خلق در دانه لری - مرواریت های ناب

قۉشیق ( دو بیتی )   داکتر فیض الله ایماق باید گفت که،…

آشتی کردن طالبان با مردم افغانستان، راهی برای پایان جنگ…

نویسنده: مهرالدین مشید زهر پاشی های قومی و زبانی و توطیۀ…

 ترجمه‌ی شعرهایی از سردار قادر 

استاد "سردار قادر" (به کُردی: سه‌ردار قادر)، شاعر کُرد زبان،…

خموشی

 نوشته نذیر ظفر شــــــــد مــــدتی که ورد زبانم ترانه نیست آوای مــــن…

چشم براه وحدت

            چشمم براه  وحدت  پیوند وهمد لی جانم فدای وحدت وصد ق…

دوحه سر دوحه، پروسه های پیچیده و آرمانهای خشکیده 

نوشته از بصیر دهزاد  سومین کنفرانس در دوحه  درست سه هفته…

کور و نابینایان خرد

تقدیم به زن ستیز های بدوی و ملا های اجیر، آن…

فضیلت سیاسی و افغانستان

در نخست بدانیم٬ ماکیاولی در شهریار و گفتارها٬ در واقع…

بهای سنگین این خاموشی پیش از توفان را طالبان خواهند…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان بیش از این صبر مردم افغانستان را…

گلایه و سخن چندی با خالق یکتا

خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم هراسانم که…

(ملات گاندی در مورد امام حسین

باسم تعالى در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را…

جهان بی روح پدیداری دولت مستبد

دولت محصولی از روابط مشترك المنافع اعضاء جامعه می باشد٬ که…

ضانوردان ناسا یک سال شبیه‌سازی زندگی در مریخ را به…

چهار فضانورد داوطلب ناسا پس از یک سال تحقیق برای…

پاسخی به نیاز های جدید یا پاسخی به مخالفان

نویسنده: مهرالدین مشید آغاز بحث بر سر اینکه قرآن حادث است و…

طالبان، پناهگاه امن تروریسم اسلامی

سیامک بهاری شورای امنیت سازمان ملل: ”افغانستان به پناهگاه امن القاعده و…

  نور خرد

 ازآن آقای دنیا بر سر ما سنگ باریده عدوی جان ما…

عرفان با 3 حوزه شناخت/ ذهن، منطق، غیب

دکتر بیژن باران با سلطه علم در سده 21،…

شکست مارکسیسم و ناپاسخگویی لیبرالیسم و آینده ی ناپیدای بشر

نویسنده: مهرالدین مشید حرکت جهان به سوی ناکجا آباد فروپاشی اتحاد جماهیر…

سوفیسم،- از روشنگری باستان، تا سفسطه گری در ایران.

sophism. آرام بختیاری دو معنی و دو مرحله متضاد سوفیسم یونانی در…

آموزگار خود در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی را دریابید!

محمد عالم افتخار اگر عزیزانی از این عنوان و پیام گرفتار…

«
»

دولت گرائی* و نقش ذهنیت مسدود

فرشید یاسائی

مقدمه : جامعه آکادمیک ، خصوصا تحلیل گران کشور ما از نظر فلسفی و علوم سیاسی متاسفانه  هنوز از مثلث شوم هگل، مارکس و هایدگر نتوانسته اند خود را رها کنند. دلائل متعدد و متفاوتی را میتوان برشمرد. جامعه مطالعه گر و کتابخوان روی خوش به مباحث جدید نمی دهد ، چون تحلیل گران این اجازه را از آنان سلب کرده اند. هنوز مکتب خانه ورشکسته فرانکفورت در تهران باز است و دانشجو می پذیرد! مثلث شوم دیگر: مکتبی است که : فردید ، آل احمد وشریعتی باز کردند، هنوز براه است و متاسفانه روزنامه های صبح کشور بازار این دو مکتب منسوخ  شده را رونق می بخشند و برای تبلیغ هجویات آنان صفحه ویژه اختصاص میدهند.از مهمترین اصولی که این دو مکتب ظاهرا جدا و باطنا یکی ، تبلیغ دولت گرائی بر ذهن خام جامعه کتابخوان است که قبلا با آثار مشمئز کننده و ارتجاعی نویسندگان و مترجمان در بازار آشفته کتابخوانان در سطح تیراژ بالا منتشر شده ( میشود) است.غلبه مبلغان دولت گرائی بر ذهنیت روشنفکران دیروز و امروز ما … به غول وارگی دولت در کشور کمک کرده است. این غول از صدر حکومت صفوی تا امروز( بیش از پنج قرن ) از شیشه خود رها شده و بر تمامی شئونات سیاسی – اجتماعی جامعه ایران تسلط دارد. به ذهنیت دولت گرائی می پردازیم.

 

آغاز : جامعه ما در تسخیر ذهنیت دولت گرائی است که توسط بخش مهمی از روشنفکران تبلیغ شده و میشود. یکی از اثرات شوم این تفکر که میتوان مهمترین اش باشد، سد معبر و جلوگیری از تفکرات دیگری است که در جهان به رشد خود ادامه داده و مورد بازبینی  و بازنگری و تجزیه و تحلیل متفکران دنیا قرار  دارد. این ذهنیت  بیمار و خودپسند و عقب افتاده ، تمامی نهرهائی  زلالی که به جامعه سرازیر میشوند را سد کرده اند تا تصور دیگری امکان  رشد نیابند. از پرواز خلاقیت و استعداد ها ، ایده ها  و تخیلات جلوگیری و ممانعت به عمل می آورد تا ذهنیت کنجاو و فعال نتواند جامعه را تحت نفوذ خویش درآورد. اثرات این تبلیغات به گونه ای است که : برای نمونه : کتابهای شریعتی هنوز بیشترین فروش را در کشور دارد…. بدون توجه به سوابق هایدگر ( گویا متفکر دیگری وجود خارجی در دنیای ما ندارد و تنها او نجات بخش فلسفه… میباشد!) جشن تولد برای وی گرفته میشود. استالین ( مانند روسیه )  و هیتلرمحبوب ترین اشخاص در ایران  قلمداد میشوند و…غلبه این ذهنیت به دولتها در کشوراجازه داده میشود تا در تمامی شئونات مردم دخل و تصرف داشته باشند… به خانه و زیرزمین های مردم رجوع میشود. در تربیت کودکان دخل و تصرف میشود. کتب درسی مدارس ( دولتی شده ) آغشته به سموم مغزشوئی میشود… خود را با وقاحت کامل وکیل الرعایا …شاه شاهان …ولیعصر و ولی فقیه …می نامند…و در بسط استبداد و حکومت مطلقه کوشا و از مردم بالاجبار توقع اطاعت دارند.

 

نماد آفت دولت گرائی جلوگیری و اشاعه از ذهنیتی است که میکوشد، دنیای دیگری را نیز کشف کند و با نظرات جدید آشنا شود.در ایران ، فلسفه و دین هر دو از ذهنیت فعال جلوگیری می کنند… هر دو ذهنیتی دولت گرا و متمرکز دارند ( چه چپ و چه راست فلسفی )… هر دو به غول وارگی دولت یاری رسانده اند و هر دو مشترکا از تصدی گری دولت ( گرچه گاها بدان انتقاد میکنند چون در بازی سیاست به بازی گرفته نمیشوند…!) دفاع می کنند!…در نهایت : وجود دولت ( شر موجود ) را حل المسائل مفروضند! و عامدا  به بازسازی ذهنیتی بیمار که امیدی به بهبود ندارد؛ پرداخته میشود.زمانی است که باید به نتایج این ذهنیت توجه و در فکر آفت زدائی بود.

 

زمانیکه  نسیم عصر روشنگری توسط ذهن مرتجع سد میشود و ” روشنفکران”  جهت جلوگیری از تغییرات و مدرنیته هزینه می کنند … تشویش اذهان عمومی بوجود می آید که همین ذهنیت بیمار را باعث شده است که شاهدیم: روزی حافظ را کمونیست ، روز دیگر حلاج را چه گوارا… فرض می کنند وبا خلق باورهای کاذبی که بوجود آوردند ؛ افکار عمومی – خصوصا خام – را فریب میدهند.حال که در یافته اند: شکست خورده میدان هستند…  بجای قبول شکست و کنجکاوی و واکاوی علل شکست خود؛ اشتباهات خویش را گردن جامعه می اندازند و شاکی هستند که مردم  از خردورزی ( منظور ثبت  و تائید نظرات ارتجاعی آنان ) روی برگردانده اند. با گذشت بیش از چندین دهه ( هشت دهه)  تدریس  جامعه شناسی و فلسفه در دانشگاه های کشور ، گفته میشود : ” رابطه کلیسا با معارف یونان، درست برخلاف رابطه ما با آن معارف بود. کلیسا برخلاف الهیات و اصول غیرعقلانی ( “غیر عقلانی ” از آن واژه هائی است که دین سالاران مسلمان دائما در مورد دین و فلسفه غیر از خود تکرار می کنند!) خود، از افلاطون به ارسطو بازگشت، در حالی که در جهان اسلام، این جریان وارونه بود، یعنی علمای اسلام برخلاف تکیه و تأکید این دین بر عقل و اندیشه، از ارسطو به افلاطون بازگشتند*!…” * یحیی یثربی : عضو هیئت علمی گروه فلسفه در دانشگاه علامه طباطبایی.

 

جامعه آکادمیک ( مذهبی و غیر مذهبی ) از آنجا که در واکاوی جامعه و علل واماندگی آن عاجز و شکست خورده است. علل شکست خویش را نخست غرب میداند که از فلسفه و دین ما عبور کرده اند. دوم از مفاهیم ” اشعریت و اعتزال 1- * ”  در اسلام  شاکی هستند که خود باعث و بانی آن میباشند. گفته شده است : “…عامه‌ مردم‌ كه‌ اهل‌ تعقل‌ و تفكر و تجزيه‌ و تحليل‌ نيستند، همواره‌ تدين‌ را مساوي‌ با تعبد و تسليم‌ فكري‌ به‌ ظواهر آيات‌ و احاديث‌ و مخصوصاً احاديث‌ مي‌دانند*…”  (* مطهري)‌. آنان نمی خواهند و باور ندارند که جامعه خام را به هادیگر ، فردید و شریعتی سپردند… دفترچه راهنمای آنان   به امضای افلاطون و هگل و مارکس…رسید و اکنون که به بن بست رسیده و ذهنیت جامعه را مسدود کردند، بیشرمانه دست به دامان دولتها شدند و از آنا ن تمنای باران دارند. اما بازهم با شعار و شعایرهای منسوخ. از دولت متوقع ذهنیتی بسته و ضد غرب ( اما فلسفه مسدود و ذهنیت دولت گرای غربی مانند افلاطون ، هگل و مارکس …را تشویق و تائید می کنند!)  دارند. انتظارتصدی گری بیشتر از دولت وقت و ابن الوقت دارند. تمرکزگرائی دولتها را ارج می نهند. در مجوع پیکان تیز حمله و انتقاد آنان تنها از جامعه و مردم است… نه دولت و حاکمیت!

 

حال از خود می پرسیم : چرا بخش مهمی از روشنفکران آگاهانه و یا نا آگاهانه ذهنیت دولت گرائی را تبلیغ و از آن دفاع می کنند؟ گرچه تعدادی از آنان با دولت حاضر مشکل نیز دارند. اما تبلیغ دولت دیگری می کنند که گویا رفع نقائص خواهد کرد . دلائلی که میشود برای این ذهنیت بیمار ( نه تمامی آن ) برشمارد. عوض شدن جایگاه قانون و حقوق  در جامعه است. تفکرات و ذهنیت روشنفکران ما بعد از جنگ جهانی اول ؛ رشد کرده و در همان جا خشک شده است. طبیعتا روانشناسی آنان نیز ، روانشناسی و روان شناختی قبل از فروید است. این ذهنیت که به مرور فضای آکادمیک را تحت تاثیر خود قراد داد تا امروز ادامه دارد و گویا نمی خواهد در خود تحولی بوجود آورد. با اینکه هشتاد سال از تدریس و رشته جامعه شناسی در ایران میگذرد. بیشتر کتب این رشته دانشگاهی ترجمه های ناقصی است که اذهان دانشجویان را بیشتر به سخره میگیرد. گرچه با سمینارها و بحث های تالاری اعتراضاتی هم میشود…! اما این بحث ها به سطح خیابانهای شهر راه نمی یابند و در همان تالارها مدفون میشوند.

 

نتایج و اثرات ذهنیت دولت گرائی و تبلیغ آن در نوع دولت ( جمهوری ؛ سلطنتی ، استبدادی …) فرق چندانی با یکدیگر نمی کند. این ذهنیت دولت را ویتامینیزه و تقویت می کند و برایش مجوز تصدی گری و دخالت در تمامی امور و شئونات اجتماعی – سیاسی صادرمی کند. حال این دولت مطلقه باشد و یا لیبرال! این ذهنیت و اشاعه آن از کوچه و محله شهرهای کوچک و بزرگ نسج نگرفته بلکه در جامعه آکادمیک خصوصا روشنفکران و مترجمان ؛ تولید و بازتولید میشود. مردم ( آدمک ویلهم رایش ) کوچکترین دخل و تصرفی در این ذهنیت نداشته و ندارند. آنان فقط عملی انجام میدهند که تبلیغ آن توسط جامعه شناسان ” فرهیخته ” ، شده است.

 

در کشورهائی که مردم جامعه نسبت به میثاقهای اجتماعی – سیاسی بی تفاوتند. مانند ایران و اکثر کشورهای با سابقه های بلند و کوتاه مدت استبدادی ( روسیه ، چین ، ایران… در صدر هستند) ؛ جایگاه حقوق و قانون روشن نیست. روشنفکران و دولتها میکوشند مردم را با قوانین آشنا و رعایت به آنان را متوقع هستند…. در صورتی که قضیه برعکس است : مردم را باید نخست با حقوق خود آشنا کرد چون جایگاه قانون با حقوق عوض شده است.تاکید رعایت قوانین  از سوی مسئولین و روشنفکران دولتی ، جایگاه دولتها را به مقام خدائی رسانده و وزرات خانه آنان به مکانهای مقدس تبدیل شده است….کاخهای گوناگون دادگستری و…جای کلیسا و مساجد… را گرفته و روزانه میلیون ها انسان برای گرفتن حوائج خود بدانان رجوع می کنند و این حوائج توسط قانون شماره (!) ، تبصره فلان (!) … برآورد میشود … یا نمیشود!

 

این کاخ ها و ساختمان های عریض و طویل که دستهای مرده دولت آنان را هدایت می کنند… برای رعایت نظم و قانون تعبیه شده است. حال از خود میپرسیم : چه احتیاجی  به این امپراطوری ها بود اگر انسان حقوق خود را میشناخت و به حقوق دیگران احترام و آن را رعایت میکرد و دست به جرم و جنایت نمیزد؟…فکر نمی کنید اگر خلافی انجام نمی گرفت؛ آیا احتیاجی به وکیل ، پاسبان ، زندان ، دادگاه ، قاضی و… ضرورت داشت؟ آیا فکر نمی کنید وجود آنان و ذهنیت دولت مدار با خلاف تعریف میشود؟ اگر خلافی نباشد تمامی افرادی که در این ارگانها مشغولند ، ( قاضی ، وکلا ، پاسبان و…) بیکار شده ومجبورند برای تغییرشغل جدید طبیعتا به اداره کار رجوع کنند!؟ این سئوال هائی هستند که هنوز پاسخی بدانان داده نشده است.

 

انسان با حقوق رشد و با قانون درخود میمیرد. قوانین با زمان تغییر خواهند کرد. حقوق اما جزلاینفک بشر است.قانون وسیله دفاعی رژیم های سیاسی در مقابل تحولات و جنبش های اجتماعی است. بدون وجود قوانین  ، دولتها قادر به حاکمیت نخواهند بود.با تاکید براین مورد: آیا جامعه آکادمیک کشور که محو افلاطون ، هگل ، مارکس و هایدگر است ، قادرند مردم را با حقوق خود آشنا سازند!؟ … دولتها را از تصدی گری منع کنند!؟ آیا نباید در فکر نوشتن نسخه برای رژیم غذائی دولت باشند!؟ آیا نیاید مردم را از فربه شدن دولتها و خطرات ناشی از آن آگاه سازند!؟ ستودن بی اندازه ” نظم و ترتیب ” در ذهنیت روشنفکران کشور ( متاثر از فلسفه وجودی اسپارت و پروس…) از ترس کاذبی است که احتمالا می تواند موقعیت آنان را به خطر اندازد. نظم و ترتیب در یوغ قوانین ، چنان آنان را محو خود کرده است که گویا با وضع و اجرای قوانین ، بهشت گمشده نیز زائیده و رشد خواهد کرد. این شیفتگی به قانون و نظم و ترتیب چنان شدت یافته است که روشنفکران ما با روی گردانی از حقوق ، به قوانین روی آورده اند و…! گویا قانون خوب قادر است مردمی خوب خلق کند!

 

حق و حقوق با انسان بدنیا می آید….قانون عکس آن است.قوانین قراردادهائی است مصنوع دست بشر که برای مسائل خاصی وضع شده اند. این قوانین که جمع آن در کتابهای تحت عنوان ”  قوانین اساسی ” معروف است ؛ در مراکز قدرت برای سروری تهیه و تنظیم شده اند که مردم ناچارا مجبور به رعایت آن هستند.حال مضمون آن چه است و چه چیز..! مطمح نظر نیست. این قوانین در هرسرزمینی شکل خود را دارد و طبق آن رابطه خود با دولت مرکزی و ارگان های تحت فرمانش را تنظیم می کند. در هر سرزمینی هم بخاطر خلق و خوی شهروندانش ضعیف و قوی عمل می کند.در کشور ما با بوجود آمدن انقلاب ، قوانین اسلامی با قوانین عرفی مخلوط و نهایتا  به نفع شرعیات… خود را در لابلای قانون اساسی جا کرد. مضافا قوانین جزائی اسلامی و…نیز در جامعه با شدت کامل فعال است.

 

حقوق عکس قوانین که مکتوب شده است…در طبیعت بشر نهاده شده است. گرچه حقوق در جامعه شهروندی مکتوب و به رشته تحصیلی درآمده است …اما هنوز حقوق را نمیشود با ترازوی قانون وزن کرد.قانون عکس تصور آکادمیکرهای کشور، جایگاه حقوق را مشخص نمی کند! حقوق انسانی قبل از بوجود آمدن قوانین مکتوب، وجود داشته و احتیاجی به قانون ندارد. این قوانین هستند که می کوشند در سایه حقوق رنگ گیرند نه برعکس! یک کودک بدون آنکه آموزش خاصی در مورد حقوق بداند…آنرا رعایت می کند و سعی می کند، حقوق دیگر کودکان را پایمال نکند. این در سرشت کودک است، همچنانکه حس تعاون و همکاری در وی بشدت قوی است…بدون بیان آن از حقوق خویش در سطح توان دفاع می کند چون ناخودآگاه آنرا میشناسد.

 

اوج تردید ، عدم شناخت حقوق  انسان ، از آن دسته از بیماری های خطرناک اجتماعی است که تنها در جامعه ما شیوع ندارد. اکثر کشورهائی که با پیشرفت و توسعه متاثر از استبداد و ایدئولوژی ؛ مسئله دارند .انسان ها تنها با نقض حقوقی روبرو بوده که نتیجه اش اوج گیری تردید بوده که  در ضمیر خود و ناخودآگاه انسان ها رخنه کرده است. این تردید بیداری ظاهری بوجود می آورد که انسان ها گرچه خود را بیدار فرض می کنند…اما در خواب عمیق ناشی از خلسه تردید هستند. با نیم نگاهی به جامعه فعلی کشور درمی یابیم که چگونه تردید جامعه را فرا گرفته و انسانها را در خواب فرو برده است که این خود سدی است در برابر هوشیاری.

 

این سئوال مطرح است :  چرا تردید در جامعه فعلی غالب است بر فضای جامعه و خصوصا متفکران؟ چرا انسان ها در جامعه مسخ شده و اذهان عمومی نمی تواند درست از نادرست را تشخیص دهند؟ عدم اطمینان… انسانهای فاقد انتخاب و اختیار نا آگاهانه مغروق اقیانوس بیکران ظن و شک خواهند بود ( پارانویا ). در یک چنین حالتی آدمیان از عقل و ادراک فاصله خواهند گرفت و نسبت به همه امور شکاک خواهند بود. جامعه شناسان ما  با وجود روند اشتباهی که خود مسبب آنند ؛ می پندارند با رجوع به افلاطون و هگل ، فردید و شریعتی … و وضع قوانین جدید قادرند، جامعه آفت زده را درمان کنند…و نتایجش این فرض را از صدر مشروطیت تا به امروز شاهدیم!

 

راه چاره چیست؟ جامعه بیش از نظریات و تجزیه تحلیل جامعه شناسان کشور، پیچیده است که تصور میشود .جامعه یک سطح آشکار و هزاران هزار زیر سطح نا آشکار دارد که بنا بر شرایط خاص از پناهگاه خویش بیرون می آید و جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد. لذا رسم الخط و یا شابلونی واحد قادر نخواهد بود به تنهائی ، پاسخگوی تمامی معضلات باشد. این یکی از اشتباهات عظیم صاحبان ایدئولوژی است که برای جامعه مورد نظر خویش ؛ ” نسخه مطلوب ” می نویسند! آنان می اندیشند که با صدور یک مرامنامه ، مانیفست و… قادر به پاسخگوئی به تمامی معضلات جامعه خواهند بود! اما با تصرف قدرت سیاسی تازه در میابند که تئوری های من درآوردی ، پاسخگوی جامعه نیست و بدین منظور برای ماندن در قدرت و حفظ آن به خشونت روی می آورند. نمونه انقلاب ایران و انقلاب اکتبر… تجربیات تلخ و وحشتناکی بودند که در تاریخ جایگاه ویژه دارد.

 

جامعه شناس قبل از اینکه وارد تجزیه و تحلیل ازجامعه شود. باید نخست انسان یعنی تشکیل دهند جامعه را بشناسد. بعد خاستگاه حقوقی وی را مورد مطالعه قرار دهد. در مقام یک انسان شناس از جامعه حقوقی بخواهد که فعال شوند و مستقیم معضلات ناشی از فقدان و نقض حقوقی انسان را به جامعه گوشزد کند. کودک از سه سالگی شخصیتش شکل میگیرد. از همان سنین کودکی باید حقوق وی مورد توجه قرار گیرد و در اشاعه این امر مهم ، ضرورت دارد ذهنیت جامعه را بیدار نگهداشت.جامعه ای که طبق ” قوانین شرعی ”  نیمی از شهروندانش تحت تاثیر مستقیم ایدئولوژی حکومتی در فشار و از نظر حقوقی قابل شمارش با مردان نیستند…نسخه درد را نمی توان در قفس استالین و فردید جست…باید بیش از این کنجاو و فعال بود

 

تبلیغ این ذهنیت بیمار و مسدود که گویا دولت با وضع قوانین اش … وبا نشات گرفتن  از ذهنیت آل احمد و هایدیگر…قادر به رفع معضلات بوده و از دولت موجود بخواهیم که جامعه را از وضع موجود نجات دهد…راه به جائی نخواهیم برد که نبرده ایم. انسان وقتی حقوق اش را شناخت…حقوق دیگران را نیز خواهد شناخت. جامعه شناسی نباید وارد این گفتمان توهم ساز شود که گویا حق همان قانون است و برعکس.این نظریه نیروهای نظامی -عقیدتی در خدمت ایدئولوژی است. نباید جایگاه و خاستگاه های انسان خدشه دار شود.

 

جامعه شناس فارغ از هرگونه ایدئولوژی  ( مانند طبیب ) میکوشد رابطه خود را با انسانها تنظیم کند. آنان را به حق و حقوقشان آشنا سازد. نسبت به نقض حقوق آنان ، جامعه را آگاه سازد. با توجه خاص نسبت به « قائم بذات » بودن انسان ها توجه داشته و نسبت به استقلال رای ، اختیار و احترام متقابل و رعایت حقوق دیگران در هر شرایطی نظریه پردازی کند…در یک چنین حالتی است که جامعه شناس می تواند نقش خویش را خوب ایفا کند.جامعه شناس مستقل نمی تواند رسم الخط برای دولت ها بنویسد و ذهنیت مستقل خویش را به صاحبان قدرت بفروشد و حقوق فطری بشر را با دول معامله کند. جامعه باید حافظ حقوق فطری بشر باشد. نه قوانین موجود که از شرعیات و… ایدئولوژی ها نشات و در دل قوانین جای داده شده است.

 

معمولا دولتمردان معتقدند : وجود قانون براى پیشبرد و هدایت جامعۀ بشرى امرى است ضرورى…! غیر از آن خیالبافی است! یک چنین توجیه ای رایج است. غالبا  با تاکید بر این نظریه ( ضرورت قانون ) ؛ مشکلاتشان  نه تنها کم نمیشود؛ فزونی نیز دارد و هر آینه در فکر تصحیح و تفسیر و…میباشند. این مهم مورد توجه قرار نمی گیرد که انسان زمان ما ، تحت تاثیر مستقیم تبلیغات دولتها و اتخاذ سیاستهای اشتباه آنان در ساحت شک و تردید  و دو دلی بسر میبرند. درهای کشف حقایق بر روی آنان بسته شده و مشاوران جامعه شناس دولتها  و مطبوعات وابسته و دستوری، آدرس اشتباه به جامعه و مردم میدهند.

 

رشد گمان و ظن در آدمی به انسداد فکری منجر میشود ( شده است )… خلق نوآوری رنگ باخته است و این از نتایج ذهنیت دولت گرائی است که توسط مشاوران سیاسی – اجتماعی که غالبا آکادمیکر ( فلاسفه و جامعه شناسان) نیز هستند، ترویج و تزریق ذهنیت جامعه میشود. انسان ها از کودکی می آموزند که این تنها دولتها هستند که قادر به رفع حوائج آنان میباشند. ذهن انسان ها در یک چنین حالتی قادر به دریافت نظریات دیگری نخواهد بود. روند گذشت از مجهول به معلوم صورت نمی گیرد. بنابراین انسان ها از تجربه اندوزی گریزان میشوند…در چنین وضع اسفناک ، جامعه شناسان ما نسخه های مچاله شده و ارتجاعی را جهت فرار از بحران ، تحویل جامعه وا مانده میدهند و انتظار دارند چنان شود که خود میخواهند و در جستجوی آنند!

 

جامعه شناسان امروزی در کشور ( که خود در زمان حال و یا گذشته به یکی از  این دو طیف سیاسی «اسلامیستها یا مارکسیستها» وابستگی ذهنی داشته و دارند) نمی خواهند باور کنند که اسلامیستها و مارکسیستها مشترکا قبل از جنگ جهانی دوم تخم نفرت و کینه  نسبت به غرب ( تحت تاثیر سیاست خارجی همسایه شمالی…) را در جامعه بی تجربه ایران کاشتند و اکنون با انقلاب اسلامی به کشت این بذر مشغولند. این نفرت و کینه باعث شد که تنها به محصولاتی که خود تشخیص می دهند، اجازه عبور داده شود. محصولات غلط انداز فکری همسایه شمالی…نقشه تشکیل حکومت اسلامی و ادبیات ویژه آن… ذهن خام جامعه را با مشکل روبرو ساخت.از نتایج مخرب آن : 1-پرستش خشونت و تشکیل تشکل های تروریستی .2 – ستایش خشونت در ابعاد گسترده در فیلمهای… ایرانی.3- رخنه در ادبیات کشور و بی ریخت کردن آن توسط ذهنیت انقلابی گری… که متاثر از همان اشاعه ذهنیت مسموم و مسدود بود.  آقای تقی آزاد ‌ارمکی استاد جامعه ‌شناسی دانشگاه تهران می گوید : «جامعه‌شناسی ایران این ضعف را دارد و این به خاطر محوری شدن حوزه روشنفکری به جای جامعه‌شناسی یا مشتبه شدن روشنفکر به جامعه‌شناس یا جامعه‌ شناس به مثابه روشنفکر است.» این بحث ایشان درست است اما باید بدین نظر توجه داشت که در صدر انقلاب این بحث به حاشیه رفت و جامعه شناسی که طبیعتا میباید راهگشای جامعه بلا زده باشد؛ مورد سوظن قرار گرفت و ( تعداد زیادی ) جامعه شناسان در سپهر تفکرات فردید و هایدگر ها…قرار گرفته و زره جلال آل احمد و شریعتی را بتن کردند!

 

به نتایج میرسیم باز ما را با پرسش های بیشماری روبرو می کند که به مضمون مقاله مربوط میشود و ناچاریم از پاسخ بعضی از آنها به علت حوصله مقاله ، عبور کرده و در زمان دیگری بدانان بپردازیم . بدون شک به ما خواهند گفت : یک دولت و یا حاکمیت چه ذهنیتی را می باید مورد اعتنا قرار دهد که لااقل از بخشی مشکلات جامعه بکاهد؟ طبیعی است : هر جامعه بنا بر داده و شئونات اجتماعی خویش قادر است راه توسعه و تحول را بپیماید… می تواند کمبودها را با بهره گیری از تجربیات جوامع دیگر جبران کند…بر علم خود بیفزاید…به تعامل با دهکده جهانی برسد…به مبادلات اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی بپردازد…. این وظایف را امروز در حوزه وظایف دولتها گذاشته اند و دولتمردان با یاری و مشورت ” مطلعین ” می کوشند آنان را مدیریت و اجرائی کنند.این اشتباهی است که جوامع بشری را به بیراه کشانده و دولت خدائی را رشد داده است!. پرسش اینجاست: آیا این کار در ایران و نظیر کشور ما  که مشاورین ( روشنفکران و آکادمیکرهای دانشگاه ها…) ایدئولوژی زده اند  و از ذهنیت آزاد جلوگیری و آن را تحویل مدیران اجرائی دولتها میدهند! و با کاشتن تخم نفرت و کینه  – جهت حفظ منافع و موقعیت خویش- نفس جامعه را حبس کرده اند! چگونه میشود به توسعه و پیشرفت در تمامی ابعاد یاری رساند!؟

 

روی سخن مقاله با دولتها و نقش مخرب آنان نیست… در این مورد بسیار نوشته و گوشزد شده است که بازنده اصلی در این بازی بی سرانجام، مردم هستند که اسیر ذهنیت غلطی میباشند که ترویج یافته و بدان باور خوی گرفته و همچنان دست نیاز به سوی دولتها دراز می کنند. بحث مقاله و روی سخن دقیقا با جماعتی است که کرسی ها و جایگاه ها علمی – اجتماعی جامعه را تصاحب کرده اند. سرنخ فرهنگ در دست آنان است و اجرای نقش آنان بهیچ وجه متناسب با جامعه و پیشرفت و توسعه کشور ندارد. در مجموع راهنمای خوبی برای جامعه نیستند. توقعات اجرای اوامر را از مردم دارند. به دولتها نقشه راه میدهند که در سرکوب و تفتیش عقاید و جلوگیری از آزادی مردم ، فعال باشند…. با اشاعه نفرت و کینه ( معمولا هم ضدغرب ) میکوشند ، جامعه فرهنگی را مسموم کنند ( که کرده اند…)…گرچه در مواردی منتقد دولتهای روز هستند…اما در نهایت از دولتها …توقع ” اقتدار ” دارند .

 

سئوال مطرح است: چرا در برابر چنین ذهنیت مخربی که از صدر مشروطیت شدت گرفته به اندیشه نوین محتاجیم؟ نتایج روی گردانی از آن چه سود و زیانی خواهد داشت؟ تا کی میخواهیم اسیر این ذهنیت ( که توسط جامعه آکادمیک اشاعه یافته و می یابد) غلط شویم و مسئولیت عدم توسعه و پیشرفت را به گردن دیگران ( خصوصا بیگانه ها ) اندازیم…؟  جلوگیری و پرهیز از اندیشه نوین و بی توجه بودن به پیام آن…سدی است در برابر پرسش های گوناگون که در جستجوی پاسخ هستند. کوشش میشود از جویندگی و پویندگی که به حیات زنده و فعال جامعه مربوط میشود با تئوری های مچاله شده جلوگیری شود… و در اعمال این سیاست به موازات رژیم های سیاسی پیش میروند.جامعه آکادمیک با این عمل موانع سختی در برابر تفکر انتقادی و پویا ساخته که نیاز مبرم جامعه امروز ما است .

 

تا زمانی که نتوانیم تمامی شئونات و داده های اجتماعی – سیاسی خود را نقد کنیم…بهتر زیستن و نتایج مفید آن  در فراموشخانه ها محو میشود و ذهنیت ارتجاعی و عقب افتاده، بازتولید میشود و این موردی است که جامعه آکادمیک ما میخواهند. نمی توان زندگی در ابهام و تردید داشت. با وسوسه و اضطراب نمی توان راه گشای زندگی بود. این اندیشه نوین و پویا است که نافع زندگی خواهد بود. شرط بدست آوردن این سودمندی  پرهیز از نگرش  و جهان بینی علمای دین و فلسفه… و بهره برداری از تفکرات مدرن است که جوامع دیگر تجربه کرده و به نتایج مثبتی هم ( نه صددرصد) رسیده اند. بدانیم فلسفه ، جامعه شناسی ، هنر ، روانشناسی… سالیان متمادی است از چنگال افلاطون ، هگل و نیچه و مارکس. ، آدلر ، هایدگر … در آمده اند. باید قبول کنیم که ریشه بسیاری از مشکلات و معضلات عینی ما وارد نشدن به ساحت اندیشه و تفکرپویا و مدرن است. نتیجه این ذهنیت ( تحت تاثیر مستقیم جامعه آکادمیک) میدان دادن به قلمرو شک و تردید و اشاعه بیگانه هراسی است که مانع سختی در برابر رشد و پیشرفت در جامعه ما شده است…

 

انسان با یاری اندیشه نوین مسیر زندگی را بهتر تشخیص خواهد داد. انسان موجود تک ساحتی نیست که ایدئولوژی ها فرض می کنند! انسان متاثر از اندیشه آزادیخواهی و نوین در مسیر کمال قرار میگیرد. در این مسیر به تجربه و تخصص دیگرانی که این روند را طی کرده اند ، محتاج است. توسعه و پیشرفت ایجاب می کند که با دیگران به تعامل برسیم و در مبارزه جهت استیفای آزادی ، پیشرفت و توسعه که از ارکان تفکیک ناپذیرند، وارد اقدامات  و مبادلات اطلاعاتی – تکنیکی  و فرهنگی مشترک و تعاونی شویم. ناگزیر از زندگی جمعی و تعاون نیازمند روابط و میثاقهای محقق شدنی با یکدیگر هستیم که رعایت  و احترام متقابل به حقوق ، آزادی ، اختیار و استقلال انسان؛ سرلوحه عمل مشترک ما خواهد بود.

 

زمانی که ما تنوع اجتماعات و فرهنگها را به رسمیت میشماریم . با شناخت و آگاهی بیشترراه زندگی، کار و فعالیت با دیگران سهلتر خواهد شد.شان انسان ها در تفکر و تفاهم با دیگران به تعالی می رسد. خرافات مادر جهل و تعصب است که انسان ها را از آمیزش با همنوعان خویش دور میسازد…. حال که جامعه  تحت تاثیر مستقیم اندیشه کج  اساتید و علمای  روحانی و غیر روحانی از هر نظر به بن بست رسیده است…آیا ادامه راه همانی است که از صدر مشروطیت تا به امروز به جامعه حقنه شده است!؟ مطمئنا خیر! نسل جوان برای عبور از این مهلکه ناچار است به افکار مدرن مسلح شود. جامعه شناسی و روانشناسی …جدید را فرا گیرد و خود را از ذهنیت مسدود آزاد سازد.

 

تفکری که جهان را تنها به ” دارا و ندار”  تقسیم می کند و اقشار ، طبقات و لایه های گوناگون اجتماعی را نمی خواهد مشاهده کند . از کنار فرهنگ ، روانشناسی و هنر… به سادگی  و بی توجه عبور میکند و بدتر از آن صدها فیلسوف و متفکر دست در دست هم داده و در تائید این تفکر کاملا غلط  و ضد اجتماعی، قلمفرسائی می کنند و به توجیه آن می پردازند….ضرورت یک تغییر بنیادی در اندیشه و ذهنیت مسدود لازمه پیشرفت و توسعه جامعه است. هرگاه نیروی جوان و فعال جامعه که مسلح به اندیشه نوین است ، توانست با تعاون و اتحاد عمل روح جمعی را دوباره به جامعه برگرداند و میراث  و تعالیم شوم گذشتگان را پشت سرگذاشته و از آنان عبور کنند. قادر خواهند بود شاخص های زندگی اجتماعی را بهبود بخشند و به رشد و توسعه و پیشرفت نایل آیند. توسعه و کمال ، مفاهیم جغرافیائی نیست ( خلاف نظر رایج در جامعه آکادمیک ایران که صلاح می بینند توسعه و پیشرفت را شرقی و غربی کنند تا به مقاصد پلید خود برسند!) بلکه انسانی است. رسیدن به کمال انسانی حاصل این فرایند است…برای زندگی در جامعه آزاد و انسانی، لازم نیست همه ما تبدیل به فرشته شویم!

 

زندگی در جوامع انسانی نخست با آگاهی و اقدام و احترام متقابل . دوم  با رعایت آزادی و حقوق دیگران ، سامان می یابد. اگر خدشه ای به یکی از این خصلت ها وارد شود، جامعه بسته و حاکمیت دیکتاتوری بر آن استوار است. لذا تشخیص خوب از بد ، جایگاه خود را از دست ( مانند جوامعی مانند ایران امروز ما ) داده و امورات جامعه و واقعیت های زندگی ملموس نیست. در یک چنین حالتی حواس جامعه ، عطف به بی حاصلی است. جامعه از اندیشه و تفکر دور میشود و به دنیای احساسات پرحادثه کشانده میشود که جایگاه ها ، قابل تشخیص نیست. همه میدانند و هم زمان نمی دانند! به تمرکز حواس توجه خاصی نمیشود.  جامعه نیز مانند آدمیان تشکیل دهنده اش دچار یاس و حرمان و حیرانی است که مدتهای طولانی زمان میبرد تا جامعه به حالت طبیعی خویش بازگردد. این بحث را ادامه خواهیم داد . پایان

www.abgun.net

 

Statism  *

 

* 2- اشعریت و اعتزال  ( معتزله ) : گفته میشود : اشعریت گویا هرگونه‌ عقلانيت‌ را در متون‌ دين اسلام محكوم‌ مي‌كند، با مدرنيته‌ مشکل دارد … اعتقاد به قشري‌گرائی‌ اسلام  اوليه‌ دارد…! …” روح اشعریت …در جهان اسلام حاکم است و ما نتوانسته ایم به طور کلی از فضای اشعریت بیرون بیاییم…” (غلامحسین ابراهیمی دینانی متفکر اسلامی و استاد فلسفه بازنشسته دانشگاه تهران….) . اعتزال در لغتنامه های فارسی آمده است ” … ماخوذ از تازی . گوشه گیری و کناره جویی . خلوت نشینی و جدایی از مردمان . گوشه نشینی کناره گیری . تنهایی . یا وا پس کشیدگی از کار و شغل عزلت گزیدگی . استعفای از کار …در ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد آمده است ” … معتزله از جریان‌های اصلی کلامی در میان اهل سنت است. ایشان بر خلاف اهل حدیث که انبوه حدیث‌های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خود قرار داده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند. و گاهی نظرات فلاسفه را با دین مخلوط می ساختند. بعدها اشاعره برخاستند و جانشین اهل حدیث شدند.اشاعره را می توان جمع میان معتزله و اهل حدیث دانست ولی آن‌ها نیز عقاید معتزله را مردود می دانستند. تاکید معتزله بر روی عقل آنچنان جدی بود که بر خلاف بسیاری از فقها که حدیث را مطلق می دانستند آنان اعتقاد داشتند که در تعارض حدیث با عقل، عقل مقدم است. به علاوه و باز بر خلاف نظر بسیاری از علما، اعمال و احادیث صحابه را مطلق و لازم‌الاجرا نمی‌دانستند.[۱] اما اساسی ترین و در عین حال بحث انگیز ترین موضع گیری معتزله در بحث پیچیده مخلوق یا غیر مخلوق بودن قرآن پیش‌آمد.[۲]…برای اطلاع بیشتر رجوع شئد به دانشنامه آزاد . ویکی پدیا.