کابل
آه ای کابُل!
بیش از این صبور مباش
و روا مدار که از تو،
همچنان خون بریزد
باشد که «رودابه»،
بار دیگر گیسوان باز کند
و از فرازِ خوابگاه خود،
به پایین فرستد
تا «زال» از آن،
چون کمندی به فراز آید!
در پانزدهم اوت امسال نیروهای آمریکایی بعد از ۲۰ سال که کشور افغانستان را در اشغال داشتند، به یکباره و بدون در جریان قرار دادن همپیمانان خود، آنجا را ترک و کشور را دوباره به همانانی تحویل دادند که ۲۰ سال پیش با بمباران مردم بیگناه افغانستان و ویرانی بیش از پیش این سرزمین کهن، از آنها بازستانده بودند، یعنی طالبان. با خروج عجولانه و مفتضحانه آمریکا از افغانستان، سایر نیروهای کشورهای عضو ناتو و دیگر همپیمانان آمریکا نیز ظرف چند روز و در شرایطی اسفناک مجبور به ترک کشور افغانستان شده و مردم بیپناهی را در بهت و حیرت بهدست طالبان سپردند تا آخرین روزنههای امیدشان را نیز برای داشتن آیندهای روشن، کور نمایند. و این است هدیه امپریالیسم آمریکا و سایر همپیمانان جنگطلبش بهویژه در پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو، به هر جا که پا میگذارند؛ بهنام آزادی، حقوق بشر، آزادی زنان، و آوردن رفاه و سعادت و … افکار عمومی را آماده مداخله میکنند و بدین ترتیب هم مردم خود را فریب میدهند و هم کشور مورد تجاوز را به ویرانه بدل میسازند؛ لیبی، عراق، سوریه، یمن و … نمونههای مستندی از این حکایت دردناک است. با توجه به بیپناهی و سردرگمی کنونی مردم افغانستان در برابر آیندهای مبهم و ابرآلود، بیمناسبت ندیدیم تا در همراهی و همدردی با این مردم ستمدیده، قطعه شعر «کابل» از آقای مجید نفیسی را در اینجا بازپخش کنیم.
«کابل»
امّا کاکلیها پرواز را،
از یاد نبردهاند
و لاخهای علف همچنان،
از خاک کابل سر برمیکشند
و رودهای خشک از کوههای
«پامیر»
بار برمیگیرند
و بیشههای «سمنگان»
از آوای پرندگان پُر میشوند
«تهمینه» در کنار جاده،
خواهد ایستاد
بی برقع و با برقِ شادی،
در چشمان
و «رستم» از رخش
پیاده خواهد شد
و در برابر خود،
هیچ هفتخوانی
جز عشق، عشق،
عشق نخواهد دید.
بدین گونه،
توپها خاموش میشوند
و تانکها در زیر زنگار سبز،
میپوسند
و سربازان به ساخلوها،
باز میگردند
و دستاربندان به نمازخانهها
و کودکان در پشت میزها
مینشینند
و دختران دشت به شهر میآیند
و در کوچهها آواز سر میدهند
که: آی! گُل آوردهام!
و سُخن سرای پیرِ توس
از فرازِ ایوانِ باغِ خود
به جانبِ خاور چشم میدوزد
و به لفظ شیرین دری میگوید:
آه ای کابُل!
بیش از این صبور مباش
و روا مدار که از تو،
همچنان خون بریزد
باشد که «رودابه»،
بار دیگر گیسوان باز کند
و از فرازِ خوابگاه خود،
به پایین فرستد
تا «زال» از آن،
چون کمندی به فراز آید!