بگذار برایت بنویسم
جمیله پلوشه
رومان “بگذار برایت بنویسم” از خانم ناهید مهرگان، نویسنده، شاعر و طنزنگار آشنا را در تاقچهی دلم و خاطرام گذاشتهام انرا به قدر همه رمانهای زیبا و اثرگذاری که خواندهام، دوست دارم و زمانی دلم میخواهد یک نثر دلکش در قالب داستان واقعی بخوانم، به آن برمیگردم و میخوانماش. این رومان کوتاه مرا میبرد به عمق آن فاجعهایکه در دوران طالبان تحمل کردیم و نقش نکبتی که آنان بر روان زنان، کودکان و خانوادهها از خود بجا گذاشتند. نباید آن را فراموش کنیم و اگر نه باز به طالبان اجازه حضور خواهیم داد.
در این جا من درنگی کوتاه درباره کتاب “بگذار برایت بنویسم” ازخانم ناهید مهرگان دارم. این اثر به داوری بسیاری از منتقدان این رمان، نگاه “روانشناختی به آسیب های اجتماعی” دارد وِیا به خاطر “زیبایی، شاعرانهگی و تصویرهای سینمای بینظیرش” ستوده شده است و آنرا با “رمان آنا فرانک مقایسه کرده اند.”
ناهید مهرگان روایت زندگی و داستان زنی را که سن و سال خوداش را دارد و همان حوادثی را از سرگذرانده که خود او شاهد زندهی آن در دوران طالبان و جنگها بوده، در نامه ایکه قهرمان داستان او برای شوهراش نگاشته، بازگو میکند. و در این بازگویی نشان میدهد که شاهد ساده این حوادث بودن با روان انسان چه میکند؟ چه شیار های دردناک و عمیقی از خود به جا میگذارد که زدودنی نیست. قهرمان داستان خانم مهرگان، با خوشبختی آشنا نیست و آنرا باور ندارد به خوداش هم باورمند نیست و از مادراش همان تصویری را میدهد که از یک زن بدبخت، تو سری خور باید داد که یقه اش را هزاران بدبختی تا دامن دریده است. این رمان به شما مجال میدهد و شما را وادار به تفکر میسازد که به اندیشید بر مادر و پدر قهرمان داستان و خوداش در دوران طفولیت شان در خانه، حجره های آخند ها، مدرسه و مکانهای کار چه رفته است؟ من این جا یک تکه این کتاب را نقل میکنم. بگذارید بنویسم که گزینش یک چند سطر ازاین کتابی که انباشته از قصه های تلخ از آن روزگار نحس است، آسان نیست. هر روایت و رویداد که تو از آن میگذری و برنمیگزینی، بر جگر ات چنگ میزند و ترا به اندیشه وامیدارد.
قهرمان داستان کتاب در نامه اش، ازدورانی که دختران و پسران کوچک نزد آخند مسجد قرآن می آموزند، چنین پرده بر میدارد:
“اخند وقتی به مستراح میرفت، اندکی کج میشد و میلنگید و او همیشه از درون مستراح خالد را صدا میزد تا آفتابه آب را برایش ببرد. خالد زرد و لاغر بود با چشمانی وحشتزده و نگاهی غبار آلود. همیِن که آخند سرفه ای میکرد از نالیچه چهارگوش کوچک اش برمیخاست، نگاه خالد هراسان و معلق میشد. آخند که از دروازه بیرون میشد، یکی از بچه ها مقابل خالد سر دو پایش مینشست و حرکاتی شبیه استنجا زدن را تکرار میکرد و بقیه میخندیدند و عرقچین سفید خالد را به همدیگر پاس میدادند. در چهره خالد اما تغییری نمیآمد و نگاهش همچنان وحشت زده و غبارآلود در فضا معلق میماند تا آخند صدایش میکرد. بعد بی رمق بر میخاست و کفش هایش را مثل بار سنگینی به دنبالش میکشید و آفتابه ای آب را از کنار چاه برمیداشت و به طرف مستراح میرفت. وقتی دیگر صدای کفش هایش روی سمنت صحن مسجد شنیده نمیشد، بچه ها یکی بر شانه دیگری میایستادند و قد بلندک میکردند تا از کلکین نمازخانه، درون مستراح را از سر پرده ای که به جای دروازه نصب بود، ببینند. خالد لحظاتی آنجا میماند و وقتی بر میگشت، رنگش پریده و سرو شانه، آستین و کمرش پر خاک بود…”.
در سالهای پسین زنان نویسنده، شاعر، فلم ساز و نقاش در درون و هم در بیرون مرز از درد های ناگفته و از رمز و راز های که صرفن در زیر جلد جامعه ما نهان است، سخن میزنند. آنچه که دیگران در باره جنگ چهل ساله در سرزمین ما میدانند روایت های رسمی، خبرگونه و مردانه بوده از کارنامه های مجاهدین، طالبان و دولتمردان و نیروهای متجاوز و دولتی است. آنچه را اما زنان نویسنده و شاعر روایت میکنند کاملن با دید و نگاه زنانه است و این یکی از نادر ترین روایت ها در سرزمین ما درباره چنین رویداد های خونین و نفس گیر است.
تا کنون در افغانستان بیشتر راویها مردان بودند آنان درباره خودشان مینوشتند از سیاست، از سلاح، از معامله برای رسیدن به قدرت و از بیگانگان و نقش آنان. بدون تردید در باره آنچه خودشان دوست داشتند، حرف میزدند. من نمیگویم زنان در گذشته ننوشته اند و اما بگذارید بگویم این صراحت بیان و این همه دید زنانه را با نوشته هایشان به خواننده نرسانده اند. بیشتر در پرده ماندند و چی بسا که با احساس مردانه سخن گفتند. ولی اکنون زنان سرزمین من زبان باز کرده اند و سخن میزنند و روایت آنچه را که آنان در حیات اندرونی شاهد بوده اند و از سرگذشتانده اند، بیان میکنند. قصه های آنان زنده اند و نفس میکشند و وجدانها را به داوری میطلبند. این حکایتها تلخ اند و برای هزاران مرد، زن و کودکی که جنگ، مجاهدین و سپس طالبان با هست و بودشان در آن کشور بازی کرده است، دادخواهی میکنند.
آنچه که جهان غرب و حتی همسایه های افغانستان درباره این رویداد ها میدانند، نیمرخ آنهمه رویداد است. ولی روایت این نویسندگان پرده از رخدیگر این پدیده ها بر میگیرند و شیمای تمام قد و عریان آن جنایات سهمگینی که جنگ و جنگجویان راه خدا با خود برای مردم آورده اند، را در برابر چشمان مردم افغانستان و جهان قرار میدهند. نوشته های آنان حکایت ساده وسطحی نیست آنان از پشت پرده سخن میزنند از آنجا ایکه آتش افروخته شده است. از تابو ها و از آن آتشی که شعله هایش به زودی خاموش شدنی نیستند. از آن آتشی که در خانه همه باشندگان آن سرزمین را کوبیده است و هستی آنان را به خاکستر و ویرانه بدل کرده است. خانم مهرگان در برابر سوال مجله اطلاعاتی مهاجرین درباره این تابو ها و شبه تابو ها و سخن گفتن از آن میگوید:
“برای عبور از شبهتابوها، به نظر من نویسندهها باید اول بتوانند خود از آنها عبور کنند. برای نویسندگان زن که در افغانستان زندگی میکنند، عبور از شبهتابوها آسان نیست، به دلایل فرهنگی، اجتماعی و دینی. شاید بعضی نویسندگان زن خودشان از این شبهتابوها عبور کرده باشند، منتهی جرأت، توانایی و فرصت انعکاس دادن این عبور را در آثار خود نداشته باشند. عبور از این شبهتابوها در مهاجرت ممکنتر از داخل افغانستان است. کمترین فرصتی که مهاجرت در این مورد فراهم میکند این است که نویسنده را لااقل خطر جانی تهدید نمیکند”.
زبان صمیمانه و روان رمان و ترکیبهای جالبی که با دقت زیاد و نیشخند های ملیح که در سراسر رمان جاری است، ترا به شدت جذب میکند و هم هرزگاهی این نیشخند ها ترا با بیان زشتی های زندگی میآزارد و حکم نیشتر دارد ترا بار بار به گریه وامیدارد.
خواندن رمان “بگذار برایت بنویسم” را صمیمانه به شما توصیه مینمایم.
هامبورگ مارچ 2021