دل ميرود ز دستم احوال دهيد غنى را
تا از تنور بيارد چند نان روغنى را
دل ميرود ز دستم احوال دهيد غنى را
اين دلقك منافق ، اين قاق و موردنى را
سرما رسيد سرد است گوييد عبدالله را
تا بهر ما بيارد پاپوش و هم كلاه را
سرما رسيد سرد است گوييد عبدالله را
اين لشمك مرتب ، اين زنچه ى خدا را
زبير واعظى