یا من نه دیدم، یا فرزندان یاسین خموش قدر‌ نه‌شناس…

محمدعثمان نجیب «زنده‌گی در زنده‌گی بی زنده‌گی، بازنده‌گی‌ست» ـ یاسین خموش خموش خالق…

واکاوی فرصت های از دست رفته و امکان رهایی افغانستان…

نویسنده : مهرالدین مشید از سایه‌ی ترور تا افق رهایی؛ بررسی…

مرگ‌اندیشی و مرگ‌آگاهی

اغاز زیستن در آینه‌ی فنا، بیداری در افق حقیقت مقدمه مرگ، یکی از…

آزادی، برابری، و برادری

تتبع و نگارش  میرعبدالواحد سادات   آزادی، برابری، و برادری آرمان تاریخی  پر تاثیر…

  افغانستان کشور واحد وتجزیه ناپذیراست

         ما یان گل یک باغ  وبری این گلشن  فا میل بزرگ…

تاریخِ من، خون و خاکستر 

روایتِ افغانستان ای خاکِ من، ای نامِ زخمی از هزاران سالِ…

دمیدن صور در نفخ خاطره ها

نویسنده: مهرالدین مشید از سنگ بابه کلان تا سنگ های سوخته…

آرامگاه مونیخ !

تاریخ انتشار :28.07.2025 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com سیرک تابستانی «همکاری ملی برای نجات ایران» در…

انار مفتی

خانم “انار مفتی” (به کُردی: هەنار موفتی) شاعر کُرد زبان،…

مانور های سیاسی طالبان در غیاب یک اوپوزوسیون قدرتمند

نویسنده: مهرالدین مشید دورنمای ثبات و بحران در افغانستان؛ سکوت سنگین…

از منظر مکتب دینی فلسفی من بیش از نه می‌دانم…

امید و توحش، جان‌مایه‌ی ماندن از آشوب‌ها و کجایی جای‌گاه نویسنده‌گان…

جمعآوری کتابها و دستگیری جمعی زنان و دختران توسط عمال…

نوشته بصیر دهزاد در هفته گذشته رژیم اختناق ، ظالم  زن …

نمونه ی چند از سروده های خانم مفتوحه ایماق به…

 زیارتگاه مفتوحه ایماق در حضیره اندخوییان شهدای صالحین کابل - افغانستان آق …

 مکتب دینی فلسفی «من بیش از این نه  می‌دانم»، از…

فرستنده: محمدعثمان نجیب مکتب دینی–فلسفی «من بیش از این نمی‌دانم» با…

اگرعمل نداریم!

امین الله مفکر امینی     2025-21-07! تا کی سخــن رانیــــــم زوحدتی همه ابنـــــــای…

دمیدن صور در نفخ خاطره ها

نویسنده: مهرالدین مشید از سنگ بابه کلان تا سنگ های سوخته…

رفقا نباید در دوئل های عشقی شرکت کنند!

Ferdinand Lassalle (1825-1864) آرام بختیاری فردیناند لاسال،- مرگ بدلیل یک دوئل عشقی. جوانمرگی…

اعلامیه بنیاد فرهنگی اوستا در باره سرکوب و اخراج جبری…

در ماه های اخیر برخوردهای خشن در برابر پناهجویان افغان…

غمنامه ی غمگنانه ی خونین من

غرب، حامی و مسئول این‌همه جنایات و خونریزی است! سلیمان کبیر…

فراخوان دهمین دوسالانه‌‌ی «داستان کوتاه نارنج» اوایل مردادماه منتشر می‌شود

 کوتاه نارنج» اوایل مردادماه  ۱۴۰۴ با رونمایی از کتاب باغ نارنج، پوستر و…

«
»

واکاوی فرصت های از دست رفته و امکان رهایی افغانستان از چنگال تروریسم

نویسنده : مهرالدین مشید

از سایه‌ی ترور تا افق رهایی؛ بررسی راه‌های گمشده و آینده‌ی ممکن افغانستان

افغانستان امروز در آستانه‌ی یکی از بحرانی ترین، شکننده ترین  و تاریک ترین دوران های تاریخی خود بسر می برد؛ بحرانی که نه‌ تنها  از لحاظ سیاسی، مردم را سخت زمینگیر کرده است؛ بلکه در عمق روان، فرهنگ و هویت آنان نیز راه یافته است. تسلط مجدد طالبان، شکست جمهوریت، فروپاشی نهادهای ملی، مهاجرت گسترده نخبگان و اختلاف گروه های مخالف طالبان آینده کشور را در هاله‌ای از ابهام فرو برده است. اما این وضعیت، به‌معنای بسته‌شدن همه راه‌ها نیست. در چنین شرایطی، این پرسش مطرح می شود که آیا هنوز هم  شانسی برای رهایی افغانستان از چنگال تروریسم باقی مانده یا خیر. این پرسش نه‌تنها به آینده امنیتی و سیاسی کشور مرتبط است، بلکه با روان جمعی، مهاجرت ها، تصمیم‌گیری ها، و از همه مهم‌تر باز شدن دریچه ی امید در جامعه افغانستان  پیوندی عمیق دارد. بنابراین، این پرسش تبدیل به یکی از بنیادی‌ترین دغدغه‌های فردی و جمعی مردم افغانستان شده است. در این مقاله تلاش شده تا با توجه به اهمیت این پرسش سرنوشت ساز، چگونه پاسخ به آن، تصمیم‌گیری‌های فردی، کنش‌های جمعی، و افق تاریخی جامعه را شکل می‌دهد و بالاخره مسیر آینده کشور را از نظر سیاسی، اجتماعی، روانی و فرهنگی تحت تأثیر قرار می‌دهد.

در این تردیدی نیست که پدیده های سیاسی و اجتماعی بی نهایت پیچیده و متحول اند و هر نوع برخورد ساده انگارانه به آنها و دست کم گرفتن علل و عوامل داخلی و خارجی آن با توجه به  تئوری های توطئه، منجر به سوء شناخت می شود که در نتیجه ی آن پدیده های سیاسی و اجتماعی ناشناخته مانده و بیشتر سلیقه ای تحلیل و ارزیابی می شوند. در سایه و روشن این گونه شناخت و تحلیل چندین اشتباه جدی رخ می‌دهد که هم درک واقعیت را دچار انحراف می‌سازد و هم بر تصمیم‌گیری و کنش اجتماعی اثرات منفی می‌گذارد. مهم‌ترین این خطاها عبارت‌اند از نادیده گرفتن پیچیدگی‌های ساختاری و علل چندلایه، مسئولیت‌گریزی و فرافکنی، تضعیف نقد علمی و اندیشه مستقل، عدم سیاستگذاری درست، تضعیف نقد علمی و اندیشه ی مستقل، افزایش بی‌اعتمادی، بدبینی و رواج ترس اجتماعی و توجیه خشونت یا سرکوب با استناد به «دشمن پنهان»)؛ البته به این دلیل که پدیده‌های سیاسی و اجتماعی حاصل تعامل عوامل متعدد مانند اقتصاد، فرهنگ، تاریخ، نهادها و کنش‌گران گوناگون هستند. تکیه بر تیوری توطئه این عوامل را نادیده می‌گیرد و یک علت ساده و اغلب خیالی را عامل همه چیز معرفی می‌کند. این رویکرد بر شواهد مبهم، تفسیرهای انتخابی و اغلب غیرقابل اثبات تکیه دارد و موجب تردید در هر نوع تحلیل مبتنی بر داده و منطق می‌شود.

حوادث سیاسی و اجتماعی کنونی افغانستان محصول مداخله های کشور های منطقه و جهان و اشتباههای جبران ناپذیر زمامداران، سیاستگران و گروه های سیاسی پسا تهاجم شوروی و از همه مهم‌ترین فساد منظم و سازمان یافته ی مافیایی بوده است که در این مدت نه تنها هیچ گاهی مورد بازنگری قرار نگرفته؛ بلکه هر یک تلاش کرده تا اشتباهات و غلطی های شان را توجیه و خود را برحق نشان بدهند. بنابراین رفتن افغانستان به کام تروریسم پدیده ی یک شبه نه؛ بلکه محصول حوادثی است که طی بیش از نیم قرن سرنوشت مردم افغانستان را به گروگان گرفته است.

هدف از اشاره به نکات بالا این است که سقوط جمهوریت و به حاکمیت رساندن طالبان حادثه ی یک شبه نبوده و این گونه تلقی برخورد عوام گرایانه به پدیده های سیاسی و اجتماعی است؛ زیرا عوامل زیادی دست بدست هم داده که همه تقلا های مردم افغانستان را برای رهایی و رستگاری تا کنون نقش بر آب کرده است. تلاش های سنگین و دشواری  که پس از کسب استقلال در سال ۱۹۱۹ آغاز شد و پس از آن در دوران اغتشاش بازهم دوران وابستگی آغاز شد و با کودتای هفت ثور وابستگی افغانستان گراف صعودی پیدا کرد و رخداد های پس از آن نه تنها بر وابستگی های دولت؛ بلکه بر وابستگی های مخالفان تهاجم شوروی  نیز افزود.

در این میان رقابت های منفی نه تنها مخالفان دولت ها؛ بلکه رقابت های منفی درونی گروه های مخالف دولت ها مزید بر علت شده و اعتراف نکردن آنان به گناه و پوزش نخواهی آنان از مردم و عدم جبران آن نه تنها دسترسی به نجات کشور را ناممکن نموده؛ بلکه چنان کوله باری از دشواری ها را بر شانه های مردم ما افکنده است که رهایی از آن حتا ناممکن تلقی می شود. حاکمیت طالبان در واقع محصول این همه اشتباه ها و خطا ها بوده است.

مردم افغانستان بیش از پنج دهه است که در جنگ، ناامنی و ترور زندگی می‌کنند. با تاسف که پس از حاکمیت تک قومی  طالبان اختلاف ها و تبعیض های قومی و زبانی چون کابوسی بر روان مردم افغانستان سایه افگنده است. نتیجه اش جز ویرانی، بحران مشروعیت و سپردن سرنوشت مردم در دست زورمندان، مفسدان و شبکه های مافیایی و در اخیر به گروه های تروریستی چیز دیگری نبوده است. در چنین فضایی، امکان رهایی و زیست باهمی تبدیل به اساسی‌ترین امید برای ادامه زندگی برای مردم افغانستان شده است. اگر جامعه ی افغانستان به این باور برسد که هیچ شانسی برای رهایی از چنگال ستم طالبانی و گرو های تروریستی هم پیمان آنان وجود ندارد، آنگاه زمینه روانی برای تسلیم، انزوا، و حتا خود ویرانگری جمعی فراهم می‌شود. در چنین حال اندک ترین نوری از امید می تواند، به حفظ انگیزه ی بقا، مقاومت و تلاش برای تغییر کمک کند.

با توجه به دشواری های موجود در سایه ی زد و بند های ‌پیچیده و مبهم سیاسی و استخباراتی و به حاشیه راندن مردم افغانستان، دیگر شانسی برای نجات این کشور از چنگال افراطیت و گروه های تروریستی از میان رفته و یا هنوز فرصت باقی است؟ اهمیت این پرسش را از همه بیشتر در همزیستی های مسالمت آمیز  مردم و سیاست و کنشگری می‌توان درک کرد که پس از حاکمیت طالبان به گونه ی چشم گیری آسیب دیده اند و بعید به نظر می‌رسد که در حاکمیت خودکامه و زن ستیز طالبان، تفاوت‌های قومی و زبانی و گروهی بجای تبدیل شدن به نفرت، تبعیض یا خشونت، با احترام، گفت‌وگو و درک متقابل تبدیل شود. 

این در صورتی ممکن است که عناصر کلیدی همزیستی های مسالمت آمیز  چون، پذیرش تفاوت ها، البته نه از جهت تایید؛ بلکه بنابر احترام به حق دیگران برای متفاوت‌بودن؛ گفت‌وگو، شنیدن دیدگاه دیگران بدون قضاوت؛ عدالت و برابری و توزیع منصفانه‌ی قدرت، فرصت و منابع؛ احترام متقابل، چه میان افراد، چه میان گروه‌های اجتماعی؛ مدارا کنارآمدن با دیدگاه‌هایی که حتی آنان را دوست‌  ندارید، در جامعه ی افغانستان تحقق پیدا کند تا اینکه هزاره، پشتون، تاجیک، ازبک، بلوچ و دیگر اقوام بدون دشمن‌سازی قومی در کنار هم زنده گی کنند. شیعه و سنی، بدون تحقیر مذهبی، در یک جامعه برابر باشند؛ مرد و زن، با حفظ حرمت انسانی، در جامعه مشارکت کنند و مخالفان سیاسی بتوانند بدون خطر ترور، فکر و نقد خود را بیان کنند. 

با تاسف که پس از حاکمیت طالبان ، جامعه ی افغانستان بیش از هر زمانی از هم گسیخته و فضای زنده گی مسالمت امیز به تنش های گروهی، قومی و زبانی بدل شده است. سیاست های قوم گرایانه و ضد ملی طالبان هر روز بیشتر از روز دیگر افغانستان را به پرتگاه ی جنگ قومی می کشاند. در نتیجه ی سیاست های تک قومی و تک گروهی طالبان هویت‌ها در حال تبدیل شدن به سلاح است و نفرت‌پراکنی، پاک‌ سازی قومی، حذف فرهنگی، و ترور عقاید جای زنده گی مسالمت‌ آمیز را گرفته است.

به همان میزان که اصل همزبستی مسالمت آمیز در افغانستان آسیب دیده و به همان اندازه سیاست و کنشگری نیز متضرر شده است. طالبان نه تنها سیاست را که هدف آن مدیریت اداره، تغییر قدرت و منابع در جامعه است، به ابزار سرکوب مردم و نفی حاکمیت قانون بدل کرده اند؛ بلکه کنشگری را که اقدام آگاهانه و داوطلبانه برای ایجاد تغییر اجتماعی، سیاسی، فرهنگی یا محیطی است، نیز به زنجیر کشیده اند و صدای کنشگران را برای مبارزه با ظلم، فساد، تبعیض و نابرابری ها در گلو ها خفه کرده اند. این سبب شده تا سیاست به چگونگی مدیریت قدرت در جامعه و کنش‌گری به چگونگی تغییر قدرت یا مقاومت در برابر آن نپردازد. این در حالی است که در کشوری مانند، افغانستان مردم هم باید سیاست را و هم کنش‌گری را بیاموزند؛ زیرا بدون درک سیاست، بازیچه می‌شوند، و بدون کنش‌گری، قربانی بی‌صدا باقی می‌مانند. حال پرسش اساسی این است، در کشوری که زمامداران و سیاستگران و گروه‌های سیاسی آن همه فرصت ها را به آتش قدرت خواهی و فساد کشیده اند. آیا پس از این  فرصتی باقی مانده است و به گفته ی معروف تا ریشه در آب است و امیدی ثمری است! 

 امیدهای زنده در آنسوی افق تاریک

این در حالی است که هنوز امید های زنده در انسوی افق تاریک می تپند، نسل جوان افغانستان، برخلاف گذشته، نسلی آگاه، جهانی‌شده و متصل به اطلاعات است. جوانانی که با رسانه‌های دیجیتال، شبکه‌های اجتماعی و تجربه‌ی زندگی در جامعه جهانی پرورش یافته‌اند، حامل ارزش‌هایی چون برابری، آزادی، و آگاهی‌اند. دختران دانش‌آموز و دانشجوی معترض در خیابان‌های کابل، هرات، و مزار، نشان می‌دهند که آتش مقاومت خاموش نشده است.

هرچند جامعه ی افغانستان از جنگ‌های نیابتی و خشونت‌های کور فرقه‌ای، قومی و ایدئولوژیک خسته شده  است؛ اما این خستگی جمعی می‌تواند به‌تدریج به خواست همگانی برای صلح و ثبات بدل شود، به شرطی که رهبری سیاسی و فکری در خدمت این خواست عمومی قرار گیرد و از افول مشروعیت تروریسم بهره بگیرند؛ زیرا طالبان و دیگر گروه‌های تندرو، اگرچه با زور نظامی قدرت را در دست دارند، اما فاقد مشروعیت اخلاقی، مردمی و بین‌المللی‌اند. تضاد آشکار میان وعده‌ها و عملکرد طالبان، به‌ویژه در حوزه حقوق بشر، آموزش دختران و آزادی‌های مدنی، شکاف عمیقی میان آن‌ها و مردم ایجاد کرده است.

در برابر این امید نشانه هایی از ناامیدی هم موجود اند و آن حمایت های منطقه ای و جهانی از تروریسم  بحیث ابزاری برای پیگیری منافع ژیوپولیتیکی آنها است که موانع سنگین را در مسیر آزادی افغانستان بوجود آورده است تا زمانی که این حمایت‌ها ـ چه مالی، چه نظامی و چه دیپلماتیک ـ ادامه یابد، امکان شکست کامل تروریسم دشوار خواهد بود. از سویی هم نهاد های ملی در افغانستان فروپاشیده و مخالفان طالبان بیش از هر زمانی پراکنده اند. چنانکه ساختارهای سیاسی، قضایی، آموزشی و امنیتی افغانستان پس از سقوط دولت جمهوریت، یا به‌دست طالبان افتاده یا به‌کلی نابود شده‌اند. بازسازی این نهادها نیازمند زمان، اراده جمعی، و همکاری منطقه‌ای و بین‌المللی است. نه تنها این؛ بلکه نیروهای ضد طالبان، چه در داخل و چه در تبعید، هنوز به یک وحدت فکری، استراتژیک و سازمانی دست نیافته‌اند. اختلافات قومی، زبانی و شخصیتی میان رهبران، مانعی برای شکل‌گیری جبهه‌ای مؤثر علیه تروریسم شده است.

این به معنای برگ برنده در دست طالبان نیست؛ زیرا این حمایت ها به تروریسم مشروعیت بخشیده نمی تواند و بقای اداره ی طالبان را تضمین کرده نمی تواند؛ باکه مردم افغانستان را مصمم تر می گردانید تا برای رهایی این کشور از چنگال تروریسم دست به کار شوند. این موضوع پرسش چه باید کرد؟ را بوجود می آورد و پاسخ به آن بازآفرینی مقاومت مدنی، اتحاد میان نیرو های ضد تروریسم و فشار جامعه ی جهانی است.

جه باید کرد!؟

مقاومت تنها نظامی نیست و باید مقاومت فرهنگی، آموزشی، هنری و رسانه‌ای متحدانه و هماهنگ را در داخل و خارج افغانستان احیا کرد. هر کلاس مخفی، هر شعر آزادی‌خواهانه، هر تصویر اعتراض، بخشی از این مقاومت است. برای استحکام بیشتر این مقاومت، گروه‌های سیاسی، رهبران قومی، روشنفکران، زنان، جوانان و نخبگان باید فراتر از منافع شخصی و گروهی، حول یک برنامه حداقلی ملی گرد آیند تا گفتمان ملی برای نجات افغانستان فراهم شود؛ زیرا افغانستان به یک گفتمان ملی نجات نیاز دارد.

از سویی هم جامعه جهانی نباید طالبان را به‌رسمیت بشناسد. باید حقوق بشر، آموزش، آزادی بیان و عدالت را معیار تعامل با هر حکومت در افغانستان قرار دهد. مردم افغانستان بویژه تبعیدتان این کشور، باید از فرصت حضور در دموکراسی‌های جهانی برای زنده نگه‌داشتن صدای وطن بهره‌برداری کند.

اگرچه تروریسم در افغانستان همچنان قدرتمند و بی‌رحم است، اما شانس رهایی وجود دارد؛ البته شانس نه به‌معنای تصادف، بلکه به‌معنای فرصت مشروط به اراده، بیداری، و مقاومت پایدار. اگر نسل نو از درد، آگاهی بسازد و اگر جامعه جهانی چشم خود را بر جنایات طالبان نبندد، آن‌گاه ممکن است روزی فرا رسد که در کوچه‌های کابل، صداهایی جز فریاد، تصویرهایی جز رعب، و آینده‌ای روشن‌تر دیده شود.

فرصت هاییکه از دست رفتند 

در این شکی نیست که بسیاری از فرصت ها چون، سقوط جمهوریت، تبعید و پراگنده گی نخبگان و‌ نبود انسجام اپوزیسیون،  از دست رفتند. جمهوریت در دو دهه پس از ۲۰۰۱، علی‌رغم فساد گسترده و وابستگی‌های خارجی، بستری برای رشد آموزش، حقوق زنان، رسانه‌های آزاد و نهادسازی فراهم کرده بود. با سقوط آن، بسیاری از این نهادها یا منهدم شدند یا در خدمت طالبان قرار گرفتند. هزاران تن از نخبگان دانشگاهی، فرهنگی، نظامی و اجتماعی پس از سقوط کابل، کشور را ترک کرده‌اند. این پراکندگی، خلای بزرگی در رهبری فکری و مقاومت مدنی ایجاد کرده است. اپوزیسیون ضد طالبان به‌ دلیل اختلافات تاریخی، قومی و سیاسی، نتوانسته است یک بدیل ملی و واحد برای طالبان عرضه کند. غیاب گفتمان نجات‌بخش و فقدان اجماع استراتژیک، یکی از مهم‌ترین فرصت‌های از دست رفته است؛ اما هنوز امید باقی است و فرصت هایی موجود اند.

فرصت ها و امید ها!

جامعه مدنی هنوز در افغانستان زنده است؛ با وجود سرکوب‌ها، هنوز دختران در خانه‌ها درس می‌خوانند، خبرنگاران به‌طور مخفیانه اطلاع‌رسانی می‌کنند، و مهاجران افغان در خارج از کشور صدای مردم را بازتاب می‌دهند. این نشانه‌ها از پویایی جامعه‌ای خبر می‌دهد که هنوز تسلیم نشده است.

ناکامی طالبان در حکومت‌داری؛ طالبان، با وجود در دست داشتن قدرت مطلقه، در عرصه‌های اقتصادی، دیپلماسی، مشروعیت اجتماعی و پاسخ‌گویی عمومی ناکام مانده‌اند. مردم، به‌ویژه در مناطق شهری، مشروعیت این گروه را به رسمیت نمی‌شناسند.

فشارهای بین‌المللی و حضور مهاجران افغانستان؛ جامعه جهانی، هرچند در مواردی دوپهلو عمل کرده، اما در زمینه حقوق زنان، آزادی مطبوعات و آموزش کودکان موضع نسبتاً انتقادی حفظ کرده است. همچنین جوامع دور از وطن یا دیاسپورای این کشور، در کشورهای غربی ظرفیت بالایی برای بسیج افکار عمومی دارند.

راهکارهای ممکن

احیای گفتمان نجات ملی، تقویت مقاومت مدنی و بازسازی جبهه ی متحد اپوزیسیون از جمله راهکار هایی اند که باید سر و سامان داده شوند؛ زیرا افغانستان به پروژه‌ای سیاسی نیاز دارد که فراتر از قومیت، زبان و منطقه، بتواند ملت را دوباره گرد هم آورد. گفتمان نجات ملی باید مبتنی بر عدالت، برابری و کثرت‌ گرایی شکل بگیرد. 

مقاومت صرف به‌معنای جنگ نظامی نیست؛ بلکه هر حرکت فرهنگی، رسانه‌ای، آموزشی و اجتماعی که با سلطه تحجر مقابله کند، بخشی از مقاومت است.

نیروهای سیاسی و فکری مخالف طالبان باید در جهت اتحاد، تدوین منشور مشترک، و شکل‌دادن به یک بدیل قابل‌قبول برای افغانستان آینده حرکت کنند. بدون این اتحاد، رهایی ممکن نخواهد بود.این به معنای آن نیست که افغانستان برای همیش در کام تروریسم باقی خواهد ماند؛ بلکه این کشور فرار و نشیب های زیادی را پیموده است؛ مثلی که دوران های استبدادی و سیاه امیران سفاک  چون، عبدالرحمان و مزدوران شوروی سپری شد؛ دوران سیاه ملاهبت الله هم سپری خواهد شد؛ اما خاطرات زشت و ستمگری و خودکامگی او برای هنیش به مثابه ی لکه ی ننگ ثبت تاریخ خواهد شد.

نتیجه‌گیری

پرسش از امکان رهایی افغانستان از چنگال تروریسم، تنها یک پرسش تحلیلی یا نظری نیست، بلکه یک پرسش هویتی، روانی و تاریخی است. این پرسش در خط مقدم تصمیم‌گیری‌های فردی، خانوادگی، سیاسی و فرهنگی قرار دارد. پاسخ به آن، سرنوشت میلیون‌ها انسان را، از کودکانی که در خانه‌های بی‌کتاب می‌خوابند، تا روشنفکرانی که در تبعید، سرزمین‌شان را خواب می‌بینند، تحت تاثیر قرار می دهد.

با وجود از دست رفتن فرصت‌های بزرگ در دهه گذشته، هنوز می‌توان امید به رهایی از چنگال تروریسم را زنده نگه داشت. این رهایی آسان نخواهد بود، اما ممکن است، مشروط به بیداری عمومی، اتحاد نخبگان، حمایت جوامع مهاجر و هوشیاری جامعه جهانی باشد. آینده افغانستان بسته به آن است که این آخرین فرصت‌ها، به‌جای آن‌که نیز قربانی اختلافات شوند، به چراغی برای رهایی و آزاده گی افغانستان بدل گردند.