واکاوی تاریخ ایالات متحده آمریکا
بخش سوم
جداییطلبی و جنگ داخلی در آمریکا
حسین مهدیتبار – تحلیلگر امور بینالملل
نخستین نبرد خارجی ایالات متحده به جنگهای بربری باز میگردد. در سال ۱۸۰۱ پادشاه طرابلس که با مقاومت دولت آمریکا در مقابل باج دادن به کشتیهای دزدان دریایی مواجه شده بود، به ایالات متحده اعلان جنگ کرد. این جنگ چهار ساله در نهایت به معاهدهای میان پادشاه طرابلس و دولت آمریکا منجر شد که امنیت کشتیهای آمریکایی را تامین میکرد.
شروع گسترش سرزمینی آمریکا
در میانه این جنگ، با یک معاهده میان فرانسه و ایالات متحده، سرزمین تحت حاکمیت دولت آمریکا بیش از ۲ میلیون کیلومترمربع افزایش یافت. این اتفاق با خرید «لوئیزیانا» رخ داد؛ محدودهای شامل زمینهای ۱۵ ایالت کنونی آمریکاست و در مرکز ایالات متحده قرار دارد. ترس از گسترش دوباره اهداف استعماری فرانسه در قاره آمریکا، دولت ایالات متحده را به خریداری این سرزمین از فرانسه واداشت.
زرنگی رئیسجمهوری آمریکا در بهرهبرداری از نزاعهای اروپا و تهدید فرانسه به اتحاد با نیروی دریایی انگلیس که ناپلئون از آن واهمه داشت، فرانسه را به فروش این سرزمین به آمریکا وادار کرد. در نتیجه فقط در ازای ۱۵ میلیون دلار (حدود ۱۸ دلار به ازای هر ۱۶۰۰ متر مربع!) سرزمین تحت حاکمیت دولت آمریکا به یکباره دو برابر شد.
با یک معاهده میان فرانسه و ایالات متحده، سرزمین تحت حاکمیت دولت آمریکا بیش از ۲ میلیون کیلومترمربع افزایش یافت. این اتفاق با خرید «لوئیزیانا» به قیمت ۱۵ میلیون دلار رخ دادآغاز جنگ آمریکا و انگلیس
همزمان با ریاست جمهوری جفرسون، اروپا به صحنه جنگهای ناپلئونی تبدیل شد. دو طرف اصلی درگیر انگلیس و فرانسه بودند. آمریکا اعلام بیطرفی کرد تا روابط تجاریاش را با طرفین درگیر حفظ کند. با اینحال، گستره جنگها میان دولتهای اروپایی نمیتوانست بر ایالات متحده بیاثر باشد.
بریتانیا با محاصره بنادر فرانسه، عبور کشتیهای تجاری بیطرف از جمله کشتیهای آمریکایی به فرانسه را ممنوع اعلام کرد. مهمتر اینکه، انگلیس هنوز آمریکا را به رسمیت نشناخته بود و عملا ملوانان آمریکایی را «انگلیسی» محسوب میکرد و میتوانست آنها را دستگیر و مجازات کند.
فرانسه نیز با مقابلهبهمثل، عبور کشتیهای تجاری به بنادر انگلیس را تهدید کرد. واکنش دولت آمریکا استفاده از تحریم اقتصادی بود. رئیسجمهوری آمریکا با تصور وابستگی انگلیس به غلات آمریکا، خروج هرگونه کشتی آمریکایی از بنادر ایالات را به سوی همه کشورها ممنوع کرد.
این تصمیم کشاورزان آمریکایی را تحت فشار قرار داد اما تقریبا هیچ اثری روی انگلیس نداشت. در نتیجه کنگره شکست قانون و لغو آن را اعلام و قانون «عدم مداخله» را جایگزین کرد. این قانون فقط تجارت با فرانسه، انگلیس و متحدان آنها را ممنوع کرده بود.
ناپلئون بعد این اصلاحیه اعلام کرد دیگر کشتی دولتهای بیطرف از جمله کشتیهای آمریکایی را تهدید نمیکند. دولت آمریکا هم در واکنش، ممنوعیت تجارت را فقط در مورد انگلیس ادامه داد. در نتیجه رابطه انگلیس و آمریکا بار دیگر متشنج شد. در سال ۱۸۱۱ کشتی جنگی بریتانیا، به یک کشتی آمریکایی حمله کرد. این عوامل و کینهای که آمریکاییها همچنان از دوران استعمار انگلیس به یاد داشتند موجب شد در هشتم ژوئن ۱۸۱۲ (۱۸ خرداد ۱۱۹۱ شمسی) ایالات متحده به انگلیس اعلان جنگ کند.
این جنگ دو سال و نیم به طول انجامید. در طول جنگ نیروی دریایی انگلیس موفق شده بود یکبار به واشنگتن حمله کرده و ساختمان کاخ سفید را به آتش بکشد. با اینحال با شکست ناپلئون در فونتن بلو، در عمل ادامه جنگ انگلیس و آمریکا بیمعنی بود زیرا دیگر آمریکا بین دو قدرت اروپایی قرار نداشت. در نتیجه در سال ۱۸۱۴ توافقنامه صلح، بدون آنکه اشارهای به انگیزههای شروع جنگ کند امضا شد. با این حال انگلیس همچنان تا سال ۱۸۶۴ از به رسمیت شناختن آمریکا سرباز زد.
دکترین مونروئه چه بود؟
در سال ۱۸۱۵ کنگره وین در اروپا برگزار شد که قواعد اروپای بعد ناپلئون را تنظیم کند. ناپلئون شکست خورده بود و در نتیجه پیروزیهای فرانسه بر اسپانیا دیگر رسمیتی نداشت. در نتیجه این کنگره خواهان بازپس دادن همه مستعمرههای آمریکایی اسپانیا -از جمله بخشهای در اختیار دولت آمریکا- به اسپانیا شد؛ مسالهای که اسپانیا را با ایالات متحده درگیر میساخت.
فلوریدا در جنوب غربی آمریکا همچنان تحت سلطه اسپانیا قرار داشت. بحران سیاسی شدیدی بین ایالات متحده و اسپانیا ایجاد شد که در نهایت، با تسلیم اسپانیا، فلوریدا به مبلغ ۵ میلیون دلار به آمریکا فروخته شد. همچنین قرار شد ایالات متحده از ادعای خود بر تگزاس که در کنترل اسپانیا بود عقبنشینی کند. این مناطق با استقلال مکزیک از از اسپانیا به بخشی از این کشور تبدیل شد. بعدها آمریکا این بخشها را با تجاوز نظامی از مکزیک گرفت.
واکنش آمریکا به کنگره وین، تصمیمگیری در مورد مهمترین دکترین سیاست خارجی ایالات متحده بود که تا امروز هم ادامه دارد؛ نام این رویکرد «دکترین مونروئه» بود که با همکاری انگلیس ایجاد شد. این دکترین اعلام میکرد که از این به بعد هیچ قدرت اروپایی حق مداخله و استعمار جدید در قاره آمریکا را نخواهد داشت. در برابر آن، آمریکا نیز دخالتی در اروپا نمیکند.
پیش این اعلامیه، قدرتهای اروپایی در عمل اروپا را میان خود تقسیم کرده بودند. روسیه در صدد بود با مداخله در برابر جنبشهای استقلالطلبانه در قاره آمریکا، نفوذش در این قاره را هم افزایش دهد. این مساله بیش از همه روسیه را با انگلیس درگیر میساخت که در سایه ضعف اسپانیا، نفوذ اقتصادی خوبی در آمریکای جنوبی ایجاد کرده بود. در نتیجه انگلیس هم دولت آمریکا را به اعلام دکترین مونروئه تشویق میکرد.
ایالات متحده در مقابل، به دنبال این بود که جمهوریهای تازه استقلالیافته آمریکای لاتین را تثبیت کند تا از این طریق به تسلط اسپانیا بر آمریکای لاتین پایان دهد. از طرفی آمریکا با مکزیک – یکی از این جمهوریهای تازه تشکیل – مرز مشترک داشت، بنابراین مایل نبود با مداخله قدرتهای اروپایی مواجه شود. در نتیجه «هدف مشترک»، انگلیس و آمریکا را کنار هم قرار داد؛ رویدادی که در عمل به برتری کامل ایالات متحده در قاره آمریکا منجر شد.
بحران سیاسی شدیدی بین ایالات متحده و اسپانیا ایجاد شد که در نهایت، با تسلیم اسپانیا، فلوریدا به مبلغ ۵ میلیون دلار به آمریکا فروخته شدآغاز جداییطلبی در ایالات جنوبی
تعارض جدید میان بخشهای مختلف ایالات متحدهی آمریکا، با تغییرهای حقوق گمرکی – موسوم به حقوق نفرت انگیز- ایجاد شد. منطقه شرقی آمریکا بر تولیدات صنعتی استوار بود و بیش از ۹۰ درصد محصولات صنعتی در ایالات متحده را تولید میکرد، بنابراین ترجیح میداد تعرفه زیادی بر کالاهای وارده اروپایی وضع کند.
در مقابل منطقه جنوبی از افزایش قیمت این محصولات ناراضی بود. با افزایش اعتراضها، کنگره به تعدیل حقوق گمرکی رای داد. با این حال حقوق گمرکی جدید هم مورد پذیرش ایالات جنوبی نبود؛ تا آنجا که کارولینای جنوبی قوانین گمرکی را در سال ۱۸۳۲ لغو شده اعلام و دولت مرکزی را به خروج از ایالات متحده تهدید کرد.
همزمان با این رویدادها، انقلابهای ۱۸۳۰ در اروپا در حال وقوع بود؛ در فرانسه دوباره انقلاب شد و روح آزادیخواهی بار دیگر اروپا را فراگرفت. این مساله باعث نشر دوباره عقاید دموکراتیک در آمریکا هم شد. نتیجه نشر این عقاید در جنوب ایالات متحده، شورش سیاهان به رهبری «نات ترنز» علیه بردهداری بود؛ این شورش البته با مداخله ارتش محلی و با قتل و اعدام بیش از ۱۰۰سیاهپوست فرونشست. نکته مهم در مورد سیاست این سالهای آمریکا، وجود حکومت دو سیستمی در مورد بردهداری است. در بخشی از کشور بردهداری ممنوع و در بخش دیگری آزاد بود.
حمله به مکزیک برای افزایش سرزمین
در سایه وجود دکترین مونروئه، ایالات متحده با تجاوز نظامی علیه دولت نوپای مکزیک، ایالتهای تگزاس، کالیفرنیا، همه بخشهای نوادا و بخشهایی از آریزونا را تصاحب کرد. این تهاجم که در ۱۸۴۸ شروع شد بیش از دو سال طول کشید و با معاهده گوادلوپ پایان یافت. با پایان این جنگ، مکزیک نیمی از سرزمینش را از دست داد.
با تصاحب این سرزمینها این پرسش ایجاد شد که کدام سیستم باید در آنها اعمال شود؟ آیا در ایالات جدید، بردهداری ممنوع شود یا مانند دیگر ایالات جنوبی مجاز خواهد بود؟ در طی این رویدادها، مخالفان بردهداری حزب جدید جمهوریخواه را شکل دادند که مخالف هرگونه بردهداری بود. چنانچه پیشتر گفته شد در ایالتهای جنوبی بر خلاف ایالات شمالی، بردهداری بسیار سودآور بود؛ به ویژه به این دلیل که اقتصاد جنوبیها به طور عمده بر محصولات کشاورزی استوار بود. روش مدیریت همین مساله، سرانجام به وقوع جنگ داخلی میان ایالات طرفدار و مخالف برداری منجر شد.
ایالات متحده با تجاوز نظامی علیه دولت نوپای مکزیک، ایالتهای تگزاس، کالیفرنیا، همه بخشهای نوادا و بخشهایی از آریزونا را تصاحب کردپایان جنگ داخلی در آمریکا
در سال ۱۸۶۰ کارولینای جنوبی به همراه ۹ ایالت دیگر، درست چند هفته بعد از انتخاب لینکلن به ریاست جمهوری، جدایی از ایالات متحده را اعلام کردند. سخنرانی لینکلن در روز سوگند، راه سازش را بست. جنگی شروع شد که ایالات متحده را تا چهار سال و سه روز درگیر کرد. در پایان این جنگ، ویرانیهای زیادی بهویژه در جنوب آمریکا ایجاد شده بود؛ اما از تجزیه آمریکا جلوگیری و بردهداری با سیزدهمین اصلاحیه قانون اساسی در سال ۱۸۶۵ برای همیشه لغو شد.
همزمان با جنگ داخلی و در سال ۱۸۶۲، برادرزاده ناپلئون که خود را ناپلئون سوم و امپراطور فرانسه خوانده بود با تسخیر مکزیک در صدد بود به کنفدراسیون جداییطلب جنوبی آمریکا کمک کند. هدف از اینکار حفظ تسلط دائمی فرانسه بر مکزیک بود که البته به نتیجه نرسید. با پایان جنگ داخلی و در تداوم دکترین مونروئه، دولت آمریکا با اعزام ارتش به مرزهای مکزیک، خروج نیروهای ناپلئون سوم را خواستار شد. ناپلئون سوم هم چارهای جز تسلیم نداشت.
جنگ پایان یافته و بردهداری لغو شده بود؛ با اینحال نژادپرستی حاصل از روزهایی که در آن سیاهپوستها نه سکنه آمریکا که جز اموال محسوب میشدند، عمیقا ریشه دواند. نزاعهای اجتماعی همچنان پررنگ بود؛ بحرانهای مالی هم افزایش یافت، بهگونهای که در پایان جنگ طلا و نقره نایاب شد و تورم شدت یافت. چند روز بعد از پایان جنگ، لینکلن که فردی معتبر و کاردان بود به قتل رسید. در نتیجه بازسازی ایالات متحده با مشکلات جدی مواجه شد.
کشورگشایی و استعمارگری آمریکا از کجا شروع شد؟
بخش چهارم
رشد اقتصاد آمریکا
عوامل زیادی در توسعه اقتصادی آمریکا نقش داشتهاند. جنگلهای وسیع، معادن فراوان، منابع طلا کالیفرنیا و آلاسکا، سرازیر شدن سرمایه و کارگران اروپایی، قرار گرفتن در میانه دو اقیانوس که سدی در برابر حملات نظامی بود، حضور در میان دو همسایه که تهدیدی محسوب نمیشدند و همچنین استحکام نهادهای سیاسی داخلی که هرگونه کودتا یا انقلاب احتمالی را غیرممکن میکرد؛ عواملی بودند که مسیر توسعه آمریکا را هموار میکرد.
اواخر قرن ۱۹، با پیشی گرفتن تولید آهن آمریکا نسبت به بریتانیا و آلمان، نشانههای تبدیل آمریکا به قدرت اقتصادی آشار شد. با گسترش تولید، ریشههای اختلاف طبقاتی هم پدیدار شد. کارخانهها هفت روز هفته فعال بودند و برای کارگران ۱۲ ساعت کار با حقوقی حداقلی تجویز میشد.
همزمان با اروپا جنبشهای کارگری در آمریکا هم فعال شد؛ این شرایط موجب بروز شورشهای اجتماعی در سراسر ایالات متحده شد که چندین نفر کشته شدند و خسارتهای میلیونی به بار آمدبا این رویه، همزمان با اروپا جنبشهای کارگری در آمریکا هم فعال شد؛ این شرایط موجب بروز شورشهای اجتماعی در سراسر کشور شد. کارگران زیادی در اوهایو دست به اعتصاب زدند؛ در این شورشها چندین نفر کشته شدند و خسارتهای میلیون دلاری به بار آمد. سرانجام با دخالت ارتش، شورش سرکوب شد. چندی بعد شورش دیگری در شیکاگو روی داد که این بار هم با دخالت ارتش و با توسل به زور و محکومیت رئیس سندیکای کارگری سرکوب شد.
وقوع این رویدادها و توجه دولت به سرکوب اعتراضهای داخلی موجب شد دولت آمریکا نتواند توجه زیادی به امور جهانی داشته باشد. نارضایتیهای اجتماعی برای سالها ادامه یافت؛ تا زمانی که با ریاست جمهوری «فرانکلین روزولت» بخشی از اقتصاد اصلاح شد. او با تهدید صاحبان معادن به اینکه کنترل معادن آنها را در اختیار ارتش قرار خواهد داد، آنها را به پذیرش مصوبههای شوراهای کارگری مجبور کرد. در واقع روزولت قدرت صاحبان ثروت را به نفع دولت کاهش داد.
بخش دیگری از اصلاحات اقتصادی هم در دوران «توماس وودرو ویلسون» دنبال شد که توانست قدرت وال استریت را کاهش دهد. او در سخنان مهمی گفته بود: «اداره امور بانکی باید ملی باشد نه خصوصی. بانکها باید عامل باشند تا صاحب اختیار امور تجاری خصوصی.»
شروع استعمار گسترده در قاره آمریکا
وقتی کشورهای اروپایی، آسیا و آفریقا را غارت میکردند آمریکاییها نظارهگر بودند. با این حال، از اواخر قرن ۱۹، روشن شد آمریکا در مطامع استعماری تفاوتی با اروپا ندارد. البته پیشتر هم خرید آلاسکا و تصاحب تگزاس نشان میداد ایالات متحده به دنبال گسترش سرزمینی است. گویا ایالات متحده میخواست بعد از خرید آلاسکا، همه کانادا را هم به ایالات خود ملحق کند که موفق نشد.
با شروع نزاع ونزوئلا و بریتانیا بر سر خط مرزی گویان، ونزوئلا به عنوان طرف ضعیفتر خواستار حکمیت و داوری شد. مداخله آمریکاییها با نامههای تهدیدآمیز وزیر کشور آمریکا به انگلیس شروع شد؛ این نامهها مدعی حاکمیت مطلق ایالات متحده بر قاره آمریکا بود و در عمل انگلیس را به جنگ تهدید میکرد. در نهایت انگلیس به کمیسیون حل اختلاف تن داد که البته این کمیسیون در نهایت به نفع انگلیسیها رای صادر کرد.
در این سالها سیاستی که از سوی آمریکا برای تحکیم دکترین مونروئه دنبال میشد سیاست پان آمریکن، حمایت از هویت آمریکایی و اتحاد کشورهای قاره آمریکا بود. آمریکا در این سالها کشورهای آمریکای لاتین را جمهوریهای خواهر مینامید. سرانجام تلاشهای آمریکا به تشکیل اتحادیه پان آمریکن منجر شد که نخستین سازمان بینالمللی دولتی جهان محسوب میشود. این سازمان اکنون با عنوان سازمان کشورهای آمریکایی به فعالیت خود ادامه میدهد.
از اواخر قرن ۱۹، روشن شد آمریکا در مطامع استعماری تفاوتی با اروپا ندارد. البته پیشتر هم خرید آلاسکا و تصاحب تگزاس نشان میداد ایالات متحده به دنبال گسترش سرزمینی استاستقلال کوبا و تسخیر فیلیپین
در اواخر قرن ۱۹، اسپانیا همه مستعمرههایش در قاره آمریکا را از دست داده بود و فقط پورتوریکو و کوبا را در اختیار داشت. از سال ۱۸۶۹ مردم کوبا به شورشهایی علیه حاکمیت اسپانیا دست زده بودند که با سرکوب شدید اسپانیا مواجه شده بود. به آتش کشیدهشدن یک رزم ناو آمریکایی در هاوانا، بهانه را به دولت آمریکا داد تا با ادعای آزادیخواهی و حمایت از استقلالطلبی کوباییها، آخرین بازماندههای اسپانیا در قاره را شکست دهد. در نتیجه با موافقت کنگره، آمریکا به اسپانیا اعلان جنگ داد. شروع این جنگ به به معنی تبدیل آمریکا از یک قدرت منطقهای به قدرتی جهانی بود.
با برتری قابل توجه آمریکا نسبت به اسپانیا، جنگ این دو بیشتر به یک مانور نظامی از سوی ایالات متحده شبیه بود که چهارماه به طول انجامید. سرانجام با یک توافق صلح، کوبا استقلال یافت. البته این استقلال فقط روی کاغذ بود و در واقع کوبا تا سال ۱۹۳۴ در عمل به کشور تحت نفوذ آمریکا تبدیل شد.
آمریکا با یک معاهده، حق مداخله در کوبا را در اختیار گرفت و حق خرید و یا اجاره پایگاههای دریایی کوبا را از آن خود کرد. پایگاه گوانتانامو که اکنون در اختیار آمریکا قرار دارد و زندان گوانتانامو در آنجاست، از طریق همین معاهده تصاحب شده است. این رویدادها نشان میداد آمریکا در ادعای حمایت از استقلال کوبا صادق نیست؛ مسالهای که موجب نفرت کوباییها در نسلهای آینده شد.
با جنگ علیه اسپانیا، آمریکا بر جزیره گوام و پورتوریکو نیز تسلط یافت. از طرفی با پرداخت ۲۰ میلیون دلار، فیلیپین را هم از اسپانیا گرفت. فیلیپینیها که با الحاق سرزمین خود به آمریکا مخالف بودند به رهبری «امیلیو فمی آگینالدو» قهرمان مبارزات چریکی، استقلال جمهوری فیلیپین را اعلام کردند.
این جنبش که پیشتر علیه اسپانیا فعال بود حالا به مبارزه علیه آمریکا پرداخت. آمریکا اما از پذیرش این استقلال سرباز زد و با اعزام نیرو این استقلال را درهم شکست. با الحاق فیلیپین به آمریکا، مرزهای این کشور از طرف غرب به شرق آسیا و چین رسید. همین مساله زمینهساز تقابل آمریکا و اروپاییها در چین شد. با تضعیف سلسله منچو در چین، دولت آمریکا از سیاست درهای باز تجاری حمایت میکرد. این رویکرد مخالفت رویه کشورهای اروپایی بود که هر کدام به دنبال تصاحب بخشی از سرزمین چین بودند.
هرچند در ظاهر این رویکرد به حمایت آمریکا از چین در برابر کشورهای اروپایی تعبیر میشد؛ با این حال، خواسته اصلی ایالات متحده تداوم منافع تجاری آمریکا بود که با نفوذ اروپا در چین به مخاطره میافتاد! گرچه ایالات متحده در جنگ دوم تریاک (جنگ کشورهای اروپا و چین) به طور مستقیم مداخله نکرد اما امتیازهای فراوانی به دست آورد؛ از جمله کاهش جدی تعرفه محصولات آمریکایی که به توسعه تجارت ایالات متحده کمک زیادی کرد.
ماجرای کانال پاناما
با تسلط ایالات متحده بر فیلیپین و کوبا ضرورت انعطافپذیری نیروی دریایی آمریکا بیشتر شد. با این وضعیت، آمریکا مجبور بود دو نیروی دریایی داشته باشد. یکی در اقیانوس اطلس و دیگری در اقیانوس آرام. به همین دلیل ضرورت حفر کانالی که این دو اقیانوس را از میانه قاره آمریکا متصل کند ضروری به نظر میرسید.
پیشتر در سال ۱۸۵۰ توافقی بین ایالات متحده و انگلیس که در آن زمان کنترل آمریکای مرکزی را در اختیار داشت، به ایالات متحده این اختیار را میداد تا در میانه آمریکای مرکزی یک کانال حفر کند. البته این کانال قرار بود در نیکاراگوئه حفر شود اما این اتفاق تا اواخر قرن ۱۹ رخ نداد.
در سال ۱۹۰۱ بار دیگر یک معاهده، حفر این کانال را تضمین کرد. کنگره آمریکا تنگه خاکی پاناما در سرزمین کلمبیا را برای این طرح انتخاب کرد. در آن زمان کلمبیای بزرگ شامل چند کشور امروزی آمریکای مرکزی از جمله پاناما بود. سنای کلمبیا از توافق با ایالات متحده در مورد حفر کانال سرباز زد. دولت آمریکا هم در پاسخ به پاناماییها پیام داد که از جداشدن آنها از کلمبیا حمایت میکند.
در سال ۱۹۰۲ گروهی از سکنه مستقر در پاناما دست به شورش زدند و خواستار تجزیه از کلمبیا شدند. دولت آمریکا بهسرعت استقلال پاناما را به رسمیت شناخت و با ارسال نیروی نظامی اجازه مداخله دولت کلمبیا را نداد. پاناما به صورت کشور تحت الحمایه ایالات متحده، استقلال یافت و تا سال ۱۹۱۴ کار کانال پاناما تمام شد. با این رویداد برای دههها پاناما تحت تسلط آمریکا قرار گرفت.
حفر این کانال قدرت نیروی دریایی ایالات متحده را به طور چشمگیری افزایش داد. با این حال بدبینی کشورهای آمریکای مرکزی و لاتین را نسبت به استعمارگری آمریکا افزایش داد. گسترش جنبشهای چپ علیه آمریکا در سالهای بعد، در وقایع این سالها ریشه داشت.
دولت آمریکا به بهانه جلوگیری از نفوذ اروپا در قاره آمریکا، در کشورهای این قاره دخالتهای زیادی کرد و در مدت سه دهه، ۶ کشور آمریکایی را اشغال کردافزایش دخالتهای نظامی آمریکا
دولت آمریکا به بهانه جلوگیری از نفوذ اروپا در قاره آمریکا، دخالتهای زیادی در کشورهای آمریکایی ترتیب داد. جنگهای ایالات متحده در کشورهای آمریکایی که از استقلال کوبا تا ۱۹۳۴ ادامه یافت به جنگهای «موز» معروف است. ریشه لفظ موز به نقش منافع اقتصادی کمپانیهای آمریکایی در شروع جنگ اشاره دارد؛ به ویژه در مورد هندوراس، نقش کمپانیهای تجارت میوه مشهود بود.
ایالات متحده، دومینیکن را تحت تهاجم خود قرار داد و قرضها و بدهیهای دومینیکن را از بانکهای اروپایی به بانک ایالات متحده انتقال داد تا جلوی مداخله کشورهای اروپایی در این کشور را بگیرد. جنبشهای انقلابی در کوبا سبب اعزام تفنگداران آمریکایی به این کشور و حفظ آنها تا سال ۱۹۰۹ شد. همچنین از ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۲ کوبا دوباره اشغال شد.
در سال ۱۹۱۱ بانکداران آمریکایی کنترل امور مالی نیکاراگوئه را در اختیار گرفتند و در سال ۱۹۱۲ نیروهای آمریکایی به بهانه سرکوب جنبشهای انقلابی وارد این کشور شدند. همین رویکرد در دوره ویلسون که به احترام به حقوق بینالملل مشهورشده بود نیز دنبال شد؛ بهگونهای که هائیتی با همین بهانه و برای جلوگیری از پیروزی جنبشهای انقلابی به اشغال نیروهای نظامی ایالات متحده درآمد. هندوراس نیز به همین ترتیب مورد تهاجم قرار گرفت. در مدت سه دهه، ایالات متحده ۶ کشور آمریکایی را اشغال کرد.
نکته مهم در این میان، تلاش دولت آمریکا برای مشروعیتبخشی به اعمال تجاوزکارانه خود بود؛ بهگونهای که با گذشت چند سال، وضعیت کشورهایی که آمریکا آنها را مورد تجاوز قرار داده بود در بعضی جنبههای اقتصادی بهبود یافته بود. با این حال این مساله نتوانست بدبینی کشورهای کوچک و ضعیف قاره آمریکا را کاهش دهد.