گزيدهاي از شعرهاي گئورگ تراكل 1914-1887
اليس، هنگامي كه توكاي سياه در جنگل سياه آواز ميخوانَد،
لبهايت خنكاي چشمهاي نيلي و سنگلاخي را مينوشند.
درنگ كن، هنگامي كه از پيشانيات آرام افسانههاي باستاني ميچكند
5و تعبيرهاي تاريك پرواز پرندگان.
اما با گامهاي نجيبانه درون شبي راه ميروي
و بازوانت را زيباتر در كبودي تكان ميدهي.
كه در آن راهبي انگشتان مومي خود را فرو ميبَرَد.
كه از آن حيواني نازنين گاهگاه پا بيرون ميگذارد
15و آهسته پلكهاي سنگين خود را ميخوابانَد.
بر شقيقههايت شبنمي تيره ميريزد.
واپسين طلاي ستارگانِ به سرآمده.