شمال خاطرات
رسول پویان
خیال آمیز کردم قصه های شوق گیسویی
شـنـیـدم از شــمال خـاطـراتی نغـمۀ بویی
نشد در کام دل از نوش لبها بادۀ شوقی
شـدم مجروح درد و داغ تیغ تیز ابرویی
ندیدم لحظه یی مهر نگاهی درسحرگاهی
بـیــفــــتـادم بـه دام تـابــدار حـلـقـۀ مویی
چرا دراختلاط و راز دل گفتن نمیکوشند
زبان دوستی و آشـنایی هست خوشخویی
خلوصی را که درذات کمال سادگی یابید
نیابی درطلسم رمزوراز سحر و جادویی
مدارا و شکیبایی و نیکویی سزاوار است
برای دلـربایان در کنار ناز و خوشرویی
نیارد شادمانی و رهایش ثروت و قـدرت
نیـابی امنـیت را در پـنـاه بـرج و بارویی
اگر ازروی اخلاص وعمل یابی دل پاکی
بـیابی گـوهـر وجـدان را در یار دلـجویی
نـشـد درد دل انسـانـیــت هـرگـز درمـانی
نیامد ازدرون جنگ وجنجال هیچ دارویی
پلنگ وگرگ وحشی طینت درندگی دارند
نـبـینی جـز محـبـت در نگاه چـشـم آهویی
هـزاران بارگاه و قـصر شدادی دهم برباد
کنار همدمی در سایه ساری بر لب جویی
4/2/2023