برگ های ناخوانده و ناشنیده در مورد کشتن نادرشاه
گرفته شده از کتاب «ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان» نوشته سید مسعود پوهنیار
«عبدالعزیز توخی
نامبرده پسر سلطان عزيزخان حاكم ولسوالی بلخ از قوم توخی است. موصوف در مکتب امانی داخل شده تا صنف دهم خواند. با عبدالخالق قاتل همصنفی بود. نامبرده شخص زنده، چالاك، شوخ و مجلس آرا بود و افکار مترقی و ضد استبداد نیز داشته با جوان ها و همصنفی های منور خود همیشه محشور می بود. در جسارت بی اندازه بي باك بلکه بدرجه تهور رسانده بود. چنانچه يك روز عصر در جاده نزديك چارراهی ملك اصغر با رفقا روان بود که موتر نادرشاه گذشت. عزیز با صدای بسیار بلند گفت او نه نادر گوره را ببینید که گذشت. نادرخان سر از کلکین موتر کشیده تا فاصله دور بطرف او و همراهانش نظر انداخته میرفت.
عزیز به شب دوم واقعه قتل نادرشاه گرفتار و به محبس ارگ برده شد. در شب استنطاق وقتیکه سردار فیض محمدخان زکریا از او پرسید که عبدالخالق چرا اعلیحضرت را بشهادت رسانید بجوابش بیباکانه گفت اگر نظر اندازی کنید زیر هر سنگ هفت عبدالخالق است. مظالم و بیدادی که بر ملت بیچاره میرود هر فرد این ملت را قاتل پادشاه ساخته است. استبداد بدرجه نهائی رسیده است و برای بهبود حال مردم و پیشرفت مملكت يك قدم برداشته نمی شود. این وزیر صاحب دربار (اشاره به احمدشاه خان کرد) که شب و روزش به فحاشی مشغول بوده در هر جای که یک زن یا دختر زیبا را درك نمود از تجاوز بر او دریغ نمی ورزد. بعد روی خود را بطرف سپه سالار شاه محمودخان وزیر حربیه کرده گفت جناب شان ساعت ۱۲ بجه روز بوزارت حربیه می آید با یعقوب ماستر سکوت و دیگر رفقای کلوپ حربیه مشغول بازی بلیارد میشود و بعد از یکنیم یا دوساعت و صرف نمودن نان چاشت واپس به موتر خود سوار شده به قصرش می رود، در آنجا نیز با سلطانجان پسر نایب سالار محمدعمرخان ساعت تیری و بچه بازی میکند. سردار اسدالله جان هم با دلالت یاور خود محمدآصف به فسق و مفسدات ناشایسته اشتغال دارد. درینصورت نه غم از مملکت دارند و نه غم خوری بحالت ملت. ظلم و استبداد بر مردم به آسمان رسیده است.
موصوف ازین سخن های بلند بالا زیاد گفت، تا اینکه پایش را به قین و فانه بستند. همینکه یک چکش در خانه زدند چیغ زد که مرا بگذارید حقیقت را می گویم. چون پایش را از کنده قین رها کردند ایستاده شد نزديك سردار شاه محمودخان رفت و گفت قول بده که مرا نمی کشی، من همه حقایق را بیان می نمایم. شاه محمودخان تعهد کرد.
عزیز اظهار داشت که در روک میزم در صنف مكتب يك کاغذ موجود است آنرا گرفته بخوانید حقایق روشن میشود.
قراریکه عبدالله پوپلیار گفت چندی قبل در ایام جشن نجات هنگام عصر بهمراه عبدالعزیز بطرف چمن حضوری روان بودیم. در آهنگری شوربازار که رسیدیم شیرمحمد معروف بافغان بیگ را که یاور شهزاده محمدظاهر بود در آنجا دید، باو گفت میخواهم چند دقیقه با شما ببینم. لذا او همراه افغان بیگ رفت و من بطرف چمن رفتم.
اما او بعداً از اینکه بافغان بیگ چه گفته بود با من چیزی اظهار نکرد و من هم از او در آن باره پرسانی ننمودم. قبل ازین مسئله نامبرده روزی با طاق عبدالخالق در گذر شهنشاه چنداول رفته بود. در آنجا عبدالخالق در ضمن صحبت با عبدالعزیز گفته بود که میخواهم نادرشاه را بکشم. عزیز پرسید به همراه چه او را میکشی؟ او گفت به همراه تفنگچه. گفت تفنگچه از کجا میكنى؟ عبدالخالق بکس خود را کشوده تفنگچه را برای او نشان داد. این گزارش را با بعضی سخنان دیگر تا اندازه به افغان بیگ گفته ضمناً خواهش کرده بود تا اجازه حاصل کند که یک دفعه با شهزاده محمدظاهر ملاقات نماید و سخنان خود را باو بگوید. شهزاده محمدظاهر او را نخواست و ملاقات متذکره صورت نگرفت. اما عزیز آن گزارش را در کاغذی با ثبت تاریخ آن تحریر نموده در روك میز خود در صنف مكتب گذاشته بود.
در وقت استنطاق و اقرار فوقالذکر اظهار داشت که یک ورق کاغذ در بین میز من در مکتب موجود است هرگاه آنرا آورده بخوانید تمام حقایق برای تان روشن میشود. وقتیکه کاغذ متذکره را آورده ملاحظه کردند دیدند آن همه سخنانی که عزیز موصوف بافغان بیگ گفته بود در آن درج بود. چون موضوع را از افغان بیگ استفسار کردند او اظهار داشت که سخنان عزیز را به محمدظاهر شاه گفته بود، اما مشاراليه او را نخواست. وقتیکه آن گزارش را از شاه موصوف پرسیدند گفت سخن افغان بیگ راست است که برای من گفت. اما من بآن اهمیت ندادم و گفتم بچه ها ازین سخنان بسیار می زنند که قابل اعتبار نیست.
به این ترتیب عزیز خود را از شکنجه بیشتر نجات بخشید و نيز يك لست مفصل از مخالفین حکومت را ترتیب داد که شمار آن تقریباً به صد نفر میرسید. در آن علاوه بر متعلمین و معلمین مكتب نجات استقلال و غیره اشخاص خارج از مکتب بلکه مأمورین دولت را که اشخاص منور و ضد استبداد میدانست درج کرده بود، و آنها را به سه گروپ درجه اول و دوم و سوم دسته بندی نموده بود. در گروپ مخالفین درجه يك اول اسم خود، بعد از عبدالخالق و محمود و عبدالله پوپلیار و غیره را نگاشته بود.
بهر حال عزیز از کشته شدن نجات یافت. چند سال در محبس ارگ بود بعد او را به محبس دهمزنگ انتقال دادند. سپس به قندهار تبعید شد. در اعلان عفو عمومی (١٩٤٦م) محکومین سیاسی نامبرده بکابل آمد و در جنبش سیاسی دوره دیموکراسی نیم بند صدراعظم شاه محمودخان در جمله اعضای حزب وطن داخل شده به فعالیت سیاسی پرداخت. چون در سال (١٩٥٢م) احزاب سیاسی منحل و اعضای آن محبوس گردیدند، عزیز نیز گرفتار و در دهمزنگ زندانی شد و تقریباً مدت پنج سال حبس را گذشتاند که مجموع دوره زندان و تبعیدش به هجده سال میرسید.
بعد چون رها گردید اجل بیشتر از آن به حیات ماجراجوئی او مهلت نداده تقریباً به عمر چهل سالگی در (١٩٥٨م) برحمت حق پیوست. موصوف با وجود حرکات رندانه و چالاك منشی يك جوان منور ترقیخواه و وطن دوست بود.»
_______
در آینده نزدیک کتاب «ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد» توسط انتشارات راه پرچم همگانی می گردد