مرغ مهجور گل
محمد اسحاق ثنا
هر کسی گر نظر از دور بیافتد به منش
یابد آواره و درمانده و دور از وطنش
کوهکن شاد شود گر کنی از شیرین یاد
بشگفد دل به برش نام بری از وطنش
افتد از کوچهی معشوقه گذر عاشق را
بیند ار یار خود از شوق دًرًد پیرهنش
دوش هنگام سحر مرغکی مهجور ز گل
ناله می کرد به حسرت ز فراق چمنش
هرکی را مهر وطن در رگ جان جای گرفت
آرد از باغ و وطن یاد گل و نسترنش
سر اخلاص فرود از سر تعظیم آرم
بشنوم نام خوشی بیدل شیرین سخنش