سخن عشق
رسول پویان
نجوای دل بوقت سحرگوش می کنم
درد و غـم زمانـه فـراموش می کنم
مرغ سحـر که نغـمۀ آرام سـر دهـد
داد و فغان و ولوله خاموش می کنم
امواج رقص نورکه دل را دهد جلا
سیمین بـر سپیده در آغـوش می کنم
درروزعاشـقان سخن عشـق گل کند
دامان سـرد و تفـتیده گلپوش می کنم
طالب اگر به دارکشد عشق ودوستی
مـن عشق را ترنّـم اسـروش می کنم
ازجام جـم شراب کهن می کنم طلب
دل رابه طرزتازه یی مدهوش میکنم
هان ! وارث تمدن وهوش و فراستید
چون کند وکاوِ منشورکوروش میکنم
گرکهنه پوستین زنو پشت و رو شود
گنج گـران خـاطره بر دوش می کنم
گل غنچه های طبع رسـا باز بشکفند
پـر از چکامـه دفتر منقـوش می کنم
صـدهـا طلسم کهـنـۀ بـاطـل بـشکـنـم
تعـویـذ دل ز آه جگـر، پوش می کنم
در پیکـر خـیــال دمـم روح جـاودان
گوشوارگان عاطفه در گوش می کنم
قواص بحر گـوهر خوشاب می شوم
نه جستجـوی دانـۀ مغـشوش می کنم
حالی که پر ز قصۀ فردا شده، کنون
درج کـتــاب خـاطــرۀ دوش می کنم
گر همدلی بـه حجرۀ دل پای دل نهد
غرق وصال خـانـۀ مفروش می کنم
14/2/2023