ايا محنت سراى كابل و وضع نگونسارش
جنون خيز است اوضاع محيط بى بر و بارش
بيكسو مرد و زن را كشته مييابى و در سويى
تو بينى جاده ها برباد بمب و سرب رگبارش
بسا پير و جوان هر دم كه وقف انتحارى شد
روان از ديده گردد خون دل در وقت ديدارش
از آن روزى كه ديدى كابل زيبا و گلفام را
ز كين بد سرشتانست يكسان با خس و خارش
به باغ بابر و پغمان زيبا يا به گل غندى
به آتش رفته يكسر بوستان و سرو و اشجارش
معاذ الله ازين كشتار و جنگ و گير و دار او
خدا را ظالمان رحمى به حال زار و بيمارش
در اين آوان كه اقبالش مصيبت ميكند دنبال
مگر ايزد شود حامى و محفوظ و نگهدارش
بديدى صايب ار اين حال و روز كابل خود را
بمردى جا به جا از بابت محبوب و دلدارش
زبير واعظى