آیا جنگ خواهدشد؟بخش دوم-

نویسنده: اسد کشتمند
در بخش نخست این نوشتار، بهصورت اجمالی شرایط و پیامدهای احتمالی حمله آمریکا به ایران مورد بررسی قرار گرفت. اینک لازم است، تا آنجا که از بیرون میتوان دید و داوری کرد، نگاهی گذرا به وضعیت داخلی ایران در مواجهه با این تهدید بزرگ احتمالی افکنده شود.
انقلاب ایران، که از بزرگترین، چندلایهترین و فراگیرترین انقلابهای اجتماعی قرن بیستم بهشمار میرود، از همان آغاز در معرض تهاجمی چندبُعدی از سوی امپریالیسم قرار گرفت؛ تهاجمی که تا به امروز، با اشکال و شیوههایی گوناگون و در ابعادی بهمراتب گستردهتر ادامه یافته است. یکی از مهمترین ابعاد این تهاجم، نفوذ از درون و راهاندازی تخریبهای داخلیست. نباید این سخن را بهانهای برای توجیه سیاستهای ضد مردمی و ضد منافع انقلاب بهمن ۱۳۵۷ دانست؛ سیاستهایی که از سوی نیروهای واپسگرای مذهبی و عناصر نفوذی، علیه آزادیهای عمومی و حقوق اقشار فرودست جامعه اعمال شد.
این انقلاب، در عینحال، از سرسختترین و مقاومترین انقلابهای دوران معاصر نیز بوده است. از حیث جابهجایی قدرت، انقلاب ایران بهسرعت به پیروزی رسید، اما دیری نپایید که به مسیری یکسویه سوق داده شد. نیروهای مذهبی، مدت کوتاهی پس از پیروزی، بر موج احساسات و هیجانات سالهای نخست انقلاب سوار شدند و بهتدریج، رهبری انقلاب را از مسیر نخستین منحرف ساختند. آنها با خشونت، دیگر نیروهای کلیدی و مؤثر انقلاب را کنار زدند و در قبال همراهان و همپیمانان دیروز خود، بدترین نوع بیوفایی به عهد را پیشه کردند و از هیچ شیوهی سرکوبگری—حتی وحشیانهترینشان—دریغ نورزیدند.
بیتردید، اگر در برابر این رویکرد عهدشکنانه، ناعادلانه و خشونتآمیز مکثی—حتی کوتاه—صورت نگیرد و میان آنانکه پیشتاز عهدشکنی بودند و آنانکه شاید از سر اجبار دنبالهروی کردند، تمایزی قائل نشویم، از دایره انصاف دور افتادهایم. در حقیقت، شور و هیجان دوران انقلابی و درک سطحی و نازل تودههای مسلمان، که نیروی عمده پشتیبان روحانیت در انقلاب بودند، از مسائل بنیادین انقلاب و افق آینده آن، سرچشمه اصلی این همه خشونت، خلف وعده، بیوفایی، و کجروی در سیاست و حاکمیت بود. همین شرایط، میدان را برای تاختوتاز نیروهای واپسگرا و تنگنظر، که دیدگاهی محدود از مبارزه طبقاتی و منافع طبقات فرودست داشتند و بهشدت ضدکمونیست بودند، فراهم ساخت.
به احتمال فراوان، بخش قابلتوجهی از رهبران طراز اول انقلاب اسلامی، نتوانستند همچون آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری، آیتالله بهشتی و یاران آنان، در برابر فضای پرهیجان و عوامزده آن دوران، ایستادگی کنند و بر خط مشی دفاع از منافع مستضعفان و سیاستی آیندهنگر و وحدتمحور پای بفشارند. در نتیجه، در برابر سیاست آسانِ حذف رقبا—حتی رقبایی که نقشی فداکارانه، صادقانه و ایثارگرانه در پیروزی انقلاب و دفاع از میهن در برابر تهاجم صدام حسین داشتند—سکوت پیشه کردند و نوعی بیطرفی منفعلانه را برگزیدند.
در چنین فضایی، انقلاب ایران از متحدان طبیعی خود محروم ماند. اگر آن سیاستهای شتابزده و خاماندیشانه دوران نخست انقلاب نبود، به احتمال بسیار، امروز ایران در برابر تهدیدات پیشِ رو، بسیار نیرومندتر و برخوردار از ظرفیتهای دفاعی بهمراتب گستردهتری میبود.
با اینهمه، بر پایه همان مشارکت فعال همه اقشار و طبقات فرودست جامعه در انقلاب، تحت رهبری روحانیون و کمونیستها، میراثی بزرگ و مشترک بر جای مانده است. به این معنا که یکی از ویژگیهای برجسته انقلاب ایران آن بود که، علیرغم یکسویهشدن نهایی به سود روحانیت و بیرون راندن اندیشههای دیگرِ همراه در آغاز انقلاب، روندهای انقلابی—یا بهتر بگوییم، سیاستهای برآمده از انقلاب—تا به امروز در ساختار حکمرانی حضور و تأثیر خود را حفظ کردهاند، و بخش مهمی از نیروهای حاکم، متأثر از همان روحیه و دیدگاهاند.
نمونه بارز این مسئله، شخص آیتالله خامنهایست که با وجود تزلزلها و نوسانات، همچنان به آرمان عدالت اجتماعی، که در بستر تاریخ متأثر از اندیشههای چپ بوده، وفادار مانده است. این همگرایی بخشی از نیروهای مذهبی ایران با اندیشههای عدالتخواهانه و دفاع از “مستضعفان”، حاصل مبارزات همزمان و موازی روحانیت و کمونیستها در دوره سلطه رژیم شاهنشاهی وابسته و استبدادی پهلویست.
همیشه این پرسش برای من مطرح بوده است: اگر چنین همسویی تاریخی و مبارزه مشترک میان کمونیستها و روحانیون پدید نیامده بود، آیا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با ویژگیهای عدالتخواهانه و ضد امپریالیستی که امروز میشناسیم، اصلاً امکان شکلگیری و پیروزی میداشت؟ اگر در غیاب تجانس درونی اهداف این دو جریان—در پایان دادن به رژیم وابسته و پلیسی شاه و دفاع از منافع فرودستان—انقلابی همچون بهمن ۵۷ ممکن بود؟ و آیا میتوان آن سطح از همکاری و رهبری مشترک را که به پیروزی انقلاب انجامید، تصور کرد؟
یکی از ارکان مهم و در بسیاری موارد تعیینکننده ساختار حاکمیت در ایران، مجموعه عظیم نظامی-امنیتی سپاه پاسداران است؛ نهادی که از آغاز انقلاب تاکنون همواره در مرکز وقایع قرار داشته و با وضعیتهای گوناگونی روبرو شده و تجربههای بسیاری اندوخته است. چنانکه دیده میشود، سپاه پاسداران اکنون در خط چپِ حاکمیت قرار گرفته و شاید بهعنوان یکی از عوامل اصلی پیروزی جناح چپ در ساختار قدرت جمهوری اسلامی، نقش بزرگی ایفا کرده باشد.
بر مبنای چنین برداشتی است که من همواره معتقد بودهام که زمینههای همکاری میان نیروهای چپ (چه کمونیستی و چه دیگر گرایشهای رادیکال عدالتخواه) و روحانیت چپ، در شرایط کنونی، برای نجات آنچه از انقلاب باقی مانده است، امری حیاتی به شمار میرود. امروز، بیش از هر زمان دیگری، این همکاری برای دفاع از موجودیت ایرانِ متحد، دارای اهمیتی بزرگ و تاریخی است. همانگونه که رفقای ایرانی ما نیز ارزیابی میکنند، چنین برداشتی به دست میآید که یک نبرد پنهانی و سنگین میان جناحهای مختلف روحانیت حاکم بر ایران در جریان است؛ نبردی که تاکنون به سلطه جناح راست، با دیدگاههای نئولیبرالی، بر عرصههای مهمی از اقتصاد و حتی سیاست جمهوری اسلامی انجامیده است.
در این نبرد تاریخی، هنوز سرنوشت قدرت و جهتگیری نهایی سیاستهای کلان نظام در قبال سرنوشت کشور، علیرغم آنکه قدرت عملاً در دست روحانیت متمرکز شده، به خط و موضعی واحد نرسیده است. شاید بیش از گذشته و حتی در مقایسه با دوران آغازین انقلاب، اکنون این پرسش مطرح باشد که قدرت سیاسی در نهایت در اختیار کدام طیف از اندیشههای روحانیون قرار خواهد گرفت.
ظاهراً در حوزههای دفاعی و امنیتی، این جناح چپ روحانیت است که حرف آخر را میزند و میداندار اصلی است؛ اما در عرصه اقتصاد و ساختارهای کلیدی حاکمیتی، گرایشهای نئولیبرالی، اقتصاد آلوده به فساد، غربگرایی و دوری از تمایل به شرق – یعنی نزدیکی به روسیه و چین – حضوری پررنگ دارند.
شاید در بزنگاهی مانند خطر حمله آمریکا به ایران، فرصتی منحصربهفرد پدید آید تا جناح چپ، بهویژه در حوزه اقتصادی، بتواند سیاستهایی جسورانه برای تغییر توازن اقتصادی به نفع اکثریت مردم اعمال کند، و دست نئولیبرالها، سرمایهداران وابسته، محتکران، رانتخواران، مفسدان اقتصادی و مالی، و در نهایت طراحان و مجریان سیاستهای نئولیبرالی اقتصادی و ستونپنجم سرمایهداری امپریالیستی بینالمللی را از سر مردم کوتاه نماید.
بهطور خلاصه باید گفت که مردم ایران، در این شرایط فوقالعاده دشوار – که از هر دو جهت داخلی و خارجی مورد تهدید قرار دارند – از دیدگاه منافع طبقات فرودست جامعه، راهی جز همگرایی همه نیروهای ترقیخواه ندارند؛ نیروهایی که باید برای ایجاد سدی واحد و یکپارچه برای حفظ تمامیت ارضی ایران، بدون توجه به مواضع سیاسی و عقیدتیشان، به میدان بیایند. چنین سدی میتواند در برابر تجاوز احتمالی آمریکا، ضامن نیرومند تحکیم یکپارچگی و حفظ حاکمیت ملی ایران باشد.
اگر آمریکا به ایران حمله کند، در وهله نخست، روحانیت (در معنای عمومی آن، یعنی مجموعهای که با اکثریت قاطع مردم همداستان است) در کنار سنت دیرینه وطندوستی که با ناسیونالیسم پررنگ ایرانی درآمیخته، همراه با نیروهای نظامی، سدی نیرومند تشکیل خواهند داد. میتوان پیشبینی کرد که صفوف دفاع از میهن، بهزودی با حضور گسترده همه نیروهای چپ و ملیگرای غیرمذهبی، انبوه و پررونق شود.
خوشرقصی برخی از سلطنتطلبان و کسانی که در غرب از وطن و منافع ملی خود بیگانه شدهاند، به احتمال بسیار، نقشی ناچیز در کمک به دشمنان خواهند داشت و میتوان گفت که تأثیر آنها بر روند جنگ و میزان آمادگی مردم برای دفاع از کشور، تقریباً هیچ خواهد بود. به این ترتیب، نقشههای خرابکارانه اسرائیل و آمریکا که بر اتکای به طرفدارانشان در داخل ایران طراحی شدهاند، در برابر فضای پرشور دفاع از میهن، نقش بر آب خواهند شد.
باید دید که اگر آمریکا به ایران حمله کند، واکنش اولیهی ارکان گوناگون «جهان اسلام» در خاورمیانه چه خواهد بود و در صورت تداوم جنگ، این واکنشها چه روند و تحولی به خود خواهند گرفت.
پیش از جنگ اوکراین، ایالات متحده و ناتو، با زیر پا گذاشتن قواعد پذیرفتهشده حقوق بینالملل، در یوگسلاوی و نیز در کشورهای خاورمیانه، آسیای غربی و شمال آفریقا – از افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن و دیگر کشورهای این منطقه – دست به اقداماتی زدند که آشکارا نقض نظم حقوقی حاکم بر روابط بینالملل بود. اما رویکرد آنها در جنگ اوکراین بسیاری از عوامل و اصولی را که زمانی مقدس و تغییرناپذیر تلقی میشدند، به زبالهدان تاریخ سپرده است. در این جنگ، غرب جمعی نهتنها قوانین، بلکه حتی عرف مسلط بر روابط بینالملل را نادیده گرفت و سابقهای بهجا گذاشت که نوعی جدید از مناسبات و تعاملات ژئوپولیتیکی را پدید آورد؛ مناسباتی که بنیان نظم حاکم بر روابط بینالمللی را بهشدت متزلزل ساخته است.
از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، غربیها بهویژه در عرصه عرف بینالمللی – که همواره میبایست نتیجه تفاهم متقابل و مبتنی بر تجربه عملی باشد و بهصورت نانوشته عمل میکرد – تمامی هنجارها و معیارهای اساسی را پشت سر گذاشتهاند. این عرف، تضمینکننده حفظ تعادل قوا، رعایت خطوط قرمز و تنظیم روابط میان کشورها و نیروهای مختلف در چارچوب موازنه برای جلوگیری از جنگ و حفظ صلح بود. بشریت توانست بیش از نیم قرن در سایه قانون و همین عرف نانوشته در روابط بینالملل، در آرامش و صلح نسبی زندگی کند. اما عملکرد غرب جمعی در سالهای اخیر، همه موانع را از سر راه دیگر بازیگران نظام بینالملل برداشته و مسیر را برای ورود بیقید و شرط به رقابتها و درگیریهای ژئوپولیتیکی هموار ساخته است.
واقعیتی که هیچ سیاستمدار هوشمند غربی نمیتواند از آن چشم بپوشد، پیمان جامع امنیتی میان روسیه و ایران است. گرچه در این پیمان تنها بهطور گذرا به هماهنگی تلاشهای دو کشور برای دفع تجاوز اشاره شده است، اما تقارب منافع این دو کشور، فراتر از هر نوع پیمانی عمل خواهد کرد. جنگ اوکراین نشان داد که حتی در نبودِ پیمانهای رسمی، برخی کشورها – همچون حامیان اوکراین – وارد میدان کمک و حمایت میشوند؛ حال آنکه میان ایران و روسیه افزون بر تقارب منافع راهبردی، پیمانهای رسمی و مشخصی نیز برای همکاریهای امنیتی گسترده وجود دارد. در هر صورت، مناقشه جاری میان آمریکا و ایران، با شاخهها و پیامدهای فراوان، پای روسیه را نیز به میدان کشانده است.
روسیه از ظرفیتهای گسترده و امکانات چشمگیری برای شکستدادن نقشههای آمریکا در خاورمیانه، آسیای غربی و آفریقا برخوردار است که میتواند بخش مهمی از آنها را – در صورت آغاز تجاوز آمریکا علیه ایران – بهطور فعال بهکار گیرد. بهعنوان نمونه، گسترش روابط با نیروهای مسلح یمنی و تحکیم مواضع تدافعی و حتی تهاجمی آنان، یکی از ابزارهای موثر برای اعمال فشار بر آمریکا خواهد بود. روسیه همچنین از طریق عراق میتواند دشواریهای عمدهای برای آمریکا ایجاد کند، بهویژه با توجه به اینکه پارلمان عراق قانونی برای اخراج نیروهای آمریکایی تصویب کرده و حضور این نیروها در خاک عراق، به هر حال، بسیار غیرقانونی و در معرض خطر دائمی است.
از سوی دیگر، روسیه ابزارهای فشاری در اختیار دارد که میتواند ترکیه را به سازشهایی در مورد وضعیت سوریه وادار سازد. در جبهه اوکراین نیز، تسریع پیشروی نظامی و آزادسازی کامل نووروسیا – تا شهرهای نیکولایف و اودسا در جنوب، و خارکوف در شمال – میتواند با هدف تضعیف غرب و در رأس آن آمریکا دنبال شود.
امروزه، در شرایط نوینی که با جنگ اوکراین پدید آمده و واقعیتهای تازهای در صحنه ژئوپولیتیکی جهان ظاهر شدهاند، هیچ مانعی در برابر روسیه برای اتخاذ اقداماتی که به تضعیف آمریکا در هر نقطهای که درگیر است بینجامد، وجود ندارد. این وضعیت، از پیامدهای مستقیم جنگ اوکراین است که در گستره وسیعی از عرصهها و روابط بینالمللی، آنچه را پیشتر حتی تصورش دشوار بود، امکانپذیر ساخته است.
در این جنگ، غرب جمعی با نادیده گرفتن نهتنها قوانین بلکه عرف مسلط بر روابط بینالملل، پیشینهای را ایجاد کرده و نوعی جدید از ضوابط و تعاملات گزینشی را در سطح جهانی مسلط ساخته است. این روند، بنیان نظم بینالمللی را به لرزه درآورده و دگرگون کرده است. تنها پایبندی یکجانبه کشورهایی مانند روسیه به این قوانین و قواعد نمیتواند نظم ازدسترفته را بازگرداند؛ بلکه بالعکس، این وفاداری ممکن است صدمات جبرانناپذیری به آنان وارد کند.
در نتیجه همین قانونگریزی ناتو و آمریکا، میبینیم که کشورهایی چون عراق، لیبی، سودان، افغانستان، سوریه، لبنان، سومالی و یمن – با دادن بیش از یازده میلیون کشته – همگی قربانی اقدامات غیرقانونی و غیرمتمدنانه غرب جمعی، و در رأس آن ایالات متحده، شدهاند. در تمامی این کشورها، ابتداییترین هنجارهای حقوق بینالملل نادیده گرفته شده و نظم جهانی مبتنی بر قانون لگدمال شده است.
سلطهطلبی و یکجانبهگرایی ناتو و آمریکا، و در کنار آنها، غرب جمعی در تمامی نقاط جهان، فضایی را ایجاد کرده که در آن، حتی وساطت و میانجیگری قدرتهایی چون روسیه و چین نیز نمیتواند غرب را وادار سازد که خود را ملزم به رعایت قوانین و قواعد بینالمللی بداند یا اقدامات خویش را محکوم کند.
مقاومت در برابر سلطهگری و پیامدهای ژئوپولیتیکی جنگ اوکراین
تجربه چندین دهه پس از فروپاشی شوروی نشان داده است که هر اندازه در تعامل با آمریکا و ناتو نرمش و عقبنشینی صورت گیرد، به همان میزان فضا برای تجاوز و ظلمگستری آنان فراهم میشود. از همینرو کشورهایی مانند روسیه که توان مقابله مستقیم با آمریکا و ناتو را دارند، هنگامی که با همان نوع رفتاری مواجه میشوند که آمریکا و ناتو در یوگسلاوی و دیگر کشورها اعمال کردند و اکنون در اوکراین نیز تکرار میکنند، ناگزیر به مقاومت همهجانبه متوسل میشوند و در صورت لزوم، پاسخهای متناسب و متقارن ارائه میدهند.
امروز، در شرایط تازهای که با جنگ اوکراین پدید آمده و واقعیتهای جدیدی در عرصه ژئوپولیتیکی جهان ظاهر شدهاند، دیگر مانعی جدی برای روسیه باقی نمانده است که مانع از آن شود تا به اقداماتی روی آورد که موجب تضعیف آمریکا در هر نقطهای که درگیر است، گردد. از این منظر، دور از انتظار نخواهد بود که روسیه در جنگی که آمریکا ممکن است علیه ایران به راه اندازد، با تمام توان وارد میدان شود. در این رابطه، گسترش مناسبات عملی با نیروهای جنگجوی یمنی، بهعنوان عاملی که میتواند در شکست آمریکا نقش ایفا کند، امری دور از ذهن نیست. این روابط ممکن است هم در تقویت مواضع دفاعی و هم در تقویت قابلیتهای تعرضی یمن نمود یابد.
یکی دیگر از ابزارهای مقابله با تجاوزگری آمریکا، افزایش فشار از مسیر عراق است. همچنین، تسریع در پیشرویهای نظامی در جبهه اوکراین نه تنها از نظر روانی بلکه بهطور مستقیم و عینی نیز بر روند تصمیمگیری آمریکا برای حمله به ایران تأثیر خواهد گذاشت.
با در نظر گرفتن این عوامل بسیار مهم، آیا هنوز هم امکان آن وجود دارد که جنگی در مقیاسی که آمریکا علائم آن را بروز داده، تحقق یابد؟
مسئله مهم دیگر این است که اگر چنین جنگی از سوی آمریکا علیه ایران آغاز شود، آنگاه ممکن است سرآغاز روندی تدریجی برای تضعیف اسرائیل باشد. نتانیاهو، این جنایتکار جنگی و تروریست شناختهشده، حتی طرحی را برای «لیبیاییسازی» ایران مطرح کرده است. اگر این طرح صرفاً در حد یک آرزو باشد، نمیتوان آن را بیش از یک خیال خام و ابلهانه تلقی کرد. اما اگر بهطور جدی مطرح شود، بسیار خطرناک است و بیتردید نیازمند پاسخی قاطع از سوی ایران خواهد بود که میتواند به درگیریای وحشتناک منجر شود.
جان مرشایمر، نظریهپرداز آمریکایی، در تاریخ 6 ماه می 2025 اظهار داشت:
«هدف نهایی اسرائیل، تجزیه و تکهتکه کردن ایران است. اگر ایران از توانمندی هستهای خود چشم بپوشد، اگر همه ظرفیتهای غنیسازی و بازفرآوری خود را کنار بگذارد — که البته چنین چیزی بعید است — حتی در این حالت نیز منازعه میان اسرائیل و ایران پایان نخواهد یافت، چرا که هدف نهایی اسرائیل بسیار فراتر از این است: تجزیه و نابودی ایران.»
نتانیاهو و دیگر رهبران صهیونیست اسرائیل، از پیروزیهای اخیرشان در برابر مردم بیدفاع غزه و لبنان و همچنین پیروزی همپیمانان غیرمستقیمشان در سوریه به شدت مغرور شدهاند. اگر فقط در کوتاهمدت و صرفاً برای وضعیت فعلی ارزیابی کنیم، بدون تردید اسرائیل به پیروزیهایی چشمگیر دست یافته است. اما اگر پیامدهای تاریخی و نه صرفاً آنیِ این پیروزیها — بهویژه علیه غزه — را در نظر بگیریم، خواهیم دید که این «پیروزی»ها سرشار از سم هستند و پیامدهای تاریخی و ویرانگری برای اسرائیل به همراه خواهند داشت.
کافیست توجه کنیم که دورهای تاریخی، که مشخصهاش تفاهم گسترده جهانی نسبت به مظلومیت یهودیان و در نتیجه بهرهمندی اسرائیل از آن وضعیت بود، اکنون بهتدریج رنگ میبازد. این رنگباختگی و دگرگونی ذهنیت بشری تنها در لایههای روانی اتفاق نمیافتد، بلکه در اقدامات روزمره، در تعیین سیاستها، در برخورد با افراد، در تصمیمگیریهای دولتی و رفتارهای نیروهای جهانی تأثیرگذار است و در طول زمان، در ضمیر و ذهن انسانها حک خواهد شد و مسیر اقدامات دولتها، نهادها و روابط بینالمللی را رقم خواهد زد.
در وضعیت کنونی جهان، یک واقعیت انکارناپذیر آن است که تغییر ذهنیتها یعنی تغییر توازن قوا. جهان در حال تغییر مداوم است و این تغییرات پیوسته در حال ایجاد تناسبات جدید قدرت هستند. زندگی و طبیعت، خواهناخواه، مناسبات موجود را بههم میریزند و جهان، به مثابه یک ارگانیسم زنده، در حال تحول و تکثیر است. جایگاه اجزای آن در حال دگرگونی است و نیروهای جدیدی در حال ظهورند — که بارزترین نمونهاش، چین، شاهدی گویا بر این دگرگونیهاست.
در چنین شرایطی، آیا اسرائیل خواهد توانست بهصورت تاریخی باقی بماند؟ بهسختی میتوان تصور کرد که اسرائیل برای همیشه قدرت برتر خاورمیانه باقی بماند. آیا نمیتوان پیشبینی کرد که بخشی از نیروهای نوظهور با شاخصههای اسلامی، از اسرائیل در تمامی عرصهها پیشی بگیرند؟ اگر این نیروهای جدید به سطحی از پیشرفت علمی و تکنولوژیک دست یابند که حتی از سایرین نیز فراتر رود — چیزی که برای هیچکس ممنوع نیست و کسی نیز نمیتواند مانع آن شود — آنگاه در کنار انباشت معضلاتی نظیر نسلکشیها، ستم بر فلسطینیها، تجاوزهای مکرر و بدون مجازات به کشورهای همسایه، قانونگریزیها و توهین و تحقیرهای جمعی، آیا فضایی تازه برای پاسخگویی به رهبران متکبر و جنایتپیشه صهیونیست گشوده نخواهد شد؟
آیا نازیهای هیتلری نیز تا پایان در چنین غرور و بیرحمی پیش نرفتند؟ و نهایتاً سرنوشتشان چه شد؟ امروز، نازیها با وجود گرایشهای معدود گروههای نازی و نئونازی، در مقیاس جهانی شکستخوردگان تاریخ بهشمار میآیند. آیا چنین سرنوشتی در انتظار صهیونیستها نیست که با همان بیرحمی و سنگدلی نازیها، حقوق فلسطینیها را لگدمال میکنند و به کشورهای همسایه تجاوز میورزند؟
با چنین چشماندازی، آیا اسرائیل همچنان قصد دارد بار گناهان خود را با حمله به ایران سنگینتر سازد؟ آیا اسرائیل خواهد توانست در برابر ذهنیتهای جهانی مخالف، که روز به روز در حال گسترشاند، ایستادگی کند؟ بیتردید، تنها در چارچوب ارزیابی چنین وضعیتی است که میتوان به درک روشنی از مخاطرات حمله به ایران رسید. و تنها کسانی که تعصبات کور، دید آنها را نسبت به واقعیتهای پیشِرو ناتوان ساخته است، ممکن است خود را به ورطه چنین ماجراجوییهایی بیفکنند — ماجراجوییهایی که صرفنظر از نتایج آن، به تباهی خودشان خواهد انجامید.
بنابراین، علیرغم تبلیغات و تصورات برخی نیروها—حتی نیروهای ملیگرا—این پیروزیهای ظاهری صهیونیستها نمیتواند تأثیر مثبتی بر روند پذیرش اسرائیل در منطقه داشته باشد، و میتوان گفت که این پیروزیها زهرآلود و دارای خاصیت بومرنگیاند. هر اندازه اسرائیل در این گمراهی بیشتر پیش برود، به همان اندازه از منظر تاریخی بازنده خواهد بود.
ملتهایی که آیندهنگرند، به تکبر و غرور بیجا میدان نمیدهند و از عبرتهای تاریخی غافل نمیمانند، برندگان واقعی میدانهای امروزند و پایههای آینده سرافراز خود را بنا میگذارند.
نمونه زنده آن، رفتار روسیه در جنگ اوکراین است؛ کشوری که با وجود فشار طاقتفرسای ناتو، از پذیرش راه آسانِ پیروزی سر باز میزند، و در پایان این جنگ، نزد ملتهای منطقه شرمزده نخواهد بود—چرا که به زندگی و کرامت انسانی تجاوز نمیکند. ادامه دارد…