هر كه فيسبوك داشت نالان ميشود
شيفته و دل بسته ى آن ميشود
هر كسى طبق توان و شيمه اش
در پى اش هر دم دلنگان ميشود
روز ها و هفته ها ذهن حريف
غرق فيسبوك و پريشان ميشود
آن كه عاقل بود و هم بالغ بدهر
ناگهان مانندى طفلان ميشود
از يگان لايك و كمينت و يك مسيچ
يا جگر خون يا كه شادان ميشود
جمله مرد و زن همه پير و جوان
شاعران ، سياست مداران ميشود
چيز هايى را تو مى بينى در آن
كز نگاهش چشمت حيران ميشود
ناگهان خورد ضابطى را بنگرى
در يگان فرقه قومندان ميشود
ان كه در عمرش نرفت در مسجدى
مؤمن و يكسر مسلمان ميشود
آنكه عاجز بود و مسكين روز و شب
مثل شيرى مست و غران ميشود
با هزاران عكس و نامى مستعار
در صفحات اش نمايان ميشود
دخترى قندول و مندول و جذاب
مردكى بد خور دوران ميشود
مردكى بس راشبوت و شخ بروت
دخترى قندول و خندان ميشود
بس جهات زشت فيسبوكست فزون
گر نويسم جمله داستان ميشود
واعظى اين شعرك ات دانم كه هم
لايك باران ، لايك باران ميشود!؟؟
زبير واعظى