وطنم چه روح پروری بود
من در حدی نیستم که مدعی سرایش و سروده باشم. مثل هریک از افغانستانیها دلم برای وطن میتپد. در حسرت آنجایی وطن این گفتههای نا زیبا به ۱۰۰۰ مصراع خواهند رسید انشاءالله. فقط آرامش برای روح من است چیبسا اگر همطنی آن را مرور کند.
محمدعثمان نجیب
بخش دوم
وطنم چه روح پروری بود
کبک دری آنجا
دُر دری آنجا
آهوی وحش آنجا
پلنگ برف آنجا
ماه و پری آنجا
دل میبری آنجا
دل میدهی آنجا
تمنا کنی آنجا
تضرع کنی آنجا
تواضع کنی آنجا
تکاپو کنی آنجا
توقع کنی آنجا
جستوجو کنی آنجا
زر خواهی آنجا
دریایی آنجا
گهر گر جویی آنجا
گنجِ گهر آنجا
نسیم باد بهاران
آفتاب گرم تابستان
فصل زیبای برگریزان
برف زمستان آنجا
راه سالنگان آنجا
مرگ لوامه آنجا
مطمئنه آنجا
شاهنامه آنجا
سفر نامه آنجا
ناصر خسرو آنجا
آبدانان آنجا
سنجنان آنجا
دشت اوپیان آنجا
گاز جوزجانان آنجا
کانِ میرزکان آنجا
مس عینکان آنجا
بند امیران آنجا
شاهوعروسان آنجا
بند سلما ها آنجا
زادگاه من بستر روانهاست
سرزنشروانها آنجا
الهامگیرندهها آنجا
بیگمانروانها آنجا
خرسندروانها آنجا
خرسند یافتهها آنجا
پالوده روانها آنجا
زدوده بدروانها آنجا
اگر بگذارندش آرام
پگاه زیبای زمانه آنجا
صیاد سیاح آهوانه آنجا
بیگاه مهتاب جانانه انجا
فرقت راز است آنجا
نوایساز است آنجا
گاه نیاز است آنجا
نه جای سراب است آنجا
غزالان غزلسرا آنجا
بلندای پرواز پروانه آنجا
زادگاه گندمی آنجا
پاسگاه گوهری آنجا
خوابگاه سوریایی آنجا
هم کمال بود آنجا
هم شایق جمال آنجا
فانوس فانی آنجا
استادان من آنجا
گوهران هر آئین آنجا
سر داران سرزمین آنجا
قَول و قرار آنجا
مردانِ کار آنجا
مگر دیدی هموطن
نادرِ غدار آنجا
قرآن کرده انکار آنجا
نیرنگ زده چو کفتار
عیاری را زده به دار آنجا
دیری نگذشت ز روزِ چنودار
فرزند دلیری کشیدش دَمار
بزمین زد نعشِ نادرِ مردار
یادگار خالق قهرمان آنجا
ادامه دارد…