داستان «هدیه»
![](https://mashal.org/media/chouk_logo_.png)
نویسنده «آناند ویشنو پراکاش»؛ مترجم «گیتا بختیاری» نم نم باران روی شیشه ماشین مینشست واز میان مه گاه به گاه و از جادههای پر پیچ و خم بالا رفتم. او چیزی نمیگفت. هردو میدانستیم که این آخرین سفر ما با هم خواهد بود. آخرین باری که او را به محل کارش میبردم. تمام لحظاتی را…
بیشتر بخوانید