آشتی کردن طالبان با مردم افغانستان، راهی برای پایان جنگ…

نویسنده: مهرالدین مشید زهر پاشی های قومی و زبانی و توطیۀ…

 ترجمه‌ی شعرهایی از سردار قادر 

استاد "سردار قادر" (به کُردی: سه‌ردار قادر)، شاعر کُرد زبان،…

خموشی

 نوشته نذیر ظفر شــــــــد مــــدتی که ورد زبانم ترانه نیست آوای مــــن…

چشم براه وحدت

            چشمم براه  وحدت  پیوند وهمد لی جانم فدای وحدت وصد ق…

دوحه سر دوحه، پروسه های پیچیده و آرمانهای خشکیده 

نوشته از بصیر دهزاد  سومین کنفرانس در دوحه  درست سه هفته…

کور و نابینایان خرد

تقدیم به زن ستیز های بدوی و ملا های اجیر، آن…

فضیلت سیاسی و افغانستان

در نخست بدانیم٬ ماکیاولی در شهریار و گفتارها٬ در واقع…

بهای سنگین این خاموشی پیش از توفان را طالبان خواهند…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان بیش از این صبر مردم افغانستان را…

گلایه و سخن چندی با خالق یکتا

خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم هراسانم که…

(ملات گاندی در مورد امام حسین

باسم تعالى در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را…

جهان بی روح پدیداری دولت مستبد

دولت محصولی از روابط مشترك المنافع اعضاء جامعه می باشد٬ که…

ضانوردان ناسا یک سال شبیه‌سازی زندگی در مریخ را به…

چهار فضانورد داوطلب ناسا پس از یک سال تحقیق برای…

پاسخی به نیاز های جدید یا پاسخی به مخالفان

نویسنده: مهرالدین مشید آغاز بحث بر سر اینکه قرآن حادث است و…

طالبان، پناهگاه امن تروریسم اسلامی

سیامک بهاری شورای امنیت سازمان ملل: ”افغانستان به پناهگاه امن القاعده و…

  نور خرد

 ازآن آقای دنیا بر سر ما سنگ باریده عدوی جان ما…

عرفان با 3 حوزه شناخت/ ذهن، منطق، غیب

دکتر بیژن باران با سلطه علم در سده 21،…

شکست مارکسیسم و ناپاسخگویی لیبرالیسم و آینده ی ناپیدای بشر

نویسنده: مهرالدین مشید حرکت جهان به سوی ناکجا آباد فروپاشی اتحاد جماهیر…

سوفیسم،- از روشنگری باستان، تا سفسطه گری در ایران.

sophism. آرام بختیاری دو معنی و دو مرحله متضاد سوفیسم یونانی در…

آموزگار خود در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی را دریابید!

محمد عالم افتخار اگر عزیزانی از این عنوان و پیام گرفتار…

مردم ما در دو راهۀ  استبداد طالبانی و بی اعتمادی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان سرزمینی در پرتگاۀ ناکجاآباد تاریخ مردم افغانستان مخالف…

«
»

آشنایی با برندگان جایزه نوبل ادبیات«ارنست میلر همینگوی»

gita bakhtiarii

گیتا بختیاری

«نسلی می‌رود، نسلی می‌آید و زمین همچنان برجا مانده است.»

متولد 21 ژوئیه1899،در اوک پارک(سیکرو) ایالت ایلینوی، ایالات متحده آمریکا، مرگ 2 ژوئیه 1961؛ برنده  جایزه پولیتزر در سال  1953و نوبل ادبیات در سال 1954،  همسران  الیزابت هادلی ریچاردسون(1921) ،پولین پایفر(1927)، مارتا گلهرن(1940)، ماری ولش (1946)؛ فرزندان: جک، پاتریک، گرگوری

پدرش کلارنس همینگوی یک پزشک و مادرش گریس هال هینگینگ، موسیقیدان و معلم پیانو و آواز بود. ارنست میان شش فرزند دومین پسر خانواده بود.

مادرش که پای‌بند مذهب بود، دوست داشت پسرش اهل کلیسا و خواننده سرودهای مذهبی باشد و به شدت او را کنترل می‌کرد، اما علاقه پدرش به ماهیگیری، چوب و تور ماهیگیری را به دستش نشاند و تفنگ و اصول شکار را در ده سالگی به او آموخت  همین آموزش او را علاقمند به جمع‌آوری  اسلحه‌ها  کرد، (مجموعه‌ای که بعدها در سال 2010 از آن کتابی به چاپ رسید.)

«پدر و مادرم به طور کلی با هم هیچ توافق اخلاقی نداشتند و از این لحاظ خانواده ما و به خصوص من دچار گرفتاری و ناراحتی بودیم.»

این  نویسنده و روزنامه‌نگار سرشناس آمریکایی و علاقمند به ورزش‌های بوکس و فوتبال استعدادش در ادبیات را خیلی زود بروز داد. در دوران دبیرستان در روزنامه مدرسه و یک نشریه محلی rapeze و Tabula مقالاتی درباره  ورزش با نام مستعار «جی .آر» می‌نویسد (برگرفته از نام قهرمان ادبی او،  «رینگ لارنر1».) پس از اتمام دبیرستان کار در روزنامه کانزاس‌سیتی را بجای رفتن به دانشگاه ترجیح داد، اما چند ماهی بیشتر با آن همکاری نمی‌کند؛ اما  سبک خاصش حاصل در نویسندگی حاصل همین همکاری کوتاهش است. استفاده از جملات و پارگراف‌های کوتاه و نگاه مثبت و استفاده از زبان ساده، سرلوحه کارش در دوران نویسندگیش او می‌شود.  به دلیل ضعف بینایی در چشم چپ بجای ارتش به عنوان رانندهٔ

آمبولانس صلیب سرخ در شروع جنگ جهانی اول به ایتالیا می‌رود. ورودش به ایتالیا قبل از معرفیش به صلیب سرخ، روبرو شدن با یک صحنه وحشتناک جنگی بود.(صحنه‌ای که نه تنها در یادو خاطرش بلکه در کتابهایش ردی همیشه از خو برجا می‌گذاشت)

         مشاهده اولین کشته‌ها  از صحنه انفجار عظیم یک کارخانه اسلحه‌سازی در میلان، در او احساس ترس ایجاد کرد. خاطره‌ای وحشتناک از تکه‌های بدن زنان کارگر که هر کدام به گوشه‌ای پرتاب شده بودند و بعضی‌هایشان همچون رختی به سیم خاردار آویزان بودند. (تجربه‌های جنگی او  پایه رمان «وداع با  اسلحه،1929» را تشکیل داد.)

او این حادثه را در کتاب داستان غم انگیزش«مرگ در بعداز ظهر» چنین توصیف کرده است: «من به یاد دارم که چطور برای کامل کردن بدن یک مرده قطعات از هم پاشیده را جمع آوری می‌کردیم.«

بر اثر آتش خمپاره و با بیش از 200 ترکش در بدن ماه‌ها  در بیمارستان بستری شد، او  مورد این حادثه گفته:

«هنگامی که به عنوان یک پسر به جنگ می‌روید یک توهم بزرگ جاودانگی دارید، اینکه دیگران کشته می‌شوند، نه شما … وقتی شما به شدت زخمی می‌شوید، این توهم را از دست می‌دهید و می‌دانید که مرگ هم می‌تواند به شما برسد…»

شش ماه بستری بودن در بیمارستان سبب آشنایی او با افسر ایرلندی دورمن اسمیت اوگان (نام واقعی برمن، اریک ادوارد چینک که بعدها یکی از متفکران و مشاوران نظامی در کشورهای مختلف شد) و افسر سرویس‌های خارجی آمریکا به نام هنری سرانو ویلارد  شد (هنری ویلارد نوه ویلیام لوید گریسون مدافع حقوق بشر، روزنامه نگار و سردبیر روزنامه لیبراتور بود .هنری ویلارد  پس از جنگ مسیر پدربزرگش را ادامه داد. )

در طی دوران نقاهتش در بیمارستان دلباخته پرستاری به نام «آگنس ون کوروسکی» شد اما این عشق سرانجامی نداشت .(آگنس (رابطه‌اش را بخاطر مرد دیگری با ارنست قطع کرد.) این رابطه ناموفق در آیندهٔ ارنست بی‌تأثیر نبود، او بعدها از الگوی رها کردن یک همسر قبل از اینکه آنها رهایش کنند، پیروی کرد.

این عشق بی‌تأثیر در نقش زنان داستانش نبود (شخصیت‌های زن در داستان کوتاه «برف‌های کلیمانجارو» و وداع با اسلحه» برگرفته از همین عشق نافرجام بود) شاید جنس مونثی که در داستان‌های او هویت مستقل‌شان تنها در کنار مردان و وابسته به آنان تعریف شده، ریشه در این موضوع داشته باشد. (در واقع در هیچ داستانی از آثارش محوریت بر اساس حرکت شخصیت زن به سوی بلوغ شخصیتی یا هویتی نیست. زن‌ها تک بعدی، ضعیف و ایستا هستند. شاید از این طریق از زن‌ها در دنیای داستانش انتقام می‌گرفت.)

در بازگشت به کشورش که همانند یک قهرمان از او استقبال شد، با جنگ دیگری روبرو شد؛  بی‌خوابی و کابوس رهایش نمی‌کند و از تاریکی وحشت دارد، اما با سعی می‌کند با سرگیری مجدد کار خبرنگاری و نوشتن داستان به آرامش برسد!.

در اواخر 1920 برای کار در نشریه  Cooperative Commonwealth  به شیکاگو می‌رود و با شرودو اندرسون2،  آشنا می‌شود (نویسنده   داستان کوتاه آمریکایی که برای آثار ذهنی و خودآزاری شناخته می‌شود.) یک دوستی عمیق که با مرگ اندرسون (1941) پایان می‌گیرد.

در سال 1921 با هادلی ریچاردسن روزنامه‌نگار که درهمان نشریه فعالیت دارد و  8 سال از او بزرگتر بود، ازدواج می‌کند و به توصیه شروود اندرسن پاریس را برای شروع زندگی انتخاب می‌کند (ارزان‌ترین مکان و مهم‌تر اینکه افراد  همانند هموروئی، نویسنده و هنرمند آمریکایی، گرترود آستین3، آزرا پوند4، جیمز جویس5، پابلو پیکاسو6 و… در آنجا زندگی می‌کردند).

 به گفته بیوگرافی نویسان او، هرآنچه با« آگنس» آرزویش را داشت با هادلی بدست آورد یک زن زیبا، درآمد خوب و زندگی در اروپا. او در طی 20 ماه اقامتش در پاریس 88 داستان  و مقالاتی از جنگ ترکیه عثمانی با یونان برای روزنامه «ستاره تورنتو» نوشت.

در سال 1923 پسرش «جان» بدنیا آمد. در همان سال  «سه داستان و ده شعر» او توسط یکی از ناشرین فرانسه در پاریس منتشر شد. مجموعه داستان کوتاه “در زمان ما” را  در سال 1925 منتشر کرد، همین کتاب معرفی رسمی سبک شگفت‌انگیز همینگویی جهان و یکی از مهمترین آثار معرفت قرن بیستم شد. اما او همچنان از زندگی خود ناراضی بود .

»نوشتن نمی‌تواند برای من پشتوانه زندگی باشد؛ از روزی که نوشتم، نتوانسته‌ام زخمی از زخم‌های مالی زندگی‌ام را درمان کنم . یا من به دردنوشتم نمی ورم یا مردم به درد خواندن…»

اما زندگی در پاریس برای او شروع یک تحول بود، با آشنایی و ارتباط با روزنامه‌نگاران و نویسندگان  و هنرمندان مدرنیست در طی سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ به مقام یک نویسنده به شهرت رسید. به تشویق جیمز جویس (این آشنایی او را وابسته به الکل کرد) در سال 1926، داستان «خورشید هم طلوع می‌کند» را که برپایه تجربه‌های بدست آمده‌اش از اسپانیا بود به چاپ رساند که به تجزیه و تحلیل نسل‌های بعد از جنگ خود پرداخته (به خوبی گویای سبک خاصش بود، سبک ویژه‌ای که او را نویسنده‌ای تأثیرگذار  نشان داد .)

در مقدمه این کتاب، همینگویی نقل قولی از گرترود آستین می‌اورد: “شما همه نسل گمشده هستید”. این عبارت “نسل گمشده” به سرعت تبدیل به یک نگرش ماندگار از نسل بعد از جنگ جهانی اول می‌شود و تاکیدی است برتاثیر جنگ بر زندگی آنها و بی‌فایده و بی‌معنا بودن زندگی.

سال 1925 او و همسرش هادلی با پولین پایفر(فایفر) خبرنگار مجله «ووگ» که بخاطر آن‌ها به پاریس آمده مصاحبه‌ای انجام می‌دهند. مصاحبه‌ای که زندگی خانوادگیش را دگرگون می‌کند، حضور این روزنامه‌نگار و ژورنالیست در کنار همینگوی باعث شد که هادلی از همسرش دور شود ،حتی در سفر به «پامپلونا» اسپانیا نیز همراهی‌شان کرد و این آخرین سفر هادلی با همینگوی بود؛ زیرا در بازگشت  درخواست طلاقش از ارنست را ارائه داد و سرانجام  در سال 1927 از یکدیگر جدا شدند.

هادلی ریچاردسون بعد از طلاقش ،درباره ازدواجش با همینگوی گفت: «از اول درست نبود، هر دو با وجود اشتراک راه و کار، دو برداشت اززندگی داشتیم . من در وجودش دنبال فداکاری بودم و او دنبال هوس‌ها و بلند پروازیها ی خودش بود …»

همینگوی چند ماه بعد  از  این جدایی با پولین  ازدواج می‌کند و بخاطر او کاتولیک مذهب شده و به امریکا بازمی‌گردد (پاریس را برای همیشه ترک کرد.) در همین زمان مجموعه داستان»مردان بدون زنان«را به چاپ می‌رساند (ری لانگ سردبیر مجله Cosmopolitan بهترین داستان این مجموعه را “Fifty Grand” معرفی کرد، داستان رئالیستی از مبارزه یک بوکسور برای دریافت جایزه.) در سال 1928 پسرش پاتریک بدنیا آمد و پدرش، کلارنس، خودکشی کرد.

در 1929 «وداع با اسلحه» را به چاپ رساند. تصویری شگفت‌انگیز از جنگ و جدال در گاوبازی که نقدهای منفی بسیاری به آن شد. آن را «روان‌پریش و جنون‌آمیز» توصیف کردند،  نویسنده کتاب را به خاطر اینکه تنها به «شهامت موجود در جدال و چابکی جسمانی» اعتقاد دارد، نه به «شهامت روح و شجاعت در عمل اخلاقی»، مورد سرزنش قرار دادند. منتقدانش معتقد بودند که او هیچ درکی از زندگی و مرگ ندارد و تنها چیزی که برایش جالب است، کشتن با قاعده و قانون است.

در 1931 صاحب پسری دیگر به نام گرگوری می‌شود، در 1932 کتاب» مرگ در ساعت یک بعداً ظهر» را منتشر می‌کند. اما بیشتر دههٔ1930 را به ماجراجویی اختصاص می‌دهد تا نگارش: سفرهای توریستی به حیات‌وحش آفریقا، کنیا و تانگانیکاتا، ماهی‌گیری و شکار در کوبا، تهیه گزارش از جنگ داخلی اسپانیا و… این ماجراجویی‌ها  پایه رمان بعدیش «Bell Tolls» می‌شود که در سال 1940 منتشر کرد و در عرض چند ماه به فروش میلیونی رسید. (در مورد یک داوطلب آمریکایی و یک گروه از چریک‌های اسپانیایی Loyalist، است.) این کتاب نشانه واضحی از بی‌توجهی دموکراسی‌های جهان به تهاجم فاشیسم و نیاز به مبارزه با آن است.

اواخر دهه 1930 و در هنگامهٔ جنگ‌های داخلی اسپانیا، پولین پایفر(فایفر) زندگیش دستخوش دل عاشق‌پیشهٔ  همسرش می‌شود. همینگوی در میدان جنگ در کنار گروهی که برای ساخت فیلمی مستند به اسپانیا رفته بود(همین جنگ پایان دوستی او با جان دوسس پاسس می‌شود)، عاشق زنی روزنامه‌نگار و نویسنده به نام مارتا گلهورن8 می‌شود. عشقی که  در سال ۱۹۴۰ پایانی برای زندگی همینگوی و پایفر و شروعی دوباره برای ارنست داشت.

در  مورد گسستن این پیوند می‌گوید :باید اعتراف کنم که همسر دومم نه چیزی ازمن گرفت و نه چیزی به من داد، همانطور که  همسر اولمهم آنها را به من رایگان نمی‌بخشید هنوز زن‌های آمریکایی مطلوب زندگی نشده‌اند 

او که درسال 1939 خانه‌ای در فینکاویخا، نزدیک «هاوانا» پایتخت کوبا برای زندگی خریده بود، زندگی سومش را در آنجا آغاز کرد (خانه‌اش تبدیل به موزه شده است.) گلهورن دلش می‌خواست فردی بدون حاشیه در کنار نویسنده‌ای مشهور باشد او در همه طول زندگی مشترکش با همینگوی کوشید شخصیتی مستقل داشته باشد، اما  این زندگی نیز دوام چندانی نداشت در تابستان 1943 اولین جرقه‌های از هم پاشیدگی ازدواج  سوم نیز  زده شد.

سال 1944، سال پر حادثه‌ای برای او استبرای اولین بار به عنوان خبرنگار مجلهٔ «کالی‌یرز» در اروپا، راهی انگلستان می‌شود. در یک سانحهٔ تصادف با ماشین چندین روزنامه، خبر مرگش را اعلام می‌کنند. در مأموریت مانور شکاری- بمب‌افکن‌های «موسکیتو» و عملیات اعزامی در خاک دشمن و عملیات آزادسازی مناطق اشغال‌شده توسط آلمان‌ها شرکت می‌کند. در عملیات نفوذی در خط «زیگفرید» شرکت می‌کند و با لشکر چهارم وارد جنگل هورتگن می‌شود. همچنین در زمان ضد حملهٔ آلمان‌ها در ارتفاعات آردن حضور دارد.

او درتمامی عمرش هر خطری که می‌توانسته زندگی او را  به مرگ منتهی کند، تجربه کرد. مجموعه این وقایع باعث شد تا نگاهش به مرگ تغییر کند و آن را مانند یک غول مهیب نبیند.

پس از بازگشت به آمریکا در سال 1945 روابط او با مارتا رو به وخامت می‌رود. افراطش در نوشیدن مشروبات الکلی، بی‌مبالاتی، بی‌توجهی به نظافت شخصی‌اش و… سبب کم تحملی گلهورن شده و سرانجام همینگوی در سال 1945 از زنی جدا می‌شود که مبنع الهامش برای نگارش کتاب «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند؟» بود.

مارتا گلهورن، در نامهای به مادرش درست پیش از طلاق از همینگوی، اشارهکرده بود: «یک مرد باید نابغه باشد که بتواند چنین انساننفرتانگیزی از خودش بسازد.»

اما همینگوی یک سال قبل از  ترک زندگی سومش، زندگی چهارمش را دوستانه تشکیل داده بود  او که در سال 1944 با ماری ولش (روزنامه نگار و نویسنده) آشنا شده بود برای آخرین بار در سال 1946 ازدواج کرد.

دوران پس از جنگ برای همینگوی و خانواده‌اش چندان خوشایند نبود: تصادف اتومبیل در سال 1945، که منجر به شکستن زانو و زخم عمیق در پیشانیش شد (این زخم برای همیشه باقی ماند) ماری مچ پا را از دست داد و سپس در حوادث اسکی پی‌درپی گم شد. عود افسردگی بخاطر از دست دادن دوستان ادبی‌اش: در سال 1939 ویلیام باتلر بیتس9 (و فورد مادوکس فورد(رمان نویس انگلیسی، شاعر، منتقد و سردبیر)؛ در سال 1940 اسکات فیتزجرالد؛ در سال 1941 شرودو اندرسون و جیمز جویس؛ در سال 1946گرترود آستین و سال بعد پرکینز، سردبیر و ویرایشگر کتابهایش.

در طی این دوره، او از سردردهای شدید، فشار خون بالا، مشکلات وزن و در نهایت دیابت رنج فراوانی می‌برد که بیشتر آن در نتیجه حوادث قبلی و سال‌ها نوشیدن بی‌رویه مشروبات الکلی بود. با این وجود، در ژانویه سال 1946، او نوشتن رمان «باغ عدن» را شروع می‌کند، همچنین کار برروی  سه گانه‌اش را آغاز می‌کند با عنوان «سرزمین»، «دریا» و«هوا» که می‌خواست در یک رمان با عنوان «کتاب دریا» ترکیب کند، اما در نهایت هر دو پروژه متوقف می‌شود و این «نشانه‌ای از مشکلات او» بود.

در سال 1948 با ماری به اروپا رفت و چندین ماه در ونیز ماند. دلبستگیش به دختری 19 ساله به نام آندریا ایوانچیک الهام بخش رمانش به نام «آن سوی رودخانه زیر درختان» (the River and into the Trees) شد، اما با انتشار کتاب در سال 1950 نقدهای منفی که به آن وارد شد او را  به شدت خشمگین کرد، آنقدر که پیش نویس «پیرمرد و دریا»  را در هشت هفته نوشت و گفت که این «بهترین اثر من است که توانسته‌ام در تمام  زندگی‌ام بنویسم.»

کتاب «پیرمردو دریا» را در سال 1951 درکوبا نوشت و در سال 1952 به چاپ رساند (یکی از مشهورترین آثارش و یکی از دلایل عمده اهدای جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ به اوست). در سال 1951 مادرش را از دست می‌دهد اما در مراسم خاکسپاریش شرکت نمی‌کند (او از مادرش متنفر بود.)

در 1953 برای تهیه گزارشی با هواپیمای کوچک تک‌موتوره‌اش به افریقا می‌رود، اما سقوط می‌کند؛ به دلیل آسیب‌های وارده با هواپیما به نایروبی منتقل می‌شود اما این هواپیما نیز سقوط می‌کند و آسیب‌های بیشتری به او وارد می‌شود (دو دیسک شکسته، پاره‌گی کلیه و کبد، شانه و جمجمه شکسته و… دردهای این جراحتها سبب شدند تا همینگوی، برای رهایی از آنها با شدت بیشتری به الکل پناه ببرد.)

در 1954دولت کوبا او را مفتخر به نشان «کارلوس مانوئل سپدس» می‌کند. در ۲۵ اکتبر موفق به دریافت جایزهٔ نوبل می‌شود اما او که هنوز از جراحت‌های ناشی از سقوط هواپیما رنجور است،  به استکهلم نمی‌رود. در این باره می‌گوید: «اگر بخواهیم به زندگی یک نویسنده خوشبینانه فکر کنیم؛ زنگی در تنهایی است. او در تنهایی کار می‌کند و تازه اگر به درد ابتکار بخورد، هر روز باید با جاودانگی یا نیستی خودش دست و پنجه نرم کند.»

سالهای 1955 تا 1956 اگرچه مریض احوال است و افسردگیش شدت گرفته، اما به دنبال نهنگی بزرگ، تمام آب‌های پرو را جستجو می‌کند که بی‌نتیجه می‌ماند. به نیوریوک، ایتالیا و فرانسه می‌رود، در پاریس با پیدا کردن یادداشت‌های قدیمی مربوط به سفرش در سال ۱۹۲۸، به ‌ فکر نوشتن داستانی با عنوان  «پاریس، جشن بیکران » می‌افتاد

سال 1957 از نیویورک به کوبا باز می‌گردد، اما سلامتیش به شدت به خطر می‌افتد. آن چنان که پزشکان او را از نوشیدن بیش از دو لیوان شراب در روز منع می‌کنند. از کوبا به آیداهو می‌رود و آنجا خانه‌ای م‌یخرد (تبدیل به موزه شده است) با بهبودی نسبی حالش به ایتالیا برای تماشای مسابقه گاو بازی می‌رود. در سال 1959 برای مجله «لایف» مجموعه مقالاتی با نام «تابستان پر خطر» به چاپ می‌رساند (دنباله‌ای برای خورشید همچنان می‌دمد)، در همان سال پس از شنیدن اخباری مبنی بر ملی شدن اموال متعلق به امریکایی‌ها و وخامت سیاسی بین این دو کشور با گذاشتن نسخه‌های خطی‌اش در بانکی در هاوانا برای همیشه کوبا را ترک می‌کند در حالی‌که از بیماری سیروز کبدی  و فشار خون و افسردگی رنج می‌کشد، به نیویورک بازمی‌گردد . با بحرانی‌تر شدن وضعیت سلامتی‌اش مدتی با نامی ساختگی در کلینیک‌های مایو، روچستر و مین‌سُتا بستری می‌شود. مدتی به خانه باز می‌گردد اما مجدداً درکلینک بستری می‌شود. او که به سختی می‌تواند حرف بزند و از بیماری پارانویا در رنج است، تحت درمان شوک الکتریکی قرار می‌گیرد. با بهبودی حالش مجدداً به خانه برمی‌گردد اما…

یکشنبه دوم ژوئن  1961  یک روز پس از ترخیص و بازگشت به خانه با اسلحه‌ای از کلکسیون مورد علاقه‌اش، انتهایی خونین برای داستان زندگیش  به تصویر می‌کشد و  کتاب عمرش را برای همیشه می‌بندد.

در مراسم تدفینش به درخواست همسرش ماری، کشیش قطعه‌ای از کتاب مقدس «اکلزیاست» را می‌خواند که همیشه همینگوی را منقلب می‌کرده

«نسلی می‌رود، نسلی می‌آید و زمین همچنان برجا مانده است.»

 

نگاهی کوتاه به سبک  نویسندگی ارنست همینگوی

  • دوران نویسندگیش را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد، رمان کوتاه، غیرداستانی و مجموعه داستان کوتاه.
  • می‌گفت: «هدف من این است که آن‌چه را می‌بینم و احساس می‌کنم به بهترین و ساده‌ترین شیوة ممکن بر کاغذ بیاورم.
  • سبک نگارشی روزنامه‌ای ساده و بی‌پیرایه. فقط توصیف آنچه را که شخصیت‌ها می‌بینند یا عمل می‌کنند را بیان می‌کند، از دیگر ویژگی سبکش به طبیعیت مینیمالیستی یا موجز بودن، ساده و سلیس، بی ابهام و زبان عامیانه با انتخاب واژه‌های تندو تلخ می‌توان اشاره کرد. استاد مسلم دیالوگ.
  • از گنجاندن چیزهای بسیاری که درباره داستان و آدم‌های آن می‌داند خودداری می‌کند اما خواننده با خواندن سطرها احساس می‌کند که «نگفته‌ها» در واقع، بیان شده است. نبوغ او در آن چیزی نیست که در نوشته‌های خود آورده بلکه در چیزهایی است که حذف کرده و ننوشته است.
  • سربسته گفتن، استفاده از صفت‌هایی که خواننده را به شک می‌اندازد، پرهیز از احساساتی‌گری و تصویرسازی و صحنه‌پردازی بدون توضیح معنی و مفهوم
  • موضوع جنگ و مرگ و شکست و خون آثار او را در برمی‌گیرد. نثرش را می‌توان در عین سادگی پراحساس‌ترین و لطیف‌ترین متون ادبی در نظر گرفت.
  • بیش از هر چیز به روش‌های عرضة روایت می‌اندیشید. مناظری، غالبأ وحشتناک، را با چند جمله کوتاه وصف می‌کرد.
  • داستان‌های او ریشه در شگردها و صناعت‌های روایت‌پردازی و گفت‌وگونویسی چخوف دارد، البته با تراشیدگی و پیراستگی و با حذف اضافات در کلام.
  • زنان در آثارش چندان در درجه اهمیت قرار ندارد، در حاشیه و فراموش شده هستند. در داستان‌های او زنان بیشتر محدود به شرکای جنسی و شخصیت‌های کلیشه‌ای تحت کنترل مردان و برای رضایت مردان است. زنان زمانی در داستان نقش خود را ایفا می‌کند که بخواهند شخصیت مرد را کامل‌تر و بهتر معرفی کنند.
  • چاپ رمان ناتمامش باغ بهشت، آشکار کرد که عبور از مرزهای روابط جنسی او را به هیجان می‌آورد. حداقل بخشی از شخصیت مرد درتخیلاتش یک شخصیت مرد – زن  بود. (به نظر، همینگوی به  تحریکات دوجنسیتی‌ها تمایل داشته.) در «وداع با اسلحه»، فردریک و کاترین بحث می‌کنند که موهایشان را به یک حد بلند کنند، تا هردو یکی شوند.«در داستانی  دیگر، خواهر نیک آدامز موهایش را کوتاه می‌کند تا شبیه برادرش شود «حالا من هم پسر شده‌ام»که نیک می‌گوید: «خیلی خوشم می‌آید.»اما در «باغ بهشت» این مقوله فراتر می‌رود؛ «کاترین» موهایش را کوتاه می‌کند تا شبیه«دیوید» همسرش شود، و «دیوید» به دختری به نام «کاترین» تبدیل می‌شود.(جعل هویّت مردانه، فینتان اوتول،ترجمةگلی امامی)
  • بسیاری از نشانه‌های معمول نقطه‌گذاری را دور ریخت (دونقطه، نقطه‌ویرگول، خط تیره و پرانتز) تا هر چه بیشتر از جملات کوتاه اخباری استفاده کند که مکمل یکدیگرند و معمولاً به جای ویرگول از «و» استفاده می‌کرد.
  • در توصیف سبک متمایز او گاهی از عبارت “«نظریة حذف» استفاده شده است اما خودش از تمثیل کوه یخ استفاده می‌کرد: «اگر نویسنده به قدر کافی راجع به موضوعی که می‌نویسد بداند، ممکن است بعضی چیزها را که می‌داند، حذف کند و اگر در نوشتن به قدر کافی صادق باشد خواننده آن ناگفته‌ها را چنان درخواهد یافت که گویی بیان شده‌اند. شکوه حرکت یک کوه یخی تنها در همان یک هشتم وجود آن است که بر سطح آب می‌لغزد.»

نکته‌های جالب از همینگوی

  • همینگوی در کتاب زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید ناراحتیش را از خودکشی پدر و مادرش این گونه در صحبت‌های جوردن نشان می‌دهد: «هیچ‌وقت فراموش نخواهم کرد که چقدر از اینکه فهمیدم پدرم آدمی حقیر و ترسوست، ناراحت شدم. اگر ترسو نبود، نمی‌گذاشت که زنش اینقدر به او احاطه داشته باشد، پیش خودم فکر می‌کنم اگر با زن دیگری ازدواج کرده بود، چطور موجودی از آب درمی‌آمد.»
  • فیتزجرالد، در نامه‌ای به همینگوی توصیه می‌کند پایان «وداع با اسلحه» پاراگراف به این مضمون باشد «جهان همه را می‌شکند و بعد، همه از جایی که شکسته بودند مقاوم‌تر می‌شوند. اما کسانی را که شکست نمی‌خورند می‌کشد. آدم‌های خیلی خوب، خیلی متین، خیلی شجاع و منصف را؛ اگر تو هیچ‌کدام از اینها نیستی، مطمئن باش تو را هم می‌کشد؛ اما هیچ عجله‌ای در کار نخواهد بود»، اما همینگوی در سه کلمه جوابش را می‌دهد: «گورتو گم کن».
  • او از بارِ مورد علاقه‌اش که همیشه برای نوشیدن آنجا می‌رفت یک ظرف پیش‌آب برمی‌دارد با این استدلال که به اندازهٔ کافی پول توی آن ریخته! پس مالکش هست و آن را در توالت خانه‌اش نصب می‌کند.
  • طرز تهیهٔ پای سیب را در ستون خود در روزنامه منتشر می‌کند. (بعضی از دستور غذاهایش مثل تهیهٔ همبرگرش سر از موزه در آوردند.)
  • عاشق گاوبازی بود و در سال ۱۹۶۰ گزارش مفصلی از این بازی تهیه کرد که بخشی از آن در مجلهٔلایف چاپ کرد؛ علاقهٔ فراوانی به دریانوردی و ماهیگیری داشت و به همین خاطر قایقی خریده بود که اسم آن را «پیلار» گذاشته بود (شخصیت پیرمرد در داستان پیرمردو دریا برگرفته از برگرفته از شخصیت واقعی یک ماهی‌گیر کوبایی به نام گرگوریو فوئنتس بوده است که همینگوی در سال‌های ۱۹۳۰ او را برای نگهداری و محافظت از قایق خود، «پیلار»، استخدام کرده بود.)
  • در سال 1944 قایقش را تجهیز کرد برای مبارزه با زیردریایی‌های آلمانی که در جزایر کارائیب به گشت‌زنی مشغول بودند.
  • به دلیل ماندن در معرض آفتاب به مدت طولانی، به سرطان پوست مبتلا می‌شود و متقاعد می‌شود که ریش بگذارد.
  • شکار از دیگر علایقش بود و برای همین مدتی طولانی را در آفریقا گذراند.کتاب «تپه‌های سبز آفریقا» بر اساس تجربیاتش از همین سفر است.
  • در 1940 مشکوک به همکاری با «کا.گ.ب» (کمیته امنیت ملی شوروی) با نام مستعار «آرگو» بود. از این زمان به بعد، بخش اعظم زندگیش زیر نظر ماموران اف. بی.آی بود. برخی معتقدند این قضیه فشار روانی بیشتری را به همینگوی تحمیل می‌کرد که باعث تشدید افسردگی‌اش شد؛ تا جایی که دست به خودکشی زد.

این موضوع در هاله‌ای از ابهام بود تا اینکه چند سال قبل کتابی دربارهٔ ظهور و سقوط کا.گ.ب در آمریکا منتشر شد که در آن همکاری این نویسندهٔ برندهٔ نوبل با سرویس امنیتی شوروی پرده برداشته شد. البته در همین کتاب نوشته شده همینگوی هیچ‌وقت جاسوس به‌دردبخوری نبوده و با وجود اشتیاقش برای همکاری، موفق نشد هیچ اطلاعات سیاسی‌ای به رابط‌های روس منتقل کند.

  • او در تلگرافی به زن سومش مارتا گلهورن، زمانی که در حال پوشش خبری جنگ جهانی دوم بود گفت: «تو خبرنگار جنگی هستی یا همسر رختخواب من»
  • پس از جنگ جهانی دوم، او براساس کنوانسیون ژنو، به جنایات جنگی متهم شد. دلیل این اتهام «تخطی از وظایف در مقام یک خبرنگار غیرنظامی» طی ماجرایی در سال ۱۹۴۴ بود که در آن رهبری یک گروه پارتیزانی فرانسوی را علیه نازی‌ها بر عهده داشت؛ در نهایت تبرئه شد.
  • سال ۱۹۵۳ برای نگارش رمان «پیرمرد و دریا» برندهٔ جایزهٔ پولیتزر شد و یک سال بعد برای همین رمان نوبل ادبیات را به دست آورد..
  • یازده سال با گربه‌اش همنشین بود اما در یکی از نامه‌هایش برای دوستش تعریف می‌کند که چطور مجبور شده با دست خودش «عمو ویلی» را که در تصادف با یک ماشین سواری آسیب دیده بود خلاص کند؛ ارنست ماجرای مرگ عمو ویلی را اینطور روایت می‌کند «من قبل از این گاهی مجبور بوده‌ام به آدم‌ها شلیک کنم، اما نه به کسی که یازده سال او را می‌شناختم و دوستش داشتم، نه به کسی که با دو پای خرد شده از درد خرخر می‌کند».
  • در طول عمرش به سیاه زخم، مالاریا، سرطان پوست و ذات الریه مبتلا شد. او با دیابت، دو سانحهٔ هوایی، یک تصادف اتومبیل، یک کلیهٔ از کارافتاده، هپاتیت، طحال از کارافتاده، جمجمه و بازویی شکسته و ستون فقرات آسیب‌دیده و ترکش‌هایی در بدنش زندگی کرد و تنها چیزی که نتوانست برابر آن مقاومت کند، خودش بود..
  • به نقل از همسر چهارمش مری: «بسیار پرخاشگر، خشن، متجاوز و بینهایت کودکانه» رفتار می‌کرد .
  • در زندگی رفتار و حرکات غریبی داشت. متهم به تنفر از مادرش بود. تن درشت و سنگین خود را برهنه نگه می‌داشت. ده‌ها سگ و گربه داشت. پیش از ظهرها کار می‌کرد. غالباً ایستاده می‌نوشت. ماشین تحریرش را روی لبه بخاری می‌گذاشت و در اتاق قدم می‌زد و می‌نوشت. سخت‌گیرترین ناقد آثارش بود. دوستان زیادی از داشت: از پیاله فروش و شکارچی تا بازیگر و کارگردان سینما.
  • ساندرا اسپانیر، ویراستار مجموعه نامه‌های ارنست همینگوی می‌گوید: «ما با دو چهره مواجه هستیم. از طرفی برای او استقبال مردم از آثارش اهمیت زیادی داشت و مدام از ناشران درباره آمار فروش آثارش سؤال می‌کرد و عاشق نقدهای مثبت درباره آثارش بود. از طرفی دیگر دوست داشت مشهور نباشد و زندگی شخصی‌اش را در معرض عموم قرار ندهد. در نامه‌ای دیگر نیز خطاب به مادرش می‌نویسد: «اگر کسی از تو برای مصاحبه درباره من درخواستی کرد به او بگو پسرم دوست ندارد درباره زندگی خصوصی‌اش صحبت کند و تو به همین دلیل قول داده‌ای به هیچ سؤالی درباره من پاسخ ندهید.»
  • همینگوی در دو مورد تصوراتی داشت که آنها را پشت شهرت عمومی عجیب وغریبش پنهان کرده بود: نوعی تخیلات جنسی پیچیده و دیگری آسیب دیدگی روحی. (جعل هویّت مردانه، فینتان اوتول،ترجمة گلی امامی)
  • علاقة او به مو به عنوان وسیله‌ای برای وارونگی جنسیت است:«در مورد جنسیت مرده‌ها، «واقعیت این است که به قدری به دیدن جسد مردها عادت می‌کنی که دیدن زنی مرده شگفت‌انگیز است. من برای نخستین بار پس‌وپیش شدن جنسیت معمول را در انفجار یک کارخانة اسلحه‌سازی در نزدیکی میلان دیدم… واقعاً باید اعتراف کنم، دیدن این‌همه جسد زن به عوض مرد، تکان‌دهنده بود. در آن روزها زن‌ها هنوز شروع نکرده بودند که موهایشان را کوتاه کنند، چیزی که چند سال بعد در اروپا و امریکا رایج شد. و نکتة آزاردهنده، به‌خصوص که بسیار هم رسم بود، حضور موهای بلند، و از آن بدتر کلاً نبود مو بود.» (جعل هویّت مردانه، فینتان اوتول،ترجمة گلی امامی)
  • زلدا فیتزجرالد،همسر اسکات فیتزجرالد، سربه‌سر همینگوی می‌گذاشت و می‌گفت :«اِواخواهری با سینة پشمالو».
  • برخی معتقدند چون «همینگوی» به این نتیجه رسیده بود که دوران طلایی نویسندگی‌اش به پایان رسیده، به افسردگی مبتلا شده و از اختلال شخصیتی رنج می‌کشیده خودکشی کرده است.
  • جایزه قلم همینگوی، نام جایزهٔ معتبر ادبی است که سالانه به «نخستین کتاب یک داستان‌نویس» اهدا می‌شود.
  • یک سیاره خیلی کوچک در سال 1978 توسط اخترشناس نجوم شوروی کشف شد، به نام او نامگذاری شد (3656 Himingway)؛

آثار ارنست همینگوی

  • سه داستان و ده شعر، ۱۹۲۳
  • در زمان ما ،۱۹۲۴
  • مردان بدون زنان ،۱۹۲۷
  • برنده هیچ نمی‌برد ،۱۹۳۳
  • خورشید هم طلوع می‌کند، ۱۹۲۶: زندگی شخصیت اصلی این کتاب، شباهت‌های بسیاری با زندگی خودش دارد به‌گونه‌ای از علایق و سلایق خود برای خلق این شخصیت استفاده کرده است.
  • وداع با اسلحه ،۱۹۲۹: حتی اگر فجیع‌ترین اتفاقات ممکن هم در جهان رخ دهند، باز هم زندگی ادامه دارد. برپایه تجربیات او در جنگ نوشته شده، مملو از نفرت و بیزاری از جنگ است،
  • مرگ در ساعت یک بعد از ظهر ،۱۹۳۲
  • تپه‌های سبز آفریقا ،۱۹۳۵
  • داشتن و نداشتن ،۱۹۳۷: این رمان به قایقرانی درگیر در قاچاق کالا میان فلوریدا و کوبا می‌پردازد، در این اثر، سبک‌های نگارشی متفاوت را به بازی می‌گیرد، داستان را از دیدگاه‌های مختلف روایت می‌کند
  • ستون پنجم و چهل و نه داستان کوتاه ،۱۹۳۸
  • زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند،۱۹۴۰:صحنه‌هایی فوق العاده واقعی از نبرد و عشق را به همراه کاراکترهایی فراموش نشدنی به تصویر کشید
  • بهترین داستان‌های جنگ تمام زمان‌ها ،۱۹۴۲
  • در امتداد رودخانه به سمت درخت‌ها ،۱۹۵۰:یکی از بزرگترین شکست‌های ادبی همینگوی، رمانی سرشار از کلیشه‌ها و بازی‌های زبانی نظر یک کپی متوسط از «خورشید همچنان می‌دمد»، منتقدان آن را نقطه  سقوط ادبی همینگوی می‌دانستند.
  • پیرمرد و دریا ،۱۹۵۲: شرح حالی از وضعیت انسان .ظاهر ساده و فریبنده‌ای دارد که در ورای سادگی‌شان مفاهیم پیچیده و عمیق اخلاقی یا واقعیت‌های تاریخی و ظرافت‌های روانشناختی وجود دارد. داستانی غم انگیز است اما نه بدبینانه .
  • مجموعه اشعار ،۱۹۶۰

آثار منتشر شده از ارنست همینگوی پس از مرگ او

  • پاریس جشن بیکران ،مترجم: فرهاد غبرایی،۱۹۶۴
  • عیش مداوم ،مترجم: سیروس طاهباز، ترجمه ناقص،۱۹۶۴
  • ضیافت سیار ،۱۹۶۴
  • با نام ارنست همینگوی ،یادداشت‌های همینگوی از سال‌های اولیه اقامت در پاریس،۱۹۶۷
  • داستان‌های کانزاس سیتی استار ،۱۹۷۰
  • جزایر در طوفان ،۱۹۷۰
  • باغ عدن رمان ناتمام،۱۹۷۰
  • حقیقت در اولین تابش ،۱۹۹۹
  • تابستان خطرناک ،مترجم: غلام مرادی، ۱۳۸۶،۱۹۶۱

آثاری که  ممنوع اعلام شد

1929 ایتالیا ، « وداع با اسلحه»  به دلیل وقایع نگاری دقیق و دردناک از عقب نشینی ایتالیا

1930بوستون ، رمان خورشید هم چنان می‌دمد.

1933 آلمان ، کتاب Nazi Bonfire  که ضد آلمان‌ها بود

1938 دیترویت آمریکا ، داشتن و نداشتن، به دلیل شکایت کاتولیک‌ها به دادگاه، از سراسر شهر جمع آوری شد

1939 ایرلند ، رمان وداع با اسلحه و1953 خورشید هم چنان می‌دمد و در امتداد رودخانه به سمت درخت‌ها

1956 ژوهانسبورگ آفریقا ، در امتداد رودخانه به سمت درخت‌ها ، برای  محتوای زشت و ناپسند آن. ■

منابع:

جعل هویّت مردانه،نقدی بر چهار کتاب جدید دربارة ارنست همینگوی،فینتان اوتول،ترجمة گلی امامی

 http://anthropologyandculture.com

http://www.madomeh.com/site/news/news/3543.htm

http://www.ibna.ir/fa/doc/longtrans/252577/

http://www.nimnegah.org/farsi/1393/06/نقد پیرمردو دریا

http://morour.ir/index.php/2-uncategorised/778-2013-11-01-04-52-57

www.isna.ir/news/95040118441/خورشیدی‌ در پس‌شب ‌بیداریهای همینگوی

http://fardmag.ir/نگاهی-به-داستان-نویسی-ارنست-همینگوی

http://www.madomeh.com

http /www.biography.com/people/ernest-hemingway

https://www.nobelprize.org/nobel_prizes/literature/laureates/1954/hemingway

1-رینگ لارنر Ringgold Wilmer “Ring” لاردنر (5 مارس 1885 – 25 سپتامبر 1933) یک مقاله نویس ورزشی آمریکایی و نویسنده داستان کوتاه بود که بیشتر به خاطر نوشته‌های طنزآمیز او درباره ورزش، ازدواج و تئاتر، شناخته شده بود.

2-شروود اندرسن (۱۳ سپتامبر ۱۸۷۶ – ۸ مارس ۱۹۴۱) از نویسندگان برجستهٔ آمریکایی است. وی از نویسندگان عصر طلایی داستان کوتاه در آمریکا به شمار می‌رود. وی را پدر داستان نویسی مدرن آمریکا م‌یدانند. داستان‌های اندرسون روایت زندگی طبقه متوسط جامعه آمریکا و به ویژه آدمهای حاشیه اجتماع است. آدم‌هایی محروم و ناکام که گزیری جز تنهایی و خیالبافی ندارند.

3- گرترود آستین (3 فوریه 1874 – 27 ژوئیه 1946) یک رمان نویس آمریکایی، شاعر، نمایشنامه نویس و مجموعه هنری بود.

4–ازرا ویلسون لومیس پوند (Ezra Weston Loomis Pound اکتبر 1885 – 1972) شاعر و منتقد تبعیدی آمریکایی بود و شخصیت اصلی در جنبش مدرنیستی. جنبش حاصل از شعر کلاسیک چینی و ژاپنی، با تأکید بر وضوح، دقت و اقتصاد زبان.

5– جیمز آگوستین (2 فوریه 1882 – 13 ژانویه 1941) یک رمان نویس ایرلندی، نویسنده داستان کوتاه و شاعر بود. او به آوانگارد مدرنیست کمک کرده است و به عنوان یکی از تأثیر گذارترین و مهمترین نویسندگان قرن بیستم محسوب می‌شود.

6– پابلو پیکاسو (25 اکتبر 1881 – 8 آوریل 1973) نقاش اسپانیایی، مجسمه ساز، طراح، سرامیک، طراح صحنه، شاعر و نمایشنامه نویس

7–جان دوس پاسس رمان نویس و هنرمند آمریکایی در نیمه اول قرن بیستم بود. عضو کانون  نویسندگان کمونیستی امریکا بود اما هنگامی که دوستش در جنگ داخلی اسپانیا کشته شد، نگرشش به کمونیست متزلزل شد و به عضویت  حزب محافظه کار در آمد و همین منجر به قطع رابطه‌اش با همینگوی شد. او اولین کسی بود که از برنامه پاورپوینت برای کتابهایش، تدریس و آموزش استفاده کرد.

8-مارتا گلهورن یک روزنامه‌نگار، رمان‌نویس، و نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا بود. از وی به عنوان یکی از بزرگترین روزنامه نگاران جنگ در قرن بیستم یاد می‌شود. گلهورن سومین همسر ارنست همینگوی نویسنده نامدار آمریکایی بود. گلهورن در اواخر عمر تقریباً نابینا شده بود و از سرطان تخمدان نیز رنج می‌برد.مارتا گلهورن در ۱۵ فوریه سال ۱۹۹۸، با بلعیدن قرص سیانور در لندن خودکشی کرد. در سال ۱۹۹۹ جایزه‌ای به عنوان جایزه مارتا گلهورن برای روزنامه‌نگاری به یاد و خاطره وی بر پا شد.

9-یلی‌ام باتلر ییتس (۱۳ ژوئن ۱۸۶۵ – درگذشته ۲۸ ژانویه ۱۹۳۹)‌ یکی از بزرگ‌ترین شاعران و نمایشنامه‌نویسان ایرلندی. با جستار در انواع عرفان، تصوف، فولکلور، ماوراءالطبیعه، اشراق و نو افلاطونیسم سیستمی سمبلیک آفرید که در تصاویر و اشعارش الگویی یکپارچه داشت. علاقه‌اش به علوم غریبه، ادبیات سنتی سلتی و ادبیات وحشت، باعث شهرت او و در نهایت دریافت جایزه ادبی نوبل از سوی او شد.