خالهای مادرزادی فاشیسم در چهرۀ غربِ جمعی


«مردم جهان، هر چه بیشتر هوشیار باشید». بنای یادبود قربانیان بوخنوالد. یکی از آن یادوارههایی که امروز در سراسر اروپا در حال برچیده شدن است.
ا. م. شیری
یک زمانی جوزپ بورل، که خودش خیلی بیشباهت به آدم نیست، در دورۀ تصدی ریاست سیاست خارجی اتحادیۀ اروپا «اظهار فرمود» که اروپا باغ است و بقیه جهان جنگل. معنی واضح «شکرخوری» ایشان چنین است که تنها اروپا سکونتگاه آدمیان است. اما در رابطه با گفتۀ آقای بورل، بنظرم یادآوری این نکته به ایشان و همچنین، به تمام غربگرایان درمانده الزامی است که عامل و مقصر، مبدع و موجد اصلی تمام رذالتها و پستیها، تمام فجایع هولناک تاریخ بشر، تبعیض و نژادپرستی، از به بردگی گرفتن تا خرید و فروش میلیونها میلیون انسان، از قتلعامها تا نسلکشیهای متعدد، از جمله، نسلکشی امروز فلسطینیها در مقابل چشم مردم جهان، از راهاندازی جنگها تا کشتارهای میلیون میلیونی، از استعمارگری و اشغال سرزمینهای دیگران، از تأسیس کشورهای جعلی تا جعل وقایع تاریخی برای تاراج ثروتهای جهان… همین غربیهای ساکن «باغ» بوده و هستند. در واقع، اصل و اساس خصلت و ماهیت غرب جمعی عبارت است از مجموع همین زشتکاریها که امروزه غرب جمعی در غیاب ارتش سرخ اتحاد شوروی باز هم احیا کرده است. لطفاً، به خواندن ادامه دهید…
***
در سال ۱۹۵۸، بیست سال پس از تأسیس اولین اردوگاه مرگ در اروپا، در محوطۀ اردوگاه مرگ بوخنوالد برج یادمان قربانیان نازیسم ساخته شد و بر فراز آن ناقوسی نصب شد. این رویداد، الهامبخش شاعر جبهه، الکساندر سوبولف برای سرودن شعر «زنگ بوخنوالد» و وانو مرادلی آهنگساز، یکی دیگر از شرکتکنندگان جنگ جهانی دوم، برای ساختن موسیقی روی شعر او شد. به این ترتیب، آهنگ «زنگ بوخنوالد» متولد شد که به بخش جداییناپذیر مجموعۀ هنرمندان برتر شوروی، مانند مسلم ماگامایف، گئورگ اوتس و دیگران تبدیل گردید و به سرود واقعی ضد فاشیستهای سراسر جهان تبدیل گشت.

فاشیسم توسط فاتحانش آلمانی نامیده شد که البته فقط تا حدی صحیح است. خالهای مادرزادی فاشیسم تمام چهرۀ غربِ جمعی را که دائماً از زیر پودر «دموکراسی» بیرون میزند، پوشانده است. حتی در همان سال ۱۹۵۸، در ۶۰۰ کیلومتری بوخنوالد، در بروکسل، در اولین نمایشگاه بزرگ جهانی پس از جنگ جهانی دوم، جایی که اولین ماهواره مصنوعی در غرفه شوروی به نمایش گذاشته شد، برگزارکنندگان با یک «غذای» سنتی اروپایی (باغ وحش انسانی) از بازدیدکنندگان نمایشگاه «پذیرایی» کردند. در «غرفههای» نمایشگاه، «وحشیهایی» صید شده در جنگلهای کنگوی بلژیک به نمایش گذاشته شده بودند.

«باغوحش کارل هاگنبک در استلنگن»: این عنوانی است که، بصراحت، روی یک کارتپستال اروپایی مربوط به اوایل قرن بیستم نوشته شده است.
بلژیک نیز با فراموش کردن اینکه احساسات نازی در این کشور چقدر قوی بود، معمولاً قربانی تجاوز هیتلر تلقی میشود. همچنین، لئون دگرل، رهبر «جنبش رکس»، که بعدها به درجۀ سرلشکری نیروهای اساس و فرماندهی لشکر ۲۸ داوطلب اساس «والونیا» رسید، نادیده گرفته میشود. او در جبهۀ شرقی علیه ارتش سرخ که کشورهای اروپایی را با فداکاریهای عظیم انسانی از چنگال فاشیسم رها میکرد، میجنگید.
فرانسه نیز که به لطف قهرمانان و ژنرال شارل دوگل، نماد سازشناپذیری مقاومت، که به پیشنهاد استالین در فهرست قدرتهای پیروز بر رایش سوم گنجانده شد، قربانی مشابهی بود. اما ژنرال فرانسوی دیگری نیز بنام ماکسیم ویگاند، همدست نازیها نیز بود، که خواستار تسلیم بیقید و شرط فرانسه به هیتلر بود و مخالفان تبدیل کشور به یک دولت فاشیستی، از جمله دوگل را (به صورت غیابی) به اعدام محکوم کرد.

سربازان لشکر اساس فرانسه «شارلمانی»
«رژیم ویشی»، یک دولت طرفدار فاشیسم در مرکز و جنوب فرانسه، حاکم بود. سازمانهای فاشیستی فعال بودند. یکی از مشهورترین آنها، «صلیبهای آتشین» سرهنگ فرانسوا دو لا روک بود که در بسیاری از بخشهای کشور شعبه داشت و در صفوف خود چندین برابر بیشتر از واحدهای پارتیزانی ماکی، افراد را متحد میکرد. علاوه بر این، یک لشکر اساس بنام شارلمانی نیز وجود داشت که تا آخرین نفس از پناهگاه هیتلر دفاع کرد.
صلیب شکسته نازی یا صلیب سلتی که به نماد نازیسم نیز تبدیل شد، تقریباً در تمام کشورهای اروپا مورد استفاده قرار گرفت: از نروژ در شمال، جایی که در طول اشغال نازیها رهبر حزب فاشیست «اتحادیۀ ملی» ویدکون کویسلینگ به عنوان نخستوزیر کشور منصوب شد، تا ایتالیا در جنوب، که تحت حکومت «دوچه» بنیتو موسولینی به نقطۀ اتکای محور «رم-برلین-توکیو» تبدیل شد، در حال رشد بود.
به همین ترتیب، از انگلستان در غرب، جایی که ایدههای اسوالد موزلی، بنیانگذار اتحادیۀ فاشیستهای انگلیس، یک شخصیت سیاسی برجسته در مقیاس جهانی، حتی اعضای خانوادۀ سلطنتی را نیز جذب کرده بود، تا فرنتس شالاسی، «رهبر ملت مجارستان» و یون آنتونیسکو، رهبر (پیشوای) رومانی، آنته پاولیچ، رهبر کرواسی، بنیانگذار و رهبر سازمان فاشیستی اوستاشها و غیره را فراگرفته بود.

«روز آلمان»، شیکاگو، ایالات متحده آمریکا. ۳۱ مه ۱۹۳۱.
در آن سوی اقیانوس اطلس، یکسری سازمانهای طرفدار فاشیسم فعالیت میکردند. اتحادیۀ آلمانی-آمریکایی فریتز کوهن، مشهورترین آنها در ایالات متحده بود که هم صلیب شکسته و هم صلیب سلتی را در پرچم خود به رنگهای پرچم آلمان ترکیب کرده بود. در «سرزمین برگ افرا»، اتحادیۀ فاشیستهای کانادایی چاک کریت و حزب ملی سوسیال-مسیحی آدرین آرکند فعال بودند. در آمریکای جنوبی، بسیاری از کشورها نیز به میکروب فاشیسم آلوده شدند و متعاقباً به بهشت واقعی برای جنایتکاران نازی که از طریق «مسیرهای موش» به آنها نفوذ میکردند، تبدیل شدند.
* * *
اردوگاههایی با شرایط سخت و غذای ناچیز که منجر به افزایش بسیار بالای میزان مرگ و میر در میان زندانیان میشد، از اختراعات منحصر به فرد آمریکاییها در طول جنگ داخلی (۱۸۶۱-۱۸۶۵) بود. مشهورترین (و وحشتناکترین) این اردوگاهها، اردوگاههای اندرسونویل در جورجیا و داگلاس، نزدیک شیکاگو بودند که شکنجه و آزار زندانیان در آنها امری رایج و شایع بود. حداقل ۴۵۰۰۰ نفر فقط از اردوگاه اول عبور کرد و از هر سه زندانی، یک نفر در آنجا جان باخت.

مردی بر فراز کوهی از استخوان انسان، «محصول» اردوگاه کار اجباری. کوبا، ۱۸۹۷.
اسپانیاییها که در جنگ ۱۸۹۵-۱۸۹۸ جنبش انقلابی استقلالطلبانۀ مردم کوبا را سرکوب میکردند، به فکر تأسیس «اردوگاههای کار اجباری» افتادند و برای اولین بار از آنها استفاده کردند. حداقل ۲۲۵۰۰۰ نفر از ساکنان «جزیرۀ آزادی» آینده در آنجا نابود شدند. اردوگاههای انگلیس برای بوئرها، معمولاً بدون عنوان «اردوگاههای کار اجباری»، اما با همان وظایف، در جنگ سالهای ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۲ «با موفقیت» فعالیت میکردند. خود آلمانیها پیشگام استفاده از اردوگاههای کار اجباری در نامیبیا بودند و مردم بومی هِررو را در سالهای ۱۹۰۵-۱۹۰۷ نسلکشی کردند.
سپس، در سالهای ۱۹۱۴-۱۹۱۷، ترزین و تالرهوف، اولین اردوگاههای (اتریشی) در اروپا که مخصوصاً برای اسلاوها، در درجۀ اول، برای روسها، در نظر گرفته شده بودند، پدیدار شدند و بیست سال پس از آن، بوخنوالد- اولین اردوگاه صنعت نابودی مخالفان و افراد «از نظر نژادی پستتر»، اعم از یهودیان، لهستانیها، چکها و بهطور کلی هر کسی که «غیرانسان»، «دورگه» و غیره خوانده میشد، تأسیس شد.
* * *
فاشیسم آلمانی به هیچ وجه اختراع یک نابغۀ آلمانی متعصب نبود: اجزای تشکیل دهندۀ آن عبارت بودند از: تلاش ایالات متحده برای سلطه بر جهان، که در آغاز قرن بیستم مطرح شده بود؛ تکبر انگلیسی: «حکمرانی کن، انگلیس!» (فریادی که از سال ۱۷۴۰ شنیده میشد) و تکبر فرانسوی.

«فرانسیسکوها» (فاشیستهای فرانسوی). عکس از سال ۱۹۳۴.
محققان، فرانسه را زادگاه فاشیسم به معنای معاصر آن میدانند، جایی که از اوایل دهۀ ۱۸۷۰، افسانۀ «پادشاهان بزرگ فرانسه» که در قرون وسطی ریشه داشت، شروع به پرورش کرد. در این افسانه، میتوان به راحتی ویژگیهای نظریه متأخر و اکنون آلمانی «آریاییهای واقعی» را دید.
بیشک، ایدههای فاشیسم در خاک آلمان که از قبل به خوبی آماده شده بود، ریشه دواند. بطور مثال، این سؤال بیسمارک، صدراعظم آلمان هنگام بازدید از باغوحش انسانی («روستاهای سیاهپوستان»، به ویژه در آلمان محبوب بودند)، که در حین تماشای قفس حاوی یک بومی آفریقایی و یک میمون، پرسید: «خب، کدام یک از آنها انسان است؟»، با ایدههای محبوب آن زمان، یعنی داروینیسم اجتماعی کاملاً مطابقت داشت و با نظریۀ نژادی کارل گونتر (۱۹۲۵)، که به نیروی محرکۀ «کارخانههای نابودی جمعیتهای نامطلوب» تبدیل شد و اجرای سیاستهای آلفرد روزنبرگ، استعمارگر ناموفق شرق، فقط «یک وجب» فاصله داشت

بیسمارک پس از بازدید از «باغ وحش انسانی» هیچ تفاوتی بین بومی و نخستی [راستۀ نخستیان] ندید. تصویر سمت راست: صدراعظم
* * *
غرب از به قدرت رسیدن هیتلر، که تجسم دیدگاه آن از یک نظم اجتماعی بود، استقبال کرد؛ نظمی که کشورهای مدعی «دموکراسی»، «لیبرال» و غیره، قادر به اجرای آن نبودند.
تخریب وحشیانۀ گورنیکای آرام توسط فاشیستهای آلمانی، بمباران وحشیانۀ مادرید و بارسلونا، دهها هزار زندانی شکنجهشده در بوخنوالد و گسترش فتح کشورهای همسایه توسط آلمان، پیش از این اتفاق افتاده بود، اما هیتلر، به عقیدۀ مجلۀ پر نفوذ تایم، همچنان «شخصیت سال» بود. او «دست میدهد» و همچنان برای میلیونها نفر از مردم عادی در سراسر جهان یک بت است. زیرا، او متنفذ، سرحال و باهوش است.

هیتلر در سال ۱۹۳۹ به عنوان «شخصیت سال» مجلۀ تایم انتخاب شد. مازلی، رهبر فاشیست انگلیس، در سال ۱۹۳۱ به چنین عنوان مفتخر شد و اکنون زلنسکی برای این نقش آماده میشود.
«غرب» که هیولای فاشیسم را پرورش داده و شرکتهای آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و دیگر کشورها را در صفوف فشرده، در پشت «معجزۀ اقتصادی» آلمان به صف کرده بود، تا آخرین لحظه امیدوار بود، منحصراً به سمت شرق هجوم آورد و «کمونیسم» منفور را در هم بشکند. اما، همانطور که اکنون میگویند، مشکلی پیش آمد. این جانور بنا به اقتضای طبیعتش همه را گاز گرفت.
* * *
درک فاجعهای که در نتیجۀ به قدرت رسیدن نازیسم در آلمان و تبدیل دولت به ابزاری برای جنایات خود، بر سر تمام بشریت آمد، از اواخر دهۀ ۱۹۵۰ و اوایل دهۀ ۱۹۶۰، زمانی آغاز شد، که درد تا حدودی فروکش کرده بود و اقتصاد ملی، که در اثر جنگ ویران شده بود، تا حد زیادی بازسازی شده بود.
از این رو، ۶۰ سال پیش، در سال ۱۹۶۲ تصمیم گرفته شد که هر سال، یکشنبۀ دوم ماه سپتامبر به عنوان روز جهانی یادبود بیش از ۵۵ میلیون نفر قربانی فاشیسم، که نیمی از آنها- ۲۷ میلیون نفر- سهم اتحاد جماهیر شوروی بود، شناخته شود. این تاریخ به این دلیل انتخاب شد که جنگ جهانی دوم هم در ماه سپتامبر (۱ سپتامبر ۱۹۳۹) آغازشد و هم در ماه سپتامبر (۲ سپتامبر ۱۹۴۵) پایان یافت.
در هر یک از کشورهایی که در جنگ جهانی دوم شرکت داشتند، روز یادبود با لغو رویدادهای تفریحی، با انتقال جشنهایی که در این تاریخ برگزار میشدند به روز دیگر و بازدید از ابنیۀ تاریخی، یادوارهها و گورستانها برگزار میشد.

«فاشیسم دشمن بشریت است». پوستری از جنگ جهانی دوم.
رویدادهای جمعی معمولاً با حضور کهنه سربازان، مورخان، سخنرانان و فعالان برگزار میشود. آنها نتایج آزمایش عظیم و وحشیانهای را که نازیها بر بشریت تحمیل کردند، بازگو میکنند. کمتر از نیمی از تلفات جنگ، سربازان بودند؛ بخش عمدۀ قربانیان را غیرنظامیان تشکیل میدادند که در زیر بمبارانها، در اردوگاههای کار اجباری، در اثر بیماری و گرسنگی جان باختند.
افسوس که این تاریخ غمانگیز و بهیادماندنی سپتامبر، بیش از موجودیت اتحاد جماهیر شوروی، در تقویم بینالمللی باقی نماند؛ اتحاد جماهیر شوروی در دورۀ موجودیت خود با اقتدار جهانی عظیمش دائماً کشورهای غربی را از نئوفاشیسم و احیای آرمانهای آدمخوارانۀ هیتلر منع میکرد.
با این حال، در تقویم «قدیسان» سازمان ملل متحد روز جهانی یادبود هولوکاست (۲۷ ژانویه) بعنوان یک نمونۀ خاص از سیاستهای نژادپرستانۀ هیتلر ثبت شده است (اما در مورد سایر مردمان نابود شده که تعداد آنها بسیار بیشتر بود، چرا نه؟). همچنین، روزهای ۸ و ۹ مه بعنوان «روزهای یادبود و صلح به احترام کشتهشدگان جنگ جهانی دوم» تعیین شده است.
در «رویدادهای سالهای گذشته» مربوط به این تاریخها، به این نکته اشارهای شده است که در ۵ مه ۲۰۱۷، رویداد ویژهای با عنوان «بناهای یادبود: حفظ خاطرۀ جنگی که مدتها پیش پایان یافته است»، در مقر سازمان ملل در نیویورک به مناسبت هفتاد و دومین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم برگزار شد. این رویداد توسط هیئتهای نمایندگی دائمی جمهوریهای شوروی سابق (البته به جز جمهورهای حوزۀ بالتیک) سازماندهی شده بود.
اما حتی یک کلمه هم در مورد چگونگی تخریب بناهای یادبود آن جنگ هولناک در سراسر اروپا، به ویژه، بناهایی که یادآور شاهکارهای سربازان اتحاد شوروی، ناجی واقعی جهان از طاعون وحشتناک فاشیستی بودند، گفته نشده بود.
همچنین هیچ اشارهای به این واقعیت نشده است که ایالات متحده و اوکراین، تنها دو کشور عضو سازمان ملل متحده، به قطعنامۀ فدراسیون روسیه در مورد مبارزه علیه تجلیل نازیسم رأی مخالف دادند (۷۹ کشور رأی موافق و ۴۹ کشور رأی ممتنع). با این حال، روسیه با این کار بار دیگر زنگ خطر احیای نازیسم در غرب و اوکراین را به صدا درآورد.
برای حصول اطمینان از این موضوع، کافی است اخبار همین روزهای سپتامبر را که طبق سنت، روزهای ویژهای محسوب میشوند، مرور کنید: گورستانهای ارتش سرخ مورد بیحرمتی قرار میگیرند؛ خیابانها به نام همدستان هیتلر نامگذاری میشوند؛ کتابهای نویسندگان «نامطلوب» از کتابخانهها بیرون ریخته میشوند و برای تدریس در مدارس، در صورت عدم اجرای دستورالعملهای نازیها، حکم زندان معادل حکم قتل عمد صادر میشود.
علاوه بر اینها، آدمرباییهای جمعی و شکنجه، ترور و خرابکاری، همان فاشیسم «عادی» است که خطر بازگشت آن را روز جهانی یادبود قربانیان فاشیسم، که دقیقاً شش دهه پیش تعیین شد، به ما یادآوری میکند.
مأخوذ از صنعت جنگ
٢٩ شهریور- سنبله ١۴٠۴