عادت نکرده ایم
![](https://mashal.org/media/amin1.jpg)
عادت نکرده ایم بریزیم محبتی،
در جام های روی همین میز زنده گی
عادت نکرده ایم کلاه بزرگ خویش
بر کوت بند سینه ی بخشایش و عبور
بسپرده ،بگذریم.
عادت نکرده ایم سکوت شنیدنی
بر بام لرزه های لبان قشنگ خویش:
دروازه ی کنار تفکر، نیاز گپ،
در گیر و دار شب،
ریزیم لا به لا.
عادت نکرده ایم سپاه کنایه را،
بر قلعه ی که برج ترصد ،تفکر است،
در بند در کشیم.
عادت نکرده ایم (مرا) در مرام ها،
در (تو) ،فرو کنیم.
عادت نموده ایم ،کنار دوتا نگاه،
باخویش تا کناره ی تابوت ،
ره بریم.
امین آریبل