بادۀ فرهنگ و تمدن
رسول پویان
شب درهوای طره یی بویی شنیده ام
در بــزم مـاه قـصـۀ رویی شـنـیده ام
در نغـمۀ سـکـوت نـوایی نهـفـته بود
با گوش دل عجـب هیاهـوی نشیده ام
در عـالـم خـیــال شــدم گـرم گفـتگـو
خواندم سرود عشق وبگویی شنیده ام
از بزم زهره ساز و سرودی بلند بود
آری، ز تار صـوت گلویی شـنـیده ام
درعالمی که خاروخسان نیش میزنند
گل خـنده از لـبـان نـیکـویی شنیده ام
آتـش بــه بــاغ خـــرّم آزادگان زدنـد
بـا آن هـمـه نـوای نمـویی شـنـیـده ام
میخانه گـر در آتش بیداد شـد خراب
در بـزم دل سـرود سـبـویی شنیده ام
گر عندلیب باغ وطن دل شکسته شد
از خانه باغ بانگ کوکویی شنیده ام
دلخوش هـوای ساحل بحرم نمی کند
نجـوای دلـربـا لـب جـویی شنـیده ام
شبهای شش نورهنوزم به خاطرست
هـنگام دو نـغـمــۀ زویـی شـنـیـده ام
یاد هری به دفتر دل نقش بسته است
بس خاطرات از همه سویی شنیده ام
از بـادۀ تمدن و فـرهنگ سـرخـوشـم
آن را زچشم مرغوله مویی شنیده ام
عمری گـذشت با قلم و دفتر و کتاب
خـرّم دلـی ز جـستـجـویی شـنـیـده ام
30/11/2022