مراحل فلسفه روسی،- اسلاوی ارتدکس، غربی روشنگر، خلقی انقلابی
آرام بختیاری
فلسفه و فیلسوفان روس پیش از انقلاب اکتبر.
آغاز فلسفه روسی به معنی امروزی را سال 1750 میلادی میدانند. آخرین کتاب تاریخ فلسفه روس را ماساریک در سال 1913 منتشر نمود. فلسفه روس در عصر مدرن، بخشی از تاریخ اندیشه و فرهنگ اروپای شرقی و قوم اسلاو است که میان اعتقادات مسیحی ارتدکس، ماتریالیسم، عرفان، و نیهلیسم، در حال فراز و فرود بود. آخرین فیلسوف غیرمارکسیست مکتب قدیم فلسفه روسی، لوسکی در سال 1965 در تبعید درگذشت، که نقطه عطفی در تاریخ فلسفه روس است. توشف(1873-1803)، شاعر گفته بود روسیه را از طریق عقلگرایانه نمی توان فهمید! . حکومت مطلقه تزار نیکولای اول از سال 1803 اشاعه فلسفه روشنگرانه را ممنوع کرده بود. پایتخت امپراتوری تزاری(1917-1689)، شهر سنت پنرزبرگ بود. عصر روشنگری فلسفه غربی در روسیه با افتتاح دانشگاه در شهرهای بزرگ مانند مسکو، پترزبرگ، خارکف، و غازان شروع شد، گرچه رابطه الهیات و فلسفه، علم و عقیده، قرنها کاملا مشخص نشده بود. گروهی از مورخین با توجه به دو مقوله زمان و مکان، از سه مرحله در تاریخ فلسفه روس نام میبرند، زمان پطر کبیر، زمان بعد از انقلاب اکتبر، و زمان بعد از جنگ جهانی دوم. گروهی هم فلسفه مارکسیسم/لنینیسم در قرن 20 را نقطه اوج رشد فلسفه روس میدانند. بدون اندیشه دمکراتهای انقلابی در فلسفه اجتماعی قرن 19، از جمله پبشگامان مارکسیسم-لنینیسم، نمیتوان تاریخ فلسفه در روسیه را تکمیل نمود. نام بعضی از آنان بردیانف، فرانک، استروه، و نوگورودف بود.
حدود 170 سال است که در مجامع علمی و در کتب تاریخی، از فلسفه روسی نام برده میشود، گرچه اینگونه فلسفه بیشتر ادبی و مذهبی است تا علمی. خلق های اروپای شرقی و روسیه ،خلاف اروپای غربی،بیشتر زیر نفوذ فرهنگ بیزانس و مسیحیت ارتدکس بودند. روشنگری مدل غربی خلاف اروپای غربی، در روسیه در قرن 18 شروع شد که هنوز ادامه دارد و ناتمام مانده است. روشنگری در اروپای غربی در پایان قرون وسطی در قرن 16 میلادی آغاز شد و شامل سه مرحله هومانیسم، رنسانس، و رفرماسیون بود. فلسفه روس در طول 250 سال اخیر شامل سه بخش غرب گرایان، الهام گرایان پان اسلاویستی ارتدکس، و مارکسیست ها بوده. در تاریخ فلسفه روس مانند تاریخ فرهنگ همیشه به اختلاف میان بخش غربی و بخش شرقی در اروپا اشاره شده. فلسفه روس با این وجود در زمینه های اخلاق و انسانشناسی دارای دست آوردهای بکری بوده است. مورخین شوروی مدعی بودند که تفکر روسی استعدادی طبیعی برای ماتریالیسم، آته ایسم، و ترقی دارد.
لومونسف (1765-1711)، برای فرار از سانسور میگفت، شناخت طبیعت تناقضی با قوانین مسیحیت ندارد. بلینسکی(1848-1810)، منقد ادبی، میگفت نجات روسیه نه در عرفان و درویشی و مسیحیت پیتیسمی است بلکه در پیشرفت و تمدن و روشنگری و هومانیسم. لوموسف، اسکورداس، و رادیشفس میگفتند فلسفه باید به موضوعات عمومی و جهانی مانند طبیعت، جامعه، سیاست، اخلاق، دین، عرفان، علم، فرهنگ، عین، ذهن، و متافیزیک بپردازد. شعار فیلسوفان پان اسلاویست در روسیه غیر از استقلال خلاقیت، دفاع از اصول فلسفه، علم، و فرهنگ ملی بود. روحانیون مسیحی ارتدکس در مخالفت با کوششهای روشنگرانه غرب گرایان فلسفی میگفتند، تنها یک حقیقت وجود دارد ولی دهها امکان گمراهی!، ریشه فلسفه روسی باید در سرزمین حاصلخیز و تاریخی اروپای شرقی و قوم اسلاو باشد.
رادیشف میگفت، فلسفه انعکاس درد و رنج هر فرهنگ و ملتی است یعنی عینیت اجتماعی چند قرن نظام مالک الرعیتی در روسیه. یکی از مورخین برای وضعیت فلسفه در روسیه تزاری به رمان “گورچارف” ئ قهرمان آن یعنی” اوبلومف” اشاره میکند که در سال 1859 منتشر شده بود. اوبلومف یک اشرافزاده و بچه مالک مرفه بود که تمام اوقاتش را به بیکاری و ملالت و بی حوصلگی و بی عملی و بی کاری و خیالپردازی و اوهام میگذراند و حاضر نبود حتی برای سرگرمی شغلی دولتی بپذیرد. منظور اینگونه افراد مرفه تحصیل کرده بجای خلاقیت احساس پوچی و نیهلیسم می نمودند. اینگونه وضعیت را چپها برای معرفی قشر خرده بورژوا و پارازیت و مفت خور عمده می نمودند. فلسفه روسی در گذر از قرن 19 به قرن 20 و بعد از مبارزات ایدئولوژیک میان پان اسلاویست ها و غرب گرایان، به اوج خود رسیده بود، گرچه قشر “اوبلومفی” با سیر حرکت تاریخی اندیشه ورزی مخالفت می نمودند. جامعه شناسان این وضعیت سرخوردگی ملا آور روحی اوبلومفی را به کل جامعه در حال زوال تعمیم میدادند. روسیه مذهبی سلطنتی با فرهنگ مطلقه قرون وسطایی به نمایندگی اشراف و زمینداران که دچار بحران و یاس شده بودند، در مقابل روشنگر و رمانتیک و مهم شدن ایدههای انقلاب فرانسه قرار گرفته بودند. سرانجام بقول سوسیالیست ها، فلسفه روس در مارکسیسم-لنینیسم به اوج خود رسید و فلسفه جهانشمول علمی را به زحمتکشان عرضه نمود.
اهل خرد بارها گفته اند که فلسفه با احساس رابطه ای ندارد، بلکه با عقل. ناسیونالیسم مانند علم در فلسفه غیرممکن است. فیلسوفان جنبش خلقی نارودنیکی مانند لاورف و میشائیلوسکی که تا زمان جنگ جهانی اول در سال 1914 محبوب جنبش حوانان و جنبش دانشجویی بودند در باره اهمیت رشته فلسفه پیشرو میگفتند فلسفه باید بر اساس دانش و خلاقیت و زندگی باشد. در میانه قرن 19 در رابطه با وظیفه فلسفه گفته میشد، جستجوی حقیقت وظیفه تمام علوم است، از جمله وظیفه فلسفه. خطر برای فلسفه همیشه در ذهنیت گرایی بوده، یعنی ابزاری برای تئوری بافی و اثبات عقاید شخصی. فلسفه وحدت تمام علوم است و به هر علمی میرسد، علوم دیگر منبع و غذای رشته فلسفه هستند. تاریخ نیز نتیجه مبارزه میان نیروهای طبیعی و نیروهای آزادی بخش است که علایق و منافع هر عصری را جمعبندی میکند. تولستوی گرچه عقلگرا بود رشته فلسفه را نیمه علم میدانست و میگفت فلسفه باید به نادانی خود اعتراف کند، فیلسوف کسی است که آزاداندیش باشد و هیچ چیز را مقدس نشمارد. فلسفه، سند و مدرک زندگی است و بالعکس. مشکل وظیفه فلسفه در آنجاست که میخواهد علم شناخت تمام جهان باشد. در پاسخ پرسش آیا متافیزیک یک علم است؟ یا نخستین تیر شلیک هر فلسفه ای، متافیزیک است، سال هاست که به موضوعی شرم آور تبدیل شده.
عینیت سنت فلسفی در روسیه موجب رشد بیشتر فیلسوفان اجتماعی انقلابی مانند خلقی نارودنیکی و آنارشیستی در پایان قرن 19 میلادی گردید. لاورف میگفت ایده آل تاریخی اینست که رشد و پیشرقت شخصیت به اشکال اجتماعی و جسمی و روحی و اخلاقی و حقیقت جویی و عدالت اجتماعی نمایان گردد. هدف نهایی کیفیت بهتر زندگی افراد و نیاز به انتقاد در درک ارزشهای اخلاقی هرگونه عقیده است. “هرسن “،گرچه متفکری با اندیشه های سیستماتیک نبود ولی روشنفکری بود که فلسفه را با کیفیت هنری ترکیب می نمود. هر دو آنارشیست مهم روس، باکونین و کروپتکین که در جنبش اجتماعی انقلابی در خارج از روسیه نقش مهمی داشتند، کوشیدند به نظرات خود اساسی فلسفی بدهند. انها میگفتند آنارشیسم پدیده ای طبیعی، غریزی و ازلی است که مسئولیتی تاریخی و آگاهانه دارد. باکونین متفکر و کروپتکین عملگرا بود. باکونین به اجتماع با دید انسان شناسانه مینگریست و کروپتکین انسان را در چهارچوب فلسفه طبیعی تعریف می نمود.
یکی از فیلسوفان نظریه های سیستماتیک، لوسکی(1965-1870) است که خود را شاگرد افلاتون و فلوطین و لایبنیتس میدانست. او آغاز سیستم های فلسفی در روسیه را با فعالیت ویلهلم سولویلف همزمان میدانست. فلسفه روسی مانند سایر کشورهای غربی چند قرن شاهد مبارزه ایده آلیسم و ماتریالیسم بود. سیستماتیک شدن فلسفه در تاریخ فلسفه هر کشوری مهمترین مرحله رشد آنست. بعد از انقلاب اکتبر و پایان جنگ جهانی اول، غرب به تاریخ و شناخت فلسفه در روسیه علاقمند شد. بعد از انقلاب اکتبر گروهی از اندیشمندان روسیه تزاری به شهرهای بزرگ اروپایی مانند برلین و پراگ و پاریس و صوفیه و بلگراد مهاجرت نمودند. ماکس شلر در سال 1927 در شوروی از نقش فلسفه در فرهنگ جهانی و تعادل فرهنگی در عصر جهانی و تشکیل فلسفه جهانی سخن گفت. پیش از او لایبنیتس، فیلسوف آلمانی در پایان قرن 17 میلادی پیش بینی میکرد که روسیه یکزمانی واسطه فرهنگی و فلسفی میان اروپا و آسیای شرقی، مخصوصا چین خواهد گردید. ماکس شلر پیشنهاد نمود که باید یک وحدت فرهنگی مستقل اروپا در مقابل امریکا و آسیا تشکیل گردد، قرن 20 عصر جهانی تعادل فرهنگی شود.
منبع این مقاله بخش هایی از کتاب زیر است.
— russische philosophie, grundlagen, wilhelm goerdt, 2002, münchen, karl albert verlag, 650 s.
تصاویر زیر، 2 فیلسوف سیستماتیک روسیه تزاری و 1 منتقد ادبی و اندیشمند است. اسامی لاتین آنان بصورت زیر است.
1- n.o. losski 1870-1965, 2. p. lawrow 1823-1900, 3- a. herzen 1812-1870
1. 2. 3.