ماهوی دل و حکمت عرفان
ذکر با حضور یا حضور ذکر آفرین٬ البته مقصد از ذکر مجموعه از اعمال است که تقوا گفته می شود، که افضل آن ذکر کثیر، که اثبات و بنای این افضلیت همان حضورست، در مقدم بی بنا بر حواس یا حتی عقل محض، که حضور را کسبی می داند، و آنچه از کسب آید جوهر نه٬ بل توهم است٬ خاتمه که آغازی به هوای لقاء و سوختن در سوختن را غنیمت٬ و بر رفع خامی می پسندد، البته تا توهم را حضور داند، در این خامی باقی ماند و بشکل دایره وی همه اعمالش تکراری و نه به نقدی٬ بلکی به نقلی و به رسمی نه عقل را فهمی و نه دل را اثری٬ اینک جوهر حضور غالب و افزون بر عقل و شدت قلب و میل به آن سوی نار عشق٬ که پختگی بی پایانش در گذریست به ایمان عین الیقین و حق القین، سفینه اش فرا زمینی٬ لیک ترا نیست بقای٬ خود دهد این وفای که وصلت می باید نه جستن نه خواستن نه خفتن٬ لیک یک سوختن که ترا نماند به خودت باری٬ چون نه بباری نه بیاری نه بپزی چون خامی و نبینی٬ تا أحوال دل در یدش دهی تاترا پخته کند از این خامی٬ که اندر صخره وجود راهی داده ترا بخود٬ بعدی اندکی خودش را بخود که آنست دل٬ و آنچه از خاک پذیرفته می شود بر تقویت و حی جسم و ادامه حیات، چون اصل جسم از خاک، و آنچه در این جسم خاک نهفته شده است، دل و تغذیه و چستی آن ماهوی دل حضور جانان است، که ایمان و کسب اعمال ایمان٬ در جوش دل و هدایتی از دل٬ دل و جوهر دل بسوی اصل دل و مقصد دل٬ که می باید در زندگی چند روزه دنیا آن مقصد را حصول کرد٬ تا جاوید شد و مرگ باشد دریچه بقایت بسوی بی نهایت.
رهبری دل برای مقصد دل!
صد سلام و لک سلام بر سیرتش
انس و جن باشند٬ طفیل قامتش
جوهر دل٬ ز ســــده نور شود
کز سیرتش٬ هردمی حــــال دمد
فتح مــکه چو بی نیزه و شمشیر شد
رحمت حق٬ شامـــل عام و خاص شد
اُم معــــــاویــه٬ چو شد خبر
زردی خـوف٬ برُخ سربسر
چاره بیچاره٬ در جـان بی بال
هر طرف می تافت بی مــــــلال
قفل و زنجیر٬ بر در و دیـــوار زد
بیم بی انتها٬ کز انتقام کرد
گفت ابو سفیانش٬ حـــرفِ چنین
بر در و دیوار٬ چـرا کردی ایـــن
آن ابو سفیان که تازه صاحب دل
ارمغانش٬ از معدن دل بر دل
فتح محمــد بر در و دیوار نیست
جز درِ دل٬ مقصدش زنهـار نیست
سعی بیجا مکــن٬لاخوف باش
در پناه فیضش٬ دل شاد بـــاش
تیر او٬ بر حریـم دل رسد
قصــــد دل بر مقصدش میرســد
من چـه گویم وصـف والای او
خود خدا گوید٬ ثنـــــــــــا او
بیدلان را٬ صاحب دلی رسید
دوستداری عفوش٬ بر شهود دمید
زخون حـــــمزه و یاران گــذشت
صید اخلاقش٬ زتیزی شمشیرها گذشت
هند جگر خور بود٬ مـــومنه شد
صدر اسلام گشت٬ فاخـــــــره شد
جوهریست٬ که نامــش دل کنند
ز دو عالم خاصـــــــــه آدم کنند
جوهری بر کرمنـــــا بنی ادمست
دم به دم٬ سویش کــــاروان هاست
چشم دل٬ لایق دیـــــــدار شد
مستفید حق٬ از بـــــرای حق شد
خجل و شرمســــار وصفش٬ فقیری
بیدلست و می کند با دلــدار همدلی
دین و مظهر خدایی انسان٬ جهش پُر شتاب بسوی مدرنیته در افغانستان و حوزه فرهنگی عرفانی خراسان به هدف لبیرالیسم شرقی: مفهوم شناسی جهاد اسلام در مبانی سیاست مدرن http://mashal.org/blog/مفهوم-شناسی-جهاد-اسلامی،-در-مبانی-سیاس/
http://www.arianafghanistan.com/UploadCenter/200_Faqiri_Asef_Jahad_Islami.pdf
http://www.haqiqat.org/سیاسی/محمدآصف-فقیری-مفهوم-شناسی-جهاد-اسلامی-در-مبانی-سیاست-مدرن
محمدآصف فقیری