جنگ روانی و نقش آن در جنگهای افغانستان و اوکراین
از این جنگ ها کی سود می برد؟
برای درک و شناخت بیشتر و بهتر از نقش و شباهت های جنگ روانی در جنگهای افغانستان و اوکراین بهتر است تا نخست این مولفه ویا مقوله یعنی جنگ روانی ( Psychological warfare) را با استفاده از دانشنامه ها و پژوهش های به نشر رسیده در انترنت به گونه فشرده بکاویم و به بررسی بگیریم.
جنگ در معنی منحصر به فرد خود دو گونه است: جنگ فیزیکی و جنگ روانی. جنگ فیزیکی امر کاملن شناخته شده است ولی معنی جنگ روانی در دیدگاه بسیاری از مردم ناشناخته مانده است. تاریخچه جنگ روانی را می توان به سالها و تمدن های اولیه انسان بازگرداند. قبایل و افراد در زمان جنگها و مبارزه ها با یکدیگر برعلاوه عملیه جنگیدن (فیزیکی) از اداها و نمودهای خاص نیز برای ترسانیدن حریف استفاده می بردند و در دل حریف رعب و وحشت ایجاد می کردند تا از نابودی خود جلوگیری نمایند.
به اعتقاد تاریخ نگاران، عملیات روانی سابقه یی به قدامت تاریخ بشر دارد. محققان زیادی در پی یافتن قدیمی ترین نمونه های استفاده از جنگ روانی بوده اند. در این باره «پل لاین بارکر» سابقه جنگ روانی را به جنگ کیدئون یا مادها نسبت می دهد. در این جنگ، کیدئون برخلاف رسوم نظامی زمان خود که هر دسته صد نفره یک مشعل داشت، به هر یک از سپاهیان مشعلی داد و این توهم را در ذهن دشمن ایجاد کرد که شمار افرادش، صد برابر میزان واقعی است. در نتیجه توانست بدون هیچ درگیری به پیروزی دست یابد. از این زمان به بعد به تدریج این اعتقاد پدید آمد که هر جنگ دست کم در دو جبهه رخ می دهد: میدان نبرد و آذهان عمومی.
برعلاوه هر زمانی که تبلیغات جنگی و یا جنگ روانی واکاوی می گردد، مشاهده می شود که اولین بار «سان تانسوی» چینی در کتابش به نام «هنر جنگ» پنج قرن قبل از میلاد، بدان پرداخته و در دیدگاهش به اهمیت و جایگاه تبلیغات بر پیروزی جنگ توجه کرده است. از آن زمان تا کنون این عرصه مورد توجه و علاقه ی سرداران جنگ، متخصصان و اندیشمندان نظامی و امنیتی نیز بوده است. اما برای اولین بار تبلیغات در جنگ اول جهانی بخشی از استراتژی و مدیریت جنگ و شامل پلان نظامی شد. استراتژیست های نظامی، مدیران پلانگذاری و روان شناسان، جنگ اطلاعاتی و تبلیغاتی را مهم دانسته و به خاطر استفاده موثر از این عرصه در صدد تشکیلات مشخص برای آن شدند.
از نمونه های جالب توجه و گسترده جنگ روانی در سده بیستم میلادی می توان به جنگ جهانی دوم اشاره کرد. هنگامی که در سال 1939 محققان آلمانی به منظور توجیه شکست کشورشان در جنگ جهانی اول اعلام کردند: غفلت آلمان از سلاح تبلیغات و استفاده موثر رقیبان از آن سلاح از مهمترین دلایل شکست آنان بوده است و در واقع خبر از حضور گسترده ابزار تاثیرگذاری روانی در صحنه سیاست و نظامی گری میدانند. وقوع تحولاتی چون تشکیل وزارت تبلیغات در آلمان و سازمان های موسوم به جنگ روانی در تبلیغات جنگی در دیگر کشورها، تصدیق عملی این ادعا بود. پس از آن مساله جنگ روانی به شدت مورد توجه امریکایی ها نیز قرار گرفت که پس از اتمام جنگ جهانی دوم به همراه شوروی که خود را ابر قدرت جهان می دانستند تا جایی که آن ها در کنار استراتژی نظامی، سیاسی و اقتصادی، اصطلاح «سایکو استراتژی» یا راهبرد روانی را طرح و عملن بیان کردند که عنصر روانی از مساله زمان جنگ فراتر است و در هنگام صلح نیز باید به آن توجه شود.
در چند دهه اخیر که رسانه ها و اطلاعات رشد بسیار زیادی کرده اند و به قولی انفجار اطلاعات رخ داده است، دیگر جنگ روانی یک امر عادی و پیش پاافتاده برای بقاء به شمار نمی رود، بل اینکه نبردی است برای تسلط بر افکار و اذهان عامه. حال این نبرد می تواند برای برتری بر یک کلیت باشد ویا می تواند تنها برای قبولاندن چیز جزئی در ذهن مردم باشد. بعد از گذرهای اخیر در جهان و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم دکترین های مختلفی برای ایجاد جنگ روانی و به چالش کشیدن اذهان به وجود آمده است. از سخنرانی های مهیج هیتلر در مقابل سپاهیانش که به نوعی هیچان گرایی نازیستی منجر می شد تا پیام های کوتاه و به ظاهر بی اهمیتی که هر روزه از تلویزیون های ملی و جهانی پخش می شوند و به ترتیب خاص افکار و سیاست ها را جهت گیری شده به مردم تحویل می دهند. نقش مردم در باور کردن یا نکردن این فوران های اطلاعاتی زیاد مورد اهمیت نیست، زیرا به هر ترتیبی که شده این اطلاعات جهت گیری شده به خورد مخاطب (چه قبول فردی و چه قبول اجتماعی) داده می شود.
ما در دوره یی زنده گی میکنیم که رسانه ها و نهاد های بین المللی، رشد بسیار زیادی کرده اند و دیگر مانند سالهای پیش، تنها یک خبرگزاری بزرگ یا یک سرویس خاص به نقل اطلاعات نمی پردازد، از طرفی انفجار اطلاعات و همه گیر شدن اینترنت، مجال سرعت در پردازش و انتقال اطلاعات را نیز فراهم کرده و از جانبی فضای بی انتهای اینترنت، امکان انتقال درست تر و تفسیر شده تر اطلاعات را به مخاطبین فراهم آورده است. این انحصاری نبودن، امکان جنگ رسانه یی را از راه های گوناگون برای دولت ها محدود کرده است و دیگر به آنها اجازه این را نمی دهد که بنا بر خواست خود تفسیر اطلاعات نادرست را برای مردم بازگو کنند.
استفاده از روش های جنگ روانی با توجه به پیشرفت علم و تکنالوژی، بیشتر و بهتر شده است. اکنون جنگ روانی در همه یی عرصه ها از جمله نظامی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جایگاه ویژه یی دارد.
ما هر روز شاهد جنگ روانی بسیار گسترده در سطح جهان از جانب دولت ها برای تسخیر اذهان عامه که همه عرصه های زنده گی را در بر می گیرد، بوده ایم. مردم افغانستان در دهه هشتاد میلادی برای نخستین بار با یک چنین جنگ بی نهایت مدهش و تخریب کننده روانی قرار گرفتند. ایالات متحده امریکا با کشورهای غربی و شرکای شان شامل کشورهای اسلامی خلیج، عربستان، ایران، پاکستان، چین و بخش بزرگی از کشورهای دیگر با همنوایی تمام نهاد های بین المللی و در مخالفت با ورود قطعات نظامی اتحاد شوروی در افغانستان یک جنگ بسیار بزرگ و گسترده روانی را در تمام عرصه ها و در سطح جهانی، علیه اتحاد شوروی و افغانستان سازماندهی و مدیریت کردند. جهان و به ویژه مردم افغانستان زیر بمباردمان بدون وقفه تبلیغاتی دستگاه های ارتباط جمعی جهان قرار گرفتند. برای این جنگ بسیار بزرگ، با ارزیابی های دقیق و با در نظرداشت ویژه گی های روانی و فرهنگی مردم افغانستان شعار های مناسب و فریبنده یی را مطرح کردند. آنها اهداف واقعی شان را در زیر شعارهای فرینده و گمراه کننده به نام “دین در خطر است”، “جهاد مقدس است”، ” جنگ و مبارزه برای آزادی و استقلال” ، “اشغال افغانستان توسط قشون سرخ” و ده ها شعار فریبنده دیگر بر روح و روان مردم متدین و دور نگهداشته شده از مزایای مدنیت و سوادکافی، و همچنان وابستگی آنها به خوانین و روحانیون چنان اثر کوبنده گذاشته که حتا تا امروز بقایای آن در ذهن و روان مردم باقی مانده است. در زیر این بمباردمان کوبنده توسط دستگاه های تبلیغاتی یک سر و صد هزار زبان ، حتا بخش بزرگی از روشنفکران، آگاهان و دانش آموخته گان جامعه نیز به گونه یی خلاف منافع ملی و مصالح علیای کشور عمل کردند و در خدمت نهاد های استخباراتی قرار گرفتند. در نتیجه این جنگ عظیم روانی، ملیون ها فرزند این کشور کشته، آواره و دربدر شدند. بیش از چهار دهه است که آتش خانمانسوز افروخته شده در افغانستان، هنوز هم شعله ور است. حالا بخش بزرگی از مردم می دانند که قربانی منافع و آزمندی های کشور های همسایه و قدرت های بزرگ جهانی شده اند و در نهایت به دستور دستگاه های مهیب استخبارات منطقه یی و جهانی در راس سی آی ای و آی اس آی و برای تامین منافع آن کشورها و به ویژه منافع استراتژیک پاکستان هست و بود خویش را از دست داده اند. چهره های ساخته شده در بمباردمان تبلیغاتی و مشهور به “قهرمانان آزادی و استقلال” و “رهبران جهاد مقدس” پس از آن همه هیاهوی بزرگ، به چهره های منفور، مزدور، سفاک، بدنام و فاسد شناخته شده اند. پس از این همه سالها و در زیر بمباردمان تبلیغاتی و اطلاعاتی نهاد های استخباراتی، افغانستان در چنان وضعیت و موقعیتی قرار گرفته است که پاکستانیزه شدن آن بطور جدی مطرح گردیده است و نماینده دیپلوماتیک این کشور با کمال بی حیایی و پررویی به صفت “وایسرای کابل” با مقام های دولت نام نهاد دید و بازدید دارد و امر و نهی میکند. این خفت و ذلت برای مردم افغانستان غیر قابل تحمل است.
جهان بار دیگر شاهد یک جنگ بی نهایت عظیم روانی، جنگ اطلاعاتی و تبلیغاتی در ارتباط به مسایل اوکراین است. هر چند این جنگ مبتنی بر استراتژی، تکتیک ها، روشها و میتودهای است که مشخصه جنگ های روانی امروز اند؛ ولی پیچیده تر و گسترده تر از جنگ روانی در افغانستان دهه هشتاد می باشد. بار دیگر به بهانه آتشی که خود در اوکراین افروخته اند و هر روز آن را شعله ورتر می سازند، چنانچه همین آتش را در افغانستان دهه هشتاد نیز به خاطر به دام انداختن اتحاد شوروی و به گمان خودشان غرق ساختن در “باتلاق افغانستان” افروخته بودند، با تمام امکانات دست به کار شده اند و می خواهند این بار اوکراین را به “باتلاق روسیه” مبدل سازند. دولت امریکا و شرکا این بار ملت دیگری را به خاطر منافع استراتژیک خویش به قربانگاه برده است. بی دریغ آتش این جنگ مدهش به روسیه و اروپا که هر دو تازه قد برافراشته و می خواستند به مثابه قدرت های بزرگ و نو ظهور جهانی سر برافرازند، سخت آسیب می رساند و اقتصاد رو به توسعه و رشد آنها را بطرف بحران و سقوط جدی می برد. بحران تمام عیار ناشی از تداوم و گسترش جنک در اوکراین و تبعات ناشی از آن، به ویژه بحران انرژی و افزایش سرسام آور قیمت نفت و گاز و همچنان سیل آواره گان و پناهنده گان بر سطح زنده گی، و رشد اقتصادی و اجتماعی کشورهای اروپایی سخت تاثیر منفی می گذارد و آنها را بیشتر از پیش محتاج و وابسته به امریکا می سازد.
در چنین حالت و وضعیت، کی ها از این جنگ نفع می برند؟
مدتی پیش از این، در دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ کشور های اروپایی زیر فشار جدی قرار داشتند که سهم عضویت شان را در سازمان اتلانتیک شمالی یا ناتو تا سطح دو درصد عواید نا خالص ملی شان افزایش دهند و در غیر آن امریکا بخش عمده مصارفی را که در این زمینه به عهده دارد نمی پردازد و خطر انحلال ناتو نیز مطرح شده بود. شمار زیادی از این کشورها به پذیرش این درخواست تن ندادند؛ ولی حالا با تشدید بحران و افروختن جنگ در اوکراین، بخش بزرگی از کشور های اروپایی بودجه نظامی شان را به نحوی سرسام آوری بلند برده اند. آلمان این بودجه را از سطح پنجاه ملیارد یورو به یک صد ملیارد یورو بلند برده است. به همین ترتیب اکثر کشور های غربی مصارف نظامی شان را دوچند ساخته اند. این ملیارد ها ملیارد دالر افزایش در سطح بودجه نظامی این کشورها هزینه خریداری تسلیحات مدرن و بسیار قیمتی از امریکا می گردد. در حقیقت مجتمع نظامی ـ صنعتی امریکا و رهبران آن که گردانندگان اصلی سیاست ها و استراتژی های جنگی امریکا به منظور حفظ تسلط بلا منازع آن کشور در جهان اند، از وضعیت پیش آمده کنونی سود خیلی های بزرگ و غیرقابل باوری را به دست می آورند. برعلاوه بورس سهام امریکا در بسیاری عرصه ها نیز سیر تند صعودی داشته است.
پس می توان گفت که از جنگ اوکراین که به بربادی این کشور می انجامد و هر روز شهر های آن ویران، مردم آن کشته و آواره می شوند و در دم تیز تیغ این جنگ فرسایشی قرار گرفته اند و به سرنوشت مردم و کشور افغانستان مواجه اند، صرف امریکا سود می برد.
امیدوارم عقلانیت و تدبیر، اتحاد و همبسته گی جهانی نیروهای ضد جنگ، سرانجام بر جنگ افروزان فایق آیند.
دستگیر صادقی