ایستاده گی و امید برای یک افغانستان پایدار و دارای حاکمیت ملی
نویسنده: مهرالدین مشید
ایستاده گی و امید کلید رهایی افغانستان از چنگال تروریسم
افغانستان تحت حاکمیت استبدادی طالبان پس از پنج دهه ناامنی های دوامدار، در نتیجه ی تهاجم ظالمانه ی نیرو های خارجی و مداخله های کشور های همسایه بویژه پاکستان و ایران اکنون شرایط جدیدی را پشت سر می گذارد که با گذشته ها متفاوت است. حال پرسش این است که با توجه به شرایط دردبار کنونی و به نتیجه نرسیدن پنج دهه تلاش برای رسیدن به یک افغانستان دارای حاکمیت ملی، چه باید کرد؛ تن به تسلیم داد و در برابر شرایط جدید بی تفاوتی اختیار کرد و یا اینکه نه با پیمان بستن به ایستاده گی و امید به پیروزی به مبارزه و تلاش ادامه داد. پرسش مهم تر اینکه چقدر ممکن است تا در شرایط اسفبار و آشفته ی کنونی که نیرو های مخالف طالبان بیش از هر زمانی پراگنده و ناهماهنگ اند و در عین زمان در اختلاف شدید بسر می برند، برای به نتیجه رسیدن این تلاش ها باورمند بود و با رویکردی انتقادی و سره و ناسره کردن رخداد های گذشته و امیدواری به فردا های روشنتر عنان مبارزه را در کف گرفت و پایدار و خلل ناپذیر به پیش رفت.
هرچند سقوط یک باره و فوری کابل بدست طالبان و فروپاشی جمهوریت در موجی از وحشت و دهشت آفرینی های سازمان یافته، چنان برای مردم افغانستان تکان دهنده و غافلگیر کننده بود که عدم مقاومت نیرو های دفاعی و امنیتی این کشور در برابر طالبان و از سویی هم بی اعتنایی و فرار غنی و سایر رهبران گروه های سياسی افغانستان، فرصت ایستاده گی مردم در برابر طالبان را در آن زمان به صفر ضرب نمود. این حالت شاید استثنایی هم نباشد و هر رخداد و تحول کیفی در یک جامعه گاهی سکوت و خاموشی پیش از توفان را به همراه دارد که بعد ها با بستر سازی های مبارزاتی آرام آرام شکل و جهت پیدا می کنند.
باتاسف که طالبان نطامی را سرنگون کردند که پیش از آن شاریده بود و در حال فروپاشیدن از درون بود. طالبان هم سنگ بنای امارت استبدادی خویش را بر روی خشت های ورشکسته ی جمهوریت گذاشتند و با نفی کامل تمامی ارزش های مردم سالاری و نقض آشکار حاکمیت ملی، خود را بر مردم افغانستان تحمیل کردند. حاکمیت ارزش ستیز و زن ستیز و آموزش ستیز طالبان که پس از سه سال آثار مشروعیت در آن پیدا نیست نه تا کنون مورد تایید مردم افغانستان قرار گرفته و نه هم حتا یک کشور امارت طالبان را به رسمیت نشناخته است. با این حال مردم افغانستان مخالفت و ایستاده گی شان را در برابر حکومت طالبان مشروع پنداشته و مبارزه ی شان را برای ایجاد تغییرات بنیادی تا رسیدن به حاکمیت ملی مشروع و قانونی می دانند.
حال ما از ایستاده گی ای سخن می گوییم که به شدت آسیب دیده و زمامداران و رهبران گروههای جهادی و سیاسی انقدر به آرزو های مردم افغانستان خیانت کرده اند که مردم این کشور در پشت هر ایستاده گی دستان مرموز استخباراتی را احساس میکنند و نتیجه ی آن را افتادن این کشور در جال توطیه ی جدید تلقی میکنند. این به معنای نفی ایستاده گی و مبارزه با استبداد طالبانی نیست؛ بلکه این دشواری بار سنگینی است که به مردم افغانستان از پنج دهه بدین سو به ارث مانده است. از همین رو بوده که در این مدت شادی های مردم افغانستان اندک و ناشادی ها و سیاه روزی های آنان بیش از افزون و در نتیجه سرنوشت مردم آن هر از گاهی با خون و آتش رقم بخورد و رنج و غم امروزی شان بر رنج و غم دوشینه ی آنان بیشتر غلبه نماید. از همین رو است که هر گونه دید انتقادی به حوادث گذشته سرنوشت غم آلود و پر از یاس را در خاطره ها تداعی میکند؛ اما این به معنای نفی ایستاده گی و مقاومت در برابر ستم و ظلم چه طالبانی و چه غیر طالبانی نیست؛ بلکه این درس های تاریخی است که باید از هر صفحه آن چیز تازه ای آموخت.
ممکن خواننده گان عزیز بگویند، در شرایط آشفته ی کنونی که از یک سو افغانستان در چنگال تروریسم بین المللی افتاده و از سویی هم نفاق و پراگنده گی رهبران و گروه های سیاسی افزون بر فساد، خیانت و ناکارایی های بی شمار گذشته ی آنان، فضای ایستاده گی را چنان تیره و تار گردانیده است که هر گونه امید برای ایستاده گی و پایداری را به چالش روبرو گردانیده است. از سویی هم هیچ کشوری از گروه های مخالف طالبان حمایت نکرده و برعکس فشار ها بر این نیرو ها از سوی ترکیه، ایران و حتا تاجکستان افزایش یافته است. در کنار این حهان در برابر موجی از بازداشت های باشنده گان شمال کشور از کابل تا پنجشیر و تخار سکوت اختیار کرده اند.
بنابراین در فضای آشفته و پرتنش کنونی نه تنها روح ایستاده گی در انسان از جنبش می ماند؛ بلکه برگ های امید برای رسیدن به یک افغانستان باثبات را در روان انسان می خشکاند. پس با این حال به چه امیدی می توان دل بست و درفش مبارزه با ستم طالبان را در اهتزاز نگهداشت. واقعیت این است که مبارزه و تلاش برای رهایی از ظلم و انواع ستم بک امر طبیعی و مسؤولیت انسانی است و انسان ناگزیر است تا در هر مقطعی از تاریخ رسالت؛ یعنی خودآگاهی انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی خود را به خوبی انجام بدهد. ما در هر زمانی مکلف به ادای دین خود هستیم، مثلی که دیگران گام برداشتند و ما با آنان تا اینجا آمدیم و ما باید اين وجیبه و رسالت ملی را به نسل جدید و نسل های آینده منتقل بسازیم.
بسیاری از کشور های جهان که امروز خواب خوش و روزگار خوب دارند؛ فراز و فرود حوادث و کوه و کتل دشوار را پیموده اند تا به اینجا رسیده اند. ما هم با توجه به پیشینه ی تاریخی کشور خود نباید تلاش و استقامت برای مبارزه را از دست داد تا زنده گی و تاریخ نفس تازه ای در این کشور بکشد. هرچند رمق زنده گی در این سرزمین در نتیجه ی تهاجم مهاجمان بزرگ تاریخ از سکندر مقدونی تا چنگیز، تیمور لنگ، انگلیس، شوروی و دیکران بار بار خشک گردیده و اما پس از مدتی دوباره سبز گرديده است. بنا براین تا ریشه در آب است، امیدی ثمری است. چنانکه چه آن زمان که خراسان نامیده میشد و حملههای چنگیز در بلخ و بامیان را با لشکری ۷ صد هزار نفری تاب آورد یا در جریان حملههای تیمور خان از بلخ و کابل به سیستان و مرکزش زرنج، آن سرزمین حاصلخیز و زیبایی که افسانه رستم دستان را در خود جای داده بود، چنان با ساختن کله منار ها تبدیل به کویری خالی از سکنه و باغستان نمود؛ توانست بازهم از زیر خاک و خاکستر سربکشد.
جان بازی ها و حماسه آفرینی های رزم آوران این سرزمین در برابر بزرگ ترین مهاجمان تاریخ از سکندر مقدونی تا کنون به شکار های حماسه افرین تاریخی بدل شده است. هرچند خیانت های شماری چون، بدتر از شاه شجاع های تاریخ لکه ی ننگی بر دامان تاریخ این کشور خودنمایی دارد؛ اما با آنهم رزم آوران و مبارزان ملی آن از ازشک( آرش) هوفیانی موسس حکومت مستقل آریایی در برابر سکندر تا سلطان سلطان جلال الدین خوارزمشاه در برابر چنگیز؛ به همین گونه رزم آورانی چون، نایب امین الله خان لوگری (رئیس شورای مجاهدین در جنگ اول)، وزیر محمد اکبر خان، خان شیرین خان، جوانشیر چنداولی، حاجی علی، آقا حسین، حسین کاکه، میربچه خان کهدامنی، عثمان خان تگابی در جنگ های افغان و انگلیس و ده ها فرمانده ی نام آور چون؛ احمدشاه مسعود، بشیرخان بغلانی و فرماندهان خوش نام دیگری در جنگ با ارتش شوروی، به گونه ی درشت ثبت تاریخ سده است.
بیرابطه نخواهد بود تا به قسمتی از سخنان آقای هنک کرمپتون، یکی از مامورین ارشد سازمان اطلاعاتی امریکا (سیاه) و نویسنده ی کتاب “هنر اسخبارات” در مورد احمدشاه مسعود اشاره کنم.
او نوشته است که بار ها خبرنگاران خارجی – هیات های استخباراتی کشور های خارجی – نخبه گان داخلی از او این سوال را میکردند که دشمن شما قسمت بزرگ افغانستان را تسخیر کرده است – بندرگاه های تجارتی در اختیار آنها قرار دارد – پاکستان و کشور های عربی از آنها حمایت می نمایند – شما در یک جغرافیه بسیار دشوار و فاقد اقتصاد حتی نیمه خود کفا گیر افتاده اید – کمک خارجی برایتان تا آن حد بزرگ و زیاد نیست که نقطه عطف ایجاد نمایید – تعدادی از یاران خیلی نزدیک تان شما را ترک کرده اند – مردم در حوزه یی که شما در آن حاکمیت دارید مشکلات فراوان اقتصادی دارند – چگونه باور دارید که ازین وضعیت بیرون خواهید شد و حتی اگر ازین وضعیت با راهکار نظامی بیرون شوید راه حل سیاسی از دید شما چیست؟
او برنامه ی مسعود را از زبان خودش توضیح میدهد و با اشاره به این سخن سانزو نابغه اسطوره یی جنگ در تاریخ چین که گفته است – هرکس خود و دشمن خود را درست شناخت در هر جنگی پیروز است ” حس و درک دشمن شناسی مسعود را ستوده و به ادامه نوشته که او مجموع برنامه های خود را در دو جمله خلاصه میکرد و می گفت اگر میخواهد افغانستان به یک راه حل اساسی برسد اول باید پاکستان را تحت فشار قرار دهید که دست از حمایت طالبان و القاعده بردارد و دوم اینکه مقاومت مردم افغانستان را در برابر طالبان و تروریسم حمایت نمایید.
با تاسف که طالبان تا کنون از این درس ها نه در دوران سیاه ی حکومت خود در دور نخست چیزی آموخته و نه خود و نه گروه و نه واقعیت های افغانستان و نه هم واقعیت های جهان را شناخته اند. این ناآشنایی که دلالت به عصبیت و قبیله زده گی طالبان دارد تا کنون به قوت خود باقیمانده است. این گروه چنان با عصبیت دچار اند که حتا اسلام را قربانی ارزش های قبیله ای کرده اند. طالبان افغانستان و مردم آن را غنیمت جنگی می شمارند و از جنایت های طالبان بر مردم افغانستان بویژه تجاوز های جنسی آنان بر زنان فهمیده می شود که این گروه مردم افغانستان را به گروگان گرفته و آنان را غنیمت جنگی حساب می کنند.
با این حال کم ترین توقعی باقی نمیماند که رهبران طالبان از تاریخ افغانستان آگاهی درست داشته باشند. این ناآگاهی سبب شده که طالبان با کوبیدن کذایی بر طبل اسلام اندکی هم به خواست انسانی مردم افغانستان توجه نکنند و با کار نامه های سیاه ی شان برای همیش در سیاه ترین حافظه ی تاریخ این کشور قرار خواهند داشت. ممکن طالبان فکر کنند که افغانستان و مردم آن را برای مدت های طولانی قربانی تعصب و جهل و نفرت پراگنی های قومی و زبانی خود می نمایند؛ اما طالبان یقین داشته باشند که افغانستان روز های دشواری را در سراسر تاریخ سپری کرده و این دوره ی سیاه را هم پشت سر می گذارد؛ اما کارنامه های سیاه طالبان به مثابه ی لکه ننگین برای همیش ثبت تاریخ خواهد شد.
هرچه باشد، چه طالبان بخواهند و یا نخواهند، مردم افغانستان خواهان حاکمیت ملی و اقتدار ملی در این کشور اند و رسیدن به چنین نظام را حق مشروع و انسانی خود می شمارند؛ البته افغانستانی که دیگر عاری از تروریسم و بدور از جولانگاه ی گروه های تروریستی باشد. بنابراین مردم افغانستان ایستاده گی در برابر حکومت استبدادی و زن ستیز و مدنیت ستیز طالبان را یک وجببه ی ملی و مسؤولیت تاریخی خود می دانند. طالبان نباید حساسیت زمان و صبر مردم افغانستان را به آزمون بگیرند؛ زیرا در پشت این صبر توفانی خاموش در حرکت است و به زودی برج و باروی امارت طالبان را فرو می ریزد. این به معنای آن است که گرچه فریاد های مردم در گلو های شان شکسته شده؛ اما ایستاده گی در برابر طالبان در حال شکل گیری بوده و انسجام و هماهنگی مردم فرارسیدنی است. به همان میزان که شدت استبداد و سخت گیری های طالبان در موجی از فقر و بیکاری و سخت گیری ها چون، کشتار های بیرحمانه و به زندان کشیدن زنان و مردان و وضع محدودیت های شدید بر زنان افزایش می یابد، به همان اندازه صبر مردم بسر رسیده و ایستاده گی آنان در مقابل طالبان افزایش یافته و باورمندی و امید آنان برای مبارزه گرم تر می شود. یاهو