مانور های سیاسی طالبان در غیاب یک اوپوزوسیون قدرتمند

نویسنده: مهرالدین مشید
دورنمای ثبات و بحران در افغانستان؛ سکوت سنگین یا خاموشی پیش از توفان
افغانستان پس از بیست سال تجربه نظام جمهوری، بار دیگر تحت سلطه گروهی قرار گرفته که از نظر فکری، سیاسی و اجتماعی به جهانبینی اسلام افراطی و آمیخته با باور های قلیله ای پایبند است. بازگشت طالبان به قدرت افغانستان را وارد دوره ای از دگرگونی عمیق و ابهام راهبردی کرده است. چشمانداز و دورنمای افغانستان تحت اداره طالبان، ترکیبی پیچیده از عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی است که همزمان نشانههایی از رکود، بحران، و گاه امکانهای محدود برای ثبات را در خود دارد؛ اما این ثبات بیشتر به شب آرامی شبیه است که پیش از طوفانی بزرگ، رخ میدهد. زیر پوست این جامعه، بحرانهای ساختاری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در حال جوششاند که آینده ی کشور را در هاله ای از ابهام قرار داده است و نظام حاکم ابزار، اراده یا مشروعیت لازم برای مهار آنها را ندارد. در عقب این رکود و ثبات ظاهری، سکوت و خشم حادثه آفرینی زبانه می کشد که با انفجار آن برج و باروی حاکمیت طالبان فرو می پاشد. طالبان چه بخواهند و چه نخواهند، دورنمای اداره ی آنان از لحاظ سیاسی به انجماد قدرت و انزوای بین المللی؛ از لحاظ اقتصادی به فقر ساختاری، اقتصاد غیر رسمی و وابستگی به کمک های خارجی؛ از لحاظ اجتماعی و حقوق بشری به واپس گرایی و سرکوب؛ از لحاظ امنیتی، ثبات نسبی با سرکوب خشن و از نگاه ی مهاجرت و فرار مغز ها به خروج نسل آینده از افغانستان می انجامد.
دورنمای حاکمیت طالبان
هرچند طالبان تلاش می کنند تا با تلاش های سیاسی و مانور های تبلیغاتی در نبود اپوزیسیون سیاسی قدرتمند، اوضاع سیاسی و اجتماعی افغانستان را وارونه جلوه بدهند و نارضایتی گسترده و صدای حق طلبانه ی مردم را در موجی از سرکوب تحت یک حکومت خودکامه و غیرقانونی ناچیز جلوه بدهند تا به این ترتیب سکوت اجباری و فریاد های در گلو شکسته ی مردم را ثبات سیاسی تعریف کنند. این در حالی است که در دل این سکوت صدای ناشنیده ی یک ملت نهفته است؛ صدایی که فریاد نمیزند؛ اما در سکوت خود بغض تاریخ را پنهان کرده و خاموشی پیش از توفان را به تصویر کشیده است.
طالبان، با تکیه بر ایدئولوژی افراطی و قوم محور و پیروزی نظامی، ساختار قدرت را بازتعریف نموده و الگوی حکمرانی شریعت محور و غیرانتخابی را جایگزین ساختارهای پیشین نمودهاند. پرسش اساسی این است که آیا طالبان میتوانند افغانستان را در مسیر ثبات، توسعه و بازسازی هدایت کنند؟ یا اینکه کشور به سوی نوعی «انجماد سیاسی-اجتماعی» سوق داده خواهد شد؟ و بغض های در گلو شکسته ی مردم بالاخره به انفجاری غیر قابل مهار خواهد انجامید.
طالبان با انحصار گرایی قومی و ایده یولوژیک، هیچگونه سازوکار مشارکتی برای دیگر اقوام، جریانها و طبقات سیاسی در نظر نگرفته اند. رهبری تصمیمگیریها در دست شورای رهبری متمرکز در قندهار است که از دیدگاههای سنت گرایانه و مذهبی پیروی میکند. نبود پارلمان، احزاب سیاسی و رسانههای مستقل، فضای سیاسی را به یک سکوت اجباری تبدیل کرده است. طالبان با حذف کامل زنان از ساختارهای دولتی، نه تنها نیمی از جامعه را از مشارکت بازداشتهاند، بلکه مشروعیت اجتماعی خود را نیز از دست داده اند. از سویی هم انزوای بینالمللی همچنان پا برجا است، و هرگونه تعامل بینالمللی مشروط به تغییرات ساختاری در سیاستهای طالبان است.
هرچند طالبان توانسته اند به مثابه ی مفرزه ی گروه های تروریستی، با گروگان گیری سیاسی کشور های منطقه و جهان در غیاب یک اپوزیسیون قدرتمند، به مانور های سیاسی دست یازند و حضور دیپلوماتیک خویش را در شماری کشور ها گسترش بدهند؛ زیرا مخالفان طالبان تا کنون نتوانسته اند، در سطح ملی و بین المللی حضور سیاسی و نظامی شان را در برابر طالبان به اثبات برسانند. اما این به معنای آن نیست که گویا در داخل همه چیز گل و گل زار است؛ بلکه طالبان در درون با خشمی پیش از توفان مردم روبرو اند. تنها فضای خفقان آور سیاسی نیست که به مثابه ی تیغ زهر آلود بر گلو های مردم سنگینی می کند؛ بلکه اوضاع بد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، امنیتی و مهاجرتی هر روز بدتر می شود.
اقتصاد افغانستان پس از قطع کمکهای غربی، دچار فروپاشی شده است. با وجود کنترل طالبان بر منابع معدنی، گمرکات و تجارت غیررسمی، این منابع نمیتوانند جایگزین کمکهای بینالمللی شوند. نرخ فقر بالای ۹۰٪، بیکاری گسترده و مهاجرت اقتصادی، چهره غالب افغانستان امروز است. در همین حال طالبان فاقد چشمانداز اقتصادی کلاننگر و شفافیت مالیاند؛ اقتصاد در سایه فساد، قاچاق و اقتصاد غیررسمی ادامه دارد.
سیاست های اجتماعی و فرهنگی طالبان واپس گرایانه است. محدودیتهای شدید بر آموزش دختران، ممنوعیت حضور زنان در اداره های دولتی و رسانهها، نهادها و حتی تفریحگاهها، یادآور حاکمیت دوره اول طالبان است. جامعه افغانستان، بهویژه نسل جوان، در تقابل با این الگو قرار گرفته و زمینه را برای مهاجرت گسترده نیروهای فرهنگی، علمی و کارشناسان تخصصی و مسلکی فراهم کرده است. در همین حال تلاش های تک قومی و تک زبانی برای تحمیل یکدستی فرهنگی و مذهبی، تنوع قومی-فرهنگی افغانستان را تهدید میکند و محدود سازی آزادیهای رسانهای و سانسور روایتها، بستر شکلگیری جامعه مدنی را از بین برده است.
هرچند امنیت نوعی ثبات سطحی را نشان می دهد؛ اما تهدیدهای داخلی بصورت جدی موجود است. در این تردیدی نیست که درگیریهای گسترده نظامی کاهش یافتهاند، اما این به معنای صلح نیست. طالبان نه تنها با ابزار سرکوب، فضای ترس و کنترل را حاکم کردهاند؛ بلکه حضور بیش از بیست گروه ی تروریستی تحت حمایت این گروه، خطری بالقوه برای مردم افغانستان است. افزون بر اینکه تهدید داعش خراسان همچنان جدی است؛ انفجارهای هدفمند علیه شیعیان، هزارهها و غیرنظامیان، بیانگر شکنندگی امنیتی است. مقاومتهای پراکنده در پنجشیر، بدخشان، و بامیان، و حتی نارضایتیهای درونی در بدنه طالبان، از بروز بحرانهای آتی خبر میدهند.
مهاجرت، فرار مغزها و بحران امید از جمله دشواری های دیگری است که با وجود انسداد مرزها، هزاران نفر از شهروندان افغانستان به هر قیمتی در تلاشاند از کشور خارج شوند. این موج مهاجرت نه تنها آسیب انسانی، بلکه از دست رفتن سرمایه انسانی است. روند خروج نخبگان، دانشگاهیان، هنرمندان و روزنامهنگاران، زیربنای توسعه آینده را تهدید میکند. مهاجرت اجباری، پدیدهای پایدار شده است و افغانستان به یکی از بزرگترین منابع مهاجرت جهانی تبدیل شده است.
سکوت سنگین یا خاموشی پیش از توفان
افغانستانِ تحت اداره طالبان با دورنمایی مبهم و تیره روبرو است. در حالیکه ثباتی نسبی بر کشور حاکم است، اما این ثبات با سرکوب، انزوای بینالمللی، فروپاشی اجتماعی و فقر مزمن همراه است. اگر مسیر کنونی ادامه یابد، کشور بیشتر به یک «جغرافیای خاموش»؛ اما متورم و در حال انفجاربدل خواهد شد؛ جایی که در آن نه صلح واقعی وجود دارد، نه جنگ، اما زخمهای تاریخی همچنان باز خواهند ماند.هرچند در سرزمینی که صدای گوش خراش گلوله ها برای دههها در فضای آن طنین انداز بود، اکنون در آن سکوتی سنگین سایه افکنده است؛ اما این سکوت، به معنای صلح و آرامش واقعی نیست؛ بلکه افغانستانِ امروز گرفتار توفان خاموش و بیصدا است؛ توفانی که دیوارها را نمیشکند، اما استخوانهای روح انسان را خورد میکند. این توفان، «توفان خاموش» است؛ پدیدهای خزنده، فرساینده و بیرحم، که در سایه حاکمیت طالبان، بذر ناامیدی، بیصدایی و نابودی تدریجی را در دل و دماغ مردم می پراکند.
سکوت مرگباری که فریادی های مردم را در گلو های شان شکسته است. با تاسف که افغانستان امروز، جامعهای است، خاموش و بیزبان؛ اما در پشت این خاموشی توفانی نهفته است که به گونه ی غیرمترقبه در حال ظهور است. روزنامهها یا تعطیل و یا به بلندگوی قدرت بدل گشتهاند. شبکههای اجتماعی زیر ذرهبیناند و خبرنگاران یا در تبعید اند و یا در زندان، یا در سکوت خودساختهای فرو رفتهاند. زنان، این ستونهای پنهان جامعه، از مدارس، دانشگاهها، دفاتر و حتا پارکها بیرون رانده شدهاند. هیچ فریادی به گوش نمیرسد، اما درون هر خانه، خشم و اندوهی سرکوب شده در حال انباشت است.
سرزمینی که در واقع مرگ آرام آرزو ها از آن شنیده می شود و مهاجرت، انزوا و فرار از وطن در وجب وجب آن زبانه می کشد.نسلی که با امید بازسازی افغانستان بزرگ شده بود، بیشتر آنان این کشور را ترک کرده اند و بسیاری از آنان در قایقهای قاچاقی و مرزهای بسته سرگردان اند. شماری هنوز هم در صف های طولانی در انتظار ویزا و مغزها در حال فرار اند و قلبهای مردم حال یخزدن است. آنانی که ماندهاند، با رؤیاهای خسته، در کشوری بیآینده زندگی میکنند. توفان خاموش، با هر مهاجرت، بخشی از آینده افغانستان را بیرحمانه شکار می کند و با خود میبرد.
در همین حال دین افراطی تیغ بی رحمی از نیام بیرون کشیده و خاموشی خطرناک فرهنگی را تر افغانستان رقم زده است و جنگ ایدئولوژی با ارزش ها و زیبایی ها با شدت تمام در هر عرصه ادامه دارد. طالبان، زیبایی را گناه میدانند. صدای موسیقی خاموش است، رنگ که فضای شهر ها را زنده می کند، در شهرها محو شده، دیوارهای مدارس دخترانه بیصدا فرو ریخته اند. هیچ پرده تئاتری بالا نمیرود و هیچ گالریای چراغ ندارد. توفان خاموش در حال خاموشکردن فرهنگ است؛ هنری که میتوانست زنده نگه دارد، حالا خود در تابوت سکوت خوابیده است.
در جنین فضای خفقان و کشنده و بیرحم، قدرت مطلقه حاکم است و از حکومت قانونی و مشروعیت نظام و بازخورد و مسئولیت پذیری خبری نیست و در سیاست یک صدایی، همراه با استبداد حاکم است. طالبان، حکومتی ساختهاند که تنها یک زبان دارد و زبان آن هم فرمان است. او در هر فرمان دروازه زنده گی را بر روی مردم افغانستان، بویژه زنان این کشور می بندد و افغانستان را به شهر ارواح بدل می کند. در این کشور نه از شورای ملی و نه از انتخابات خبری است و نه هم از بازخواستگری و نه پاسخگویی.. مردم دردمندانه به تماشای کشور خود نشسته اند، بیآنکه نقشی در آن داشته باشند. توفان خاموش، لحظه ای آغاز شد که مردم از تصمیمگیری درباره سرنوشت شان حذف شدند. مردم در موجی از وحشت، بدون امید به آینده ی تابناک و روشن زنده گی می کنند و زنان در کوچه و بازار ها به نام بی حجابی مورد حمله قرار می گیرند و زیر چتر شریعت هتک حرمت می شوند؛ اما پیامد های این خاموشی؟!
در ظاهر، افغانستان دیگر درگیر جنگ نیست. اما صلح به معتای نبود جنگ نیست؛ بلکه صلح یعنی حضور امید، مشارکت، و امکان ساختن آینده. این در حالی است که در افغانستانِ امروز، تنها چیزی که جریان دارد، فرسایش خاموش است؛ توفانی آرام، اما بیوقفه، که سرمایه انسانی، فرهنگی و اخلاقی این سرزمین را ذرهذره از بین میبرد.
طالبان بدانند که نشنیدن صدای ملت، بالاخره به توفان خاموش و فاجعه باری بدل می شود که آمار ندارد، عنوان نمیشود، خون نمیریزد، اما میکُشد؛ آهسته، بیصدا که عمق و پهنای آن قابل تعریف نیست. هرچند در دل این سکوت صدای ناشنیده ی یک ملت نهفته است؛ صدایی که فریاد نمیزند، اما در سکوت خود بغض تاریخ را پنهان کرده است. هرچند جهانیان این بغض را قربانی بازی های سیاسی و استخباراتی زیر نام تعامل سیاسی با طالبان کرده اند؛ اما به زودی این بغض گلوگیر شکسته می شود و به مثابه ی انفجاری بزرگ در یک رستاخیز ملی چهره نمایان خواهد ساخت. مردم افغانستان بدین باور اند که به زودی جهان بهای تعامل با طالبان را خواهند پرداخت و اما آنگاه دیر خواهد بود.
نتیجه گیری
افغانستان تحت اداره ی طالبان در وضعیت برزخی قرار دارد؛ نه بهطور کامل درگیر جنگ است و نه در مسیر صلح واقعی قرار دارد. ثبات فعلی، بیشتر ناشی از سرکوب بیرحمانه است تا مشروعیت یا همگرایی اجتماعی. بنابراین گفته می توان که آینده ی افغانستان در نبود اصلاحات ساختاری، پذیرش تنوع و تعامل منطقی با جهان، آینده، همچنان در ابهام و بحران قرار خواهد داشت. بنابراین افغانستان امروز، نه در آرامش بلکه در انتظار یک بحران است؛ خاموشیاش از جنس رکود نیست، بلکه نوعی خفگی پیش از انفجار است. تا زمانی که ریشههای بحرانهای ساختاری درمان نشوند و جامعه از حق مشارکت، آموزش، آزادی و توسعه برخوردار نگردد، این «ثبات»، ناپایدار خواهد بود؛ و توفانی که در راه است، ممکن است نه فقط افغانستان، بلکه کل منطقه را در بر بگیرد.
تعامل جهانیان با طالبان که بیشتر ناشی از ترس و ترغیب این کروه برای تغییر مثبت در رویکرد های سیاسی و آموزشی و حقوق بشری است، باتوجه به رویکرد های فریب آلود طالبان در دراز مدت کارساز نیست و از سویی هم زنگوله های یخ زده ی سکوت سنگین کنونی ذوب خواهند شد و طالبان دامنگیر توفانی خواند شد که نظیر اش در تاریخ تکرار نشده است؛ زیرا آنگاه که صبر مردم لبریز شود. در آن صورت انقلاب خود جوش ناشی از آن امری مهار ناپذیر خواهد بود. هرچند نبود یک اپوزوسبون قدرتمند و مورد اعتماد مردم، قیام های مردمی را عقیم می گرداند و مردم بیرحمانه سرکوب خواهد شد؛ اما این گونه حرکت ها قهرمان آفرین اند و رخداد ها به مثابه ی مکتب فرزندان اصیل خویش را به جامعه عرضه می کنند.