فریاد
غرق عشق سحری صبحگاهم چکنم
موج توفا نی و بر باد تبا هم چکنم
طا قتم تاق شد از جور فراق یاران
بازهم درره شان دیده براهم چکنم
ازکدا مین غم ازجور جفا شکوه کنم
وای دردا که نشد درد شفاهم چکنم
دل همی در تپش مهر وفا میسوزد
ای دریغا که محکوم جفایم چکنم
راه پرپیچ هدفمند سفر دور دراز
احتیاج قدمی همره راه هم چکنم
مهرو یاری رفیقانه توانایی ما ست
غیرازآن در بدر وبی پنا هم چکنم
کوشش جدی ماوحدت یاری ولیک
غرق غمهای رفیق نیمه راهم چکنم
هیچ چیزی نشد ازعمربقای حاصل
چون سرانجام سفرروبه فناهم چکنم
نمی شرمد
جهان تبه شد خصم جهان نمی شرمد
فلک زبازییُ باز یگران نمی شرمد
زجویهای پراز خون کشتگان زمین
نگاه خیره سر آ سمان نمی شرمد
گلان در آتش توفان کینه پر پر شد
چمن بسوخته وباد خزان نمی شرمد
بدام فتنه ، فتا دست مرغکان چمن
بهیمه از قفس خونچکان نمی شرمد
زپاره پاره تن کشته های غرقه بخون
درنده از رمه نیمه جان نمی شرمد
ز عا جزان فتاده به دا م شیطا نی
نگاه خیره سری خصم آن نمی شرمد
یگا نه راه نجا ت اتحاد آد مها ست
وگرنه دد منش از آدمان نمی شر مد
عبدالوکیل کوچی