی بود.
آرنه اُد وستاد مینویسد:
«نقش جهانی که اتحاد شوروی متقبل شده بود، بدین معنا بود که هردو مخارج، هم هزینه نظامی – در اوخر دهه ۱۹۷۰ فقط اندکی کمتر از ۲۵ درصد تولید ناخالص داخلی بود – و هم حمایت از کشورهای سوسیالیستی که همچنان تا دهه ۱۹۸۰ افزایش می یافت، اگرچه برای رهبری مشخص بود که این امر منجر به کمبودهایی در داخل شوروی میشود، که از نظر اجتماعی زیانآور و محبوب نبود.»(۳۹)
مثالی وضع دشوار رهبری شوروی را آشکار میسازد:
«وقتیکه رئیس برنامه ریزی آلمان شرقی، جرالد شورر در سال ۱۹۸۱ از همتای شوروی خود نیکلای بابیکوف تقاضای سوخت بیشتر کرد، بابیکوف در جواب گفت: «آیا باید من از نفت لهستان بکاهم؟ ویتنام در حال گرسنگی بسر میبرد… آیا ما باید آسیای جنوبی شرقی را ازدست بدهیم؟، آنگولا، موزامبیک، اتیوپی، یمن … ما همه آنها را بدوش کشیده ایم. و استاندارد زندگی خودمان بشدت پائین است.»(۴۰)
اضافه بر هزینه آشکار اقتصادی، حمایت نظامی شوروی از متحدان خود مخصوصا در آنگولا، اتیوپی، افغانستان میخهایی بر تابوت تشنجزدایی آمریکا و شوروی بود، و تنشهای جنگ سرد به اوج جدیدی رسید. آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مجبور ساخت تا منابع عظیمی را جهت «مسابقه تسلیحاتی» سوق دهد که استطاعت آنرا نداشت. سرمایه داری درواقع، وقتیکه صحبت از صنعت مرگ و نابودی بمیان میآید، بسیار برتر از سوسیالیسم است: در اقتصادی که با هدف کسب سود برای کورپوراتها، بازار بزرگ برای محصولات یکبار مصرف ارزشمند مانند بمبهای هسته ای چیز حیرتانگیزیست، بنابراین، موقعیت مجتمع صنعتی – نظامی در قلب دولت آمریکاست. در اقتصادی که متمرکز بر خدمت نیازهای توده هاست، فداکردن منابع نادر به تکنولوژی نظامی بمعنای هدر دادن منابع از تولید مواد غذایی، مسکن، زیرساخت، لباس و پوشاک، هنر، آموزش و کالاهای مصرفی است. همانگونه مایکل روبرتس مشاهده میکند: «با نظامی کردن اقتصاد بخاطر جنگ سرد، پتانسیل گرانبهای سرمایهگذاری مولد بکار گرفته شد.» (۴۱)
تلاش های ناموفق جهت راهحلها
در اوایل دهه ۱۹۶۰، برای سیاستگذاران شوروی مشخص شده بود که اقتصاد نیاز به اصلاح دارد. در این مرحله نرخ رشد هنوز بالا بود، اما تولید کشاورزی کفایت نمی کرد، درباره کیفیت و نبود کالاها شکایاتی بود، و رهبری نگران ادامه وابستگی به استخراج تولید ارز خارجی بود، همچنین، «طرحهای آزاردهنده، توقف نیمهکاره و تصمیمات عجولانه» (۴۲) که توسط نیکیتا خروشچوف(رهبر شوروی از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۴) دنبال میشد که بسیار ناموفق بود، و منجر به آن شد که جانشینان وی در رهبری برژنف – گوسیکین(Brezhnev-Kosygin) بدنبال خط مشی تغییرات اقتصادی اصولیتر، و کمتر متغیر بروند.
در سال ۱۹۶۵، رفرمهای نسبتا گسترده ای راه اندازی شد، که عمدتا توسط اقتصاددان اوسی لیبرمن(Evsei Liberman) طراحی شد و ازنظر سیاسی توسط آلکسی گوسیکین(Alexei Kosygin) حمایت گردید. اصلاحات استدلال میکرد که با پیچیدهترشدن روابط اقتصادی، سیستم برنامه ریزی مرکزی کمتر مؤثر و گرانتر میشود. این اصلاحات بدنبال افزایش باروری، پویایی و رشد بود. استقلال بیشتری به سرمایهگذاری پروژه ها در استفاده از منابع داده شد، و مفهوم سودآوری معرفی گردید. در تلاش جهت ایجاد انگیزه برای آموزش حرفه ای، سطح دستمزدهای دوران خروشچوف تاحدی معکوس شد. این رفرمها شامل تلاش هایی جهت افزایش استفاده از کامپیوتر در برنامهریزی و تشویق نوآوری تکنیکی بود.
این اصلاحات بطور بحثانگیزی شامل برخی از تدابیر بازار بود، برای نمونه، «به مدیران شرکتها اجازه داده شد که بیشتر سود حاصل از فروش خودشانرا به دولت نگه دارند و آنرا جهت بهبود ماشین آلات خودشان سرمایهگذاری کنند»، به مدیران اجازه داده شد تا «بیشتر این سرمایه اضافی را جهت مشوقهای مادی کارگرن تولیدی هزینه کنند تا آنها را تشویق به کاهش ضایعات، یافتن ذخایر پنهان باروری در ماشین آلات موجود و غیره نمایند.»(۴۳)
این رفرمها موفقیت محدودی داشتند، و رشد در نیمه دوم دهه ۱۹۶۰(چندسال اول دوران برژنف) بیشتر از نیمه اول (چندسال آخر دوره خروشچوف) بود. بهرحال، تأثیرات مثبت بیشتر از چندسال طول نکشید، و معلوم شد که رفرمهای کوسیگین هیچیک از مشکلات بلندمدت را حل نکرده است. رفرم مشابهی در اواخر دهه ۱۹۷۰ نتایج مشابه بدون انگیزه ای داشت.
مشکل عمده، عدم وجود یک راه حل کلیدی مفید بود. رفرمهای اقتصادی که توسط دنگ شیائوپینگ در چین در اواخر دهه ۱۹۷۰ اجرا شد، موفقیت بینهایت بیشتر از آنی کسب کرد که شوروی ها تلاش کردند بدست آورند. دلایل متعددی وجود دارد که چرا چین توانست موفق شود، درحالیکه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از لحاظ بازسازی اقتصادی خود موفق نشد، اما یکی از عواملی که اصلاحات با رویکرد چینی دوام آورد، شعار «عبور از رودخانه با حس کردن سنگها» میباشد (یعنی برای برداشتن یک قدم با نگاه کردن به اطراف، قبل از برداشتن قدم دیگر- م)- گامهایی کوچک، نتیجهگیری مشاهدات، یادگیری درسها و برداشتن گامهای بیشترست. آلن لینچ مینویسد:
«دنگ شیائوپینگ استراتژی تدریجا افزایشی رفرم را به شیوه کاربردی دنبال نمود، و موفقیت اقتصادی ساخت که وی آنرا به سرمایه سیاسی تبدیل نمود، و بتدریج پروسه رفرمها را از کشاورزی به سرمایهگذاریهای مرتبط در روستاها، حوزه های ویژه اقتصادی در کنار سواحل جنوبی توسعه داد و سپس مناطق بزرگ و بزرگتری از بخشهای اقتصادی را گسترش داد.» (۴۴) رویکرد شوروی بسیار سنگینتر و کمتر ماهرانه بود.
در اواخر دهه ۱۹۷۰، پیشرفت کمی در رفرم اقتصادی صورت گرفت، منجر به آن شد که لئونید برژنف (رهبر شوروی از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲) تکرار کرد که، «بمنظور انجام موفقیت آمیز وظایف متنوع اقتصادی و اجتماعی که کشور با آن مواجه است، راه دیگری نیست بجز ارتقای رشد سریع باروری نیروی کار جهت دستیابی به افزایش شدید باروری در همه حوزه های تولید اجتماعی … این امر عمدتا بخاطر تشدید مشکل منابع کار است. ما نباید به بسیج قدرت نیروی کاراضافی، بلکه صرفا به افزایش باروری نیروی کار تکیه کنیم. کاهش شدید نسبت نیروی کار با دست و مکانیزه و خودکار شدن تولید شرط لازم پیشرفت اقتصادی است.» (۴۵)
برژنف بعد از ۱۸ سال بعنوان دبیرکل حزب کمونیست شوروی در نوامبر سال ۱۹۸۲ فوت کرد. در اوایل دوره حکومت وی، از سال ۱۹۶۴ تا حدود سال ۱۹۷۳، بطورکل از لحاظ رشد اقتصادی و تحکیم ژئوپولیتیک نسبتا موفق درنظر گرفته شده است. پس از تمرین اقتصادی، بیثباتی سیاسی و دنبال کردن سیاست خطرناک ژئوپولیتیک دوران خروشچوف، رهبری نسبتا محافظه کار، رهبری یکنواخت برژنف و تیم او(از جمله شامل مارکسیستهای قادری مانند آندروپوف، میخائیل سوسولوف، آندری گرومیکو، دیمیتری اُستینوف و بوریس پاناماریف) نتایج خوبی بدستآورد. کیفیت زندگی افزایش یافت؛ شوروی از جنبشهای آزادیبخش ملی تحت حمایت شوروی، قدرتهای استعماری/نواستعماری را سرنگون کردند؛ بنظر میرسید که تهدید جنگ هسته ای با آمریکا اندکی کاهش یافته است. بااینحال، از این دوران در اواسط دهه ۱۹۷۰ تا فوت برژنف بطور گسترده ای بعنوان «دوران رکود» نام برده میشود، و در پولیت بورو، میانگین سنی اش بسیار نزدیک به امید به زندگی رایج شوروی منعکس گردیده است.
انتخاب رئیس ک گ ب (KGB)، آندروپوف به دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی(CPSU) در ۱۲ نوامبر سال ۱۹۸۲ الهامبخش امیدواری شد. «آندروپوف ویژگیهای شخصی قابل تحسینی داشت، زمینه ای قوی در تئوری مارکسیستی- لنینیستی، تجربه رهبری غنی، درک وسیعی از مشکلاتیکه اتحاد شوروی پیش روی داشت بود، و نظریه های روشن و مؤثری درباره رفرم داشت… در دوره برژنف، هنگامیکه سالخوردگی، ضعف، و سستی، ًاصول لنینیستیً را درمیان بسیاری از مقامات بالا فرسوده کرده بود، آندروپوف فروتنانه زندگی کرد و بعنوان یک معتاد بکار شهرت کسب نمود.»(۴۶)
باضافه، آندروپوف نیاز به رفرم اصولی اقتصادی، بویژه با سختگیری در مبارزه با فساد، ارائه مشوقهای کار، بهبود انضباط کار، و مدرنسازی تولید از طریق معرفی تکنولوژی کامپیوتر را درک نمود. وی همچنین به بهبود دمکراسی شوروی، از طریق مشارکت گسترده در مدیریت و تصمیمگیری تمایل داشت؛ اگرچه برخلاف گورباچف، وی هرگز جهت تضعیف حزب کمونیست اتحاد شوروی یا غیرقانونی کردن حکومتش تلاش نکرد. بطور خلاصه، آندروپوف بنظر میرسید که مشکلات پیش روی اتحاد شوروی را درک میکرد و دیدگاه معقولی جهت رفع آنها داشت. متأسفانه، آندروپوف وقت نداشت تا نقشههای خود را بواقعیت مبدل کند. فقط چندماه پس از دبیرکُل شدن، از ناراحتی کلیوی رنج برد، در اوت سال ۱۹۸۳ در بیمارستان بالینی مرکزی مسکو بستری شد، جایی که تا زمان فوت خود در ۹ فوریه ۱۹۸۴ در آنجا باقیماند. کنستانتین چرننکو جایگزین آندروپوف شد، کسیکه در ۱۳ ماه قبل از مرگش چیز چندانی از بینش و انگیزه آندروپوف نشان نداد. میخائیل گورباچف جانشین چرنینکو گردید، کسیکه سهم فاجعه آمیزی برای اقتصاد شوروی داشت. در اینمورد در مقاله بعدی توضیح داده میشود.
عملکرد ضعیف اقتصادی منجر به سرخوردگی شد
«باتوجه به پنجاه یا شصت سال، ما باید قطعا از آمریکا جلو بزنیم. این یک وظیفه است. شما چنین جمعیت بزرگی دارید، چنین سرزمین وسیعی دارید و چنین منابع حاصلخیزی دارید، و چه چیزی بیشتر، گفته میشود که دارید سوسیالیسم را بنا میکنید ، و باصطلاح قرارست برتر باشد. اگر پس از پنجاه یا شصت سال کار، شما هنوز قادر نشده اید از آمریکا جلو بزنید، خودتانرا بد نشان میدهید.»(۴۷)
رشد آهسته اقتصادی دلیل اصلی و مستقیم تخریب شوروی نبود. حتی با رشد کند، اختراعات محدود و کالاهای کم کیفیت، اتحاد شوروی قادر بود زنده بماند – کشورهای زیادی در جهان هستند که از این مشکلات (و درواقع فراتر از بد) رنج میبرند ولی نسبتا باثبات هستند. اما مشکلات اقتصادی منجر به یک حس عمومی نارضایتی شد که اعتماد توده ها به سوسیالیسم را کاهش داد و درنتیجه، اشتیاق آنها را برای مبارزه هنگامیکه مورد حمله قرار گرفت، کاهش داد.
اما مشکلات اقتصادی از جمله قشری از مردم را بوجود آورد که احساس کردند تحت شرایط سرمایهداری بهتر زندگی میکنند: افرادی که بیزنس کوچکی در بخش غیررسمی را هدایت میکردند، از بازارهای آزادتر سود میبردند؛ و مدیران و روشنفکرانی که سوسیالیسم را مانع زندگی برترمیدیدند.
جود وودوارد مینویسد:
«این برتری اقتصادی آمریکا بود، و نه تهدید نظامیش، که سرانجام شرایط را جهت تخریب(و نه شکست – م) اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فراهم کرد. در دهه ۱۹۸۰، مشکلات اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بدین معنا بود که با رقابت تسلیحاتی جدید ریگان بطورغیرقابل قبولی تحت فشار بود. گورباچف و بعدش هم یلتسین بجای اینکه رفرمهای بنیادی اقتصادی را انجام دهند – مانند چین که برای یک دهه انجام میداد- به غرب تسلیم شدند، و حزب کمونیست را منحل کردند، و شوک درمانی و تخریب (نه فروپاشی- م) اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را پذیرفتند.»(۴۸)آگهیها
REPORT THIS ADحریم خصوصی
در ادامه این سلسله مقالات، به مشکلات زیاد ناشی از عقبنشینی ایدئولوژیک و نارضایتی چند دهه آخر وجود اتحاد شوروی سوسیالیستی میپردازیم.
برگردانده شده از:
?Why doesn’t the Soviet Union exist anymore
Part 2: Economic stagnation
لینک قسمت ۱:
چرا دیگر اتحاد شوروی وجود ندارد؟(قسمت ۱: دیباچه): سایت آینده را بساز/ آمادور نویدی
چرا دیگر اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد؟ (۱)
منابع:
- Lenin, Fourth Anniversary of the October Revolution, 1921
- Cited in Arne Odd Westad The Global Cold War: Third World Interventions and the Making of Our Times, Cambridge University Press, 2011
- Philip Hanson, The Rise and Fall of the The Soviet Economy: An Economic History of the USSR 1945-1991, Routledge, 2003
- Roger Keeran and Thomas Kenny, Socialism Betrayed — Behind the collapse of the Soviet Union, International Publishers, 2004
- Michael Roberts: The Russian revolution: some economic notes, 2017
- David Kotz and Fred Weir, Revolution From Above – The Demise of the Soviet System, Routledge, 1997
- Irfan Habib, in Red October: The Russian Revolution and the Communist Horizon, LeftWord Books, 2017
- CPI(M) resolution: On Certain Ideological Issues, 1992
- History of the Communist Party of the Soviet Union (Bolsheviks), Chapter 11, 1939
- Ha-joon Chang, Economics: The User’s Guide, Pelican, 2014
- Jude Woodward, The US vs China: the new cold war?, Manchester University Press, 2017
- Article in Red October, op cit
- Hanson, op cit
- Kotz and Weir, op cit
- Sam Marcy: Perestroika: A Marxist Critique, 1987
- Textbook on Political Economy, prepared by the Economics Institute of the Academy of Sciences of the USSR, 1954
- Jonathan Aurthur, Socialism in the Soviet Union, Workers Press, 1977
- Yuri Andropov, Speeches and Writings, Pergamon Press, 1983
- Kotz and Weir, op cit
- Michael Parenti, Blackshirts and Reds, City Lights Publishers, 2001
- ibid
- Cited in Parenti, ibid
- Hanson, op cit
- Albert Syzmanski, Is the Red Flag Flying?, Zed Press, 1979
- Cited in Inside Gorbachev’s Kremlin: The Memoirs Of Yegor Ligachev, Westview Press, 1996
- Kotz and Weir, op cit
- Andropov, op cit
- My Russia: The Political Autobiography of Gennady Zyuganov, Routledge, 1997
- Cited in Marcy, op cit
- New York Times: How This U.S. Tech Giant Is Backing China’s Tech Ambitions, 2017
- Mark Buckley: The economic legacy of October 1917, 2017
- Kotz and Weir, op cit
- Hanson, op cit
- Marx: Critique of the Gotha Programme, 1875
- Parenti, op cit
- Roger Keeran and Thomas Kenny, Socialism Betrayed — Behind the collapse of the Soviet Union, International Publishers, 2004
- Zyuganov, op cit
- Red October, op cit
- Westad, op cit
- Jeremy Friedman, Shadow Cold War: The Sino-Soviet Competition for the Third World, University of North Carolina Press, 2015
- Michael Roberts: The Russian revolution: some economic notes, 2017
- Cited in RFE-RL: Now That The Thaw Is Over, 2013
- Aurthur, op cit
- Allen Lynch: Deng’s and Gorbachev’s Reform Strategies Compared, 2012
- Cited in Aurthur, op cit
- Keeran and Kenny, op cit
- Mao Zedong, Strengthen party unity and carry forward party traditions, 1956
- Jude Woodward, op cit
?Why doesn’t the Soviet Union exist anymore