یادِ دلِ آفتابی سیاوش کسرایی
نویسنده: محمد حقیقت
کسرایی از حافظه نیرومندی برخوردار بود و در تشخیص نیک و بد و شناخت سود و زیان مردم و جامعه شامهای قوی داشت. بهراه توده میرفت و شاعر تودههای مردم بود. با همان آمال و آرزوهایی که روزی به حزبش، حزب توده ایران پیوسته و عمری را با آن گذراند، تا آخرین دم حیات، بهرغم تمامی ناملایمات به آرمانش وفادار ماند و دمی از مبارزه در راه آزادی، برابری انسانها و برقراری عدالت اجتماعی غافل نماند.
بهمن ماه امسال ۲۷مین سالروز خاموشی سیاوش کسرایی شاعر نامور معاصر است. آزادمرد بزرگی که با سرودن اشعاری مردمی و آرمانی در حیات اجتماعی و فرهنگی چند نسل از مردم کشورمان تأثیر ارزندهای بهجا گذاشت و در آنان شور زندگی و امید دمید. از سرودههایش تنها همان «منظومه آرش کمانگیر» کافیست تا نام او برای همیشه بهعنوان یکی از برجستهترین شاعران معاصر مطرح باشد.
کامیار عابدی در کتابِ خود بهنام «شبانِ بزرگِ امید» که برگرفته از نامی است که سیاوش کسرایی در سالهای سرکوب و خفقان ستمشاهی بر خود نهاده بود به بررسی زندگی و آثار سیاوش کسرایی میپردازد، او در مقدمه خود بر این کتاب از جمله چنین میگوید:
«… ولی امیدها، و در آخرین خانه، نومیدیهایی که وی نثار جهان نیمه دوم سده بیستم کرد، چهره کسرایی را غالباً بهعنوانِ وسیعترین شاعر معاصر ایران، با دلمشغولیهایِ سیاسی ثبت و برجسته میکند … او نه تنها در پی امیدها و آرزوها بود، بلکه امیدها و آرزوها را سرلوحه زیستن خویش قرار داد و آنها را به تمامی زیست. ما با کلمههای او، روزگار سرریز از آرمان و شکوه را به زمانه سرازیر در اندوه شکست می رسانیم.»
کسرایی از حافظه نیرومندی برخوردار بود و در تشخیص نیک و بد و شناخت سود و زیان مردم و جامعه شامهای قوی داشت. بهراه توده میرفت و شاعر تودههای مردم بود. با همان آمال و آرزوهایی که روزی به حزبش، حزب توده ایران پیوسته و عمری را با آن گذراند، تا آخرین دم حیات، بهرغم تمامی ناملایمات به آرمانش وفادار ماند و دمی از مبارزه در راه آزادی، برابری انسانها و برقراری عدالت اجتماعی غافل نماند. محفل وجودش همواره گرم و انسانی، و سرشار از مهر و عاطفه و محبت بود. هوشنگ ابتهاج «سایه»، دوست و یار دور و دیر او در کتاب «پیر پرنیان اندیش» در توصیف او میگوید: «از لحاظ تصویر و تخیل خیال نمیکنم هیچ کدام از شعرای ما به سطح کسرایی رسیده باشن. البته شعرای دور و بری خودمونو میگم؛ شاملو، من، اخوان، نادرپور، مشیری و همینها که با هم بودیم». ذوق و استعداد فراوان، تصویر و تخیل فوقالعاده، حافظهِ نیرومند و تجربه و شامهِ سیاسیِ قوی، همه در ترکیبی از مهر و عاطفه که در تمامی وجودش موج میزد، به شعر او غنا و روح انسانی ویژهای بخشیده بود. او بهراستی شاعر مردم و شاعر امید بود. در اشعارش طنین عاطفی و انسانی کلمهها پاک و گوشنواز است.
کسرایی آنجا که باید، با شیفتگی آرمانی خود نیز برخوردی صریح و صادقانه میکند. او در مقدمه «منظومه مهره سرخ» مینویسد: «… آرشِ کمانگیر میوهِ جوانیِ گوینده و با فرسنگها فاصله، “مهرهِ سرخ” میراثِ سالخوردگیِ منست … “آرش” و “سهراب” گردانندگانِ این دو منظومه اگر از یک خون بوده باشند امّا هر یک را وظیفه دیگری است. “آرش” با برجا نهادن گَردِ تن، از سدِ مرگ برمیجهد و نه جانِ خود که جانهای بیشمار دیگری را میرهاند که جز این را برنمیتابد و راهی دیگر نیز نمینماید. امّا “سهراب” نوخاستهِ خیرخواهی است خطر کرده و خطا رفته با خنجری در پهلو که دادخواهانه نگران سرانجام داوری بر کار خویشتن است … در “مهرهِ سرخ” سخن از خطاهایِ خطیرِ نیکخواهانی است که شیفتگی را بهجای شناخت در کار میگیرند و شتابزده و با دانشی اندک تا مرزهای تباهی میرانند. و اینک تاوانهای سنگینی که میبایدشان پرداخت. از که بنالیم!؟ پراکندگی میوه آن تلخدانههایی است که خود بر این زمین افشاندهایم و اکنون بارور شده است.»
او در شعر «به سبز جاودانِ من» که یکی از اشعار فوقالعاده زیبا و برجسته کسرایی است نیز با این شیفتگی آرمانی برخوردی بسیار صریح و جالب دارد. در آنجا که میگوید:
در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پارهها نظر نبود.
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
…
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، که جانِ پاکِ انقلاب را ستودهام.
کنون اگر زِ خنجری میانِ کتف خستهام
اگر که ایستادهام
و یا زِ پا فتادهام،
برای تو، براه تو شکستهام.
…
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرندهای مهاجرم که از فرازِ باغِ باصفایِ تو
به دور دستِ مه گرفته پر گُشودهام.
مابین سیاوش، همسرش و فرزندانش رابطه عاطفی عمیقی وجود داشت. این رابطه در سالهای مهاجرت و بهویژه دوران اقامتش در مسکو بهعلت تنهایی و شرایطی که کسرایی در آن قرار گرفته بود، نیرومندتر و عمیقتر هم شده بود. دخترش «بی بی» که از کودکی فعالیتهای هنری و سیاسی پدر برایش پُرارج و جالب مینمود، در این سالهای بیکسی مونس نزدیک تنهاییهای پدر شده بود. تلخی تبوتابهای کسرایی در این سالهای دشوارِ خاکستری، آنچنان تأثیری بر او برجا نهاده است که هنوز هم از پس این همه سال میتوان آنرا در صدایش هنگامیکه شعر «دلم هوای آفتاب میکند» پدر را میخواند، آشکارا حس کرد. با هم به شنیدن شعر برجسته و بسیار زیبای کسرایی با صدای دخترش «بی بی» بنشینیم و یادش را گرامی بداریم.
هوای آفتاب
سرودهای از سیاوش کسرایی
با صدای دخترش: بی بی کسرایی