خلق در دانه لری - مرواریت های ناب

قۉشیق ( دو بیتی )   داکتر فیض الله ایماق باید گفت که،…

آشتی کردن طالبان با مردم افغانستان، راهی برای پایان جنگ…

نویسنده: مهرالدین مشید زهر پاشی های قومی و زبانی و توطیۀ…

 ترجمه‌ی شعرهایی از سردار قادر 

استاد "سردار قادر" (به کُردی: سه‌ردار قادر)، شاعر کُرد زبان،…

خموشی

 نوشته نذیر ظفر شــــــــد مــــدتی که ورد زبانم ترانه نیست آوای مــــن…

چشم براه وحدت

            چشمم براه  وحدت  پیوند وهمد لی جانم فدای وحدت وصد ق…

دوحه سر دوحه، پروسه های پیچیده و آرمانهای خشکیده 

نوشته از بصیر دهزاد  سومین کنفرانس در دوحه  درست سه هفته…

کور و نابینایان خرد

تقدیم به زن ستیز های بدوی و ملا های اجیر، آن…

فضیلت سیاسی و افغانستان

در نخست بدانیم٬ ماکیاولی در شهریار و گفتارها٬ در واقع…

بهای سنگین این خاموشی پیش از توفان را طالبان خواهند…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان بیش از این صبر مردم افغانستان را…

گلایه و سخن چندی با خالق یکتا

خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم هراسانم که…

(ملات گاندی در مورد امام حسین

باسم تعالى در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را…

جهان بی روح پدیداری دولت مستبد

دولت محصولی از روابط مشترك المنافع اعضاء جامعه می باشد٬ که…

ضانوردان ناسا یک سال شبیه‌سازی زندگی در مریخ را به…

چهار فضانورد داوطلب ناسا پس از یک سال تحقیق برای…

پاسخی به نیاز های جدید یا پاسخی به مخالفان

نویسنده: مهرالدین مشید آغاز بحث بر سر اینکه قرآن حادث است و…

طالبان، پناهگاه امن تروریسم اسلامی

سیامک بهاری شورای امنیت سازمان ملل: ”افغانستان به پناهگاه امن القاعده و…

  نور خرد

 ازآن آقای دنیا بر سر ما سنگ باریده عدوی جان ما…

عرفان با 3 حوزه شناخت/ ذهن، منطق، غیب

دکتر بیژن باران با سلطه علم در سده 21،…

شکست مارکسیسم و ناپاسخگویی لیبرالیسم و آینده ی ناپیدای بشر

نویسنده: مهرالدین مشید حرکت جهان به سوی ناکجا آباد فروپاشی اتحاد جماهیر…

سوفیسم،- از روشنگری باستان، تا سفسطه گری در ایران.

sophism. آرام بختیاری دو معنی و دو مرحله متضاد سوفیسم یونانی در…

آموزگار خود در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی را دریابید!

محمد عالم افتخار اگر عزیزانی از این عنوان و پیام گرفتار…

«
»

ناتوی فرهنگی و رژیم اسلامی در ایران جبهۀ متحد سرمایه و ثروت علیه فقر

پاریس، 26 ژوئیه 2016

در باب اپوزیسیون های ایرانی پنتاگونی (رنگین کمان)

ننگین کمان یا القاعدۀ ایرانی در لباس دموکراتیک لائیک

نوشتۀ حمید محوی

 

بخش 7/5

رنگین کمان ناقض حقوق بشر به بهانۀ آزادی بیان

در باب سنت دموکراتیک در سایت جامعۀ رنگین کمان : به یاد می آورم کامنتی را  که سایت رنگین کمان به مدیریت آقای فرهنک قاسمی از من نپذیرفتند و منتشر نکردند، چونکه نظریات ایشان را بی اعتبار دانسته بودم. آنانی که وقت بیشتری دارند می توانند کامنت رفوزه شده را در اینجا بخوانند : کامنت رفوزه شده در محفل « رنگین کمان »

والبته این نمونه تنها مورد رفوزه شده نبود، پیش از آن نیز با مراجعه به تحلیل های گستردۀ میشل شوسودوسکی (سپتامبر 2010) نشان داده بودم که نظریات آقای فرهنگ قاسمی دربارۀ مسائل هسته ای ایران، در بهترین حالت، کاملاً اشتباه و در بدترین حالت آگاهانه منطبق است بر تبلیغات رسانه های آتلانتیست.  که ایشان و جامعۀ رنگین کمانشان از مجاهدین خلق دفاع کنند یا نه، این سازمان تروریستی مزدور پنتاگون را در رنگین کمانشان پذیرفته باشند یانه چیزی را در توطئۀ هسته ای علیه ایران تغییر نمی دهد، حال باید ببینیم که ما با این توطئۀ تجاوزکارانه همراه هستیم و یا می خواهیم آن را افشا کنیم؟ البته چنین رویکرد جانب دارانه ای از سیاستهای تجاوزکارانۀ امپریالیسم جهانی در سایت جامعۀ رنگین کمان دائمی ست. اینگونه جانبداری های اکید از توطئه های امپریالیستی را می توانیم در مقالاتی که از دوران جنگ لیبی و سوریه منتشر می کردند با دقت و روشنی بیشتری ببینیم.

در واقع از تاریخ وقوع آنچه به نام « بهار عرب » می شناسیم، هویت سیاسی اصلی این رنگین کمانهای ایرانی پنتاگونی که تا کنون پشت پردۀ استتارِ موضع گیریِ انتقادی علیه جمهوری اسلامی پنهان شده بود بیش از پیش از پرده بیرون افتاد و نقاب از چهرۀ شان برداشت به همین علت علی رغم استقبال مدیر این سایت از کارهایم،  که در پی آن تعدادی از نوشته ها و ترجمه های من در آغاز راه اندازی این سایت منتشر شد، ولی خیلی زود از انتشار کارهایم در این سایت امتناع کردم. البته داستان من (داوطلب غیر حرفه ای و از هفت دولت آزاد) و سایتهای ایرانی، رمان حجیمی از آب در خواهد آمد … از خیلی سایتها بیرون آمدم و از خیلی سایتها حذف شدم، مثل باشگاه استراتژیستهای جوان یا پیک نت. این توضیحات را ضروری دانستم زیرا ممکن است خوانندگان تصور کنند که من کار حرفه ای می کنم. در صورتی که چنین نیست، یا بهتر است بگویم شانس کار حرفه ای را نداشته ام، بجز یکی دو مورد مختصر از فارسی به فرانسه.

ولی اخیراً روز 9 ژوئیه 2016  مقاله یا کامنتی کشف کردم، سراپا ناسزا به حمید محوی ( یعنی به من) زیر عنوان «پای چلاق و و دوندگی دست بریده و چمدان» به قلم  Guest User  برای نخستین بار بود که بر حسب اتفاق این قطعه را کشف کردم، یعنی  تقریباً دو سال پس از انتشار آن. به یاد کامنتهای رفوزه شدۀ خودم در این سایت افتادم، و نتیجه گرفتم که در این سایت رنگین کمان حتماً باید سیاست یا انتخاب انتشاراتی خاصی وجود داشته باشد!  بی هیچ مانعی و با همان « دقت نظر» قدیمی در حذف نظریات «نامعقول»، اینبار کامنتی را که حتماً از دیدگاه مدیر و گردانندگان سایت خیلی پر محتوا و معقول و قابل قبول بنظر می رسیده منتشر کرده اند، یعنی نوشته ای را منتشر کرده اند که چیزی نیست بجز سراپا فحاشی به شخص من و تعریف و تمجید از سایت رنگین کمان بخاطر سیاست دموکراتیکش که در واقع عملاً با توجه به انتشار چنین متن ناسزاگویانه ای، تناقض آمیز بنظر می رسد. به سخن دیگر سایت رنگین کمان به مدیریت آقای فرهنگ قاسمی، و با چهره های درخشان حقوق بشری مثل عبدالکریم لاهیجی و اساتید برجسته مثل جلال ایجادی، و متفکر برجسته رضا پرچی زاده و مأمور سازمان سیا جواد لاجوردی، و خلاصه بخش کوچکی از اعضای ارکستر سمفونیک ستون پنجم امپریالیسم آمریکا…یا ناتوی فرهنگی.

 

نوشته یا نقدی را که مخالف نظریات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایشان باشد را نمی پذیرند، ولی پذیرای ناسزا گوئی به شهروندان می شوند، به شرط اینکه ایشان و یاران ایشان را دموکرات ارزیابی کرده باشند.

در تاریخ ایران و خاصه از دوران فروپاشی مملکت فارس، خیل خیانت کاران و مزدوران روس و انگلیس و سپس در دوران شاه آمریکائی شناخته شده است. نمی توانیم بگوئیم چنین واقعیتی وجود نداشته است. چنین اضمحلالی امروز در ایران با توجه به تداوم رسوبات استعمار زدگی و حاکمیت ایدئولوژی اسلامی که معرفت شناسی آن در سطح شتربانان 1400 سال پیش نزد مردمان بیابان نشین کویرهای عربستان است، بعید بنظر می رسد که به این زودیها از مملکت ما رخت بربسته باشد، و عیناً می بینیم که این مزدوران هنوز وجود دارند و چهره هایشان نیز شبیه آدمیزاد است.

این آلترناتیو سازی تقلبی (پنتاگونی) که به شکل بنیادی مضمحل  و نقش مخربی درسیر تحولی احتمالی که جامعۀ ایران به آن نیازمند است بازی می کند، و در عین حال شکافی مضاعفی در جامعۀ ما به وجود آورده است که بی شباهت به آماده سازی جنگ سرّی داخلی نیست. در هر صورت شگردهای امپریالیستها برای تجاوز به کشورها و مردمانی که هدف گرفته اند در همه جا تقریباً یکسان است. جنگ داخلی، نتیجه گیری به دور از ذهن نیست، فقط کافی ست به گروه تروریستی مجاهدین خلق (ضد) ایران بیاندیشیم که از سوی شتر سواران عرب و یا واشنگتن و پاریس پشتیبانی می شوند، و یا گروه های اوباش استقلال طلب که همگی در همین رنگین کمان شرکت دارند. عوامفریبی و اختناق از هر دو سوی پوزیسیون واپوزیسیون خیانتکار و وابسته به امپریالیسم جهانی وقتی روی حیات اجتماعی سنگینی کند ممکن است به واکنش های پیشبینی ناپذیری از سوی توده های محروم و گول خورده بیانجامد. در هر صورت در رابطه با اپوزیسیون های پنتاگونی یا جامعۀ رنگین کمان ما همچنان با یک تجاوز و توطئۀ امپریالیستی سرو کار داریم. و چنین امری بی پاسخ نمی ماند، خود این نوشته شاهدی ست عینی بر همین مدعا. چنین موضوعی نیز تنها زائیدۀ تخلیات و «هرمنوتیک شخصی» من نبوده، بلکه در همان کوران توطئۀ سبز در گفتگو با برخی از این افرادی  که به همین رنگین کمانها تعلق داشتند، از خودشان شنیده ام و سرانجام اعتراف کرده اند که امپریالیستها را به جمهوری اسلامی ترجیح می دهند.

می بینیم که جامعۀ رنگین کمان با چنین رویکردی در انتخاب و تشکیل آلترناتیو از آغاز از جایگاه  فاعل شناسنده، فعال و مبارز اجتماعی یعنی جریانی که می بایستی شناخت علمی را جایگزین شبه علم و توطئه های گونانی کند که  علیه بشریت رواج دارد، استعفا می دهد. به سخن دیگر مخالفانی که در واقع با هیچ گوشه ای از جهان قدیم مخالفتی ندارند. و باز هم به سخن دیگر، هیچ تفاوت ماهوی بین این اپوزیسیون وابسته به امپریالیسم و مسلمانی که که از یک آیت الله تقلید می کند وجود ندارد زیرا هر دو مسئولیت و سرنوشت تمام آرزوها را به دست غیر سپرده اند و تبدیل شده اند به عروسک خیمه شب بازی که نه می تواند بخودی خود بیاندیشد، و نه حرف بزند و نه حرکت کند. در نتیجه عوامل و عناصر اختناق و از خودبیگانه ساز از هر دو سو آشکارا در کارند. با آگاهی به این امر که نخستین قربانیان چنین وضعیتی خود همین افرادی هستند که خودشان را به بهای نازلی می فروشند و به مزدور امپریالیستها تبدیل می شوند، با چنین کاری در واقع خودشان را از آدم بودن محروم می کنند. با این حساب بین جامعۀ رنگین کمان و انجمن دژخیمان راه زیادی باقی نمی ماند. وضع بگونه ای ست که برخی از ساواکی های دوران پهلوی نیز «ابو عطا» می خوانند، مثل بهروز ثابتی، گرچه افشاگریهای او در مورد غلامحسین ساعدی دست کم برای من که سالهاست سعی می کنم برخی آثار ادبی معاصر ایرانی خاصه در جبهۀ اپوزیسیون را که به غلط به مثابه اثر هنری شهرت یافته افشا کنم، بسیار مفید بود. برتولت برشت نیز در نوشته هایش به احتمال ندامت نزد دژخیمان اشاراتی دارد و چنین احتمالی را مشروط به شرایط خاصی می داند. ولی دژخیمان و به همین گونه اپوزیسیون های رنگین کمانی پنتاگونی وقتی از حرفۀ خود دست می کشند که ببینند اربابشان از قدرت ساقط شده و حقوق مکفی آنان نیز به مخاطره افتاده است. یعنی حادثه ای که برای رژیم پهلوی روی داد و برخی افشاگریها از جبهۀ سرنگون شده ممکن شد، و حادثه ای که ممکن است در تحولات معاصر و چند قطبی شدن جهان برای امپریالیستها روی دهد. بی گمان چنین وضعیتی حتماً باید به نتیجۀ تنش آمیزی بین توده ها بیانجامد. تأکید روی خصلت دیکتاتوری و اختناق بزک کرده پشت دعاوی « دموکراتیک و لائیک» در جبهۀ به اصطلاح آلترناتیو است ولی هنوز با تکیه به قدرت عاریتی سر پا ایستاده اند، یعنی همان قدرت عاریتی که نزد آنان موجب از خودبیگانگی مضاعفی می گردد و در نتیجه عبورشان به مرحلۀ آگاهی نسبت به بقیه کمی مشکلتر خواهد بود. ولی در وضعیت قدرت واقعی نه فقط به دلیل وابستگی به امپریالیسم واز خودبیگانگی مضاعف و بیمارناک بلکه به دلیل خصلت طبقاتی و نابارورشان، دارای این قابلیت پتانسیل هستند که روی استبداد پهلوی و حکومت دیکتاتوری اسلامی را سفید کنند. من از سالها پیشاز هر فرصتی استفاده کرده ام تا به پیشگامان ایران در مورد اولویت مبارزه علیه این اپوزیسیون های پنتاگونی در مصاف با بحران تمدنی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی در کشورمان هشدار داده ام و اگر موضعگیری ام نسبت به گذشته در رابطه با رژیم اسلامی تغییر کرده، روی ضرورت مبارزه و افشای این اوباشها همچنات ثابت قدم باقی مانده ام. و چنان که از هم اکنون می توانیم مشاهده کنیم، و ببینیم که عملاً انتشار حتا یک کتاب خارج از تصمیم قدرتهای امپریالیستی ممکن نیست (دست کم، تجربۀ عینی در مورد ترجمۀ فارسیِ کتاب « رسالۀ خداناباوری » در فرانسه این واقعیت را تأیید می کند و این کتاب تنها گواه عینی مبنی بر حضور اختناق در غرب نیست. البته چنین ممنوعیت و محدودیتی بر اساس قانون نانوشته ای عمل می کند). در حالی که تبلیغ برای دموکراسی و حقوق بشر در اروپای پیشرفته و مدرن و سرشار از دموکراسی و آزادی گوشها را کر می کند.

برای آنانی که بیشتر کنجکاو هستند و وقت بیشتری برای مطالعۀ مطالب « ارزشمند» سایت جامعۀ رنگین کمان را دارند، در اینجا لینک متن استهزا آمیز مورد نظر را در زیر قید می کنم.

http://rangin-kaman.net/1393/06/26/14673/

 

در واقع من نویسندۀ این قطعه را نمی شناسم، در هر صورت در صفحۀ سایت نام نویسندۀ متن را نیافتم که معرف نویسنده باشد ولی ظاهراً او من را می شناسد و نمی دانم چرا این همه بی مهری نسبت بمن را سزاوار دانسته است، در هر صورت داستانی که در خطوط آخر از گفتگوی بین من و استاد نقل می کند واقعیت ندارد و اختراع شخصی خود نویسنده است. برای بقیۀ مطالب نیازی به توضیح بیشتر نمی بینم. در هر صورت نه من و نه هیچکس دیگری نمی تواند مانع فانتسمهای دیگران شود. ولی رنگین کمان بی هیچ مانعی این قطعه را منتشر کرده است… در حالی که بین آزادی بیان و آزادی نقد و فحاشی و مسخرگی توهین آمیز تفاوتی هست. در مورد تحلیل روانشناسانۀ نویسنده نیز حرفی برای گفتن ندارم… اگر در این زمینه مشکلی داشته باشم احتمالاً به روانشناس و روانکاو و روانپزشک مراجعه خواهم کرد، البته نه روانپزشکهائی مثل غلامحسین ساعدی (…) گرچه مبارزۀ طبقاتی را یکی از بهترین روان درمانیها می دانم، خصوصاً به این علت که به پول احتیاج ندارد. ولی من  امثال رنگین کمانها را می شناسم، چیزی نیستند بجز همان رنگهای «انقلاب رنگی» پنتاگونی، در نتیجه حرفی نیز برای گفتن ندارد بجز تکرار حرفهای رسانه های امپریالیستی (بخوانید دروغ رسانه های ناتو). و اگر چنین مطالبی را منتشر می کنند، حتماً شأن خاصی برای آن قائل بوده اند. بطوری که در مانیفست سایت رنگین کمان می بینیم : « سایت رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه و بیان، بنیادی است مستقل که در راستای یک قرن جنبش آزادی خواهی و‌عدالت طلبی مردم ایران گام بر میدارد. بنیانگذاران بنیاد، آزادی، دمکراسی و لائیسیته را ستون های سه گانه ی استقلال و رشد جامعه ایرانی‌میدانند»

یعنی مشتی دروغ، خصوصاً در کشوری مثل فرانسه ابعاد این دروغ نه سد در سد بلکه هزار درسد بنظر می رسد. هر خوانندۀ بی طرفی می تواند به راحتی تشخیص دهد که این متن منتشرشده در سایت رنگین کمان نقد است یا فحاشی به یک فرد خاص (در اینجا حمید محوی)، گوئی یک نفر حقیقت و نقد بارزی نوشته و رنگین کمان نیز در مقام شهروند مسئول و دموکرات و به مثابه چشم انداز آینده ای بهتر، مدافع حقوق بشر و آزادی بیان، وظیفۀ شهروندی خود دانسته  که نقش میانجی را بین نقد و یا کامنت  بارز و جامعۀ فرهنگی به عهده بگیرد که همگان از اسکیزوفرنی حمید محوی کسب اطلاع کنند، توشه ای برای دنیا و آخرت جمعی و پلورالیسم (عجیب الخلقه). چه کشف بزرگی؟ حالا باید ببینیم که این «بنیانگذاران بنیاد آزادی، دموکراسی و لائیسته…» با فرد اسکیزوفرن و بیمار روانی چه رفتاری دارند؟ سطح شناختی که از انسان و جهان باطنی او دارند در چه حدی واقع شده؟ از چه روشهائی استفاده می کنند… مطمئناً وقتی غلامحسین ساعدی را به جای « روانپزشک برجسته » معرفی می کنند، کاملاً روشن است که به چه چوبی خودشان را گرم می کنند. در جهان قدیم، کلیسائی ها اسکیزوفرن ها را به بهانۀ جن زدگی و یا ابلیس زدگی یا جادوگری در هیزم به آتش می کشیدند. رنگین کمان دموکراتیک لائیک گویا فعلاً به تمسخر گرفتن فرد اسکیزوفرن و افشای رسمی و عمومی بیمار و بیماریهایش رأی داده است.

رنگین کمان به مدیریت آقای فرهنگ قاسمی اگر به دموکراسی و آزادی دلبستگی دارند، مطمئناً نمی توانند چنین امر بشر دوستانه و پیشگامی را با انتشار پرت و پلاهای فردی که شهامت معرفی خودش را هم ندارد، و با نشر فحاشی به شهروندان به انجام رساند. ولی اشتباه رنگین کمان ها اینجاست که در این تلاش برای نمایش خودشان به مثابه طرفدار دموکراسی، به دلیل شاخص های خودشان برای حقوق بشر، به خطا رفته اند و سقوط کرده اند. چون که اجازه داده اند تا مطالب بی ارزش و انباشته از توهین به شهروند دیگری در رسانه هایشان منتشر شود. اگر حمید محوی (به ناحق) بی اعتبار شود، مشکل رنگین کمان برای تحقق آزادی بیان، دموکراسی، مشکل بیکاری و فقر و جنگ و شلاق زدن کارگران ایرانی حل می شود؟ حمید محوی، اسکیزوفرن  افشا شد! به چه درد رنگین کمان می خورد؟ حمید محوی چه کاره هست؟ چه کار کرده، چه غلطی کرده که سزاوار این همه ناسزا بوده؟  پس حمید محوی حتماً باید کاری کرده باشد که رنگین کمان را به انتشار چنین مطالبی تشویق کرده تا رنگین کمانشان را با آن رنگین تر کنند. حالا باید بررسی شود که حمید محوی، این اسکیزوفرن چه غلطی کرده، بی گمان از این بخش حتماً صرفنظر خواهند کرد، زیرا برای چنین کاری نیازی نمی بینند، همین گزارشات ناسزاگویانه و تمسخر آمیز بجای نقد جدی برای جامعۀ رنگین کمان کافی خواهد بود و در شأن چنین رنگین کمانی نیست… ولی من اطمینان دارم که همۀ ایرانیها به شکلی که رنگین کمانِ ها تصور کرده اند گیج و منگ نیستند.

 

سایت جامعۀ رنگین کمان، به شکلی که خودشان را با این نام معرفی می کنند، در کوران جنبش سبز  به مدیرت فرهنگ قاسمی راه اندازی شد. و جنبش سبز نیز یعنی یکی از رنگهای آن پدیده ای است که در ادبیات جغرافیای سیاسی به نام « انقلاب رنگی » می شناسیم. در اینجا نیازی به توضیح بیشتری دربارۀ « انقلاب رنگی » نمی بینم چرا که جبهۀ آلترناتیو و تحلیل گران آزاد و مستقل به اندازۀ کافی دربارۀ آن نوشته اند. و مطالب متعددی در این زمینه در سایتهای پیشگام فارسی زبان منتشر شده و در کتاب ژان میشل ورنوشه نیز دربارۀ این موضوع در فرازهای کاملاً روشنی این پدیده را توضیح می دهد و نیازی به تکرار مطالب نمی بینم (متأسفانه ترجمۀ کتاب « ایران، تخریب ضروری» نوشتۀ ورنوشه، هم اکنون به دلیل کپی رایت از دسترس خارج است). با این حساب گویا که اسکیزوفرنها تعدادشان خیلی زیادتر می شود.

و همین جنبش سبز نیز هست که باید دست کم از دیدگاه من به مثابه مسئول تمام خسارات جانی و مالی برآمده از آن دانست، و خاصه در مورد قتل ندا آقاسلطان باید در جایگاه متهم ردیف اول باز شناسی شود. خصوصاً قتل ندا آقاسلطان به دست جنبش سبز و نه جمهوری اسلامی ایران، یعنی همان فرضیه ای که اپوزیسیون های رنگین کمانی حاضر به قبول آن نشدند، و این نظریه را با سکوتشان واپس زدند، و آن را حتا به مثابه یک فرضیه نیز نخواستند بپذیرند، و همین امر هست که اتهام جنبش سبز در این ترور تبلیغاتی را پر رنگتر می کند. یعنی موضوعی که دست کم و عملاً بی اعتباری نظریۀ « عدم خشونت » را ثابت می کند. تحلیلی که در ده بخش دربارۀ قتل ندا آقا سلطان نوشته بودم، در گاهنامۀ هنر و مبارزه/جغرافیای سیاسی منتشر شده بود ولی بار عام نیافت، و امروز نیز گروه کار تعیین مصادیق مجرمانه این وبلاگ را با آن 10 بخش دربارۀ تحلیل «چه کسانی ندا آقا سلطان را کشتند؟» توقیف کرده است. و یک بار دیگر می بینیم که چگونه پوزیسیون اسلامی، دستگاه «دوران طلائی» دین اسلام در ایران که کارگران معدن طلا را شلاق می زند، و اپوزیسیون پنتاگونی در رویکردها و کارکردهایشان با یکدیگر در همآهنگی به سر می برند. و باز هم یک بار دیگر می بینیم که چگونه ارزش های پنتاگونی و اسلامی ذوب در نظام از خودبیگانه ساز می شوند و همچون هیولائی نامرئی و یگانه مصادیقشان را به جهانیان تحمیل می کنند.

دربارۀ کتاب «شوالیه های ناتوی فرهنگی» نوشتۀ پیام فضلی نژاد

در اینجا باید از کتابی که خیلی به تازگی کشف کرده ام یاد کنم که  بسیاری از تحلیل هایم را روی موضوع ناتوی فرهنگی و میان فرهنگی ایران تأیید می کند، « شوالیه های ناتوی فرهنگی، یک نما از کودتای مخملی» نوشتۀ پیام فضلی نژاد،  گرچه ظاهراً نویسنده از جبهۀ رژیم پشتیبانی شده و از رژیم اسلامی نیز دفاع می کند،. ولی خواندن این کتاب را حتماً پیشنهاد می کنم گرچه شخصاً استراتژی نگارش نویسنده را نمی پسندم، برای مثال وقتی که دست خواننده را می گیرد و به این سو و آن سو می برد و در مقام نویسنده برای خواننده تصمیم می گیرد و حتی واکنشهای او را تعیین می کند، در پیشگفتار صفحۀ 15 می گوید : « اینجا برای خواننده، نقطۀ افسوس است و نبض او، با شرم از پوچی های فلسفۀ غرب، برای ارزش های اسلامی و ایرانی می زند»، در حالی که خواننده می تواند به شکل دیگری بیاندیشد. چرا باید از پوچی های فلسفۀ غرب یا شرق شرمسار باشیم ؟ چون که پیش از همه مسئله برای ما در جایگاه خوانندۀ آثار فلسفی درک نظریات است، می توانیم تاریخ فلسفه را مرور کنیم و ببینیم که چگونه نظریات و نظریه های در مقابل یکدیگر موضع گیری می کنند بی آن که شرمسار باشیم… چنین رویکردی در تحمیل شرم و یا تپیدن و تپاندن نبض برای ارزشهای اسلامی، در واقع به موضع ایدئولوژیک و خاصه ایدئولوژی مذهبی نویسنده و در عین حال به تاریخ گسترش  سرزمینهای مفتوحۀ زیر سم اسبان راهزنان بیابان نشین جنوب خلیج فارس و فرهنگ و تفکر و معرفت شناسی تاریخی همین بیابان نشینان در 1400 سال پیش باز می گردد. یکی از سرزمین هائی که در کام تازیان سقوط کرد ایران بود. گسترش دین اسلام همواره بر اساس زور و تهدید و نیروی نظامی و به بیان دیگر با فشارگروه های کوماندوئی و تروریسم تحقق یافته و ممکن شده است، و امروز نیز در بازگشت به دین ناب شتربان عرب چیزی در این خصوصیت آدمکش و تروریست آن تحول نیافته و به همین علت نمی خواهند به خواننده اجازه دهند که در مقابل اطلاعاتی که دریافت می کند واکنش شخصی خودش را داشته باشد. علاوه بر این فلسفه های غربی، پوچ یا هر چیز دیگری، از زمین تا آسمان با ناتوی فرهنگی فاصله دارد. این دو یکی نیستند. ولی چرا این همه بی مهری نسبت به فلسفۀ غرب و بی اعتبار دانستن «روشنفکر» که هر روشنفکری حتماً غرب زده و مثل رامین جهانبگلو خائن و عامل ناتوی فرهنگی معرفی می شود؟ در هر صورت می بینیم که اصطلاح روشنفکر در سرتا سر پیشگفتار نویسنده به شکل مترادف برای کودتاچی «مخملی» و «ماسون زده» به کار رفته است. بی گمان می توانیم علیه ناتوی فرهنگی مبارزه کنیم، زیرا این جریان تجاوزکارانه نه فرهنک اروپائی ست و نه حتا فرهنگ آنگلوساکسون، بلکه توطئه ای استعماری ست که برای گسترش تسلط ایالات متحده در جهان به کار بسته می شود و در نتیجه کاملاً انحرافی ست و حتا اگر از ذخایر فرهنگی غرب الهام بگیرد در اشکال معیوب و تحریف شده است. در نتیجه افرادی که با این جریان همراه می شوند نامشان روشنفکر نیست، و بیشتر شبیه دیوان سالارانی هستند که قابلیتها و فن آوریهایشان را در خدمت قدرتها و برای اهداف سیاسی و اجتماعی و امثال اینها قرار می دهند و احتمالاً حتا می توانند از دیدگاه طبقاتی و ایدئولوژیک با همین جریان انحرافی موافق باشند. می توانیم افرادی را به جاسوسی، خیانت به میهن و یا همکاری با صهیونیسم متهم و چنانکه واقعیت داشته باشد محکوم کنیم، ولی این که چنین اموری را در کل به جامعۀ روشنفکری نسبت دهیم و مدعی شویم که « جامعۀ روشنفکری ایران به اردوگاه جهانی صهیونیسم » وابسته است – گوئی روشنفکران جامعه و طبقۀ خاصی را تشکیل می دهند- با منطق عقلی توجیه پذیر نیست. پس چگونه می توانیم این خصومت آشکار و رایگان علیه روشنفکران را درک کنیم؟ چرا پیام فضلی نژاد در مبارزه و افشای ناتوی فرهنگی و توطئۀ انقلاب رنگی و به همین بهانه در عین حال، به صحرای کربلا می زند، و روی بی اعتبار کردن «جامعۀ روشنفکری ایران» این همه پافشاری می کند؟  آیا به این دلیل است که روشنفکر فوراً در مقابل گروه روحانیت قرار می گیرد، در حالی که در جمهوری اسلامی تنها روحانیت است که حق منبر دارد؟ و عرصۀ علوم انسانی کاملاً در اختیار این گروه یا طبقه قرار گرفته تا شبه علم خودشان را در تمام مؤسسات و ساختارهای کشور جایگزین علم کنند؟

آیا تزریق شبه علم اسلامی در ساختارهای کشور در حالی که ما برای رفع مشکلات اجتماعی به شناخت واقعی نیازمند هستیم، آیا چنین رویکردی در راستا و هماهنگ با ناتوی فرهنگی نیست؟ آیا تزریق شبه علم به تمام مؤسسات و ساختارهای اجتماعی ایران در راستای توطئۀ هسته ای علیه ایران واقع نشده که هدفش تخریب نیروهای مولد و استقلال و پیشرفت ایران بود؟ و به این علت که ناتوی فرهنگی نیز نوعی شبه فرهنگ، شبه شناخت و شبه جنبش اجتماعی ست، و هر دو شبه علم مذهبی و شبه انقلاب ناتوئی به قدرت و برخلاف ظاهر، و دعاوی «در دین اجبار وجود ندارد» و یا «در جنگ فشنگ وجود ندارد»، یعنی « جنگ نرم » و « منع خشونت »  مشخصاً و دقیقاً به اعمال خشونت و راهکارهای تروریستی و سخت افزار و جنگ افزار حتا هسته ای – در جبهۀ ناتو- تکیه دارد.

چرا روشنفکر باید در رژیم جمهوری اسلامی این همه مورد تحقیر قرار بگیرد؟ علت این است که بطور کلی ادیان یکتاپرست، ادیان ابراهیمی، یهودی، مسیحی و مسلمان، این سه تفنگدار هر سه دشمن قسم یاد کردۀ فلسفه، علم و اندیشه هستند. در واقع دشمن زندگی اند و با موکول کردن زندگی به جهان بالا، در نفی زندگی واقعی می کوشند به همین علت برای نظام سرمایه داری و طبقاتی کاربرد دارند. نمونه های فجیع این خصومت دیرینه و بنیادی در تاریخ بسیار متعدد است، ولی در اینجا نمی توانم متن حاضر را بیش از این سنگین کنم.

در خواندن کتابی که توصیه کردم نکتۀ دیگری که بهتر است بدانیم، این است که نویسنده، پیام فضلی نژاد به دلیل موضع گیری ایدئولوژیک و مذهبی از وجوه واقعاً مخرب ناتوی فرهنگی حرف نمی زند بلکه نگرانی اش از آغاز در کفۀ ترازوی قدرت حاکم و ارزش های اسلامی سنگینی می کند. تمایلات لیبرالیستی نزد ناتوچی ها را افشا می کند ولی بگونه ای جلوه می دهد که گوئی جمهوری اسلامی ایران لیبرال نیست، با سرمایه داری در روزگار ما رابطه ای ندارد، معادن طبیعی که به شکل رایگان در فضای طبیعت ایران همچون میراثی طبیعی به همۀ ایران و ایرانی در گذشته و حال و آینده تعلق دارد خصوصی سازی نشده، و حتی بهداشت که اگر کارمندان آن ظاهراً افراد مستقلی هستند ولی محصول جامعۀ ایران بوده اند، یک پزشک، یک متخصص در هر زمینه ای پیش از همه محصول همۀ جامعه است و جامعه بوده که او را برای پاسخگوئی به نیاز خاصی تربیت کرده است. با این وجود در جمهوری اسلامی ایران و  دستگاه دین اسلام  خصوصی بهداشت را جایز دانسته است. آنهائی که در عمرشان با ناتوی فرهنگی روبرو نشده اند می توانند ولایت فقیه را نگاه کنند و سورۀ بقره  را بخوانند،  یعنی وقتی که الله به زبان عربی چیز هائی می فرماید که مفهومش این است که به گناهکاران بیشتر پول می دهد که بیشتر گناه کنند تا در آن دنیا بیشتر مجازاتشان کند. در واقع در رسانه ها می بینیم که پوزیسیون اسلامی سرمایه داری طبقاتی و اپوزیسیون پنتاگونی لیبرال و طبقاتی هر دو از ضعف ها و کاستی های یکدیگر استفاده می کنند تا حقانیت خودشان را ثابت کنند. یعنی فقط به این علت که انقلاب سبز به کلکسیون انقلابهای رنگی پنتاگون تعلق داشته و توطئۀ امپریالیستی بوده، باید نتیجه بگیریم که پس حتماً حق با علی بوده… البته چنین نتیجه گیری از واقعه اشتباه است. چه بسا که هر دو به پیکرۀ یگانه ای تعلق داشته باشند که عملکردشان تداوم بخشیدن به نظم سرکوبگر و از خود بیگانه ساز است. با وجود این کتاب « شوالیه های ناتوی فرهنگی » خاصه برای افرادی مثل من می تواند جذبه های خاصی داشته باشد، زیرا در انزوای پاریس و در فضای اختناق آمیز و پلیسی و جاسوس بازیهائی که اپوزیسیون های پنتاگونی و گروه تروریستی مجاهدین خلق و سلطنت طلبان ایجاد کرده اند و در عین حال طبیعتاً از سوی پنتاگون و دولت فرانسه و احتمالاً پدرخواندگان تروریسم جهاد طلب بین المللی نیز پشتیبانی می شوند، و تقریباً هیچ فضای آزاد و سالمی برای فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی باقی نگذاشته اند. حتا دانشگاه ها از این بازی های سیاسی در امان نبوده است.

در سرزمینی که مریم رجوی نمایندۀ سیاسی مردم ایران معرفی می شود و فرح پهلوی حامی فعالیتهای فرهنگی و هنری و گلی ترقی نیز رمان نویس و سینمای ایران هم در کن جایزه می گیرد، انتظار چندانی نمی توانیم برای امور اجتماعی و فرهنگی و میان فرهنگی خاصه در پیوند با ایرانیان مقیم این نوع کشورهای غربی  داشته باشیم.

ناتوی فرهنگی همواره یکی از موضوعات مرکزی برای گاهنامۀ هنر و مبارزه بوده و هست، و اطلاعات گرانبهائی که پیام فضلی نژاد دربارۀ شوالیه های ناتوی فرهنگی در اختیار ما می گذارد هرگز نمی توانستیم در فرانسه از سوی اپوزیسیون های دموکراتیک و لائیک بدست آوریم، زیرا این جامعۀ رنگین کمانی با چنین مقولاتی بیگانه است. و جای شگفتی و پرسشهای بسیار است که چگونه دولت فرانسه با وجود حملات متعدد تروریستی در پاریس و نیس که در مجموع به قربانی شدن سدها شهروند فرانسوی انجامید، هنوز از این گروه ها پشتیبانی می کند، خاصه از این جهت که سازمان مجاهدین خلق با تروریستهای فعال در سوریه همکاری داشته و با نمایندگان «اپوزیسیون سوریه» در پاریس نیز در تماس هستند و در تظاهرات 28 ژانویه 2016 با نمایندگان تروریستهائی که در سوریه علیه دولت سوریه می جنگند و در فرانسه نیز مردم را به رگبار می بندند و یا با کامیون زیر می گیرند، با دعای خیر آنان راه پیمائی می کنند؟ (گرچه  برنادرد کازنوو وزیر کشور فرانسه اعلام کرده است که رانندۀ کامیون سفید که موجب مرگ بیش  از 80 نفر شده … با تروریستهای داعش ارتباطی نداشته است … ) واقعاً نمی دانیم چنین واقعیاتی را چگونه باید درک کنیم؟ با آگاهی به این امر که القاعده، داعش، جبهۀ النصره، احرارالشام… همه این جهاد طلبان تروریسم اسلامی در عین حال در زمینۀ جغرافیای سیاسی « پیاده نظام » ناتو نیز نامیده و تشخیص داده شده اند.

آنچه در مورد ناتو باید یادآوری کنیم، این است که این سازمان نظامی اساساً برای جلوگیری از به قدرت رسیدن کمونیستهای اروپائی در اروپای غربی ایجاد شد، از این ویژگی تاریخی ناتو می توانیم نتیجه بگیریم که دست کم یکی از کارکردهای ناتو نسخۀ فرهنگی و اجتماعی، یا ناتوی فرهنگی نیز به همین خصوصیت ضد کمونیستی و ضد اجتماعی…ضد فرهنگی و ضد هنری و ضد بشری باز می گردد. به بیان دیگر می بینیم که یک بار دیگر ناتوی فرهنگی و دین در خصومتشان با خرد انسانی  ضلع مشترکی پیدا می کنند. خاصه به این علت که به دروغ رسانه تکیه دارد، همان گونه که دین به حرفۀ  قاچاق متافیزیک اشتغال دارد و حقانیت خود را نیز به ضرب و شرط چاقو ثابت می کند. توده ها را فریب می دهند. در نتیجه ما در هر دو مورد با ضد فرهنگ سروکار داریم.

 

حمید محوی/پاریس/ 26 ژوئیه 2016