بختیار علی محمد
استاد “بختیار علی محمد” (به کُردی: بەختیار عەلی موحهمهد)، شناخته شده به “بختیار علی”، نویسنده، شاعر، مقالهنویس و روزنامهنگار کُرد، زادهی ۸ آگوست ۱۹۶۰ میلادی، در سلیمانیهی اقلیم کردستان است، که اکنون و از سال ۱۹۹۶ میلادی، در آلمان زندگی میکند.
از او که بسیاری او را حرفهایترین نویسندهی کُردزبان میدانند، تاکنون آثار زیر منتشر شده است:
– نخستین رمان او به نام «مرگ تک فرزند دوم» (مهرگی تاقانهی دووهم) در سال ۱۹۹۷ در سوئد منتشر شد.
– دومین رمانش غروب پروانه (ئێوارهی پهروانه) در سال ۱۹۹۸ از سوی انتشاراتی رهند در استکهلم سوئد مناشر شد.
– سومین اثرش، رمان «آخرین انار دنیا» (دواههمین ههناری دونیا) در سال ۲۰۰۲ در سلیمانیه به چاپ رسید.
– شهر نوازندگان سپید (به کُردی: شاری مۆسیقارە سپییەکان)، ۲۰۰۶
– غزلنویس و باغهای خیال (به کُردی: خەزەڵنووس و باخەکانی خەیاڵ)، ۲۰۰۸
– قصر پرندگان غمگین (به کُردی: کۆشکی باڵندە غەمگینەکان)، ۲۰۰۹
– عمویم جمشید خان، (به کُردی: جهمشید خانی مامەم)، ۲۰۱۰
– کشتی فرشتگان (به کُردی: کەشتیی فریشتەکان)، ۲۰۱۲
– ابرهای دانیال (به کُردی: هەورەکانی دانیال)، ۲۰۱۵
– مجموعه شعر گناه و کارناوال (به کُردی: گوناهو کەرنەڤال)
– مجموعه اشعار (به کُردی: کۆی بەرھەمە شێعرییەکان) (کلیهی اشعار ۱۹۸۳–۱۹۹۸)
– کولی و ستارگان (به کُردی: بۆھیمی و ئەستێرەکان)
– کار در جنگلهای بهشت (به کُردی: ئیشکردن لە دارستانەکانی فیردەوس دا)
– تا ماتم گل… تا خون فرشته (به کُردی: تا ماتەمی گوڵ… تا خوێنی فریشتە) (کلیهی اشعار ۱۹۸۳–۲۰۰۴)، ۲۰۰۴
– ایمان و جنگاورانش (به کُردی: ئیمان و جەنگاوەرانی)
– پاسخهایی در دوران غیاب پرسشها (به کُردی: وەلام لە رۆژگاری ون بوونی پرسیار دا) (سیزده مصاحبه با نویسنده)
– خواننده کشنده (به کُردی: خوێنەری کوشندە)
– طعم مرگدوستی (به کُردی: چێژی مەرگدۆستی)
– سیب سوم (به کُردی: سێوی سێهەم)
و…
◇ نمونهی اشعار:
(۱)
ای کاش، مغازهای کوچک داشتم
پر از خوشبختی،
تا همهی آنها را به حراج میگذاشتم.
(۲)
همهی غروبهای وطنم زشتاند!
چونکه هیچ دختری،
نمیتواند به میل خودش
در خیابانهای شهر قدم بزند…
(۳)
حق من نیست که چنین دلتنگ تو باشم!
اما براستی مگر حقی هم هست؟!
(۴)
اگر دختری داشته باشم،
هر لحظه بازخواستش نخواهم کرد که کجا بودی؟
کجا رفتی؟!
به خودم اجازه نمیدهم که
خرت و پرتهایش را زیر و رو کنم،
لیکن، هر صبح،
بالشتش را نگاه میکنم که بدانم از اشک خیس نشده،
نکند که دلش از عشق کسی در رنج باشد
و با غصه شب را به صبح رسانده باشد؟
(۵)
در سرزمین زنکش من،
زن در شعر طاووسست!
در آواز، غزالست!
در داستان، پروانهست!
ولی در واقعیت امر،
برده و کنیزی بیش نیست…
(۶)
قمری، چنان جدی از مرگ دم میزد،
که من باور کرده بودم.
گنجشک، چنان میگفت:
— پرواز نخواهم کرد تا مرا بکشی!
گفتم: پروردگار گناه من چیست، که این صحنهها را میبینم؟!
(۷)
گر شکوفهها
هر غروب تریاک ظلمت بکشند،
بە خود هراس راه مده.
آنچه تمامنشدنیست،
روشناییست…
(۸)
ای امید!
هیچ چیز چنان تو
ما را فریب نداد…
(۹)
هر کُردی کە از مادر زاده میشود
هیچ حقِ مکتوب و قانونی در این جهان ندارد،
آن حق و حقوقی که برای انسانهای دیگر
سادە و معمولی است،
کُردها را باید بهای گزاف
برای بهدست آوردنش بپردازند…
(۱۰)
رئیس!
زمانی که غنچەای را میبویی
همهی گلها به گریه میافتند!
وقتی که به تابستان مینگری
همهی فصلها چشمانشان را میبندند!
وقتی که کبوتری را میکشی
یک دفعه همهی پرندگان نیست میشوند…
(۱۱)
تمامی خاکها
پیش از آنکه قلمرو و مُلکِ
دولت، پادشاه، والی و یا حاکمی باشد،
مُلک و سرزمین مردمانی است،
کە بر روی آن زندگی میکنند.
(۱۲)
عیب بزرگ سیاست در روژهلات* این است که،
پیش از آنکه فکر کنند که چه میخواهند،
در این اندیشهاند
که چه کسی رهبرشان باشد.
———-
* اصطلاحی که به شرق کردستان اطلاق میشود.
(۱۳)
آدمی، در این سرزمین
بدون خیانت بە خویش،
زیستن را نخواهد توانست…
(۱۴)
من، از کُرد یا ترک متنفر نیستم،
من از زیردستهان بیمقداری بیزارم
کە هرگز پی نخواهند برد،
که در وجودشان اصلی هست،
کە با هیچ نیرو و قدرتی تسخیر نخواهد شد…
(۱۵)
من کشاورزم،
دهقان از هرکس دیگری، بهتر میداند
کە تمامی زبانها و گویشهای جهان زیباست
او، صبحگاهان در گذر رسیدن به مزرعه خواهد دید؛
گنجشک با زبان خودش میخواند
گربە با زبان خودش میخواند
و فقط این تویی که قادر نیستی
با زبان خودت، آواز سر دهی!
و آن زمان پی خواهی برد
که چە بسیار از حیوان پستتر آفریده شدهای…
(۱۶)
حکمرانان ترک
پنجاه سال در این سرزمین کوشیدند
که ثابت کنند آنها نژاد برترند و ما نژاد پست،
هرگاه که به کُردی تکلم میکنم،
یک حقیقت واضح را بیان میکنم؛
ترک از کُرد برتر نیست…
(۱۷)
آنها نمیخواهند
نه با ترکی و نه با کُردی و
نه به زبان دیگری در جهان تکلم کنیم،
آن زمان که زبان کُردی را از ما گرفتند
از برای این نبود که ترکی را به ما بیاموزند
بلکه میخواستند
خفقان و بردگی را بر ما تحمیل کنند…
(۱۸)
نفسهايم برای تو، استخوانهایم برای مرگ!
کلماتم برای تو، انگشتانم برای مرگ!
درياهایم برای تو، ماهیهايم برای مرگ!
زیرا شب است بر اين روشنايی پر ظلمت
زیرا در قفسم،
در اين آزادی كه زندان است مرا…
(۱۹)
تو مرواریدی که در اعماق آبهای تاریک درونم گم شدی،
باید تمام این آبها را قطره قطره بگردم،
کشتی به دنبال کشتی، امواج را بپایم
تور به تور، ماهیها را بررسی کنم
عمیقترین ریشههای گریههایم را بکاوم
ضربات روحیام را بر تن آب پخش کنم
شاید تو آنجاها باشی!
شاید به طریقی بیابمت…
(۲۰)
زندگی،
مملو از
مردنهای ریز و درشت است!.
(۲۱)
کُرد بودنم، دردیست عمیق،
کُرد بودنم، دردیست که از آن
زخم میچکد!
(۲۲)
عشق،
گر خار هم باشد،
آدمی دوست ندارد،
از قلبش بیرون بکشد…
(۲۳)
اینجا، در دنیای من،
گرگها هم
دچار غم و غصههای بیپایان شدهاند
دیگر گوسفندها را نمیدرند
بلکه پای شمشالنوازی چوپان مینشینند و
های های گریه میکنند.
(۲۴)
عشق،
شمعیست که
با آتش دروغ فروزان میشود و
وقتی نسیم حقیقت
بر آن میوزد،
خاموش میشود.
(۲۵)
آدمی،
فقط در وقت عشق ورزیدن نمیتواند
نقش بازی کند!
فارغ از آن زمان
در تمام لحظات زندگیاش
هنرپیشهای ماهر است
که هیچکس پی به نقشش نخواهد برد.
(۲۶)
ما کُردها را در پستترین جای جهان قرار دادهاند!
اگر زمین مقعد داشت و
میخواست، رفع حاجت کند،
نخست ما کُردها را دفع میکرد!
ما کُردها نفرات اضافهی بشریتیم…
(۲۷)
بزرگترین راه برای
از هم پاشیده شدن، روابط انسانها،
پاره کردن پیوند آدمی با کتاب است.
(۲۸)
هیچ چیزی ترسناکتر از این نیست
که آدمی،
تمام عشق خویش را
به پای دیگری بریزد.
شعر: #بختیار_علی
برگردان: #زانا_کوردستانی