کارمل و مسئلهی دولت، قومیت و اصلاح ساختار قدرت در افغانستان دوران جنگ سرد

از قلم دکتر سلام نجیب
ببرک کارمل یکی از چهرههای منحصربهفرد تاریخ سیاسی افغانستان در سدهی بیستم بهشمار میرود، سیاستمداری که پاکدستی فردی، انضباط تشکیلاتی و پایبندی به اصول دولتسازی، او را از بسیاری از همنسلانش متمایز میسازد. با اینحال، ارزیابی سرنوشت سیاسی کارمل بدون درنظرگرفتن بستر کلان نظام بینالملل و اوج رقابتهای جنگ سرد، تحلیلی ناقص خواهد بود. کارمل در مقطعی به قدرت رسید که استقلال تصمیمگیری دولتهای پیرامونی بهشدت تحت تأثیر رقابت بلوکهای جهانی قرار داشت و افغانستان عملاً به میدان تقاطع منافع قدرتهای بزرگ بدل شده بود.
یکی از مهمترین ویژگیهای دورهی زمامداری ببرک کارمل، تلاش آگاهانه برای مهار و تضعیف فاشیزم قبیلهای در ساختار دولت بود، پدیدهای که در تاریخ سیاسی افغانستان همواره نقش تعیینکنندهای در بازتولید بیثباتی ایفا کرده است. در این دوره، برای نخستینبار نوعی رویکرد فراقومیتی ، نهفقط در سطح گفتمان، بلکه در سطح عملی ساختار قدرت پیاده شد. اقوام مختلف کشور بدون تقدم و تأخر قومی، در بدنهی دولت، نهادهای نظامی و دستگاه اداری حضور یافتند و این امر به شکلگیری نسبی یک دولت چندقومیتی انجامید.
از منظر نهادی، عصر کارمل شاهد بیشترین سرمایهگذاری در تربیت کادرهای تخصصی، اداری و نظامی بود. بسیاری از مدیران، افسران و تکنوکراتهایی که در دهههای بعد نیز نقشآفرین باقی ماندند، محصول همین دورهاند. این واقعیت نشان میدهد که دولت کارمل صرفاً یک دولت ایدئولوژیک نبود، بلکه پروژهای مشخص برای تولید ظرفیت انسانی و نهادسازی در دستور کار داشت.
وضعیت زنان در این مقطع نیز شایان توجه ویژه است. این دوره را می توان دوران پر درخشش برای زنان خواند ، در دورهی ببرک کارمل، مشارکت زنان در آموزش، اشتغال دولتی و عرصهی عمومی به سطحی رسید که در تاریخ معاصر افغانستان کمنظیر بود. این امر نه بهعنوان سیاست نمادین، بلکه بهمثابه بخشی از پروژهی مدرنسازی اجتماعی دنبال میشد.
در حوزهی اصلاح ساختار قدرت، ببرک کارمل طرحهایی را مطرح کرد که از نظر نظری میتوان آنها را نخستین تلاشهای منسجم برای گذار از تمرکزگرایی افراطی دانست. طرح «زونها» و ایدهی انتخابیشدن ولایتها، عملاً زمینهی بحث دربارهی نوعی فدرالیسم بومی یا حداقل عدم تمرکز ساختاری را فراهم میکرد. با اینحال، شرایط ژئوپولیتیک، فشارهای خارجی و تضاد منافع قدرتهای بزرگ مانع از تحقق این برنامهها شد.
در بعد نظامی، دولت کارمل موفق به ایجاد یکی از منظمترین و مسلکیترین اردوهای تاریخ افغانستان گردید. این اردو بر اساس تحلیل تهدیدات منطقهای، بهویژه در نسبت با پاکستان، طراحی و سازماندهی شده بود و از نظر ساختار، آموزش و دکترین دفاعی، تفاوت معناداری با نیروهای نظامی پیشین داشت.
برخلاف روایتهای ایدئولوژیک رایج، رابطهی دولت کارمل با نهاد دین خیلی صمیمی بود . در این دوره، شمار قابل توجهی مسجد وکانون مذهبی ساخته شد، روحانیون از جایگاه اجتماعی و حقوق رسمی برخوردار بودند و آزادیهای دینی در چارچوب نظم دولتی حفظ شد. این امر نشان میدهد که دولت کارمل بهدنبال حذف دین نبود، بلکه میکوشید آن را در چارچوب دولت مدرن مدیریت کند.
تحولات اواخر دههی ۱۹۸۰ و تغییر سیاستهای اتحاد شوروی در دوران گورباچوف، نقطهی عطفی در سرنوشت سیاسی کارمل بهشمار میرود. فاصلهگرفتن مسکو از پروژههای کارمل و حمایت از داکتر نجیبالله، که نمایندهی بازگشت تدریجی شوونیسم قومی در درون حزب بود، زمینهی حذف کارمل از قدرت را فراهم ساخت. این جابهجایی، نهتنها یک تغییر فردی، بلکه تغییری ساختاری در جهتگیری حزب و دولت محسوب میشد.
با کنار رفتن کارمل، توازن قومی در درون حزب بههم خورد و قدرت بهتدریج در دست جریانهای شوونیستی پشتون متمرکز شد، جریانی که در نهایت با گروههای بنیادگرا، از جمله حزب اسلامی حکمتیار، وارد معامله شد و حتی به رفقای حزبی خود پشت کرد. این روند، یکی از عوامل کلیدی فروپاشی نهایی دولت بهشمار میرود.
از منظر اخلاق سیاسی، زندگی شخصی ببرک کارمل نیز قابل تأمل است. او برخلاف بسیاری از سیاستمداران افغانستان، هیچگونه میراث مالی، تجاری یا املاک گسترده از خود بر جای نگذاشت و زندگی را در فقر اما با حفظ شرافت سیاسی به پایان رساند. این ویژگی، جایگاه او را نهتنها بهعنوان یک کنشگر سیاسی، بلکه بهعنوان نمونهای از اخلاق قدرت در تاریخ معاصر افغانستان برجسته میسازد.