زندگی جاودان
رسول پویان
به چند رنگ و رقـم آسـمان را دیدم
نــــوای بـــرکه و آب روان را دیدم
به روی آب دمی بـود جرجر باران
هـوای سرد و شـمور وزان را دیدم
سپس درخشش نرم ولطیف ظاهرشد
شمیم بارش و خاک و چمان را دیدم
ز پشت ابـر سیه آفتاب چهـره گشود
تبسـم خـوش رنگـیـن کـمان را دیدم
پیاده گردی و ورزش را که بگزیدم
ســلامـتـــی و دم رایــگان را دیــدم
گمان مبـر که چـرخ فلک کـنـد پیرم
ز دل انـرژی طـبــع جـوان را دیـدم
هنوز شام هـری شـاد می کند دل را
درین غـروب غـریب یاد آن را دیدم
زکاج و سرو رسا سایبان می سازم
بـه روی پشـته رخ ارغـوان را دیدم
هزار ناوک مژگان خورده ام در دل
بسا که سـوزش و درد سنان را دیدم
بـه گــوش دل بـشـنـیــدم نـالۀ دل را
بـه چشم سـر، ولی؛ امتحـان را دیدم
به صد امید بـه دیدار دل دویـدم پـار
کـنـار چـشـمه سـراب گـمان را دیدم
ز راه عشـق و وفا هیچ برنمی گردم
اگـرچه رنج کـران تا کـران را دیدم
نشد کام دل ارچه ز وعده ها حاصل
در عـشـق زنــدگی جـاودان را دیدم
مرا که عشق و صفا ومحبتست آیین
درآن زمین و زمان و جهان را دیدم
فسانـه های کهن خاطرات زنده کنند
بسـی حماسـه و بس داسـتان را دیدم
بـدود شـهـپر سیمرغِ کـوه قـاف کنید
کـزو پــــرورش دســـتـان را دیـــدم
مرا ز هیبت دیوان دون چه ترسانید
نـبرد تهمتن و هـفـت خـوان را دیدم
ز چشم نیکی وآزادگی جهان را بین
در آن خـلـوص دل عاشـقان را دیدم