قرائت شیطانی لیبرالها و پیرامونیها
این پیمان ٨٠ سال پیش- در ٢٢ ژوئن ١٩۴١ از اعتبار ساقط شد. این، از سری همان معاهداتی بود که آلمان هیتلری با بسیاری از کشورهای همسایه منعقد کرد. من لیست این کشورها را ذیلاً ارائه میدهم. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی آخرین کشوری بود که با آلمان پیمان بست. تکرار میکنم، همان توافق، که قبل از اتحاد شوروی با دیگر کشورهای اروپایی منعقد شده بود.
کدام کشورها و چه موقع با هیتلر قرارداد و معاهده منعقد کردند١٩٣٣- بریتانیای کبیر، فرانسه، ایتالیا- پیمان چهارجانبه. ١٩٣۴- لهستان- پیمان هیتلر- پیسودسکی. ١٩٣۵- بریتانیای کبیر- قرارداد دریایی. ١٩٣۶- ژاپن- پیمان ضد کمینترن. ١٩٣٨- سپتامبر، بریتانیای کبیر- اعلامیه عدم تجاوز. ١٩٣٨- دسامبر، فرانسه- اعلامیه عدم تجاوز. ١٩٣٩- مارس، رومانی- توافقنامه اقتصادی. ١٩٣٩- مارس، لیتوانی- پیمان عدم تجاوز. ١٩٣٩- مه، ایتالیا- پیمان اتحاد و دوستی. ١٩٣٩- مه، دانمارک- پیمان عدم تجاوز. ١٩٣٩- ژوئن، استونی- پیمان عدم تجاوز. ١٩٣٩- ژوئن، لتونی- پیمان عدم تجاوز. ١٩٣٩- اوت، اتحاد جماهیر شوروی- پیمان عدم تجاوز. |
اما تا کنون فقط پیمان مولوتوف- ریبنتروپ به بحث در افواه تبدیل شده و فقط این بحث در خروجی سیاستهای بزرگ قرار دارد! هر سالگرد امضای آن به طور سنتی توسط همۀ «بشریت مترقی» به عنوان «یکی از غمانگیزترین روزهای تاریخ جهان» یادآوری میشود.
به عنوان مثال، در ایالات متحدۀ آمریکا و کانادا، ٢٣ اوت بمثابه روز روبان سیاه برگزار میگردد و در اتحادیه اروپا- روز اروپایی یادبود قربانیان استالینیسم و نازیسم.
مقامات گرجستان، مولداوی، اوکراین این روزها با تعصب خاصی در مورد آن «مشکلات بیشماری که در نتیجۀ پیمان مولوتوف- ریبنتروپ متحمل شدهاند»، سخنسرایی میکنند.
در روسیه، رسانههای لیبرال و فعالان اجتماعی، در آستانۀ ٢٣ اوت، سعی میکنند این «پیمان شرمآور» را به شهروندان کشور یادآورشوند و بطور منظم و مرتب بر توبه و ندامت پافشاری میکنند. همانطور که فئودور داستایوفسکی در مورد اعتقادات چنین «شیاطین» لیبرال نوشت: «هر کس که گذشته خود را نفرین کند، از ما است». در جهان مدرن در کل تاریخ دیپلوماسی و معاهدات بینالمللی هیچ سندی چنین «افتخاری» نداشته است.
به طور طبیعی، این سؤال مطرح میشود: دلایل این نگرش نسبت به پیمان مولوتوف- ریبنتروپ چیست؟
توصیف پذیرفتهشده در غرب چنین است: «این پیمان بلحاظ محتوای جنایتکاری و پیامدهای فاجعهبار خود یک استثناء بود. بنابراین، غربیها یادآوری دائمی این «معاهده شوم» به عموم را وظیفۀ خود میدانند تا به ادعای خودشان، این اتفاق دیگر تکرار نشود.
اما در غرب توصیف دیگری هم برای این موضع وجود دارد: «این پیمان ضربۀ مهلکی به منافع حیاتی دشمنان خارجی و داخلی روسیه وارد کرد». از این رو، تمام نفرت غرب از آن به عنوان نماد شکست خود، از چنین توصیف ناشی میشود.
تبلیغ کنندگان غربی مانند لیبرالهای داخلی از چند دهه قبل در تلاشند تا ثابت کنند که تنها پاسخ درست، پاسخ نخست خواهد بود. اتهامات علیه این پیمان از مدتها قبل مشخص شده است: «این پیمان به وقوع جنگ جهانی دوم منجر شد و همۀ هنجارهای اخلاقی و حقوق بینالملل را به طرز وحشیانه و بدبینانه زیر پا گذاشت».
***
برخی نکات
کمیسر قضایی اروپا، ویویان ریدینگ: «در ٢٣ اوت ١٩٣٩، آلمان نازی به رهبری هیتلر و اتحاد جماهیر شوروی به رهبری استالین پیمانی را امضاء کردند که تاریخ را تغییر داد و آغازی بود بر بیرحمانهترین جنگ در تاریخ بشریت».
اعلامیۀ مشترک پارلمانهای لهستان و اوکراین (سِیم و رادا): «پیمان ریبنتروپ- مولوتوف در در ٢٣ اوت ١٩٣٩، بین دو رژیم توتالیتر- اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی و آلمان نازی منعقد گردید و در اول سپتامبر منجر به وقوع جنگ جهانی دوم شد».
نیکولای سوانیدزه، لیبرال روسیه: «در صورت عدم انعقاد پیمان مولوتوف- ریبنتروپ، هیتلر جرأت نمیکرد به لهستان حمله کند». آنتونی ماتسرویچ، وزیر دفاع لهستان: «اگر پیمان مولوتوف- ریبنتروپ منعقد نمیشد، این جنگ، این فاجعۀ وحشتناک اتفاق نمی افتاد… اگر تصمیم استالین طور دیگری بود، هیتلر به هیچوجه جنگ را آغاز نمیکرد».
و تعداد چنین اظهاراتی روز به روز بیشتر میشود.
من میخواهم فقط این سؤال را بپرسم: آیا استالین به چنان حد غیرقابل باوری قاطع و قادر مطلق بود که جنگ شروع شود یا نشود، به یک کلمۀ او بستگی داشت؟ بفرض، اگر او از پیمان با آلمان امتناع میکرد و هیتلر هم با حرف شنوی از او، آیا ورماخت را بلافاصله منحل میکرد؟ خوب، اگر پیمان، همانطور که ادعا میکنند، راه جنگ را باز کرد، آیا استالین آن را امضا نمیکرد، هیچ جنگی اتفاق نمیافتاد؟ پس خود این ورماخت برای چه لازم است؟ آیا دقیقاً این همان کاری بود که هیتلر انجام میداد؟ اما این، به عبارت سادهتر، مضحک است!
اما در حالت جدی، هر آدم عاقلی میداند که هم جنگ جهانی دوم و هم جنگ جهانی اول و هم جنگهای ناپلئون، محصول رویارویی کشورهای غربی برای تقسیم مجدد جهان و برای تسلط بر آن بود.
وینستون چرچیل در سال ١٩٣۶، با توضیح اجتنابناپذیری درگیری با آلمان، قانون زیر را در سیاست خارجی بریتانیا تدوین کرد: «سیاست خارجی انگلستان در مدت ۴٠٠ سال، مقابله با قویترین، تهاجمیترین و تأثیرگذارترین قدرت در قاره بود… سیاست انگلیس کاری به این ندارد که کدام کشور برای سلطه در اروپا تلاش میکند… نباید از این ترسید که ممکن است ما را به طرفداری از فرانسه و یا ضدیت با آلمان متهم کنند. اگر شرایط تغییر میکرد، ما به همان اندازه میتوانستیم موضع طرفداری از آلمان یا مخالفت با فرانسه اتخاذ کنیم. ما موازین سیاستهای دولتی را دنبال میکنیم، نه مصلحتاندیشی را که شرایط اتفاقی، دوستی و دشمنی یا برخی احساسات دیگر دیکته میکند».
پیمان مولوتوف- ریبنتروپ، بنا به تعریف ناتالیا ناروچنیتسکایا، مورخ، دیپلمات و فعال مدنی روسیه، قبل از همه، نقشههای سیاست انگلستان را به هم ریخت و«برنامه جنگ جهانی دوم را تغییر داد»!
اما این پیمان نتوانست گردونۀ بشدت کوک شدۀ جنگ را واپیچاند و آن را متوقف کند.
طرح «وایس» (برنامه نظامی آلمان علیه لهستان) این واقعیت را تأیید میکند. این طرح مدتها قبل از امضای پیمان، در ماههای آوریل- ژوئن سال ١٩٣٩، توسط ورماخت تدوین و آماده شده بود! برنامههای نظامی تدوینشده و توسعهیافته را بیهیچ قصد و هدفی تهیه نمیکنند. طبق این برنامهها درست در آن زمان، در پایان اوت ١٩٣٩، نیروهای ورماخت که قبلاً بسیج شده بودند، به خط حمله رفتند و الیآخر. آیا همه چیز همینطور ساده بود؟ مثلا، آیاعدم انعقاد پیمان مانع از حمله آلمانها میشد؟ نه، البته که نه! آنها پیشتر برای حمله آماده شده بودند! آیا به آنها دستور «توقف حمله» داده میشد؟ البته که نه! این است تمام واقعیت!
و چند کلمه دیگر در مورد پیامدهای «عدم انعقاد» پیمان. آلمانیها آن زمان کل لهستان را اشغال میکردند! مرز شرقی آلمان تا حد قابل توجهی، صدها کیلومتر به سمت ما تغییر میکرد! و خود این، تأثیر جدی در ٢٢ ژوئن سال ١٩۴١- [روز حملۀ آلمان نازی به خاک اتحاد شوروی] داشت.
بنابراین، باید گفت که در نهایت اتحاد شوروی- روسیه سرزمینهای ویبورگ، جمهوریهای بالتیک، بلاروس غربی، اوکراین غربی و بسارابی را که در زمان فروپاشی امپراتوری روسیه جدا شده بودند، پس گرفت. سرانجام مرزها به سمت غرب گسترش یافت، نه برعکس!
آنچه که به مدعیات در مورد «پیمان جنگ» مربوط میشود، این است که مؤلفان آنها نه به تحقیقات تاریخی، بلکه به سیاستورزی و تبلیغات مشغول هستند.
کاملاً آشکار است که غرب به همراه ستون پنجم داخلی، دورهای را برای تجدید نظر در نتایج جنگ جهانی دوم آغاز کرده است. هدف آنها نیز بسیار روشن است و حتی آن را پنهان نمیکنند. آنها تغییر جایگاه روسیه از جمع کشورهای پیروز به گروه کشورهای متجاوز و شکست خورده با تمام عواقب بعدی را آشکارا موعظه میکنند!
از این رو، اظهارات متوهمانه در مورد «پیمان جنگ» مطرح میشود.
قوانین تبلیغاتی که توسط دکتر گوبلز بدنام مورد استفاده قرار میگرفت، چنین میگوید: «اگر دروغ هزار بار تکرار شود، به حقیقت تبدیل میشود». و این دروغ رفته رفته به عنوان یک واقعیت کاملاً طبیعی در جامعه درک میشود.
به هر حال، ما این تعاریف دروغ در مورد شخصیت یوسف ویساریونوویچ استالین را نه حتی هزاران، بلکه میلیونها بار مکرر شنیدهایم و به همین ترتیب نیز در بارۀ لاورنتی پاولوویچ بریا در ارتباط با وقایع آن زمان مشاهده میکنیم. و این دروغ آشکار برای برخیها به «حقیقتی» تبدیل شده است که هنوز با سرسختی و عناد از آن دفاع میکنند.
به همین دلیل، برگردیم به موضوع پیمان. یکی از اعضای هیأت مدیرۀ انجمن بدنام «یادبود»، بنام یان راچینسکی حتی پنهان نمیکند که وظیفۀ آنها عبارت است از تبدیل مسئولیت برابر اتحاد شوروی و آلمان برای آغاز جنگ جهانی دوم به یک «اعتقاد رایج» (در ضمن، یان راچینسکی، یک عامل خارجی اعلام شد). این است هدف و مقصد!
***
اینسیس فلدمانیس، مورخ لتونیایی: «تصور یک توطئه خشنتر و جنایتکارانهتر از این علیه صلح و حاکمیت کشورها دشوار است».
تفسیر پیمان مولوتوف- ریبنتروپ «به عنوان توطئۀ جنایتکارانۀ دو امپراتوری شرّ»، بر خلاف تفسیر«پیمان جنگ»، قبلاً وارد اذهان عمومی شده و بسیاری آن را به عنوان یک امر مبتذل درک میکنند. اما اتهامات نباید بر اساس کلمات احساسی، بلکه دستکم، باید بر اساس هنجارهای حقوق بینالملل باشد که گویا توافق اتحاد جماهیر شوروی و آلمان آن را نقض کرد. اما کسی موارد نقض را پیدا نکرد. پیمان عدم تجاوز از نظر حقوقی، یک سند معمولی و عادی است. آنچه به لهستان مربوط میشود، این است، که اتفاقاً رهبری اتحاد جماهیر شوروی مانند انگلیسیها، از حمله قریب الوقوع آلمان مطلع بود.
اما، در حقوق بینالمللی ضابطهای که اتحاد جماهیر شوروی را ملزم به ورود به جنگ در کنار لهستان نماید، وجود نداشت. اولاً، لهستان هرگز پنهان نمیکرد که دشمن اتحاد شوروی است و ثانیا، از پذیرش کمکهای اتحاد شوروی خودداری کرد. زیرا، لهستانیها روی کمک انگلیس و فرانسه حساب باز کرده بودند.
متممهای محرمانۀ معاهده، که بر اساس آن ادعاهایی علیه اتحاد جماهیر شوروی مطرح میشود، از زمانهای قدیم یک قاعدۀ مرسوم در دیپلماسی بوده است. و اکنون در زمان ما نیز رایج است. به عنوان مثال، در دوران باراک اوباما، روسیه و ایالات متحدۀ آمریکا توافقنامهای در مورد سوریه منعقد کردند که بخشی از آن (به اصرار طرف آمریکایی!) طبقهبندی شد و محتوای این متمم توافقنامه، محرمانه است. آیا این «مردم مترقی» سر و صدا راه انداختهاند؟ نه! هیچکس حتی یک کلمه هم نگفت. پس چرا آنها ناگهان فکر میکنند که متممهای محرمانۀ آن زمان از طرف اتحاد جماهیر شوروی جنایت بود؟
این معاهده شامل تصمیمات لازمالاجرا برای کشورهای ثالث نبود و نیست. در این صورت، چرا آنها را برای مجریان آینده مخفی نگه میدارند؟ اتهامات گسترده مبنی بر اینکه «هیتلر» کشورهای بالتیک، لهستان شرقی و بسارابی را طبق همان مقاولهنامهها به استالین «واگذار» کرد، یک افسانۀ عوامفریبانه است. هیتلر برغم تمام علاقهمندی خود، نمیتوانست آنها واگذار را نماید. زیر، به او تعلق نداشت.
پیمان عدم تجاوز شامل تعهد اتحاد شوروی برای حفظ بیطرفی نسبت به آلمان، صرف نظر از درگیری آن با کشورهای ثالث بود. متممهای محرمانۀ معاهده، به نوبه خود، تعهد آلمان برای عدم مداخله در امور اتحاد جماهیر شوروی در قلمرو اروپایی پساامپراتوری را مقرر میداشت نه بیشتر.
«بشریت مترقی» که از «عدم مشروعیت» پیمان اظهار نگرانی میکند، چرا برای مثال، ایالات متحدۀ آمریکا و انگلیس را به توبه و ندامت فرانمیخواند؟ به هر حال، این آنها بودند که در سال ١٩۴۴ کشورهای دیگر و ثروتهای آنها را به «حوزههای منافع» و نفوذ خود تقسیم کردند. روزولت، رئیس جمهور آمریکا در ١٨ فوریۀ سال ١٩۴۴ به لرد هالیفاکس، سفیر انگلیس چنین گفت: «نفت ایران مال شما. نفت عراق و کویت را ما تقسیم میکنیم. نفت عربستان سعودی نیز به ما تعلق دارد».
عجیب است هیچ یک از «نگرانها» این را به خاطر نمیآورند…
***
در مورد ادعاهای مبنی بر«غیراخلاقی» بودن پیمان مولوتوف- ریبنتروپ.
این مسئله حتی بیشتر از کلمۀ جنایت به اذهان عمومی القاء شده است. هم سیاستمداران و هم مورخان در این باره صحبتها میکنند. اما زحمت نمیکشند دلایل چنین ارزیابی خود را ارائه دهند.
از این رو، خیلی ساده و راحت میگویند: «این یک توافق غیراخلاقی بود!». آنها در کمال بیشرمی میگویند فقط افراد بیشرف، همان جنایتکاران، میتوانند با هیتلر توافق کنند»!
براستی، چرا آنها در مورد رهبران کشورهایی که قبل از اتحاد جماهیر شوروی با هیتلر قرارداد بستند، چنین قضاوت نمیکنند؟ سکوت…
اما در آن زمان- اوت ١٩٣٩- هیتلر هم از نظر اتحاد جماهیر شوروی و هم از نظر کشورهای اروپایی، رهبر قانونی یکی از قدرتهای اروپایی بود. حالا، چه سؤالی؟ دشمن احتمالی؟ آره. اما در آن زمان (اوت ١٩٣٩) فرانسه و انگلستان هم مخالف اتحاد شوروی بودند. این چنین بود!
جنایات نازیها در زمان امضای پیمان، اردوگاههای شوم مرگ، بابی یار و وحشتهای دیگر حتی نزدیک نبود! آیا هیتلر قصد حمله به لهستان را داشت؟ پس چه؟ امروز، ایالات متحدۀ آمریکا همه را تهدید میکند- ایران، کره شمالی، سوریه و…؛ آمریکا انواع برنامهها را علیه روسیه طراحی میکنند و غیره. آیا امروز از این میتوان نتیجه گرفت که امضای هر معاهدۀ با ایالات متحدۀ آمریکا غیراخلاقی است؟
ویکیپدیا
[بابی یار، یک منطقۀ جلگهای واقع در شمال غرب شهر کییف، مرکز اوکراین، با اعدام دسته جمعی غیرنظامیان بدست نازیها و همدستان اوکراینی آنها شهرت جهانی یافت. م].
باید پذیرفت که علاقهمندی به اعلام غیراخلاقی بودن پیمان مولوتوف- ریبنتروپ چیزی بیش از ناراحتی از این نیست که اتحاد شوروی دفاع از منافع خود را بر دفاع منافع از دیگران ترجیح داد. و اصلا مهم نیست که آنها چه منافعی داشتند! بازیکنان قوی جهان همیشه منافع خود را داشتهاند، دارند و خواهند داشت!
***
ناتالیا ناروچنیتسکایا: «این پیمان برنامۀ جنگ اجتنابناپذیر و متعاقب آن، پیکربندی کشورهای اروپایی پس از جنگ را تغییر داد و ورود انگلوساکسونها به اروپای شرقی را بگونۀ قبل از شروع جنگ، غیرممکن ساخت. زیرا پس از پیروزی، اتحاد شوروی در آنجا حضور داشت و دفاع از اروپای غربی برای آنها ضروری بود. پیمان مولوتوف- ریبنتروپ در سال ١٩٣٩ بزرگترین شکست استراتژی انگلیس در تمام قرن بیستم بود و دلیل هیولانمایی آن نیز همین است».
همه دولتهای پیرامونی مشخصاً در نتیجۀ بحران نظام دولتی روسیه (ابتدا امپراتوری روسیه، سپس اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی) استقلال یافتند. این دولتهای پیرامونی ایفای نقش «پایگاه تمدن غرب» در رویارویی با «روسیه وحشی و ددمنش» را ضامن موجودیت خود میدانند.
اما در اوت سال ١٩٣٩ جبهۀ واحد غربی علیه اتحاد جماهیر شوروی وجود نداشت! آلمان، یکی از کشورهای پیشرو اروپا تصدیق کرد که به نظر میرسد اتحاد شوروی منطقۀ منافع خود را دارد! و سپس، ایالات متحدۀ آمریکا و بریتانیا در یالتا به قبول این واقعیت مجبور شدند. در آن هنگام غرب به تعامل با اتحاد شوروی نیاز داشت. اما در مورد «کوچکتر، اما مغرور» فراموش کردند و حتی به خاطر نیاورند!
بنابراین، پیمان مولوتوف- ریبنتروپ برای همۀ پیرامونیها هنوز نماد شبح گونه موجودیت آنها است. به همین دلیل است، که حتی با مشاهدۀ کوچکترین نشانۀ بهبودی روابط بین روسیۀ امروزی و کشورهای غربی، هیستری آنها در مورد «پیمان جدید» تشدید میشود. مثل اینکه در همه حال ما مقصریم… آنها سعی می کنند ما را تغییر بدهند… منتها بیخبر از ما… و الیآخر.
بیدلیل نیست که غرب، پیرامونیها و لیبرالهای روسیه از پیمان مولوتوف- ریبنتروپ متنفرند و آن را تجسم شرارت میدانند. زیرا این، نماد آشکار شکست قطعی آنها است. موضع آنها قابل درک است و منطبق با منافع آنها. روشن است.
سؤال دیگر: چرا ما در ارزیابی مهمترین سند تاریخی پیش از جنگ، از دهه ١٩٩٠به این سو، هنوز با نگرش دشمنان خارجی و داخلی روسیه نسبت به آن حرکت میکنیم؟ چرا در بالاترین سطح به رسمیت شناخته نمیشود که این یک موفقیت بزرگ بود؟!
دیمیتری کلنسکی (Dimitri KLENSKY)
تالین، جمهوری استونی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت
گنداب سرمایهداری در تمام ابعاد خود گندهتر شده است. بحران ساختاری تمام عرصههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی، به تشدید روند گندگی منجر گردیده است. این واقعیت را «آقایان جهان» بهتر و بیشتر از هر کسی درک میکنند. از این رو، با عالمگیر کردن توطئه کرونا و برقراری حکومت نظامی در مقیاس جهانی (قرنطینه، اعمال محدودیتهای شدید، واکسیناسیون اجباری عمومی- دامپزشکی)، بمنظور پیشگیری از هر گونه مقاومت احتمالی تودهها، در راه بازسازی سرمایهداری تحت عنوان «سرمایهداری فراگیر» تلاش میکنند. متأسفانه، در این مسیر به موفقیتهای خیلی بزرگی دست یافتهاند. کما اینکه، دو روز قبل، علیرضا رئیسی سخنگوی ستاد مقابله با کرونای ایران با اظهار اینکه از ماه آینده فقط افراد واکسینه شده (یعنی افراد کاملاً قابل کنترل امنیتی و سیاسی) مجاز به استفاده از خدمات اجتماعی خواهند بود، در واقعیت امر، پیروزی «آقایان جهان» را رسماً اعلام کرد.
در چنین شرایط بشدت خطرناک بشریت دوگزینه بیشتر ندارد. بگفته انشتین: یا سوسیالیسم یا بربریت!
از این رو، بنظر میرسد مبارزه پیگیر و بیتزلزل در مسیر برقراری عدالت اجتماعی، تنها راه مقابله قطعی با طرح «آقایان جهان» برای بازسازی سرمایهداری تحت عنوان «فراگیر»، عاجلترین وطیفۀ بشریت مترقی میباشد. برای موفقیت در این مبارزه، فراگیری تجارب ایجاد نخستین جامعۀ سوسیالیستی و شناخت شیوهها، روشها و متدهای دشمن طبقاتی در نابودسازی آن ضرورت تام دارد.
روشن است که نابودسازی نخستین جامعۀ سوسیالیستی با استالینستیزی و هیولانمایی نظام سوسیالیستی آغاز شد و به بار زهرآگین نشست. مطلب حاضر که زوایای تاریک دیگری از روشهای دشمنان طبقاتی را روشن میسازد، بمنظور فراگیری ازتجارب تاریخی در مبارزات آینده تقدیم میگردد.
ا. م. شیری
١٩ شهریور- سنبله ١۴٠٠