افغانستان معاصر و بازتعریف هویت ملی پس از فروپاشی دولت
نویسنده: مهرالدین مشید
افغانستان معاصر یگانه کشوری در جهان است که با بحران دولت–ملت در جهان پسامدرن روبرو است و با فروپاشی نهاد دولت در این کشور، نه تنها ناتمام ماندن پروژه هویت ملی بیش از هر زمانی عریان شده است؛ بلکه با توجه به اختلاف های شدید گروهی، مذهبی و قومی بازتعریف هویت ملی در این کشور به امری اجتناب ناپذیر بدل شده است. این نشان دهنده ژرف ترین بحران در ساحت هویت ملی در افغانستان است. با توجه به نظریه دولت–ملت سازی هویت جمعی و مشروعیت سیاسی، ناتمام ماندن پروژه هویت ملی و بحران کنونی افغانستان، تنها پیامد مداخله های خارجی و جنگ های داخلی نیست، بلکه حاصل نبود یک قرارداد اجتماعی فراگیر و روایت ملی مشترک است. بنابراین بدون بازخوانی انتقادی هویت ملی و بازتعریف آن بر پایه شهروندی برابر، هیچ چشمانداز پایداری برای دولتسازی و ثبات سیاسی و خروج از چرخه بی ثباتی در افغانستان وجود نخواهد داشت. این کشور همچنان در مدار فروپاشی، حذف و انکار سیاسی باقی خواهد ماند.
افغانستان معاصر با وضعیتی مواجه است که در آن نه تنها دولت فروپاشیده؛ بلکه اختلاف های گروهی و قومی در این کشور به اوج خود رسیده و بحران فراتراز سطح نهادها رفته است. فروپاشی دولت امروز به فروپاشی ارزش ها، اعتماد و احساس تعلق جمعی انجامیده است. در غیاب دولت مشروع، هویت ملی نه بازتولید میشود و نه قابل انتقال به نسلهای جدید است. از اینرو، موضوع اصلی نه تنها بازسازی دولت؛ بلکه بازتعریف «ما»ی جمعی، یعنی هویت ملی است.
هویت ملی و دولتسازی
در ادبیات علوم سیاسی، دولت–ملت به عنوان پیوند میان نهاد قدرت و احساس تعلق جمعی (ملت ) تعریف میشود. ماکس وبر دولت را دارنده انحصار مشروع خشونت میداند؛ اما در افغانستان، این انحصار همواره منازعهبرانگیز بوده است. بندیکت اندرسن ملت را «جماعت خیالی» مینامد که از طریق روایت، زبان و حافظه جمعی ساخته میشود. افغانستان هرگز موفق به تثبیت چنین روایت مشترکی نشده است. فرانسیس فوکویاما بر تقدم مشروعیت و نهاد سازی تأکید میکند؛ دو عنصری که در افغانستان یا ناقص بوده یا مصادره شدهاند. بر این اساس، بحران افغانستان را باید در گسست همزمان دولتسازی، ملتسازی و مشروعیت سیاسی جست و جو کرد.
در نظریههای کلاسیک و معاصر، دولت بدون مشروعیت اجتماعی، فاقد ظرفیت ملت سازی است. این در حالی است که هویت ملی بدون نهادهای عادلانه، به اسطوره یا ابزار حذف تبدیل میشود. افغانستان نمونهای از این گسست نظری و عملی است؛ کشوری که در آن دولت اغلب پیش از ملت و بدون قرارداد اجتماعی شکل گرفته است. تجربه تاریخی افغانستان نشان میدهد که دولت ها در این کشور پیش از ملت و بدون رضایت اجتماعی شکل گرفته اند. بنابراین، دولت ها در افغانستان یا تحمیلی یا ایدئولوژیک و یا وابسته به قدرتهای خارجی بوده اند. در مقابل، جامعه متکثر افغانستان هرگز فرصت نیافته است تا تنوع خود را به یک «ما»ی سیاسی تبدیل کند. این شکاف ساختاری سبب شده است که با هر فروپاشی دولت، جامعه نیز دچار واگرایی هویتی شود و هویت ملی در این کشور شکل واقعی را به خود بگیرد. باور ها بر این است که پروژه دولت–ملتسازی در افغانستان به دلایل زیر ناکام مانده است: تقدم زور بر رضایت؛غلبه قومیت بر شهروندی؛ مداخله مستمر خارجی؛ و استفاده ابزاری از دین و تاریخ. این عوامل سبب شده اند که دولتها نتوانند به مرجع وفاق ملی بدل شوند و هر فروپاشی، جامعه را به عقبتر بازگرداند.
طالبان و ژرف تر شدن بحران هویت
طالبان نه تنها دولت مدرن را نفی میکنند، بلکه اساس هویت ملی را نیز زیر سؤال میبرند. در گفتمان طالبان، حکومت قانونی و قانون اساسی وجود ندارد؛ ملت جای خود را به «امت ایدئولوژیک» میدهد؛ شهروند به رعیت فروکاسته میشود؛ و تنوع فرهنگی به تهدید تعبیر میگردد. در چنین شرایطی، بازتعریف هویت ملی به یک ضرورت مقاومتی بدل میشود. در این چارچوب، هویت ملی به امری زائد و حتی خطرناک بدل میشود. طالبان با حذف زنان، اقوام، زبانها و روایتهای تاریخی، در عمل پروژه «مهندسی سکوت» را جایگزین ملتسازی کردهاند. این وضعیت، بحران مشروعیت را از سطح سیاسی به سطح وجودی ارتقا داده است. در چنین شرایطی که هویت ملی معنای وجودی خود را از دست داده است و پس چه انتظاری برای بازتعریف آن می توان داشت.
بازتعریف هویت ملی؛ از گسست تاریخی تا ضرورت قرارداد شهروندی
در علوم سیاسی و جامعهشناسی، هویت ملی مجموعهای از باورها، ارزشها، خاطرههای تاریخی و قواعد مشترک است که به یک جمع انسانی احساس تعلق به یک سرنوشت سیاسی مشترک میدهد. هویت ملی نه اسطوره است و نه شعار؛ بلکه قراردادی نانوشته، برای باهم زیستن عادلانه، میان شهروندان است. بازتعریف هویت ملی در افغانستان باید بر محورهایی چون؛ شهروندی برابر فارغ از قومیت، مذهب و جنسیت؛ پذیرش تنوع بهعنوان سرمایه سیاسی و فرهنگی؛ بازخوانی انتقادی تاریخ بدون قهرمانسازی و حذف؛ تفکیک دین از انحصار قدرت همراه با احترام به باورهای دینی؛ و بازسازی اعتماد اجتماعی از پایین به بالا استوار است.
بازتعریف هویت ملی در افغانستان؛ از گسست تاریخی تا ضرورت قرارداد شهروندی، نه یک امر تثبیت شده؛ بلکه مفهومی منازعه برانگیز، چند پاره و ناتمام است. بحران هویت ملی در افغانستان بیش از آن که ریشه در تنوع قومی و فرهنگی داشته باشد، محصول شکست دولت–ملتسازی، انحصار قدرت، و تداوم خشونت سیاسی است. بازتعریف هویت ملی در افغانستان تنها زمانی ممکن است که از روایت های ایدئولوژیک، قومی و مذهبی عبور کرده و به یک قرارداد شهروندی فراگیر بدل شود. در اغلب کشورها، بازتعریف هویت ملی یک فرآیند دورهای است؛ اما در افغانستان، این بازتعریف به یک ضرورت وجودی تبدیل شده است. سقوط پیدرپی نظامها، جنگهای داخلی، مداخلات خارجی و سلطه روایتهای انحصاری، مانع از شکلگیری یک «ما»ی جمعی شدهاند. هویت ملی در افغانستان نه بر اساس توافق اجتماعی، بلکه اغلب از سوی قدرت سیاسی تحمیل شده است.
در ادبیات علوم سیاسی و جامعهشناسی، هویت ملی ترکیبی از، حافظه تاریخی مشترک؛ نظام ارزشهای جمعی؛ احساس تعلق به یک سرنوشت سیاسی مشترک و برابری حقوقی شهروندان است. در جوامع موفق، هویت ملی ماهیتی مدنی–حقوقی دارد؛ نه قومی، نه دینی و نه ایدئولوژیک. بحران افغانستان بصورت دقیق از همین جا آغاز میشود. افغانستان بنا بر گسست میان دولت و جامعه، گسست میان قدرت و عدالت، و گسست میان تاریخ و روایت هرگز فرصت تکمیل پروژه دولت–ملتسازی را نیافته است. دلیل آن این است که دولتها اغلب نماینده یک گروه خاص نه کل جامعه بوده اند. نتیجه آن، بیاعتمادی مزمن مردم به مفهوم «دولت ملی» است. در نتیجه گسست میان قدرت و عدالت، در غیاب عدالت انتقالی، جنایت، جنگ و خشونت نهتنها نقد نشدند، بلکه در بسیاری موارد پاداش گرفتند. هویت ملی بدون عدالت، به اسطورهای توخالی بدل شد. این سبب شد تا گسست میان تاریخ و روایت در افغانستان آفتابی تر شود. در این صورت تاریخ رنگ گزینشی بودن را به خود اختیار می کند. دیدگاه گزینشی بر تاریخ برخی گروهها را از تاریخ حذف و با قهرمانسازی افراطی از برخی دیگر، در برابر زخمهای جمعی سکوت صورت میگیرد.
هویت ملی و هویت دینی
هویت ملی یعنی احساس تعلق به یک جامعه سیاسی مشترک است که بر پایهی تاریخ، سرزمین، شهروندی، قانون و سرنوشت جمعی شکل میگیرد. هویت دینی، به معنای احساس تعلق به یک نظام اعتقادی–معنوی است که بر پایهی ایمان، باورهای مقدس، ارزشهای اخلاقی و سنتهای دینی بنا شده است. هویت ملی و هویت دینی دارای شباهت های زیادی اند و در واقع هر دو هویتبخشاند. هر دو به این پرسش ها پاسخ میدهند: من کیستم؟ به کجا تعلق دارم؟ با چه کسانی «ما» هستم؟
در عین زمان هر دو روایتمحور اند؛ هویت ملی روایت تاریخی و هویت دینی روایت معنوی–اخلاقی می سازد. هر دو بدون روایت، فرو میریزند.
هر دو روایت ارزش آفرین اند؛ هویت ملی؛ مسئولیت، وفاداری و مشارکت و هویت دینی؛ اخلاق، معنابخشی و قداست می آفرینند. هر دو در شرایط بحران بسیج کننده اند و ملتها را برای مقاومت یا سازندگی بسیج میکنند؛ اما زمانی خطرناک می شود که انحصاری شوند. در این صورت به ابزار حذف و خشونت بدل میشوند. چنانکه پس از تهاجم شوروی به افغانستان، کارایی و مانور های قدرتمند هویت دینی را شاهد بودیم که چگونه مردم افغانستان بی توجه به وابستگی های قومی، مذهبی و حتی گروهی، در مبارزه با شوروی زیر چتر دین متحدانه و شجاعانه رزمیدند و حماسه های با شکوه آفریدند تا آنکه ارتش شوروی نه تنها وادار به بیرون شدن از افغانستان شد؛ بلکه نظام شوروی از هم پاشید و تجزیه گردید، اما با تاسف که هویت دینی بر بنیاد احساسات شکل گرفته بود و و پس از پایان جنگ با شوروی، زود فروپاشید و جنگ های گروهی را به بار آورد.
تفاوتهای بنیادی ای میان هویت ملی و هویت دینی وجود دارد که به گونه مختصر می توان به آن اشاره نمود. هویت ملی، تعلق سیاسی – حقوقی می بخشد و مبتنی بر سرزمین و دولت است؛ اما هویت دینی، تعلق اعتقادی – معنوی می بخشد؛ البته فراتر از مرز های جغرافیایی. مبنای عضویت در هویت ملی، شهروندی و قانون و در هویت دینی، ایمان و باور است. البته با این تفاوت که در هویت ملی، «باور نکردن» موجب حذف شهروندی نمیشود؛ اما در هویت دینی، ایمان عنصر مرکزی است. هویت ملی سالم، کثرتپذیر؛ اما هویت دینی، بصورت ذاتی تمایل به حقیقت محوری دارد. به همین دلیل، اگر دین معیار هویت ملی شود، تکثر به خطر میافتد و کثرت گرایی آسیب پذیر می گردد.
هر دو هویت در رابطه با قدرت سیاسی، موضع متفاوت دارند؛ هویت ملی باید بیطرف و فراگیر باشد؛ اما هویت دینی وقتی با قدرت گره بخورد، سیاسی و انحصاری میشود. تجربه تاریخی نشان میدهد که ادغام کامل دین و دولت، اغلب به بحران مشروعیت میانجامد. نمونه های این بحران را در ایران و به گونه مشخص در افغانستان تحت حاکمیت طالبان می بینیم.
از لحاظ مرزبندی های « ما » هم هر دو هویت، دارای تفاوت هایی اند. در هویت ملی، «ما» قابل گسترش است (از طریق شهروندی)؛ اما در هویت دینی؛ «ما» بر اساس ایمان تعریف میشود. این تفاوت، پیامدهای عمیق سیاسی و حقوقی دارد که ایستاده گی سکولاریسم سخت در برابر هویت دینی نمونه بارز آن است. در این صورت سه الگوی اصلی وجود دارد: در صورت تقابل، هویت ملی در برابر هویت دینی میایستد؛ در صورت ادغام، هویت دینی، هویت ملی را میبلعد و در صورت تمایز هویت ملی در چارچوب حقوقی مشترک عمل می کند و هویت دینی، منبع اخلاق و معنا در حوزه خصوصی و مدنی قرار می گیرد. این الگو بیشترین ثبات را در پی دارد. با تاسف که در تجربه افغانستان، هردو هویت به بن بست رسیده است. چنانکه در افغانستان بحران زمانی تشدید شد که هویت دینی به ابزار انحصار قدرت بدل شد و هویت ملی نتوانست، چتر فراگیر شهروندی بسازد. در نتیجه، نه ملت در این کشور شکل گرفت و نه دین از سیاست مصون ماند. این در حالی است که هویت ملی می پرسد: چگونه باهم زنده گی کنیم؟ و هویت دینی می پرسد که چگونه زنده گی معنادار داشته باشیم؟ این دو باید در قلمرو های خود به مانور بپردازند؛ اما بحران زمانی آغاز میشود که یکی بخواهد جای دیگری را بگیرد.
اختلاف های قومی و ناپایداری هویت ملی در افغانستان
اختلاف های قومی در افغانستان، خطرناک تر از دهن اژدها چنان دهن باز کرده است که به یک افغانستان پس از افغانستان، با نام تازه و هویت جدید نیاز است که بتواند، جامع هویت های قومی در ساختار یک هویت ملی باشد و مای همگانی را به تصویر بکشد؛ مایی که همه شهروندان افغانستان بدون تفاوت و تبعیض خود را در آن به تماشا بنشینند. این در صورتی ممکن است که بازتعریف ماهیت ملی در افغانستان چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی واقعیت پیدا کند. در غیر اینصورت زیستن به صورت عادلانه در جغرافیایی که یک قوم با دیده درایی خود را مالک آن میداند، ناممکن است. هرچند دیروز هم شماری با توجه به برتری جویی های قومی، بدون آنکه افغانستان را نفی کنند؛ خواهان عدالت قومی و سرزمینی بودند؛ اما بازهم دیروز در حالی این چتر را پذیرفته بودند که قومی ادعای مالکیت بر آن را نداشت. با تاسف که ادعا های برتری جویی های طالب زیر نام یک قوم، شانس افغانستان بودن آینده را زیر پرسش برده است. این به معنای توجیه، سخنان آنهایی نیست که ادعای نام گذاری خراسان را دارند. هرچند خراسان اشاره به جغرافیای مشخص دارد و به قوم خاصی نسبت ندارد؛ اما این نام زمانی زیر پرسش می رود که باز هم شماری ادعای مالکیت آن را داشته باشد و اقوام دیگر را خارج از آن تلقی کنند. واقعیت این است که هویت مجموعهای از ویژگیها، باورها، ارزشها، تجربهها و نقشها است که فرد یا گروه را از دیگران متمایز، تعلق او را به چیزی و جایگاه اجتماعی او را مشخص می سازد. هویت پدیده ای پویا و دارای ابعاد فردی، اجتماعی، فرهنگی، دینی، قومی، زبانی، حرفهای و جنسیتی است؛ اما هویت ملی آن بخش از هویت انسان است که از احساس تعلق به یک ملت شکل میگیرد. این هویت بر پایهی عناصر مشترکی چون سرزمین، تاریخ، خاطرهی جمعی، زبان، فرهنگ، ارزشها و نمادهای ملی بنا میشود. جامعه انسانی از مجموعهای از هویتهای خرد تشکیل شده که در اصل در تقابل ذاتی با هویت ملی نیستند و نه باید حذف یا انکار شوند. هویت ملی زمانی معنا و مشروعیت پیدا میکند که بتواند بهعنوان یک چارچوب فراگیر، این تنوعها را در خود جای دهد و میان آنها هماهنگی ایجاد کند. درست این زمانی ممکن است که این ادغام به معنای یکسان سازی یا ذوب کردن تفاوت ها نیست؛ بلکه به معنای ایجاد «وحدت در عین کثرت» است. این فرایند، پس از به رسمیت شناسی تنوع قومی، ایجاد ارزش ها و نماد های مشترک، شهروندی برابر، نظام آموزشی و رسانه ای فراگیر، گفت و گو و تعامل میان فرهنگی و عدالت اجتماعی و توسعه متوازن؛ البته بدون تفاوت و تبعیض در یک کشور شکل می گیرد. این پروسه زمانی در افغانستان شکل میگیرد که در غیاب قوم محوری افراطی، حتی یک هویت کوچک خود را معیار اصلی هویت ملی بداند. در غیر این صورت فروپاشی سرمایه اجتماعی، بیاعتمادی سیاسی و در نهایت بیثباتی کشور را تهدید می کند. چنانکه امروز ما در افغانستان شاهد فروپاشی هویت ملی هستیم.
هویت ملی زمانی پایدار و کارآمد باقی می ماند که دارای چارچوبی عادلانه برای حضور هویتهای کوچک فراهم کند. این هویت نه در نفی تنوع، بلکه در مدیریت خردمندانه آن شکل میگیرد. مسیری که برای افغانستان حیاتی است؛ همانا دستیابی به جامعهای منسجم، پویا و مقاوم است. با تاسف که هویت ملی در افغانستان هیچگاهی، بهعنوان یک پروژه فراگیر و عادلانه شکل نگرفته است. آنچه تا کنون به نام «هویت ملی» در افغانستان شناخته شده؛ بازتاب هویت یک قوم، یک زبان یا یک روایت خاص از تاریخ بوده است. این سبب شده که بخش بزرگی از جامعه افغانستان هویت ملی را نه به حیث «خانه مشترک»؛ بلکه بهعنوان ابزار حذف و انکار تلقی کند.
قومیت؛ مسئله یا ابزار و بازتعریف هویت ملی
برخلاف تصور رایج، قومیت بصورت ذاتی تهدید کننده هویت ملی نیست؛ بلکه مشکل زمانی آغاز میشود که قومیت به ابزار انحصار قدرت بدل شود؛ هویت ملی با هویت قومی خلط گردد؛ و شهروندی جای خود را به «تعلق خونی» بدهد. از این رو است که در افغانستان، هویت ملی اغلب بهجای چتر مشترک، به ابزار حذف تبدیل شده است. پس از حاکمیت طالبان، معنای هویت ملی در افغانستان بیش از هر زمانی فروپاشیده است.
حاکمیت طالبان، در واقع بازگشت به تعریف پیشامدرن هویت است. طالبان هویت را بر اساس قرائت ایدئولوژیک دین، حذف زن از فضای عمومی، انکار تنوع فرهنگی و زبانی و جایگزینی شهروند با «تابع» تعریف میکنند. در این چارچوب، هویت ملی نه یک قرارداد اجتماعی، بلکه فرمان ایدئولوژیک است؛ و این، به معنای نفی بنیادین مفهوم ملت است.
بازتعریف هویت ملی در افغانستان مستلزم تحولاتی چون، عبور از هویت انحصاری، محوریت شهروندی، بازخوانی انتقادی تاریخ و نقش دیاسپورا است. یعنی اینکه هیچ قوم، مذهب یا روایت تاریخی نباید صاحب انحصاری «افغان بودن» باشد؛ هویت ملی باید بر حقوق برابر، قانون و مسئولیت مشترک بنا شود، نه بر تبار و عقیده؛ بازخوانی انتقادی تاریخ یعنی نه اسطورهسازی، نه حذف؛ بلکه مواجهه صادقانه با گذشته، شرط آشتی ملی است و جامعه مهاجر افغانستان، بهدلیل فاصله از ساختارهای سرکوب، میتواند حامل گفتمان جدید هویت مدنی باشد.
در کل گفته می توان که بحران هویت ملی در افغانستان، بازتاب بحران دولت، عدالت و معناست. بحران معنا یعنی وضعیتی که در آن فرد یا جامعه دیگر نمیداند «چرا زندگی میکند، چرا رنج میبرد و چرا باید ادامه دهد. بدون بازتعریف هویت ملی، هیچ پروژه سیاسی—از مقاومت تا بازسازی—پایدار نخواهد بود. هویت ملی زمانی احیا میشود که حتی«افغان بودن» نه ابزار قدرت، بلکه پیوند اخلاقی میان شهروندان برابر باشد. با تاسف که افغانستان از تنوع خود شکست نخورده؛ بلکه از ناتوانی در تبدیل تنوع به قرارداد ملی شکست خورده است.
نقش دیاسپورا در بازتعریف هویت
دیاسپورای افغانستان میتواند نقش کلیدی در بازتعریف هویت ملی ایفا کند؛ زیرا این جامعه تا حدودی از فشار مستقیم سرکوب رها است، به منابع معرفتی و رسانهای دسترسی دارد و میتواند گفتمان شهروند محور فراملی تولید کند؛ اما این نقش تنها با عبور از پراکنده گی، رقابتهای فرسایشی و سیاستهای هویتی سنتی ممکن است. با تاسف که پراگنده گی ها و اختلاف های گروهی، قومی و زبانی بیش از هر زمانی، جامعه مهاجر افغانستان را نیز درگیر ساخته است. این درگیری رسالت انسانی و تاریخی دیاسپورا را نه اینکه با چالش روبرو کرده؛ بلکه به شدت زیر پرسش برده است. گرایش های نادرست گروهی و قومی، رسالت تاریخی و مسئولیت ملی جامعه مهاجر افغانستان را زیر پرسش برده است. جامعه مهاجر بجای آنکه در راستای بازتعریف هویت ملی، سرمایه گذاری معنوی نمایند؛ برعکس بیشترین انرژی خویش را در پای جدال های قومی وکروهی می ریزند.
نتیجهگیری
بحران هویت ملی در افغانستان، پدیده ای تازه نیست؛ بلکه ریشه های ژرف تاریخی دارد. این بحران بیش از آنکه بحران تنوع باشد، بحران عدالت، برابری و مدیریت سیاسی است. هویت ملی زمانی در افغانستان شکل میگیرد که همه شهروندان این کشور احساس کنند که سهم برابر و عادلانه در قدرت و آینده کشور دارند. در غیر این صورت هر پروژه ملت سازی محکوم به شکست است. افغانستان برای عبور از چرخه بیثباتی موجود بیش از همه نیاز به بازتعریف هویت ملی دارد؛ البته هویتی نه بر حذف، انکار و قوم؛ بلکه بر عدالت، و شهروندی استوار باشد. افغانستان معاصر اکنون در موقعیتی قرار دارد که بدون بازتعریف هویت ملی، هیچ پروژه سیاسی—چه داخلی و چه بینالمللی در آن به ثبات نخواهد رسید. دولت آینده افغانستان نه میتواند، بر زور یا بر حذف تکیه کند؛ بلکه باید بر شهروندی، تنوع و عدالت شکل بگیرد. بازتعریف هویت ملی، نه یک انتخاب روشنفکرانه؛ بلکه یک ضرورت تاریخی برای بقا و آینده این سرزمین است. 12-21-25












