زخمِ تبر
***
هر درختی ، از تَبَر در باغ
شد تنی ، بر آن هزاران داغ
زرد شد، از شاخه ، برگش ریخت
رستنی ،هر چه در آن ، خشکید
سوخت بر او آسمان را دل
و زمین بر حالِ او بگریست
باغبان را گو
نجنبی گر
تا که اندک فرصتی
باقی ست؟
بر تبر زن گر نبدی ره
گر نگیری آن تبر از دست
سرنوشتِ باغ
دانی چیست؟
مردن و
نامش
نهادن زیست!
***
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)