سیمرغ رویا های من
ذلیخا هوس داشت نه عشق
محمدعثمان نجیب
تذکر واجبی:
بر خلاف آن که در زنده گی رسمی و سیاسی و کاری و نظامی خود یک سطر یادداشت نه دارم، اما در زنده گی دنیای محبت خود همه را رو نوشت دارم که بیش ترین شان زمان و مکان خاص هم دارند.
بخش دوم:
نه دلیل الزامی است و نه وجیبه ی آشکارا که باید و باید عاشق شوی یا نه باید عاشق شوی. اما سیر اثرگذاری و ماندگاری های این دو حادثه ی گاه مهربان و گاه شیره کش جان بر تن و روان انسان ها اجتناب ناپذیر است.
هر تعریف علمی و پژوهشی که به عشق بدهی، همان کذب هایی اند که در پیدایش یک چنان عالم درد آفرین و یا روح پرور نهفته اند و همه نه جزء بنای خلقت انسانی و نه برهانی برای امر الهی است. کما این که پروردگار عاطفه ی فطری را نصیب و رکنی از خلقت بشر و هر زاییده شده از دامان پاک مادر ساخته است که در مطالعات خودشناسی و روان شناختی پیدایی و الهی شناسی و الهی باوری می توان به حد اقلی از استنتاجات ادراکی کانون اسرار افریدگار ما دست یافت و جهان ما و تناسب ارتباطات زنجیره یی پایا و ماندگار لازم و ملزوم بودن پیچ در پیچ بودن و در هم آمیخته شدن های خود مان و ماحول متحول مان را درک کرد، مانند کالبد ما و روح ما یا وجودما و هستی یی ما یا ساختار اناتومی ما و نفس کشیدن ما و یا نصب سر ما بر بدن ما برای آدمیت ما و جهان غیر از بشر.
در هیچ کجای این عنایات چیزی به نام عشق را نه می یابی در حالی که وجود دارند، اما قابل لمس و قابل دید و قابل عمل نیستند، بل عامل هر چیزی اند و ما را فاعل فعال یا گمراه کننده و یا هدایت یافته می پندارند….هوس را عشق می نامند..
داستان پردازی تخیلی در افکار عامه و سروده های فولکلور یا کلاسیک و یا حتا مدرن بیش تر اثر پذیر است تا حقیقت ماجرا، دلیل اصلی این اثر پذیری ها نه بود مطالعه ی همه گانی زیستاری پشینیان و یا هم برچسپ زدن ها انتزاعی و فانتزی گونه یی که حالتو به هم می زنند و شاید آن را استعاره می نامند یا تشبیه می نامند و یا تقدیس می نامند، هر چی بنامند و کتاب ها هم انبار کنند و به دری تلنگری بزنند هیچ گاه هم آوایی و هم نگاهی حقیقی نه دارند و اگر استثنایی هم بوده، آفریننده ی اثر هنری یا ادبی یا داستانی و سرودگری و سخن سرایی با فصاحت و بلاغت فقط در پی کارایی آفریدگاری خود اند و تیشه بر ریشه ی اصل می زنند.
باز هم داستان غیر قرآنی حضرت یوسف و ذلیخا:
الاهی ذلیخا عزیزت بمیرد که یوسف بر تخت تحمل نشیند
تناقض حقیقی را بگذاریم به تفاوت توصیفی بیاندیشیم:
ذلیخا بانوی خیانت کار به شوهر و مشوق خیانت سایر زنان به همسران شان بود و عاشق حضرت یوسف نه بود، ذلیخا تشنه کامی هوس رانی با حسن زیبا و جمال فریبای حضرت یوسف را داشت نه عشقی برابر محو شدن خودش، او در عین حالی که همسر عزیز مصر بود و ما روایت های ثابت شده ی خیانت زنان فراعنه های مصر را به شوهران شان داریم، با آن که برای جلوگیری از ورود اجانب در دم و و دست گاه های شان برادران را با خواهران عروسی می کردند، اما سراسر تاریخ روایت شده و مکتوب شده حد اقل از سینوهه دکتر فرعون می رساند که همسر او همبستر ناز برده و غلام خود بود و آن روایات می رسانند، پدر هیچ فرعونی آنی نه بوده که منتسب به نسل فراعنه بوده باشد،
مطالعه ی ترجمه ی شیوای کتاب سینوهه را برای دوستان توصیه ی کنم.
واگردبه ذلیخا ما را نشان می دهد که نغمه سرا های ما و پاشنه طلاهای ما چقدر حقیقت ها را فدای صنعت های شعری و دو پاره یی و چهار پاره یی ها کرده اند تا اثر خود را شیوا بسازند و دل پذیر.
در یک چنان من دانم کاری های عمدی است که نه دانم کاری ها رخ می کشند و حتا به یک پیامبر خدا هم بیش از آن چی قرآن می گوید افتراء بسته اند و میبندند و به قولی حضرت را وسیله ی در آمد های تجارتی خود ساخته و در خط مخالف قرآن روان اند:
ذلیخا دام می گستراند تا کام دل حاصل کند، اگر حضرت یوسف به خدا پناه نه برد و دست به گناه بزند، ذلیخا چی نیاز دارد که خودش را شهره و رسوا سازد؟ آن رابطه ی نامشروع ادامه می داشت و خیال ذلیخا هم راحت می بود و هم چنان همسر عزیز مصر می بود.
حالا کدام منطق دینی و عقلی اجازه می دهد تا یک پیامبر را هم ترازوی یک هوس ران قرار دهیم؟ روایت های تایید شدهی پسا مرگ عزیز مصر و با آن کراهیتی که داستان پردازی شده وجود نه دارند و قبل برا آن را قرآن آگاهی مان می دهد. « … قال معاذالله انه انه ربی یا احسن مثوی انه لایفلح ظالمون…».
در کجا خواندیم که حضرت یوسف دل باخته ی ذلیخا شده و انتظار مرگ عزیز مصر را داشته باشند؟ آن هم برای نشستن در تخت تجمل. کدام شارع و کدام مفسری و کدام روایی که از شخص حضرت یوسف روایت انتظار شان برای مرگ عزیز مصر را کرده است؟ اکر چنان می بود نعوذبالله منا حضرت یوسف خطا کاری می داشتند، پس ما نسل هایی از سلسله ی اولاده های پیامبران منجمله حضرت یوسف هستیم که در سوز نادانی برای توصیف حضرت یوسف به ایشان تهمت می بندیم و به آن افتخار هم می کنیم.
داستان نوشته شده ی حضرت یوسف توسط دیگران اگر بخشی منطبق به احکام قرآن است و اما نه بود استنادات تلفیقی و تقلیدی و من در آوردی آن خلاف آموزه های قرآن به خورد مردم داده شده است.
این جاست که اهمیت نامه نگاری توصیفی از معشوق یا معشوقه ی جانی شکل می گیرد و انطباق آن با داستان ها ونامه نگاری های توصیفی از معشوق حقیقی و عرفانی و روحی و آدم ساز الهی اصلن مجال نه دارد.
شما بزرگ واران اگر منی نادان را افتخار بخشیده و سلسله ی سیاه کاری های من را تعقیب کردید، خواهید خواند که بیش ترین ابنای بشر فقط سوارکاران خرافه ها اند، نه راهیان رسیدن به حقیقت. من عاقل نیستم که بتوانم ادعای دانایی کنم، اما اگر بتوانم در لابلای نشر نامه های حقیقی برخی توضیحات داشته باشم مسر خواهم بود.
قرار است باب سخن حقیقی زنده گی خود را با شما بگشایم، با اهدای آن برای کسی که پس از خدا و پدر و مادرم زنده گی من را متحول ساخت یک ترکیب نامأنوسی از واژه ها را ردیف کرده در تیررس نکاه های عالمانه ی شما قرار می دهم.
من عاشق چند بعدی هستم و معشوقان زیادی دارم، اما معشوق اصلی وصلت من الحمدالله در کنارم است حاصل وصلت ما هم گل خوشه های رنگین کمانی از عنایات الهی.
باغبان تازه کاری ام در باغ ستانی از باغ دار باوقاری که در استخدام اش در آمدم.
من از مزاری به شما توشه هایی می آورم که امانی به من داده است… خدایا کمکی برای درست رسانی توشه ها عنایت بفرما… آمین یارب العالمین.
برای پاس داشت از خاطرات خاطر خواه خود محتویات را به همان روشی که در زمان آن های معین نگاشته شده اند تقدیم تان می کنم، با آن که می دانم، بیماری فراوان نوشتاری مستعد به تزریق داروی نقد دارند.
آغاز دوباره ی اول و آخر به نام خدا:
۲۷ سال پیش
(1)
… این توشه یاد نامه یی است از بزرگترین داشتنی های زنده گی ام که باید در رهگذار محبت تو نثار شوند.
هر انچی در ان به رشتهٔ تحریر در امده یا می اید همه اش تراوش احساس و نیات اخلاصمند من نسبت به محبت توست.
وقتی لحظات دقایق و ایام پرملال و جنجال بر انگیز را در نگارش هر پاراگراف هر صفحه و هر متن گذرانده ام تصورم ان بوده که تو با امانت داری و استواری در حالیکه باید نبشته هایی و یادهایی از خاطرات خاطرخواه دوران محبت را در آن داشته باشی و بیابی تا شعلهٔ بر افروخته محبت مان را فروزانتر نگهدارد مطالعه کنی.
گر چی این اهدا از نخستین روز های رهیابی محبت مان برای تو است، اما این یاد کار شام 24/23 جدی 1372 ساعت 6 و 40 دقیقه در منزل تان تحریر شد. احترام نجیب امضا
(2)
فکر می کنم ضرورتی در تاکید برای حفظ و نگهداری ان نباشد چون خودت سلیقهٔ خاص خود را داری احترام نجیب امضا 23 جدی 1372
ادامه دارد…