یوغلط خبر د جنجال منبع

نور محمد غفوری په دې ورځو کې د مغرضو او دروغجنو…

و.ای. لنین- وحدت فلسفه و سیاست

ترجمه. رحیم کاکایی اوگورودنیکوف ولادیمیر پتروویچ، دکتر علوم فلسفه، پروفسور، رئیس کرسی…

ناله یی میهن

رخت سفر ببستم و سوی وطن شدم در آرزوی دیدن مهد کهن…

از شمس النهار ، بنیاد گزاری مطبوعات مدرن

1میرعبدالواحد سادات ترقیات عالم روبه بالاست  ما از بالا به پایین می…

روز جهانی مطبوعات و روزگار آشفته و نابسامان روزنامه‌نگاری در…

نویسنده: مهرالدین مشید هرچند روز جهانی مطبوعات (۳ می) فرصتی است…

ریشه‌یابی پیدایش سادات، خواجه، آقا و بار بی‌معنای مذهبی دادن به…

محمدعثمان نجیب بخش نخست:  مراد من این‌ است تا بدانیم، چرا مردمان…

مارکوزه؛- فیلسوف التقاطی جنبش دانشجویی

Herbert Marcuse (1898-1879) آرام بختیاری نیاز  فیلسوف "چپ نو" به فرویدیسم. مارکوزه (1979-1898.م)،…

مسئولیت اخلاقی رسانه ئی  در دفاع مشترک از روشنگری ،…

نوشته  از: بصیر دهزاد   قسمت دوم  ادامه قسمت اول   نباید یک اصل عمده…

مسئولیت اخلاقی رسانه ئی  در دفاع مشترک از روشنگری ،…

نوشته  از: بصیر دهزاد   قسمت اول   انگیزه این مقاله  تداوم بحث های…

وحدت ملی یگانه ضامن بقای کشور است

اگر از چهار راهی ها گذر کنی مزدور کار ،…

تقسیم جهان 

رسول پویان  زمیـن در بین غـولان جهـان تقسیم می گردد  تـوگـویـی از…

یووالی د بریا کيلي، د نن ورځې اړتیا

ليکنه: حميدالله بسيا په تاریخ کې ډېرې داسې شېبې شته چې ملتونه…

نقش و جایگاۀ اصلی دین در جهان معاصر

نویسنده: مهرالدین مشید فشرده عصر حاضر، که با بحران‌های هویتی، اخلاقی، زیست‌محیطی…

 ماکار گرو نیروی توانای جها نیم 

             به استقبال روز بین المللی کارگر  انسان بخاطر زنده ماندن خود…

پیام تبریک به مناسبت اول ماه مه، روز همبستگی کارگران…

درود بر تلاشگران خستگی ناپذیر زندگی،   اول ماه مه، روز گرامیداشت…

هار و فراق 

 نوشته نذير ظفر ساحل ورجنيا  28 اپريل 2025 امد  بهار و   سبز …

تراشه قلب فنآوری دیجیتال سده 21

بیژن باران قلب فنآوری دیجیتال تراشه در طراحی، تولید، کاربرد، ساختن…

افغانستان؛ طعمه قدرت‌های منطقه‌یی و قربانی جنگ‌های نیابتی

چکیده افغانستان طی دهه‌های اخیر همواره درگیر جنگ، بی‌ثباتی و بحران‌های…

بحران خاموش؛ ناکارآمدی طرف های درگیر و سرنوشت ناپیدای مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید نشانه هایی از فروپاشی خاموش طالبان در متن…

تیر جفا 

نه شاعرم ، نه سرایشگر ترانه منم  یکی زمردم دور از…

«
»

و.ای. لنین- وحدت فلسفه و سیاست

ترجمه. رحیم کاکایی

اوگورودنیکوف ولادیمیر پتروویچ،

دکتر علوم فلسفه، پروفسور، رئیس کرسی فلسفه دانشگاه دولتی پترزبورگ



و.ای. لنین- وحدت فلسفه و سیاست

آن طور که ولادیمیر ایلیچ لنین نشان داد، سیستم نیروهایی که تکامل جامعه را تعیین می کنند، تنها بر اساس ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی میتوان آشکار و تعیین کرد که قوانین عمومی تکامل چگونه خود را در تکامل جامعه نشان می دهند. لنین پیوسته و پیگیرانه فلسفه مارکسیسم را برای بررسی اوضاع خاص مبارزه سیاسی به کار می‌برد و در این بین نتایج درخشانی به دست می‌آورد که خود آنها را با موفقیت در پراتیک انقلابی پیاده می‌کرد. از سوی دیگر، لنین از این پراتیک برای تدقیق قابل ملاحظه و تکامل اصول اساسی فلسفه مارکسیستی استفاده می‌کرد. بدین ترتیب ، فلسفه، تئوری سیاسی و پراتیک انقلابی توسط ایلیچ به مثابه یک کل جدایی ناپذیر و سیستمی واحد که تغییر شکل و دگردیسی عناصر جداگانه آن ناگزیر به نابودی آن می انجامد، بررسی و بکار گرفته شد. استدلال هایی برای تأیید این تز به معنای واقعی کلمه در هر اثر – بزرگ و کوچک، تئوریکی و بویژه  عملی ولادیمیر ایلیچ یافت می شوند.  تلاش می کنیم بررسی کنیم که چگونه و. ای. لنین فلسفه و سیاست را در مشهورترین آثار خود به هم پیوند می دهد. لنین در اولین اثر اصلی خود، توسعه سرمایه داری در روسیه (1899)، نه تنها تسلط درخشان خود بر نظریه مارکسیستی را نشان می دهد، بلکه این نظریه را تکامل داده و آن را در بررسی و پژوهش اقتصاد و ساختار طبقاتی اجتماعی روسیه در یک سوم پایانی سده نوزده به کار می برد. ضمن بررسی تولید کالایی در مقیاس کوچک که در روسیه به صورت صنایع گوناگون به عنوان مرحله اولیه وجود داشت، لنین بر اساس مطالب آماری گسترده نشان داد که سرمایه داری «… زمینه اصلی زندگی اقتصادی روسیه» شده است»(1). ویژگی بارز اقتصاد آن وجود همه سه مرحله تکامل سرمایه داری در صنعت بود. لنین با تحقیقات خود بار دیگر تأیید کرد که روند تکامل سرمایه داری در روسیه رخ داده است که گرایش های آن با گرایش های کلی  تکامل سرمایه داری که توسط مارکس آشکار شده، منطبق و یکسان است. این امر در نفی دکترین پوپولیستی تعیین کننده بود. در مبارزه برای ایجاد حزب طراز نوین، اثر لنین «چه باید کرد؟  مسائل مبرم جنبش ما» (1902) از اهمیت برجسته ای برخوردار بود. همانا اینجا بود که لنین برای نخستین بار مسئله وحدت تئوری و عمل در مبارزات انقلابی را بصورت مبرم مطرح کرد، که بر تئوری فلسفه مارکسیسم در وحدت ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی دلالت داشت: «بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی وجود نخواهد داشت…  نقش مبارز پیشرو را تنها حزبی که رهبری تئوری پیشرفته را بعهده دارد، می تواند اجرا کند (2).

لنین ضمن بررسی مسئله از منظر ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی تناسب و ارتباط  بین خودانگیختگی و آگاهی در فرآیند انقلابی را نشان داد که «اقتصاددانان »(س.ن. پروکوپوویچ، ا.د.کوسکوف) نسخه ای از اپورتونیسم ادوارد برنشتاین را نشان می دهند. «اقتصاددانان» ضمن تعظیم در برابر خودانگیختگی در جنبش کارگری، ضمن مطرح کردن شکل اقتصادی مبارزه طبقاتی پرولتاریا در جایگاه نخست و تفسیر مبارزات سیاسی به شیوه ای رفرمیستی، نقش آگاهی سوسیالیستی، نقش رهبری حزب در جنبش کارگری را به هر نحوی تحقیر کردند. و.ای. لنین به نحویی مقنع ثابت کرد که در زمینه تئوری، برنشتاینیسم در همه اشکال آن تلاشی بود برای خلع سلاح کردن ایدئولوژیک پرولتاریا، جایگزینی ماتریالیسم دیالکتیکی با ایده آلیسم نئوکانتی، آموزه های اقتصادی ک. مارکس با ماله کشی مبتذل سرمایه داری، با دگم های وام گرفته شده ازاقتصاددانان لیبرال،  سوسیالیسم انقلابی – با “تئوری” رشد آهسته و کند سرمایه داری به جامعه سوسیالیستی. برنشتاینیسم اجرای اصلاحات جزئی را بعنوان وظیفه اصلی جنبش کارگری و فعالیت پارلمانی را به عنوان ابزار اصلی مبارزه مطرح کرد. به گفته و.ای. لنین، توسط برنشتاین و پیروان وی « امکان اثبات علمی سوسیالیسم و ​​اثبات ضرورت و اجتناب‌ناپذیری آن، از دیدگاه درک ماتریالیستی تاریخ، انکار شدند؛ حقیقت فقر فزاینده، پرولتاریزه شدن و تشدید تضادهای سرمایه داری تکذیب شدند؛ خود مفهوم «هدف نهایی» بی پایه و اساس اعلام شده و ایده دیکتاتوری پرولتاریا کاملا و به طور قطع رد شدند؛ تقابل بنیادین بین لیبرالیسم و ​​سوسیالیسم انکار گردید؛ تئوری مبارزه طبقاتی نفی شد، که گویی برای یک جامعه کاملاً دموکراتیک ، که بر اساس اراده اکثریت و غیره اداره می شود قابل اجرا نیست»(3). ماجرای بعدی نشان داد که در این ارزیابی چقدر حق با  لنین بود – برنشتاینیسم به سازش کاری و توافق با سیاست بورژوازی ، به پذیرش صدقه های بورژوازی بصورت  پست‌های وزارتی، “مشاغل راحت” و مانند آن انجامید. سیاست امروز روسیه به وضوح اهمیت تحلیل لنین را نشان می دهد. ارتباط کامل تر فلسفه و سیاست را و.ای. لنین در اثر بنیادی خود ” ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، ” (1909) نشان داد. به یاد داشته باشیم که اوضاع سیاسی روسیه در آن دوره با بیدادگری های ارتجاع پس از شکست اولین انقلاب روسیه 1905-1907 مشخص می شود. در این شرایط، کار ولادیمیر ایلیچ روی یک کتاب فلسفی برای بسیاری از شرکت کنندگان در مبارزات انقلابی نه تنها نابهنگام، بلکه بی مورد به نظر می رسید.

حتی نزدیک‌ترین همرزمان لنین، که ارتباط «انتزاعی»، آن‌طور که آنها وانمود می شدند، بحث های فلسفی با مسائل مبرم حیات سیاسی را درک نمی‌کردند، به بحث‌های فلسفی او چه شفاهی و چه مکتوب واکنش شدید منفی نشان دادند و در این امر گویا انحراف و عدول ولادیمیر ایلیچ از مبارزات انقلابی را می‌دیدند. بلشویک پیر، تاریخ نگار نامی، آکادمیسین آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی، م.ن. پوکروفسکی به یاد می آورد: “زمانی که بحث ایلیچ با بوگدانوف در مورد امپریومونیسم آغاز شد-  ما تعجب کردیم. لحظه حساسی است، انقلاب رو به زوال است. پرسشی در مورد نوعی تغییر شدید تاکتیک ها مطرح هستند، و در این زمان ایلیچ غرق در کتابخانه ملی می شود، تمام روز را آنجا می نشیند و در نتیجه یک کتاب فلسفی می نویسد”(4). در واقع، در « ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم » سخنی در مورد مسائل معین مبارزه انقلابی وجود ندارد. با این وجود، لنین بزرگترین خطر را در دگرسویی و تغییر جهان بینی ماتریالیستی به ایده آلیسم می دید. این به معنای از دست دادن مبانی روش شناختی استراتژی و تاکتیک انقلاب بود. امروزه، برخی از کمونیست‌ها نیز بر این باورند که در جهان بینی مذهبی ، ذهنی – ایده‌آلیستی، عرفانی و آشکارا تاریک‌ اندیشانه و کهنه پرستی که از  بالا پرورش یافته، هیچ چیز خطرناکی وجود ندارد. گذشته از این، پیش بینی می شود که همه این اشکال تاریک اندیشی و جهالت پرستی  را می توان در تبلیغ برخی ایده ها و آرمان های کمونیستی خاص استفاده کرد. مخصوصا در چنین جلوه هایی از ایده آلیسم ذهنی در جنبش انقلابی خطر اصلی را صد سال پیش لنین دیده بود. ماخیست های ‌ روسی “آ. لوناچارسکی”و “آ. بوگدانف” بر اساس ایده‌آلیسم ذهنی مورد حمایت آنها، تئوری «خداسازی» را مطرح کردند و معتقد بودند که آموزه‌های مارکسیستی آسان‌تر توسط توده‌ها از طریق شکل مذهبی هضم و یاد گرفته خواهند شد. در همان زمان، دین به عنوان نوعی آرمان اخلاقی و استتیک اعلام شد که می تواند به نیروی سازمان دهنده سوسیالیسم تبدیل شود. بخش قابل توجهی از ماخیست های روسی به رهبری “آ.بوگدانف”، بعداً در دوره انقلاب کبیر اکتبر، ضمن تایید ارتباط ایده آلیسم با ​​اپورتونیسم، مواضع فرصت طلبانه و آشتی جویانه را نسبت به رژیم کهنه حفظ کردند. لنین به طور متقاعدکننده ای نشان داد که جهان بینی ایده آلیستی همیشه نه تنها مبنای دور شدن از انقلاب – اپورتونیسم – بلکه روش شناسی هرگونه ماله کشی و مدافعه از نظام بورژوایی است. آشنایی با نظریات عینی و ذهنی ایده آلیستی امروزی در مورد تکامل جامعه، دلایل روشنی را به نفع این موضع لنینیستی ارائه می دهد.

«ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، » در حکم تکامل و تعمیق فلسفه مارکسیسم در همه اجزاء آن است. و.ای. لنین سهم ویژه ای را در تکامل اصول اساسی ماتریالیسم تاریخی ادا کرد: 1) ماهیت ارتجاعی تئوری های بیولوژیکی جامعه را افشاء کرد و نشان داد که ماخیست ها می خواستند آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی در جامعه سرمایه داری را با ادبیات و لفاظی های پرانرژی و بیولوژیکی پرمدعای توخالی پرده پوشی کنند و ثابت کنند که این جامعه به دلیل «گرایش روانی به ثبات» که گویی ذاتی مردم است، به صلح و رفاه کامل خواهد رسید. 2 ) پوچ بودن «نظریه» بوگدانوف در مورد همسانی و همانندی هستی اجتماعی و آگاهی اجتماعی را نشان داد، به شدت از سووروف انتقاد کرد، که مبارزه طبقاتی را پدیده ای منفی و ضد اجتماعی خواند و تأکید کرد که در فلسفه مارکسیسم، « از یک تکه فولاد ریخته شده ، غیرممکن است که حتی یک فرض اساسی، یک بخش اساسی را بدون دور شدن از حقیقت عینی، بدون افتادن در آغوش دروغ‌های بورژوا- ارتجاعی، حذف کرد(5). 3) ارتباط مستقیم جهان بینی فلسفی با منافع طبقاتی – حزب گرایی فلسفه را به طرز درخشانی نشان داد  و ثابت کرد که “جدیدترین فلسفه مانند دو هزار سال پیش حزبی است. احزاب در حال مبارزه ، در حقیقت… ماتریالیسم و ​​ایده آلیسم هستند”(6)، نشان داد که فلسفه مارکسیستی علم مبارزه درباره تحول انقلابی جامعه است و منافع بنیادین طبقه کارگر را بیان می کند.

ولادیمیر ایلیچ ضمن تکامل دکترین تحزب فلسفه، به نحو مقنع و واضح نشان داد که مبارزه جریانهای اصلی در فلسفه، در نهایت، مبارزه طبقاتی را بازتاب می دهند که پایه مادی واقعی برخورد همه نیروها و گرایش های متضاد در زمینه سیاست و ایدئولوژی را تشکیل می دهند. این ایده در مبارزه ایدئولوژیک روزگار ما به شدت تأیید شده است. موج تیره  و گل آلود«پلورالیسم» ایدئولوژیکی که سراسر کشور را فرا گرفته در واقع با لغزش میلیون ها انسان درجهت گیری جهان بینی های ایده آلیستی و آرمانگرایانه روبرو شد: از رنسانس آگاهی مذهبی گرفته تا خرافات بدوی و کاملاً غارنشین. منافع طبقاتی در اینجا چگونه بروز می کنند؟ راز آن  این است که ایده آلیسم در همه گزینه های خود به عنوان یک ماله کش طبقه حاکم و استثمارگر عمل می کند. همینطور، ایده آلیسم عینی، ضمن مبنا قرار دادن تقدم ژنتیکی در رابطه با برخی مبانی ایده آل جهان عینی (خدا، اراده جهانی، پروژه جهانی، ایده مطلق و مانند آن)، پاسخگویی اعمال و رفتار خود را هم از افراد جداگانه و هم از گروه های نسبتاً بزرگ آنها به این ترتیب سلب می کند. فروپاشی دولت، غارت آن، فقیر شدن بی‌سابقه شهروندان، نابودی فیزیکی و انحطاط اخلاقی ملت را بهتر است که به راه‌های مرموز و نفوذ ناپذیر خدا، عمل اراده جهانی بی فاعل، اجرای پروژه ایده مطلق نسبت داد. یا (از موضع ایده آلیسم ذهنی) روی کم فهمی، سهل انگاری، عدم صداقت بعضی افراد ، که می توان در ارتباط با این برای استراحت فرستاد و رهبران جدیدی از همان طبقه را معرفی کرد که نتوانسته اند خود شخصاً سازش کنند اما آماده اند همان سیاست حفظ منافع اقتصادی طبقه خود را انجام دهند. لنین به بارزترین ویژگی فلسفه بورژوازی اشاره می کند: گرایش به نشان دادن خود به مثابه علم “آزاد” و “غیر حزبی”.

او در این باره نوشت: «غیرحزبی بودن فلسفه، فقط یک نوکری تحقیرآمیز و پنهان در برابر ایده آلیسم و ایمان گرایی است.» ما امروز به صحت این سخنان یقین حاصل می کنیم که آشنایی با بهترین نمونه های ایدئولوژیک «مطبوعات آزاد دموکراتیک » که همگی به دیدگاه‌های عرفانی قرون وسطایی و کمی به روز شده  «جنبه علمی بخشیده اند» تشکیل شده اند. مبارزه بین ماتریالیسم و ​​ایده آلیسم، به مثابه مبارزه بین دو حزب آشتی ناپذیر در فلسفه، که منعکس کننده مبارزه طبقات مخالف بر اساس منافع و اهداف اجتماعی خود است، ادامه دارد. ایده آلیسم امروزه شمار زیادی «ایسم» های نو به دست آورده است: پساپوزیتیویسم، نئورئالیسم، نئوتومیسم، نئو فرویدیسم، رئالیسم انتقادی، پساساختارگرایی، شخص گرایی، پست مدرنیسم، آنارشیسم معرفت شناختی، شهودگرایی – احتمالاً فهرست کردن همه آنها غیرممکن است. با این وجود ، اصول علمی نقد همه این مکاتب و مکاتب ایده آلیسم، افشای جوهر فلسفی و طبقاتی مشترک آنها، که توسط و.ای. لنین در تحلیل  امپریوکریتیسیسم، که مدت هاست عرصه علمی را ترک کرده، تدوین شد، اهمیت خود را حفظ می کنند و نیرومندترین سلاح در مبارزه با فلسفه بورژوازی و در کل مبارزه ایدئولوژیک معاصر است. این اصول می توانند به طور موفقیت آمیزی در نقد جعلیات معاصر فلسفه مارکسیستی به کار برده شوند. و امروز سخنان لنین چقدر بطور مبرم طنین انداز هستند در باره آنکه «… علوم اجتماعی بی طرف نمی تواند در جامعه ای که بر اساس مبارزه طبقاتی بنا شده است وجود داشته باشد… انتظار علوم بی‌طرف در جامعه برده داری مزدی- همان ساده لوحی احمقانه‌ای است که انتظار بی‌طرفی از کارخانه‌داران در مورد این که آیا با کاهش سود سرمایه نباید دستمزد کارگران را افزایش داد، برود»(7).

تکامل بیشتر فلسفه مارکسیستی لنین در کاربست آن در پراتیک مبارزات انقلابی در “دفترچه های فلسفی” معروف او انجام گرفته است که تحلیل فلسفی عمیقی از آثار اساسی هگل، مارکس، فویرباخ، دیتزگن، پلخانف و نویسندگان دیگر ارائه می دهد. لنین در اینجا ، ضمن افشاء خرافه و عرفان، ویژه ایده آلیسم ، و انتقاد از هگل به دلیل جعل تاریخ فلسفه، ایده ماتریالیسم پیکارجو را دنبال می کند. او اصول نقد دیالکتیکی- ماتریالیستی ایده آلیسم را ضمن اشاره به کاستی های نقد و ارزیابی پلخانف و ​​ برخی دیگر از مارکسیست های کانتییسم، ماخیسم تصریح می کند. «مارکسیست‌ها (در آغاز سده بیست) پیروان کانت و آگنوتیست‌ها را بیشتر به شیوه‌ای فوئرباخی (و به شیوه بوشنری) نقد کردند تا هگلی»(8). لنین ضمن خلاصه برداری و جمع بندی «خانواده مقدس» مارکس و انگلس، روند گذار آنها را به مواضع سوسیالیسم علمی نشان و نکات اصلی این فرآیند را برجسته می کند: 1) رویکرد «به ایده مناسبات اجتماعی تولید». 2) انتقاد از تئوری های انسان دوستی سوسیالیسم و ​​آگاهی نسبت به نقش انقلابی پرولتاریا. 3) تحلیل آن جریان ماتریالیسم فرانسوی که به سوسیالیسم سوق داده می شود. لنین از اصل ارتباط بین فلسفه و سیاست که در اثر خود «دولت و انقلاب» (1917) از آن دفاع کرد، بهره کامل برد، که در اصل، برنامه ای بلندمدت برای ساختمان دولت سوسیالیستی است. لنین ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا را برای کل دوره تاریخی گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم مستدل می کند: لنین تأکید می‌کند: «تنها آن کسی مارکسیست است که شناخت مبارزه طبقاتی را تا به رسمیت شناختن دیکتاتوری پرولتاریا گسترش می‌دهد. عمیق‌ترین تفاوت بین یک مارکسیست و یک خرده‌بورژوای معمولی (و حتی بزرگ) در این است. روی این سنگ محک باید درک و شناخت واقعی مارکسیسم را آزمود» (9) . تکامل بیشتر تئوری مارکسیستی دولت توسط لنین عبارت از تحلیل ماهیت طبقاتی دولت بورژوایی معاصر ، در آشکار کردن راه‌ها و ابزارهای دستیابی به دیکتاتوری پرولتاریا، ایجاد و تقویت دولت پرولتاریا، در تعیین اهداف و وظایف آن، در اثبات نقش رهبری و هدایت کننده حزب کمونیست در ساختمان سوسیالیسم در تبیین و بازگفت پیش نیازهای زوال دولت است.

لنین خاطرنشان می‌کند که در شرایط سرمایه‌داری انحصاری دولتی، «…تقویت غیر عادی و  فوق‌العاده «ماشین دولتی»، رشد غیر معمول دستگاه بوروکراتیک و نظامی آن روی می دهد…» (10) (مشاهده این امر که چقدر مهم و مطرح است مشکل نیست! مولف). آن توهمات خرده بورژوایی در مورد امکان تبدیل تدریجی جامعه سرمایه داری به جامعه سوسیالیستی را بدون انقلاب از بین می برد. لنین ایجاد دولت از نوع سوسیالیستی را بطور ناگسستنی با دستیابی به دموکراسی پرولتاریایی پیوند می زند، که جلب گسترده ترین توده های زحمتکش به رهبری طبقه کارگر را در اداره دولت تامین می کند. لنین ضمن تعمیم و جمع بندی تجربه مبارزات انقلابی پرولتاریای روسیه، ماهیت طبقاتی شوراها را آشکار می کند که در جریان انقلاب سوسیالیستی به ارگان های قدرت دولتی تبدیل می شوند. لنین در یکی دیگر از آثار برنامه‌ای خود، مقاله «درباره اهمیت ماتریالیسم پیکارجو» (1922)، ضمن استفاده از عبارت و  بیان  یوزف دیتسگن  نشان می‌دهد که پروفسورهای فلسفه در جامعه امروزین در اکثر موارد عملا چیزی جز«کاسه لیسان تحصیل کرده خرافات دینی نیستند»(11). گذشته از این، ولادیمیر ایلیچ نقش تعیین کننده ماتریالیسم دیالکتیکی را در تفسیر کشفیات علوم طبیعی معاصر و در مبارزه با جهان بینی بورژوایی آشکار می کند: «…ما باید به این نکته پی ببریم که بدون پایه متین و استوار فلسفی، هیچ گونه علوم طبیعی و هیچ ماتریالیسمی نمی تواند در مبارزه علیه  تعرض و فشار ایده های بورژوازی و احیای جهان بینی بورژوایی مقاومت کند. برای مقاومت در این مبارزه و برای به انجام رساندن آن با موفقیت کامل، طبیعی دان باید ماتریالیست… یعنی ماتریالیست دیالکتیک باشد»(12). و در اینجا لنین به طرز درخشانی کاربرد ماتریالیسم دیالکتیک را در خنثی کردن دموکراسی بورژوازی نشان می‌دهد: «… به اصطلاح «دموکراسی معاصر»… چیزی بیش از آزادی برای موعظه کردن آنچه برای بورژوازی سودمند است را نشان نمی دهد، و برای او سودمند است که ارتجاعی‌ترین ایده‌ها، مذهب، تاریک‌اندیشی، حمایت از استثمارگران و غیره را موعظه کند».(13). آنچه بطور کامل گفته شد، بدون هرگونه توضیحی، ماهیت «دموکراسی» در روسیه معاصر را تعیین و مشخص می کند.

یادداشتها: 

1- و.ای. لنین. مجموعه اثار، چاپ پنجم. ج. یک.ص. 105.

2- همانجا.ج.6.ص.24،25.

3- همانجا.ص.7.

4- زیر پرچم مارکسیسم. 1924.شماره 2.ص.69.

5- و.ای. لنین. مجموعه آثار.ج.18.ص.346.

6- همانجا.ص.380.

7- همانجا. ج. 23.ص.40. 

8- همانجا.ج.29.ص.161.

9- همانجا.ج. 33.ص.34.

10- همانجا.ص.33.

11- همانجا.ج.45.ص.24.

12- همانجا. ج. 45. ص.30. 

13- همانجا. ج. 45.ص.28. 

https://leninism.su/lenin-now/4185-lenin-v-sovremennom-mire-2008.html?start=14