لنین و اتحادیه
به مناسبت صدمین سالگرد تشکیل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی
آندری پارشِف (ANDREY PARSHEV)
ا. م. شیری
بیش از صد سال پیش در شعر یک آهنگ قدیمی چنین گفته میشد: چینیهای بیچاره، هندیهای بدبخت با امید به اتحادیۀ ما مینگرند، بالاخره از تایگا تا دریاهای بریتانیا! ارتش سرخ از همه قویتر است! اما اکنون اتحادیه دیگر وجود ندارد، آیا امیدها با باد رفته است؟
این آهنگ قبل از تشکیل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۲، در تابستان ۱۹۲۰ اجرا شد. آیا کلمۀ اتحاد در متن اصلی آهنگ بود؟ به احتمال زیاد، آری، اما این تعجبآور نیست- اتحادیۀ نظامی-اقتصادی جمهوریهای سوسیالیستی شوروی، در ترکیبهای مختلف، از سال ۱۹۱۸ تشکیل شده بود. این کشور شامل جمهوریهای سوسیالیستی فدراسیون روسیه، اوکراین، بلاروس، لیتوانی (یا بلاروس-لیتوانی)، لتونی، استونی، کریمه شوروی، فدراسیون ماوراء قفقاز بود. بعضی از آنها در طول مداخلۀ نظامی غرب و استقرار رژیمهای دستنشانده توسط نیروهای آنتانت موجودیت خود را از دست دادند. پس از پایان پیروزمندانه جنگ دفاعی و خروج ارتشهای خارجی، پیمان اتحاد توسط نمایندگان چهار کشور، جمهوری سوسیالیستی فدراسیون روسیه، بلاروس، اوکراین و فدراسیون ماورای قفقاز در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۲ منعقد گردید. متن معاهده شامل ۲۶ ماده بود. هر یک از جمهوریهای اتحادیه حق جدایی آزادانه از اتحادیه را برای خود محفوظ داشتند.
آیا میتوان گفت که اتحاد شوروی به خاطر همین ماده از بین رفت؟ هر کسی میتواند چنین بگوید، اما این درست نخواهد بود. به عنوان مثال: جمهوری سوسیالیستی فدرال یوگسلاوی، مشابه اتحاد جماهیر سوسیایستی شوروی، چنین مادهای در قانون اساسی خود نداشت، با این حال، تجزیه و تقسیم شد. علاوه بر این، حتی بر «نقش دولتساز» مردم صربستان در آنجا تأکید شده بود، اما این هم کمکی نکرد. من این را به این منظور مینویسم که پیشنهاداتی برای ثبت «نقش دولتسازی» مردم روسیه در قانون اساسی در کشور ما شنیده میشود. به عنوان مثال، این پیشنهاد توسط ولادیمیر خامیاکوف، روزنامهنگار و مجری تلویزیون مطرح شد. اما در یوگسلاوی کارساز نبود.
دلیلش هم ساده است. مهم نیست هنجارهای نوشته شده چقدر هوشمندانه باشند، همه چیز بستگی به این دارد که چه کسی آنها را اجرا کند. هیچ نیروی برتری به جز خود مردم وجود ندارد که به طور معجزهآسا اعمالی را که مردم تجویز میکنند، انجام دهد. قوانین اساسی اتحاد جماهیر شوروی در طول تاریخ خود، حاوی مقرراتی بود که یکپارچگی اتحادیه را تضمین میکرد. به عنوان مثال، در سال ۱۹۹۱، چنین مادهای در قانون کیفری جمهوری سوسیالیستی فدراسیون روسیۀ شوروی وجود داشت:
«مادۀ ۶۴. خیانت به میهن»
آ- خیانت به میهن، یعنی عملی که عمداً توسط یک شهروند اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به ضرر حاکمیت، تمامیت ارضی یا امنیت دولتی و دفاعی اتحاد جماهیر شوروی انجام میشود: … و همچنین توطئه برای به دست گرفتن قدر. چنین فردی «به حبس از ده تا پانزده سال با مصادره اموال یا اعدام با مصادره اموال محکوم خواهد شد».
در قوانین کیفری جمهوریهای اتحادیه نیز هنجار مشابهی وجود داشت (از این گذشته، در اتحاد شوروی، قانون جزایی واحد وجود نداشت).
اما دادستانی جرأت بازکردن پرونده برای خیانت بزرگ را نداشت.
یوسف استالین، بموقع خود حق جدایی آزادانۀ جمهوریهای اتحادیه را شاید به این دلیل که اقدامات اداری، امنیت حاکمیت اتحاد شوروی را تضمین میکرد، حفظ کرد. چنین اقداماتی که در قانون اساسی در نظر گرفته شده بود، نه تنها شامل مواد قانون کیفری، بلکه شامل توزیع اختیارات مقامات اتحاد جماهیر شوروی نیز میشد و به نظر میرسید این، گرایش هر جمهوری اتحادیه به طرف دشمن را غیرممکن میساخت. اما همۀ این سازوکارهای ایمنی مؤثر واقع نشدند. نهادهای امنیت دولتی رعایت نکردند، دادستانی- «چشم حاکمیت» جرأت نکرد… اگرچه طنز تاریخ است، اما قانون جنایی جمهوری سوسیالیستی فدراسیون روسیۀ شوروی حتی برای مدتی پس از مرگ اتحادیه به قوت خود باقی ماند.
به این ترتیب، «حق جدا شدن جمهوریها از اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی محفوظ» ماند. ضمناً، به یک دلیل ساده، این هیچ ربطی به «حق ملتها برای تعیین سرنوشت» ندارد. قابل درک است که جمهوریها ملت نیستند. اما تلاش برای ارائه برخی امتیازات به هر ملتی تحت همان قوانین شوروی به خودی خود جرم محسوب میشد.
این حق در سال ۱۹۲۲ تعریف نشد، اما «حفظ شد». زیرا، جمهوریهای شوروی در قلمرو امپراتوری روسیۀ سابق، کشورهای مستقل محسوب میشدند. در واقعیت امر، در جریان جنگ علیه مداخلهگران و همدستان بومی آنها، نیروهای مسلح جمهوریها در یک ارتش سرخ واحد ادغام گردیدند و در تابستان ۱۹۲۲ جمهوریها در حوزۀ روابط بینالملل متحد شدند و به عنوان یک دولت عمل کردند. جبهۀ دیپلوماتیک و بودجۀ دولتی یکپارچه شد و جمهوریها توسط روسیه تأمین مالی میشدند، نه برعکس.
اما اتفاقی که افتاد، افتاد و گذشت. اکنون اغلب گفته میشود که دلیل این امر، اشتباه سیاسی ولادیمیر لنین و ناشی از بیماری او در سال ۱۹۲۲ بود. اما در اینجا یک سؤال طبیعی مطرح میشود: چرا این خطا حتی زمانیکه تشدید شده بود، توسط جانشینان او اصلاح نشد؟ به عنوان مثال، درحالیکه لنین از تصمیم گنجاندن گرجستان در فدراسیون ماوراء قفقاز حمایت میکرد، ناسیونال کمونیستهای گرجستان از رهبر آن، پلیکارپ مدیوانی خواستند پیمان اتحادیه را که به گرجستان حق خروج علاوه بر فدراسیون ماوراء قفقاز را میداد، به تنهایی امضاء کند. با این حال، در سال ۱۹۳۶ گرجستان و چند جمهوری دیگر اتحاد شوروی حق کامل شرکتکنندگان در پیمان اتحادیه را کسب کردند. این دیگر غیرقابل درکتر است. زیرا، استالین، درست تا زمستان ۱۹۲۲، طرفدار «خودمختاری»، یعنی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بدون اعطای حق جدایی به جمهوریها بود.
منهای توضیحات معمول، یک توضیح دیگر نیز وجود دارد و آن، تحسین بیقید و شرط اعتبار لنین توسط استالین بود. لنین موضع خود را در همان زمان، در پاییز ۱۹۲۲ توضیح داد. او دیگر طرفدار «انقلاب جهانی» نبود و پس از سالها جنگ با غرب، فهمید که این درگیری جز با پیروزی کامل یکی از طرفین نمیتواند پایان یابد. و روسیه برای چنین پیروزی قدرت کافی نداشت. لنین در مورد امیدواری خود برای پیروزی نهایی و شرایط آن، مدتها پیش نوشت: «انقلاب روسیه باعث خیزش جنبشهای انقلابی در سراسر آسیا گردید. انقلابهای ترکیه، ایران و چین ثابت میکند که قیام قدرتمند ۱۹۰۵ آثار عمیقی بر جای گذاشته و ریشهکنی آثار آن، که در حرکت رو به جلو صدها و صدها میلیون نفر تجلی مییابد، غیرممکن است».
«در واقع، ما اکنون نه تنها به عنوان نمایندگان پرولتاریای همۀ کشورها، بلکه به عنوان نمایندگان خلقهای تحت ستم عمل میکنیم… خلقها میآموزند به روسیه به عنوان مرکز ثقل بنگرند».
«نتیجه مبارزه در تحلیل نهایی به این واقعیت بستگی دارد که روسیه، هند، چین و غیره اکثریت قریب به اتفاق جمعیت جهان را تشکیل میدهند. و دقیقاً این اکثریت جمعیت است که در سالهای اخیر با سرعت عجیبی به مبارزه برای رهایی خود برخاسته است، بطوری که از این حیث هیچ تردیدی وجود ندارد که راهحل نهایی در مبارزه جهانی چگونه خواهد بود».
و لنین در توضیح موضع خود درست در آستانۀ تشکیل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی نوشت:
«اگر ما در آستانۀ این اقدام شرق و در آغاز بیداری آن، حتی با کوچکترین بیادبی و بیعدالتی نسبت به بیگانگان خود، اعتبار خود را در میان آن خدشهدار میکردیم، فرصتطلبی نابخشودنی شمرده میشد. اتحاد علیه امپریالیستهای غرب که از جهان سرمایهداری دفاع میکند، یک مسئله است. در این امر هیچ تردیدی نیست و من نیازی به صحبت بیشتر در این باره ندارم که بگویم بدون قید و شرط این اقدامات را تأئید میکنم. وقتی خودمان، حتی در مسائل کوچک، وارد مناسبات امپریالیستی با مردم ستمدیده میشویم و بدین وسیله، تمام صداقت اصولی خود، تمام دفاع اصولی خود در مبارزه با امپریالیسم را کاملاً خدشهدار میکنیم، یک مسئلۀ دیگر است. اما فردا در تاریخ جهان درست چنین روزی فراخواهد رسید که سرانجام مردم هشیار تحت ستم امپریالیسم بیدار خواهند شد و نبردی سرنوشتساز، طولانی و سخت برای رهایی خود آغاز خواهند کرد».
آن «روز فردا» کی خواهد بود؟ با ساعت بزرگ، ساعت تاریخ؟ سخت است گفتن. آنوقت، صد سال پیش جواب میداد. سون یاتسن، اولین رئیس جمهور چین آزاد (غیرکمونیست) در آخرین مراجعتنامۀ خود در سال ۱۹۲۵، به رهبری اتحاد شوروی نوشت:
«شما اتحادیۀ جمهوریهای آزاد، آن میراث ملموسی را که لنین جاودانه برای مردمان تحت ستم جهان به جا گذاشت، رهبری میکنید. با کمک این میراث، قربانیان امپریالیسم ناگزیر به آزادی و رهایی از آن نظم بینالمللی دست خواهند یافت، که پایههای آن از دوران باستان در بردهداری، در جنگ و بیعدالتی ریشه دارد… با وداع از شما رفقای عزیز، میخواهم ابراز امیدواری کنم که به زودی روزی فراخواهد رسید که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی از چین آزاد و قدرتمند بهعنوان یک دوست و متحد در مبارزات بزرگ برای رهایی مردم تحت ستم جهان استقبال خواهد کرد و هر دو متحد دست در دست هم به سوی پیروزی خواهند رفت».
بهایی که ما اکنون برای آن «صداقت سیاستمداران» میپردازیم، بسیار بالاست. شاید تعادل بین الزامات مبارزه با امپریالیسم غرب و رعایت انتزاعی «حقوق ملل» در صد سال اخیر به درستی برقرار نشده است. آینده نشان خواهد داد.
اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی از هیچ پدیدار نشد و بدون هیچ اثری نیز ناپدید نشد. آن فقط یک مرحلۀ تاریخی از راه دور و درازی بود که هنوز در پیش است. خدا میداند تا کی.
مأخوذ از: بنیاد فرهنگ راهبردی
۲۹ آذر- قوس ۱۴۰۱