دهل جدیدی بر گردن داودزی دهلنواز سابق انداختند

اتن اول را یونس قانونی اجرا میکند تا بهجایی برسدمحمدعثمان نجیب
جنگیدن تنها با جنگابزار و نبرد با دشمن در آوردگاههای رزم نیست. جنگیدن برای پایا بودن شناسه و هویت، جنگیدن برای آزادی و آزادزیستی، جنگیدن برای نگهداری ارزشمندی های شخصیتی، جنگیدن با نفس و جنگیدن برایجلوگیری از ظلم ظالم بر مظلوم همه جنگ است و نیاز زندهگی به جنگیدن، پس بجنگ تا زنده بمانی، بجنگید تا زنده بمانید و بجنگیم تا زنده بمانیم و در رأس کشور داری. کشور ما به راستی تاریخ پر افتخاری داشته، مثلاً: کابل سرزمینی که پیش از خیانت یعقوب لیث صفار به رتبیل شاه و پیش از اسلام آوردن، پهنای آن تا زرنج و بست و هر سوی دگری بود و زمانی شاهان آن با برهمن بودن و یا هندو باوری از متجاوزان و اعراب جزیه میگرفتند و ایشان را به معذرت خواهی و گروگاندهیوامیداشتند حالا در چه حال است. گذر زمان در حد اقل سه ده سال اخیر نشان داده که قدرت و تکیهزدن برخیها در قدرت یک عشق جنونآميز و یک آرزوی مهار ناشدنی تا روز مرگ است. بسیاری از آنانی که خود شان را پوشش اصالت جهادی داده و در شمار رهبران!؟ درجه یک تا چهار گروه های جهادی قرار دارند. مگر هرگز شأن رهبر چی که توانایی یک سرگروه یا گروهبانی را هم نهدارند. رده اولهای شان را که همه دیدیم. رده دومهای شان مانند قانونی و داودزی که نه سیاست میدانند و خرد رهبری دارند. اینگونه مارمولکها تنها به نفع خود و خانهوادههای شان هر سویی در جهش اند. ثبوت گفتار من مصاحبهی گویا دوران جهاد آقای قانونی است که برای انفجار بندها و پایههای برق کنفرانس داد. قانونی این تشخیص را نه داشت که آینده را هم میاندیشید، چون هیچ کدام اینان به پیروزی و رسیدن به قدرت باور نهداشتند. اگر خطای دکتر نجیب و همکاری ناگزیری بخش بزرگی از منسوبان و رهبران سیاسی قوای مسلح و دولت و حزب حاکم ما نهمیبود، جهادیها دگر انتظاری برای رسیدن به قدرت نهداشتند. رحیم وردک آن جنرال ارکانحرب وطنفروش یک گام پیشتر از قانونی گذاشته و برای تخریب بند برق نغلو و سروبی با مواد منفجره آمده بود که سرانجام از سوی دو تا قوماندان بیسواد، مگر با احساس محلی به نام های چمن و قلم برگشتانده شد. اما رحیم وردک مانند قانونی نابخردی نه داشت که از خود سندی بگذارد تا روزی افشا شود. اگر چمن و قلم این روایت را نه میکردند و من به گوشهای خودم نهمیشنیدم، هرگز آن جنایت رحیم وردک افشا نه میشد. داوودزی که پسا ۲۰۰۱ ظهور کرد، دزد با پشتارهی گورستان شهر بود و مستند تسلیم شدن میلیونها دلار از ایران توسط وی را دیدیم که تا افشا شدن آن نه کرزی و نه داوودزی سخن برلب نیاورده بودند.
قانونی که راه چور را بعد از ۲۰۰۱ پیدا کرد و خدا برایش داد که قهرمان ملی شهید شد. کرزی جهادیی که ترکاری فروش در پشاور بود تا قصر سفید راه یافت و اکنون در میان رؤسای جمهور دزد، سرمایهدارترین شان است. اینان درک کردند که چپاول بدون قدرت و قدرت بدون حمایت یکدگر به دست نه میآید. قانونی که داماد جلیلیهاست، خودش را یکپای پیش از دگران به قدرت دوم میبیند تا آنجا که ذلیلانه برپذیرش کرسی دوم قانع شد. برای وی مهم داشتن کرسی بود و است. نه هویت و نه شرف و نه تبار و نه مردم. من حیران به این گروههایی استم که باداشتنن پیشینهی نه چندان دور از برخوردهای خبیثانهی سیاسیونی چون کرزی و غنی در از بین بردن اقتدار سیاسی و اجتماعی و رزمی خودشان و مناطق شان باز هم چرا از دگرپرستی و قرار دادن دگران در رأس دفاع میکنند؟ برگزیدن داوودزی یا قانونی دزد در هر بخشی از مقاومتها و شوراهای نجات معنای هراس از آمریکا و تبار دایم حاکم است که غیر حاکمان هرگز به داشتن اقتدار در رأس اندیشه نهداشته و نه دارند. این به آن معنا که اگر آوازههای دروغین سرچوک راست باشند و خلیفهی حقانی آن تروریست آدمکش نامدار از سوی آمریکا در رأس خلافت طالبانی گماشته شود، این صاحب اقتدارهای دیروز باپیشینهی با افتخار حزبی و دولتی در دههی شصت هم حاضر به اطاعت از وی و کارکردن در یک نظام احتمالاً ضعیف دگر پذیر و بیشتر یکتبارپذیر اند. شرم است به خدا اگر چنین کنند. من که این سروصدای رسانهیی را شنیدم، سری زدم به بایگانیهای نوشته هایم تا بیابم چه کرده ام ؟ دیدم که به هر گاهی یادداشتی و پیامی و نامهیی بین هفت تا ده سال پسین برای هر یک از آن آقایان دیروز نوشته ام که روزی همکار هم بودیم و به کارکردهای مان افتخار میکردیم و کرسی و قدرت مطمح نظر ما نه بود. ما که به هر رو مردمان پایان رتبهیی بودیم این دگران را چی شد که هلاک قدرتهای نمایشی بیصلاحیت اند؟ من اینجا چند یادداشت شخصی کوتاه را که برای برخیهای شان هفت سال پیش نوشته ام بازرسانی میکنم.
۱- خطاب به آنانی که خود را رهبران سیاسی میتراشند:
جنرال دوستم که اقتدار قابل هراس به سلطه گرایان، استاد عطا محمد نور که حالا در سکوت و استاد محقق که به گونه یی در انزوا است و هر سه را با طلسم دسیسه بسته اند، باید اگاه و هوشیار باشند که تحرکات علیه شمال به گونهی بی پیشینه حتا بدتر و خشن از دوران محمد گل مومند و عبدالرحمان، از جانب ارگ و شورای امنیت آن با استمداد از باداران غربی شان به خصوص آمریکا به مقاصد مختلف داخلی و خارجی از جمله تضعیف موقعیت های شما و ایجاد تقابل برای فرصت سازی جا به جایی های داعشی و طالبانی، فرافگنی های سرحدی علیه کشور های همسایه و روسیه با مهندسی کامل انتخابات تقلبی و ضربه زدن به محور های اقتدار شما در جریان است. خبری در شبکه های اجتماعی درز کرده که گویا جمعه خان همدرد، اهلی و مدنی!؟ شده و به اصطلاح به مبارزات سیاسی در بلخ آغاز کرده است. دیو صفتی، را زیر این پوشش برای مشتعل نگهداشتن آتش خشم و نفرت و جنگ و جاگزین سازی پلان های پاکستان از طریق گلب الدین و به همکاری ارگ و ایادی شیطان صفت شان بر گزیده اند. هوشیار باشید.
۲- مشورهی من به شما آقای جنرال دوستم!
به حیث یکی از دوستان بسیار و بسیار سابقهی تان که حتا به خاطر دوستی تان یک بار توسط مرحوم وطنجار در ایام اوج تنش های کابل بلخ ، و یک بار هم در ماه های پنجم و ششم پس از سقوط ناگزیری دولت داکتر صاحب نجیب، یک بار هم توسط نیروهای امنیتی وابسته به ریاست شش امنیت ملی در شروع حاکمیت مجاهدین به اتهام گویا سپردن کمرههای دولتی به شما تا مرز زندان رفتم و یک بار هم ازمنجلاب توطئهی مرگ خود که طراح آن همین ایشچی و سیدکامل و سخی فیضی مشهور به سخی مرغک و ضیای ترجمان بودند و ایشچی در دوران شورای عالی نظامی صفحات شمال بیشتر به انجنیر احمد مشهور و معاون ولایت بلخ بود، به لطف خدا رهیدم، دوستانه میگویم:
من اگر به جای شما بودم، نه برای رفتن به کابل، بلکه به دریافت روشهای ریشه کردن توطئه و باز کردن در گفت و گو با جامعهی بین المللی، ناتو و رهبری حمایت قاطع اقدام میکردم. شما که جایگاه بلند شناخت در جامعهی بینالمللی، صلاحیت، کفایت و تجارب بیشتر از من دارید، هر اقدامی را کرده باشید. ولی اعتماد دوباره به غنی اشتباهی خواهد بود که جبران آن با خطراتگونهگون فرا راه تان همراه داشته و حتا غیر منتفی است. مگر این که جامعهی بینالمللی ضمانت جدی و معتبر اجرایی جلوگیری از دسیسه علیه شما را بدهد. تکرار حوادث تاریخ، اشتباه دردناک است. آن هم به کمتر از یک سال دیگر. تا آن زمان هدایت آرایش نیروهای مردمی را در چوکات آگاهی های مدنی به رهبری و هستهی مرکزی جنبش و جبههی نجاتملی به شرکت استادان عطامحمد نور و محمدمحقق و توسعهی روابط با نیروهای ملی اندیش سراسر کشور و فرماندهان و رزمندهگان تان به شمول فرزند ارشد تان صادر کنید. حالا که انتخابات ریاست جمهوری و شورای ملی نزدیک است، احساس ضرورت ارگ به شما زیادتر شده که بازهم یک ترفند است. از بودن بی اثر در داخل کشور، اقامت مؤقت و رهبری عاقلانه از خارج به مراتب بهتر است. تاریخ مبارزات سیاسی جهان و رهبران بزرگ ملی کشور ها این موارد را به تکرار حتا از داخل زندانها ثابت ساخته اند. مشاوران دور اندیش و خبیر بر گزینید. اگر هم تصمیم تان برای رفتن جدی است، تمام تدابیر امنیتی و مقابله با دسایس احتمالی را که دور از تصور هم نیست در اولویت تان داشته باشید. سر آشتی با یاران دیروز تان را بگیرید که مردانه در هر رزمگاهی حمایت تان کردند. بدرود دوست و برادرتان محمدعثمان نجیب.
۳-برخی دوستان گرامی ما برای پس نه ماندن از کاروان نوشتار، نا آگاهانه صدمه به کهننگاری ها میزنند و بیشتر بر مبنای احساسی روایت میکنند، به خصوص در مورد رابطهها بین آقایان مارشال دوستم و جنرال ملک. من موافق برخی نوشته های تحقیقی استم. اما باید برای کهننگاری و روایات مستندات قابل قبول و در عدم موجودیت آنها نشانی های دقیق و نشانههای لازم ارایه شوند. بخش اعظم جنجال های جنبش ملی اسلامی افغانستان به کار های عملی مهره های نفوذی سازمان های استخبارات پاکستان و ایران و اوزبیکستان و گاهی ترکیه و ترکمنستان در جنبش ملی مرتبط است که از کلان کشور ها هدایت میشدند. دخالت های عمدی و تصامیم عاجل برای درگیری ها و انشعاب ها و انقطاعات و زیر و رو شدنها از هر دو طرف مطرح نه بود و هر دو سو شکار بازی های پیچیدهی استخباراتی شدند. اقدام و همکاری به موقع قهرمان ملی و قبولی پیشنهاد کمک به هر دو طرف و یا یک طرف بسیار تعیین کننده بوده، در غیرِ صورت عمق فاجعه همه را میبلعید. تاریخ چیزی نيست که در سلطنت های افعانستان نوشته شده و تنها جنگ و کشتار را روایت کرده. تاریخ آسیبشناسی های پنهان دارد. شاید این نوشته سبب پریشانی برخیها شود. مگر پژوهشهای تازهی تاریخ حتا اسکندر را دوباره شناسی کرده که ما سالها افسانهی دروغ او را شنیدیم و خواندیم و روایت کردیم. اگر میخواستید بالای من عتاب کنید، به جای پتهکه کردن بالای من بروید سری به تاریخ مدرن بزنید. کار دشواری هم نيست. همه چیز در زیر انگشتان و همین تلفن های هوشمند تان است.
نیمچه ملاها و نیمچه باسوادان کشور ما را برباد کردند:
میدانیم که بیش از سی سال است گروههایی کشور ما را در انحصار داشته، دین و وطنِ ما را دو گروه بیشتر ضربه زدند و تباه کردند. نیمچه ملا و نیمچه گویا دانایان نادانی برخیهای دیگر. اولی قاعدهی بغدادی را ختم نه کرد دست بر منبر انداخت و هر چی جهالت داشت به خورد مردم داد. دومی نیمچه دانای نادانی که فکر میکنند باید بنویسند یا بگویند هر چرندی را اعم از سیاست و دین و اجتماع. در حالیکه گاهی با ابراز دیدهگاه متبحرانه و عالمانهی!؟ خود حتا نادانسته به خود ضربه میزنند. خود را دیندار یا سیاس میدانند مانند قانونی. پس نه با دین شوخی کنید و نه با دنیا، نه با سرنوشت ما مردم. یک جملهی ترکیبی از دو واژه بسازید اما عاقلانه. ما برای بیخردی هست نه شده ایم و خلقت ما هم نابخردانه نهبوده است که نه دانیم شما در جهان سیاست چقدر ناکام و ناچار و بیمقدارید. بدرود