من درد مشترکم، مرا فریاد کن!
احمد شاملو بزرگترین شاعر زمانهی ما، این فرزند کابلستان درست بیست و سه سال پیش از امروز جهان ما را پدرود گفت. اما آواز و سروده های فناناپذیر وی همچنان در رگ رگ آنانی که با فرهنگ و ادبیات فارسی عشق میورزند جاری و ساری است. یاد وی را گرامی میداریم و به این مناسبت سخنرانی بسیار با ارزش و تاریخی این استاد مسلم در کنگره نویسندگان آلمان (اینترلیت) با موضوع «جهان سوم، جهان ما» به دردها و رنجهای جهان سوم، از زبان نویسندگان و شاعران پرداخت که به اشتراک گذاشته میشود. احمد شاملو که از ایران در این کنگره شرکت جست سخنرانی خود را زیر عنوان «من درد مشترکم، مرا فریاد کن» ایراد کرد. این «من» همان من نوعی جهان سومی است و «درد مشترک» همان رنج استثمار و فقر و کم فرهنگی رایج در جهان سوم. جهان سومی که البته مرزهای جغرافیایی معینی ندارد و کودکان فقیر «سان ست پارک نیویورک» در قلب جهان پیشرفته و ثروتمند نیز پارهیی از آن اند.
من درد مشتركم
مرا فرياد كن
آقاى رييس، خانمها، آقايان
اجازه بدهيد نخست سپاس بىدريغم را با فشردن صميمانه دستهايى كه چنين با نگرانى از پشت حصارهاى رفاه و صنعت بهسوى ما مردم بهاصطلاح جهان سوم دراز شده است ابراز كنم و آنگاه، پيش از سخن گفتن از مسائل جهان سوم به حضور هولناك واپس ماندگى فرهنگى، جهل مطلق و خرافهپرستى حاضر در قلب و حاشيه شهرهاى بزرگ سراسر جهان اشاره كنم كه بهويژه ترم «جهان سوم» را مخدوش مىكند. يعنى بر ميليونها نفر انسان تيرهروزى انگشت بگذارم كه درون لولههاى سيمانى، زير پلها، در حلبىآبادها يا بهسادگى در حاشيه خيابانها مىلولند و از آفتاب سوزان و بارانهاى بىبركت پناهى مىجويند. انسانهايى كه جفتگيرى مىكنند، مىزايند، و كودكانشان را در باتلاقى از لجن و مگس رها مىكنند تا اگر نميرند نسل بىسرپناهان را از انقراض رهايى بخشند. براستى كى مىتواند بگويد انسانهايى كه فىالمثل در سانست پارك، در قلب نيويورك ثروتمند از گرسنگى مداوم رنج مىبرند مردم جهان چندماند؟
بجز اينان حدود يكچهارم از جمعيت پنج ميلياردى سياره ما در نقاطى زندگى مىكنند كه حتى از ابتدايىترين شرايط يك زندگى بخور و نمير هم محرومند. از ذكر آمارها چشم مىپوشم و به همينقدر اكتفا مىكنم كه بگويم ما نظام موجود جهان را براى ابداعات هنرى و توسعه دانش و بينش آدمى انگيزهيى سخت نيرومند مىشناسيم، گيرم تنها در جهت امحاء آن: يعنى در جهت تنها هدفى كه تلاش ادبى و شعرى اين عصر وحشت و گرسنگى را توجيه مىكند.
در نظام موجود جهان فرهنگ انسانى اعتلا نمىيابد. بهعبارت ديگر: مجموعه تلقيات، منشها، پيوندهاى مرئى و نامرئى ميان مردمان و بيان عواطف و احساسات و دردهاى فردى و گروهى نمىتواند آنچنان كه شايسته دستاوردهاى مادى انسان است براى همگان آگاهى دهنده، غنى، و سرشار از تعهد متقابل باشد. در گردش مهارشده روزگار ما كه زمام آن را قدرتمندان اقتصادى، سياستمداران حرفهئى، فرماندهان نظامى و آدمخواران امنيتى بهدست دارند تمامى ارزشهاى مادى و تجهيزات و تاسيسات توليدى و اطلاعاتى و خدماتىئى كه آدميان آفريدهاند از دسترس انسانهاى تحت سلطه بهدور مانده است. ما، در سرزمينهاى عقبمانده و كمتوسعه آشكارا مىبينيم كه حاصل كار انسانها بهصورت سودهاى كلان از دسترس آنان خارج مىشود تا در بازگردش خود ابزارهاى سلطه وسيعتر و كارآمدترى فراهم آورد. و بدينسان، دربرابر يكپارچگى فزاينده سرمايه در سطح جهانى، يكپارچگى انسانهايى كه عليه موانع رشد خود نيروى ذخيره عظيمى در آستين دارند خنثى مىشود.
تصور اين نكته كه مشيتى مرموز هر قلمروى از سطح زمين را به پادشاهى بخشيده آنقدرها هم كودكانهتر از اين تصور نيست كه هركشورى جداگانه مسوول رشد يا واپسماندگى خويش است. – با قبول اين حكم از پيش صادر شده، جهان به مثابه جنگل رقابتى تصوير مىشود كه در آن هركشورى حق آن رادارد كه عنانگسيخته به تاخت وتاز پردازد، بچاپد، بروبد، بيندوزد، صادركند، بازارها را به هزار مكر و كيد بقاپد و شعب واحدهاى خود را در سراسر جهان برقرار كند. – اگر چنين باشد، جهان سوم درمقابل جهان پيشرفته فقط بهسادگى وظايفى را برعهده مىگيرد كه نه جهانشمول است نه لازمالاجراء. در آن صورت، ديگر جهان سوم فقط تعارف زبانى خيرخواهانهيى است كه حتى مىتواند درهمين پيام ساده «جهان سوم: جهان ما» نيز مستتر باشد.
بارى، جهان عرصه رقابتها هست اما نه ميان همه مردم و براى همه هدفها. رقابت را واحدهاى توليدى و بهخصوص فراملتىهايى دنبال مىكنند كه هماكنون سقف فروش بيست تا از پيشتازانشان از هزار ميليارد دلار نيز فراتر مىرود، يعنى يكصدبرابر درآمد ملى كشور من زامبيا، كشور من شيلى، كشور من بلغارستان، كشور من بنگلادش، و حتى كشور من ايران كه، تازه بهدليل منابع سرشار نفت و گازش از داراترين كشورهاى جهان سوم بهشمار است. رقابت جهانى، به جهان سوم كه مىرسد رقابتى مىشود سلطهجويانه و بهرهكشانه، هرچند كه در ترازويى ناميزان، ارزشهاى مادى جهان پيشرفته سهم كمترى دارد. كشور شيلى بهمثابه توليدكننده بخش اعظم مس جهان در سال بيش از يك ميليون تن مس به كشورهاى صنعتى – بهويژه ايالاتمتحد و ژاپن و آلمان و انگليس صادر مىكند و با اين حال دستمزد كارگران بخش تصفيه موادمعدنىِ خود شيلى درحدود يك دهم دستمزد كارگران همين بخش در ايالاتمتحد است. و در حالىكه واردات شيلى از اين كشورها در همين دهه حاضر با افزايش قيمتى درحدود دوبرابر روبهرو بوده كه سال به سال هم فزونى مىگيرد، در بازار مس صادراتى ركود مرگبارى حاكم است كه به سال ۱۹۷۳ زير چشم همه ما با توطئه سرمايهدارى انحصارى جهان و خونتاى شيلى به رهبرى آىتىتىپينوشه برقرار شد. مردم شيلى كه با جان و خونشان چرخ صنعت عالم را مىگردانند هرسال بهنفع انحصارهاى جهانى ارزش بيشترى را ازدست مىدهند. شاخص اين معادله مايوس كننده ترازوى ابليس است.
آنچه از منابعِ كشورهاى ما بهاصطلاح جهان سوم بيرون مىرود، آنچه تلاشِ كارگران ما در واحدهاى فرامليتى نصيب آنها مىكند، آنچه از بازارهاى ما به جيب صادر و واردكنندگان مىرود؛ و آنچه از خزانه دولتهاى دستنشانده يا ماجراجو يا ارتجاعى به كيسه سلاحفروشان بينالمللى سرازير مىشود، همه براى ادامه حيات اقتصادى قدرتهاى موجود اهميتى اكسيژنى دارد. در غرب و شرق مىگويند: «جاى بسى خوشوقتى است كه در عرض چهل و چند سال جنگى جهانى روى نداده!» – چه وقاحتى! درتمام اينمدت جنگهاى بىشكوهِ بىحاصلى خاكِ بسيارى از كشورهاى جهان را به توبره كرده است. جنگ كشورهاى جهانِسوم البته كه جنگِ آن كشورها نيست. آنها جنگشان را به جهان سوم منتقل مىكنند. كارخانههاى سلاحسازى به بركتِ چهچيز مىگردد؟ و مگر جز اين است كه اگر اين جنگها نباشد مىبايد درِ اين كارخانهها را گل بگيرند؟ عوايد جهان سوم چرا بايد بهجاى سرمايهگذارى در قلمروهايى كه حاصلش رفاه و سربلندى آدمى است صرف خريد وسايل كشتار ستمكشانى بشود كه در آينه تصويرى دقيقاً مشابه خود ما دارند؟
اما درمقابل سلطهجويى غرب صنعتى، اردوگاه جهان ديگر، بلوك شرق پيشرفته هم، حتى اگر بپذيريم كه به گونهئى واكنشى، به تسليح تا بن دندان و حضورهاى ناموجه و كودتاهاى بهظاهر انقلاب و بهرهبردارى و ارعابگرى دست زده است كه حاصل جمع عملكرد جهانى آن براى ما تا به امروز جز ياس حاصلى بهبار نياورده. البته هنوز پيشبينى نمىتوان كرد تحولات ظاهراً همه جانبه موسوم به پرهاسترويكاى چندسال اخير اين اردوگاه را چه آيندهيى انتظار مىكشد و اردوگاه عقبماندگى و گرسنگى را از آن چه نصيبى خواهدبود. حقيقت اين است كه تا به امروز، علىرغم شعارهاى انساندوستانه يا تعارفات ديپلماتيك، در هر كجا كه دو جهانِ رقيب توانستهاند بهرهئى مادى يا سياسى بهدست آرند اول به آن انديشيدهاند بعد به چيزهاى مستحبى كه بهظاهر اخلاقى و انسانى است و گرچه ضرورتش را حتمى و حياتى جلوه دادهاند آنچه نصيب ما بردگان قرن بيستم كرده آبنبات چوبى ارزان بهايى هم نبودهاست؛ و حقيقت بارزتر اين كه: شكم امروزِ گرسنگى با نان فردا سير نمىشود.
سرمايهها كه روزى در جريان رقابتى خردكننده در كمين دريدن يكديگر بودند امروز در سطح جهانى برادرانه در يكديگر ادغام مىشوند و گسترش مىيابند اما به هر تقدير، همينكه پاى ملل تحت سلطه بهميان آيد، حتى اگر شده به يارى ارتش مزدوران، در اين كشورها شكلبندىهاى اجتماعى ويژه و فشارهاى سياسى حسابشدهاى پديد مىآورند كه بيانكننده روابطى ناگزير، يكطرفه، و از بالا به پايين با خود آن قدرتها است. وابستگىِ حتى بهظاهر دمكراتيكى مىسازند كه اگر هم با بازبودن نسبى دست و پاى حاكميتهاى دستنشانده و ارتجاعى و دولتهاى علاقهمند به شلتاق و ايجاد تشتت و بحران همراه باشد، باز چيزى است سواى آن وابستگى كه بهدلائل آشكار ميان خود آن متروپلها وجود دارد و ما در باشگاه نمايشىشان اعضايى بيقدر و بيگانهايم.
بدينسان، ما، بينشمان را از فقر و بىعدالتى نظام حاكم بركل جهان هنگامى مىتوانيم ارائه كنيم كه اصطلاح «جهان سوم» را دربست كنار بگذاريم. نه! چيزى به نام جهان سوم، به معنى جهان مجزايى كه نتوانسته است گليمش را از سيلاب به دركشد وجود ندارد. فرهنگ جهانى مجموعه تمامى فرهنگها است، اما اگر امروز سهم كشورهاى موسوم به جهان سوم در اين مجموعه كافى نيست يكى بهدليل فقراقتصادى است، ديگر به اين دليل بسيار ساده كه اصولاً زير سلطه سياسى سرمايههاى جهانى و فشار حكومتهاى دستنشانده آنها، در يك كلام، فقط عناصر ارتجاعى فرهنگ بومى رشد مىكند. من در اين باب بهخصوص مثال تاريخى بسيار جالبى دارم: ما با دريغ و تاسفى عميق شورشى را بهخاطر مىآوريم كه به سال 1857 در هند به راه افتاد و حتى ارتش هندىِ انگليس (شامل افراد هندو و مسلمان) نيز به آن پيوست و شورش به قيامى مسلحانه مبدل شد اما انگيزه شورش نه استقلالطلبى بود نه بيداد فقر و مرض و گرسنگى، نه چريدهشدن هند تا مغز استخوان و نه هيچ معارضه غرورانگيز و انسانى ديگر. قيام مسلحانهيى كه سه سال تمام كار به دستِ استعمار انگليس داد و هند را به خون كشيد علتش فقط اين وهن غيرقابل تحمل بود كه روغن تفنگهاى انفيلد Enfield ارتش هندى انگليس با مخلوطى از چربى گاو مقدس هندوها و خوك نجس مسلمانها ساخته شده آسمان را به زمين آورده بود!
دريغا كه فقر
چه بهآسانى احتضار فضيلت است!
بهجاى چيزى بهنام جهان سوم پارهيى از جهان يگانه ما پديدار است كه نظام نارسا و سراسر تضاد موجود، بخش كوچكى از آن را در مدار توسعه وابسته به مراكز تراكم سرمايه قرار مىدهد و بخشهايى از آن را به زبالهدان جهان پيشرفته مبدل مىكند و انبوهى از مردم سياره را در برهوت عقبماندگى به حال خود مىگذارد.
حتى اگر با توهمى كودكانه افزايش باسوادان را براى توسعه فرهنگ دستكم زمينهيى تلقى بتوان كرد بهرهكشى از انسان چه جايى براى آن باقى مىگذارد؟ ما براى آن كه بيهوده در برهوتى بىمخاطب فرياد نكشيده باشيم نيازمند رشد آگاهىها هستيم، گيرم كار به جايى رسيدهاست كه ديگر امروز لازمه چنين رشدى تنها در امكانات برنامهريزى شده حاكميتها است؛ اما آن حاكميتها كه بنابر خصلت خود فقط مىكوشند تودهها را هرچه ناآگاهتر نگهدارند تا بشود با ادعاهاى فريبكارانه افسونشان كرد، و بهناچار با چسباندن انگِ جاسوسى اجنبى و خرابكار دست مخالفان بيداردل خود را كوتاه مىكنند و اجازه هيچگونه اظهارنظر معطوف به نقد و ترديد را نمىدهند چهگونه ممكن است به رشد فرصت دهند تا در سايه آزادى، آن هم آزادى لايههاى متعهد اجتماعى، سر از ميان ميلههاى سياهچالش بيرون كشد؟
اگر توسعه دانش و هنرِ ناقدانه ذهن تودهها را از قالبهاى خرافى يا حمودهاى القايى فكرى مىرهاند و فرهنگ فرزانگان را اعتلا مىبخشد. با حضور چهارچشمى دولتهايى كه همه مجاهدهشان درطريق دور نگهداشتن مردم از پىبردن به واقعيات خلاصه مىشود چه اميدى براى رستگارى باقى مىماند؟ دلسپردن به اميد تلاش و كوشش دلسوزانه از سوى حكومتها حاصلى جز افزايش فاصله عقبماندگى ندارد.
ولى ناگزيريم با دريغ بسيار اين واقعيت را هم بگويم كه ما گرفتار دور باطل طلسم گونهيى شدهايم. من درست سى وچهارسال پيش از اين در شعرى نوشتهام:
… و مردى كه اكنون با ديوارهاى اتاقش آوارِ آخرين را انتظار مىكشد
از پنجره كوتاه كلبه به سپيدارى خشك نظر مىدوزد:
سپيدارِ خشكى كه مرغى سياه برآن آشيان كرده است.
و مردى كه روز همه روز از پس دريچههاى حماسهاش نگران كوچه بود اكنون با خود مىگويد:
– اگر سپيدار من بشكفد مرغ سيا پرواز خواهد كرد.
– اگر مرغ سيا بگذرد سپيدار من خواهد شكفت!
مىخواهم بگويم تا آن زمان كه جهل هست فقر نيز هست، و تا فقر برجا است جهالت نيز باقى است. اما جهالت – چه به معناى خاص باشد چه بهمعناى ناآگاهى مادرزاد، چه بهمعناى قرارگرفتن در معرض تحميق و مغزشويى باشد براى زوبرتافتنِ داوطلبانه خلق از معبدِ دانش بشرى به شوق بر خاك افتادن دربرابر بتهاى عتيق خرافه و همچشمى در تعصبات كوركورانه – بىگمان پس از روبيده شدن فقر نيز باقى خواهد ماند… اشاعه دانش و ارتقاى فرهنگ براى آزادى بخشيدن به انسانها، دستكم براى ما كه علىرغم سوز دلمان از مصائب بهرهكشى و ظلم جهانى و علىرغم دورىمان از امكانات هنوز مىتواند اميدى باشد به فردايى، خود بهقدر سرسختى دربرابر نظام موجود ارزشمند است. نمىتوان براى نجات انسان درانتظار آنروزِ موعود نشست كه انقلاب جهانى همه بنيانهاى بهرهكشى و تحميق مردم بهخاطر بيمارى سلطهجويىهاى فردى يا گروهى را ازميان بردهباشد. اگر به جزمانديشى يا خوشخيالى دچار نيامده باشيم مىپذيريم كه هر مبارزه اجتماعى در راستاى يگانگى و رهايى بشرى جزيى از يك انقلاب جهانى است كه خود تبلور تمامى تلاشهاى طولانى انسان عصر ما خواهد بود.
براى ما روشنفكران اين كشورها – كه هيچچيز براى خود نمىخواهيم – حتى فرصت ايجاد ديالُگى با لايههاى توده باقى نگذاشتهاند. دولتهامان ما را عوامل دستنشانده و دشمنان سلامت فكرى تودههاى مردم مىخوانند، و در حالى كه مىكوشند تودههاى پشت ديوار نگه داشتهشده ما را از خاطر ببرند بيناترها چشم به ما دوختهاند. و ما نه مىتوانيم ونه مجازيم و نه موثر مىدانيم كه بدون يارىهاى بنيانى و دگرگون شدن سامان و ساختار زندگى مردم حضور خود را با بهرهجويى از سمبوليسمى معماگونه اعلام كنيم و دل تودهها را با ارائه آثارى فاقد صراحت خوش داريم.
من به معجزه در آن مفهوم كه اهل ايمان معتقدند اعتقادى ندارم؛ اما باكم نيست كه اينجا در حضور شما همدردانِ جهانى مشكلمان را با اين عبارت غمانگيز بيان كنم كه: روشنفكر جهان سوم بايد معجزهيى صورت دهد و در كوه غيرممكنها تونلى بزند.
متشكرم.