دوری
بیژن باران
من از کودکیم دورم.
از فضای آن در راه آبشار 2قلو، 10 هزار فرسخ
از زمان آن، بازار وکیل 400 سال
از مهر مادر بزرگ، ماچ آبدار خاله عهد ناصری،
نان و پنیر و چای شیرین صبح الطلوع، گرگ و میش هوا،
عطر آبگوشت بزباش با لیمو عمانی، صلات ظهر،
قاضی سیبزمینی پیازداغ شام؛
خواب زیر باران ستاره، پشت بام تابستان؛
پرواز کبوتران علی آقا، کور نوازنده نی لبک حزن غروب.
ردیف اقاقیای شیرین عطر کوچه درختی.
و باز شب پرستاره، گرد سوز و کورسوی چراغ موشی،
تاریک پنجره ها، درهای قفل خانه.
شهر قرق.
من از کودکیم دورم.
6دهه پیش در ساحل سبز،
تخته پاره 4 راه حوادث مرا به گذر کف و موج سپرد.
ماکیان دریایی برگشت به لانه خود را برخم کشند.
درختان نخل و نارگیل در غرور غروب،
ماندن را به رخم کشند.
به رخ پیر عینکی در غبار غربت
با خاطرات ویران هجرت.
در دلمی، دور از دیده- ای میهن.
160823