خلق در دانه لری - مرواریت های ناب

قۉشیق ( دو بیتی )   داکتر فیض الله ایماق باید گفت که،…

آشتی کردن طالبان با مردم افغانستان، راهی برای پایان جنگ…

نویسنده: مهرالدین مشید زهر پاشی های قومی و زبانی و توطیۀ…

 ترجمه‌ی شعرهایی از سردار قادر 

استاد "سردار قادر" (به کُردی: سه‌ردار قادر)، شاعر کُرد زبان،…

خموشی

 نوشته نذیر ظفر شــــــــد مــــدتی که ورد زبانم ترانه نیست آوای مــــن…

چشم براه وحدت

            چشمم براه  وحدت  پیوند وهمد لی جانم فدای وحدت وصد ق…

دوحه سر دوحه، پروسه های پیچیده و آرمانهای خشکیده 

نوشته از بصیر دهزاد  سومین کنفرانس در دوحه  درست سه هفته…

کور و نابینایان خرد

تقدیم به زن ستیز های بدوی و ملا های اجیر، آن…

فضیلت سیاسی و افغانستان

در نخست بدانیم٬ ماکیاولی در شهریار و گفتارها٬ در واقع…

بهای سنگین این خاموشی پیش از توفان را طالبان خواهند…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان بیش از این صبر مردم افغانستان را…

گلایه و سخن چندی با خالق یکتا

خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم هراسانم که…

(ملات گاندی در مورد امام حسین

باسم تعالى در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را…

جهان بی روح پدیداری دولت مستبد

دولت محصولی از روابط مشترك المنافع اعضاء جامعه می باشد٬ که…

ضانوردان ناسا یک سال شبیه‌سازی زندگی در مریخ را به…

چهار فضانورد داوطلب ناسا پس از یک سال تحقیق برای…

پاسخی به نیاز های جدید یا پاسخی به مخالفان

نویسنده: مهرالدین مشید آغاز بحث بر سر اینکه قرآن حادث است و…

طالبان، پناهگاه امن تروریسم اسلامی

سیامک بهاری شورای امنیت سازمان ملل: ”افغانستان به پناهگاه امن القاعده و…

  نور خرد

 ازآن آقای دنیا بر سر ما سنگ باریده عدوی جان ما…

عرفان با 3 حوزه شناخت/ ذهن، منطق، غیب

دکتر بیژن باران با سلطه علم در سده 21،…

شکست مارکسیسم و ناپاسخگویی لیبرالیسم و آینده ی ناپیدای بشر

نویسنده: مهرالدین مشید حرکت جهان به سوی ناکجا آباد فروپاشی اتحاد جماهیر…

سوفیسم،- از روشنگری باستان، تا سفسطه گری در ایران.

sophism. آرام بختیاری دو معنی و دو مرحله متضاد سوفیسم یونانی در…

آموزگار خود در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی را دریابید!

محمد عالم افتخار اگر عزیزانی از این عنوان و پیام گرفتار…

«
»

علیه امپریالیسم(فصل هفتم) – دلائل ارزشمند

Micheal Parenti

نوشته: مایکل پرنتی

برگردان: آمادور نویدی

مدافعان رسانه ها، جریآنهای اصلی مدعی هستند که «ما» در کشورهای دیگر بدلایل با ارزشی مداخله کرده ایم. از جمله منع گسترش تسلیحات هسته ای، انجام مأموریت های بشردوستانه، و تأسیس دمکراسی های انتخاباتی. اجازه دهید ما این دعاوی را به دقت بررسی و موشکافی کنیم.

منع گسترش تسلیحات هسته ای – دلسرد کردن تکثیر سلاح

به ما گفته شده بود که آمریکا نیرویی برای صلح و علیه تکثیر سلاح است. در واقع، تولید کنندگان سلاح آمریکایی و پنتاگون به ما موشک هایی داده اند که کامپیوتر میلیون دلاری نصب شده در آنها اهداف را ردگیری- دنبال می کند؛ بمب های غیرهسته ای «هیولا»، هر کدام با ظرفیت انفجاری به اندازه ای که برای از بین بردن تمام محله ها- همسایگان کافی است؛ هلیکوپترهای توپدار، هرکدام با قدرت شکیک بیش از یک گردان از نیروی مسلح معمولی- متداول؛ پرتابه های ضد تانک، ضد زره که هسته های آنها از زباله های رادیو آکتیو ساخته شده اند (هزاران عدد از آنها، که در جنگ خلیج فارس استفاده شد، خاک و آب های زیرزمینی را در کویت و عراق با ارانیوم رقیق شده آلوده کرده است  که، باعث سرطان در میان جمعیت غیرنظامی شده است).

به سختی می توان کشوری را در «جهان سوم» پیدا کرد که تا دندان با سلاح پیمان کاران پنتاگون مجهز نشده باشند. این سلاح های آمریکایی، برای حفظ فروش حدود ۲۰ میلیارد دلار در سال به خارج توسعه و توزیع می شوند. تولید کنندگان سلاح آمریکایی، اکنون همان گونه که سلاح خود را به فروش می رسانند فن آوری تولید سلاح را نیز می فروشند. کشورهایی مثل ترکیه، کره جنوبی، اندونزی، تایوان، اسرائیل، مصر، آرژانتین،  و سنگاپور با کمک شرکت های آمریکایی، طیف گسترده ای از سیستم های مدرن نظامی تولید می کنند. تعدادی از این کشورها، خود به صادر کنندگان سلاح تبدیل شده اند. در ارتباط با سلاح های هسته ای- اتمی، آمریکا اولین کشوری بود که بمب اتمی را توسعه داد و تنها کشوری که تا به حال از آن – در هیروشیما و ناکاساکی (برعلیه این دو شهر در ژاپن) در سال ۱۹۴۵، استفاده کرده است.

دولت آیزنهاور، در سال ۱۹۴۵ در آستانه شکست دین بین فو (Dienbienphu) در هندوچین پیشنهاد تحویل سلاح هسته ای را به فرانسه داد؛ اما پاریس این پیشنهاد را رد کرد.

در سال ۱۹۵۵، هنگامی که پکن برعلیه کیوموی (Quemoy) و ماتسو (Matsu)، دو جزیره کوچک دریایی که از آنها برعلیه سرزمین اصلی چین استفاده می شد حرکت نمود، دولت آیزنهاور چین را با حمله اتمی تهدید کرد.

تصمیم گیرندگان آمریکا درباره استفاده از سلاح های اتمی در ویتنام در سال های ۱۹۶۰ و در اوایل سال های ۱۹۷۰ برعلیه اتحاد جماهیر شوروی در دوره بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ اشاره کرده اند.

از سال ۱۹۴۵ تا سال ۱۹۹۰، دولت امنیت ملی آمریکا، حداقل ۹۵۰ بمب اتمی، یا یک انفجار در هر هیجده روز، بیش از ترکیب مجموع تمام کشورهای دیگر بمب منفجر کرده است.

ارتش آمریکا، دارای بزرگ ترین ناوگان بمب افکن های هسته ای دور برد، از جمله ب- ۵۲ (B-۵۲)، اف ب ۱۱۱( FB-۱۱۱)، و ب- ۱ب (B-۱B) است. گویی که این ها کافی نبودند، کنگره در سال ۱۹۹۰ رأی به خرید اضافی ۳۱ میلیارد برای پانزده ب- ۵۲ بمب افکن نهان (B-۲ Stealth bomber) داد. ارتش آمریکا، دارای هزاران موشک استراتژیک و تاکتیکی مجهز به حدود ۱۷۰۰۰ کلاهک هسته ای است. حدود ۴۵۰۰ از سلاح های هسته ای با نیروهای آمریکایی خارج از کشور مستقر هستند. این زرادخانه به اصطلاح برای جلوگیری از حمله شوروی مورد نیاز بود. اما تا امروز تا حد زیادی دست نخورده باقی مانده است.

مقامات آمریکایی، خود را مخالف ساخت سلاح های هسته ای در برخی کشورهای مشخص دیگر نشان می دهند. آنها با ساختن فیلمی، ابتدا ایران و سپس عراق را به توسعه «توان هسته ای» متهم کردند، سپس از آنها، به عنوان تهدیدی قریب الوقوع برای «صلح و ثبات منطقه» برخورد کردند. هنگامی که کوبا ساخت یک نیروگاه هسته ای را اعلام کرد، واشنگتن درباره «توان بالقوه هسته ای» آن کشور سر و صدا راه انداخت.

در سال ۱۹۹۳، سیا و پنتاگون جمهوری دمکراتیک خلق کره (DPRK)، یا بهتر شناخته شده به عنوان کره شمالی را متهم کرد که درگیر ساخت یک برنامه پنهانی تسلیحات هسته ای است. آنها به عنوان مدرک، اشاره به استخراج میله های پلوتونیم از تأسیسات هسته ای کره شمالی کردند. مقامات آمریکایی ذکر نکردند که بین ماه مه ۱۹۹۲ و ژانویه ۱۹۹۳، جمهوری دمکراتیک خلق کره به آژانس بین المللی انرژی اتمی (IAEA)، شش بار اجازه بازرسی و بازدید از سایت های خود را داده بود. رئیس جمهور جمهوری دمکراتیک خلق کره، کیم سونگ دوم (Kim Il Sung)، در یک مصاحبه با سی ان ان (۱۶ آوریل، ۱۹۹۴) اصرار کرد که کشورش نه توان ساختن سلاح های هسته ای را دارد و نه در صدد ساختن آن است: «حال جهان از ما می خواهد سلاح های هسته ای را نشان دهیم که نداریم… ما کارهای زیادی برای ساخت و ساز در کشورمان انجام داده ایم و نمی خواهیم کشور را از بین ببریم. آنهایی که جنگ می خواهند عقل ندارند». کیم، در مصاحبه بعدی با نماینده بنیاد کارنگی برای صلح بین المللی (Carnegie Endowment for International Peace)، افزود: «هدف ما از ساختن یک یا دو سلاح هسته ای چه می تواند باشد وقتی که شما ۱۰۰۰۰ سلاح هسته ای دارید؟ به اضافه سیستم های حمل و نقلی – تحویلی که نداریم». واشنگتن از تحریم های اقتصادی پیونگ یانگ (پایتخت کره شمالی- م) حمایت کرد و قطعنامه آژانس بین المللی انرژی اتمی را تصویب کرد که خواستار بازرسی از تمام سایت های مناطق نظامی کره شمالی شد. در ادامه یک مانور نظامی مشترک که شامل ۲۰۰۰۰۰ پرسنل نظامی آمریکایی و کره جنوبی برگزار کرد که همراه با سلاح هایی از جمله سلاحهای هسته ای بود. در پاسخ، کره شمالی نیروهای خود را به حالت آماده باش درآورد و اظهار داشت: «بعضی از مقامات دبیرخانه آژانس بین المللی انرژی اتمی لجوجانه اصرار به «بازدید» از پایگاه های نظامی ما همان گونه که از طرف آمریکا دیکته شده است، دارند. در حالی که تقاضای ما برای بازدید از سلاح های هسته ای و پایگاه های هسته ای کره جنوبی را نادیده می گیرند. اگر ما به دلخواه بازرسی ناعادلانه آژانس بین المللی انرژی اتمی را قبول کنیم، به اقدامات جاسوسی آمریکا مشروعیت بخشیده ایم … که منجر به آغاز افشای کامل تأسیسات نظامی ما می شود.»

ویلیام پری (William Perry) وزیر دفاع در ۳ آوریل ۱۹۹۴، در یک مصاجبه تلویزیونی با ان بی سی (NBC) به طرز تکان دهنده ای اظهار داشت: «امکان دارد که اقدامات ( آمریکا)، کره شمالی را به جنگ تحریک کند و این ریسک، خطری است که ما مایل به انجام آن هستیم». سلف پری، لس آسپین (Les Aspin)، اشاره کرده بود، «تمرکز ما بر نیاز به پروژه قدرت در مناطق مهم به منافع ما و شکست قدرت های منطقه ای بالقوه متخاصم مثل کره شمالی و عراق است».

در ماه مه ۱۹۹۴، سناتور جان مک کین (John McCain)، سناتور جمهوری خواه از آریزونا (R-Ariz)، صدای با نفوذ درنظر گرفته شده در سیاست خارجی، خواهان حملات هوایی بر راکتور اتمی در یونگوبان (Yongban) در جمهوری دمکراتیک خلق کره شد. او حتی تصدیق کرد که «ممکن است باعث رها شدن تشعشات هسته ای گردد». پیونگ یانگ، تصور کرد با این که مورد هدف قرار گرفته شده است، می تواند مورد عفو قرار گیرد. بدون این که گفته شود بحث این بود که آمریکا، طبق تخمین سال ۱۹۸۶مؤسسه بروکینگ (Brookings Institution)، هزار سلاح هسته ای در فاصله قابل توجه نزدیک در کره جنوبی برای حمله بر کره شمالی دارد.

کارزار واشنگتن برای جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای، به شکل سیاسی برعلیه کشورهای منتخبی صورت می گیرد که خواسته است بی ثبات شوند: عراق، ایران، کوبا، شوروی، لیبی، و کره شمالی. زرادخانه هسته ای کشورهایی که موافق با امپراتوری جهانی آمریکا است، مثل بریتانیای کبیر، فرانسه، پاکستان، و آفریقای جنوبی قبل از ۱۹۹۴ (آفریقای جنوبی آپارتاید- م)، هیچ زنگ خطری برای واشنگتن دربر ندارد. در حال حاضر کره شمالی، به عنوان یک تهدید هسته ای به تصویر کشیده می شود. دولت کلینتون، به کلی ذخیره پلوتونیم را علیرغم نقض پیمان های بین المللی نادیده می گیرد. از هیچ رهبر آمریکایی به طور حیرت آوری درباره اسرائیل یا چین صدایی در نیامده، هرچند هرکدام حدود دویست بمب هسته ای دارند. آمریکا حتی در تهیه وسائلی به اسرائیل و آفریقای جنوبی، وقتی که آنها درگیر ساخت سلاح گرما هسته ای خود بودند، کمک کرد. در مجموع، سیاست «عدم گسترش سلاح های هسته ای» آمریکا بر مبنای استاندارد دوگانه قرار دارد. اگر رهبران آمریکا، واقعا علاقمند به ترویج خلع سلاح هسته ای در سراسر جهان بودند، آنها زرادخانه آمریکا را به شدت کاهش می دادند و طرفدار سیاست منع گسترش سلاح های هسته ای می شدند.

جنگ شیمیایی جعلی

آمریکا پس از پنجاه سال امتناع از امضای پروتکل ژنو، که استفاده از سلاح شیمیایی و بیولوژیکی (CBW) را منع می کند، در سال ۱۹۷۵، یکی از امضاء کنندگان شد. بلافاصله، مقامات آمریکایی ادعا کردند که «به طور قاطع» شواهدی دارند که شوروی (که پروتکل را در سال ۱۹۲۸ امضاء کرده بود) جنگ شیمیایی را در افغانستان، کامبوح، و لائوس براه انداخته است. اگر درست باشد، این اتهام به واشنگتن توجیه کافی برای ادامه گسترش برنامه سلاح شیمیایی و بیولوژیکی خود را می داد. متخصصان آمریکایی پیشرو اتهامات عنوان شده مایکوتوکسین (mycotoxin) و سلاح شیمیایی و بیولوژیکی را زیر سئوال بردند، و در میان چیزهای دیگر هیچ چیزی که:

۱. کارزار های زیاد جنگ شیمیایی که بیش از نه سال گسترش یافت و کشتن هزاران نفر باید از ارائه چند برگ و شاخه های کوچک قارچی توسط واشنگتن  بیشترباشد. صدها نمونه شاخ و برگ، بسیاری از اجساد آلوده، تعداد زیادی از بمب های کوچک، قطعات پوکه ها، و کپسول های گازی با مقادیر زیادی از اثرات قارچی باید وجود داشته باشد.

۲. توضیح دولت از سیستم حمل استفاده شوروی (بالون و پوسته های حذف ابر، مخازن پخش- پاشش مایع)، برای هیچ نوع حمله مواد شیمیایی یا بیولوژیکی شناخته شده مناسب نیست.

۳. شرح قربانیانی که مقدار زیادی خون استفراغ می کردند تا جایی که این اندازه هیچ جایی هیچ استفراغ خونی در دهه ها در آزمایش های آزمایشگاهی با حیوانات دیده نشده غیرمحتمل بود. در سال ۱۹۸۴، دو دانشمند آمریکایی اظهار داشتند که «باران زرد» پس مانده در جنوب شرقی آسیا، نتیجه سلاح های شیمایی و بیولوژیک نبود، بلکه مقدار زیادی مدفوع زنبور بود. آنها تصمیم گرفتند که دولت آمریکا را متهم به چیزی بیش از «پژوهش درهم و برهم» و «خطای صادقانه» نمایند. این نتیجه گیری غیرمتحمل به طور گسترده به رسانه ها داده شده بود و حتی در میان مردم چپ پذیرفته شده بود. یک بار دیگر، فرض شده بود که سیاست گذاران احمق هستند تا دروغگو. از ما خواسته شده بود که باور کنیم که سرتاسر یک دهه کارزار فریب خود، آنها فقط از مدفوع زنبور عسل برای حملات شیمیایی با اشتباه، آنها گزارش «شاهد» زنده را درباره موشک های شوروی دادند که نه فقط زرد، بلکه ابر قرمز و سبز گاز سمی می ساختند، و وقتی که شهادت های بی اساس «قربانیانی» را که ادعا می کردند به وسیله حملات سلاح شیمیایی و بیولوژیکی، و خیلی از داستان های ساختگی دیگر درباره جنگ شیمیایی شوروی مسموم شده اند، همه این ها فقط نتیجه یک «اشتباه صادقانه» درباره مدفوع زنبور عسل بود. در واقع، این آن چیزی بود که یک کارزار دروغ هماهنگ که بارها و بارها مورد استفاده غرفه های دروغین، شهادت های ساخته شده، سناریوهای تخیلی، و هر تدبیر عمدی دیگر مورد استفاده قرار گرفته بود.

در سال ۱۹۸۸، واشنگتن در مورد لیبی ادعا کرد که عکس های هوایی آشکار ساخته که سرهنگ قذافی یک کارخانه شیمیایی با هدف تولید سلاح های شیمیایی و بیولوژیکی ساخته بود. قذافی ادعا کرد که کارخانه مجهز به تولید سلاح شیمیایی و بیولوژیکی نیست و به بازرسان بین المللی اجازه بازدید از کشورش را صادر کرد. رهبران آمریکا، پیشنهاد بازرسی را رد کردند و گفتند که یک بار بازرسی ثابت نمی کند که کارخانه روز دیگری برای ساخت سلاح های شیمیایی مورد استفاده قرار نگیرد؛ در نتیجه اعتراف کردند که عکس های هوایی خود شان اتهامات  آنها را بی اعتبار کرد.

خودنمایی بشردوستانه   

برخلاف باور عموم، آمریکا در رکورد بشردوستانه هیچ تفاوت قابل توجهی به خصوص با دیگر کشورها ندارد. درست است بسیاری از کشورها، از جمله کشور ما، – در پاسخ به بحران های خاصی در خارج کمک- امداد رسانی کرده اند. اما این اقدامات نشان دهنده تعهدات ضروری سیاست خارجی نیست. هنگامی که دولت ها انتخاب می کنند برای دیگر کشورهایی که در تنگه ناامیدی قرار گرفته مطلقا هیچ کاری اند انجام ندهند، آن کمک ها به طور پراکنده، در دامنه محدود، و بسیاری موارد مبهم هستند. بیشترمأموریت های کمک رسانی آمریکا، به عنوان بهانه ای برای اهداف سیاسی پنهان، از جمله برای تقویت رژیم های محافظه کار، ساختن زیر ساختی است که به سرمایه داران بزرگ کمک کند، قرض دادن به هاله مشروعیت به برنامه های ضدشورش، و تضعیف کشاورزی خودکفای محلی است، در حالی که تجارت محصولات کشاورزی آمریکا را ترویج دهد.

مناسبت های به یادماندنی وجود داشته است که مقامات آمریکایی خود را هر چیزی نشان داده اند به جز بشردوست بودن. هولوکاست را درنظر بگیرید. دولت روزولت (Roosevelt)، تقریبا هیچ کاری برای امنیت ده ها هزار یهودی نکرد که برای فرار از نابودی به دست نازی های در حال فرار بودند. واشنگتن، از کاهش سخت گیری در سهمیه محدود مهاجرت خود خودداری کرد و حتی از پرکردن تعداد محدودی شکاف برای اختصاص به یهودیان خودداری کرد. مقامات آمریکا، حتی برای متقاعد کردن دولت های آمریکای لاتین تا آن جا پیش رفتند که درهای خود را به روی مهاجران اروپایی ببندند. آفریقای جنوبی را در نظر بگیرید. برای دهه ها، واشنگتن هیچ کاری برای دلسرد – تضعیف سلطه سفید کشور نژادپرست نکرد که فقر و فلاکت را بر جمعیت آفریقایی (سیاه پوست) روا داشت. مقامات آمریکا، ترجیح دادند که روابطه تجاری و سرمایه داری را با رژیم آپارتاید حفظ کنند. یک انگشت بشردوستانه برای جلوگیری از قتل عام شرق پاکستان (که بعدها به بنگلادش تغییر نام داد)، توسط غرب پاکستان بلند نکرد. بیشترنگران جلوگیری از نفوذ هند و شوروی در منطقه بود.

در سال های ۱۹۸۰، دولت امنینت ملی آمریکا بی سرو صدا به کارزار ضرب و شتم و قتل خمرهای سرخ کمک کرد، از آنها به عنوان نیرویی برعلیه بی ثبات کردن دولت سوسیالیستی کامبوج استفاده کرد. می خواهد مردم بومی جنگل های بارانی آمریکای جنوبی و جنوب شرقی آسیا باشد، یا کردها، بخش شرقی نیجریه (Biafrans)،  ویا فلسطینی ها، می خواهد چینی های خارجی در اندونزی باشند، تیمور شرقی، آنگولایی، موزامبیکی، گواتمالایی، السالوادوری، یا ده ها مردم دیگر باشند، آمریکا کمترین کمکی برای نجات آنها از گرفتاری های وحشتناک نکرد، و در اکثر موارد کارهای زیادی برای کمک به سرکوبگران آنها کرده است.

برای آزادی، به سبک مجاهدین

بعضی ها به افغانستان، به عنوان نمونه مداخله خوب، برای نجات مردمی آماده نبرد با تجاوز شوروی اشاره کرده اند. در واقع، مسکو در افغانستان بی ثبات کننده نبود، بلکه دولت امنیت ملی آمریکا بود. سال ها قبل از این که پرسنل شوروی به کشور افغانستان وارد شوند، دولت کارتر (Carter) به قبایل افغان کمک ارائه داده بود تا برعلیه دولت کابل شورش کنند. کابل یک پیمان عدم تهاجم با مسکو داشت و کمک های اقتصادی و نظامی شوروی رادریافت می کرد.

در اواخر سال های ۱۹۷۰، ارتش افغانستان یک انقلاب اجتماعی را آغاز کرد که شامل برنامه های اصلاحات ارضی، سواد آموزی، مسکن، و بهداشت عمومی بود. زمین داران ممتاز و قبایل مجاهدین- که مرکز عمده آنها در ایران و پاکستان بود- با کمک میلیاردها دلار اهدایی از آمریکا و عربستان سعودی به شورش خود شتاب دادند. برای زمین داران فئودال، ویژگی دولت در جهت برنامه اصلاحات ارضی خود به نفع کشاورزان قابل تحمل نبود. تعهد دولت به برابری جنسیتی و آموزش و پرورش زنان و کودکان، و کارزار مبارزه برای لغو کشت تریاک بود. شوروی پس از درخواست های مکرر دولت محاصره شده کابل وارد جنگ شد. در سال ۱۹۸۸، مسکو در پی خروج سربازان خود شد و ائتلافی را برای دولت غیرسوسیالیستی، چند حزبی فراخواند، که شامل نقش عمده ای برای شورشیان بود. آمریکا در افغانستان در کنار اربابان فئودال سرنگون شده، سردسته قبایل ارتجاعی، و قاچاقچیان تریاک مداخله کرد. اگر این یک هدف با ارزش است، پس نوع بی ارزش آن چه می تواند باشد؟ گلبدین حکمتیار، یکی از رهبران بسیار کینه جو- شیطانی مجاهدین بود، که در سال ۱۹۷۵ با نیروی بزرگی که توسط ارتش پاکستان و سیا ایجاد شده بود به افغانستان حمله کرد. او به عنوان دریافت کننده عمده کمک های نظامی آمریکا، از قاچاقچیان اصلی و نخست هروئین در افغانستان بود. در اواسط سال های ۱۹۸۰، مجاهدین افغان حدود نیمی از هروئین مصرفی آمریکا را تهیه می کردند و بزرگ ترین صادرکننده تریاک جهان بودند. محققان مستقلی مثل استیون گلاستر (Steven Galster) و جان فولرتون (John Fullerton)، در کتاب های خود در مورد جنگ افغان، گزارش می دهند که مجاهدین در شکنجه و کشتار گسترده، کشتار غیرنظامیان، سرقت، و تجاوز، زیاده روی کردند. این جنایات در مطبوعات آمریکا دیده نشد. شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۸ خارج شد. دولت کابل تا سال ۱۹۹۲ در قدرت ماند، تا زمانی که توسط شورشیان از قدرت رانده شد. مجاهدان پیروز، بلافاصله شروع به جنگ علیه یکدیگر کردند، شهرها را از زباله پر کردند، جمعیت غیرنظامی را ارعاب، و صحنه های اعدام دسته جمعی به راه انداختند. صدها بنیادگرای اسلامی، از کشورهای دیگر مثل الجزایر که توسط سیا آموزش دیده و در جنگ افغانستان جنگیده بودند، بعد از جنگ، به خانه خود برگشته و به حملات تروریستی سازمان یافته برعلیه فعالان حقوق زن و دیگر «غرب گرایان» در کشور خود پرداختند.

مداخله آمریکا در افغانستان، ثابت کرد که فرق بسیاری با دخالت آمریکا در کامبوج، آنگولا، موازمبیک، اتیوپی، نیکاراگوئه، و جاهای دیگر ندارد. این همان هدف جلوگیری از تغییر اجتماعی برابری طلبانه، همان اثر سرنگونی یک دولت اصلاح طلب اقتصادی را داشت. در تمام این موارد، مداخله عوامل عقب افتاده بنیادگرا را به قدرت رساند، اقتصاد را به ویرانه تبدیل کرد، و بی رحمانه جان صدهاهزار نفر را به هدر داد.

امداد قحطی برای شرکت کونو(Conoco)   

رئیس جمهور بوش (پدر) در سال ۱۹۹۳، تنها چند روز پیش از آن که دولت را ترک کند به سومالی سرباز فرستاد تا به اصطلاح جهت حفاظت از توزیع مواد غذایی برای مردم گرسنه باشند. به نظر می رسد که در این جا یکی دیگر از علت های بشردوستانه با ارزش باشد. اما چرا بوش به ناگهان برای مبارزه با قحطی در سومالی تحت تأثیر قرار گرفته است؟ کسی که بدون این که نگرانی از فقر و گرسنگی در داخل و خارج داشته باشد تمام حرفه خود را در دفتر عمومی خود صرف کرده است. چرا یک کشور دیگر آفریقایی که قحطی بسیاری دارد، نباشد؟ و چرا چنین تعهد استادانه ای برای «امداد قحطی»، نظامی است؟ حقیقت هنگامی آشکار شد (دم خروس از زیر عبا بیرون زد) که لس آنجلس تایمز (Los Angeles Times) به تاریخ (۱۸ ژانویه، ۱۹۹۳) گزارش داد که «چهار شرکت بزرگ نفتی آمریکا در امتیازات منحصر به فرد برای کشف و بهره برداری و استثمار ده ها میلیون هکتار از حومه سومالی بی سر و صدا بر ثروت آینده نشسته اند». این واقعه اشاره می کند که « در سال های پایانی قبل از این که محمد سعید باره (Mohamed Said Barre)، رئیس جمهور سومالی طرفدار آمریکا سرنگون شود، «تقریبا دو سوم سومالی به «غول های بزرگ نفتی آمریکایی کونوکو، آمکو، شورون و فیلیپس اختصاص داده شده بود». شرکت ها « به محض این که کشور آرام شود، امیدوار کننده ترین موقعیت خوب را برای دنبال کردن ذخایز نفت بالقوه سومالی دارند ». مقاله گزارش می دهد که «کارشناسان کمک، تحلیل گران آفریقای شرقی کهنه کار و ماهر، و چندین سومالیایی برجسته «معتقدند که» رئیس جمهور بوش (پدر)، سوداگر سابق نفت در تگزاس، «حداقل در بخشی، برای حفاظت از سرمایه گذاری شرکت های نفتی بزرگ آن جا» در سومالی اقدام کرد. مقامات دولتی و نمایندگان صنعت نفت اصرار دارند که هیچ ارتباطی وجود نداشت. به علاوه، کونوکو (متعلق به دو پونت- Du Pont)، در عملیات نظامی به طور فعال همکاری داشته و اجازه داد که دفاتر موگادیشو (Mogadishu) خود را به سفارت آمریکا و مقر نظامی تبدیل سازد. دولت آمریکا در واقع دفاتر کونوکو را کرایه کرد. بنابراین، مالیات دهندگان آمریکایی به پرسنل نظامی در سومالی حقوق می دادند که از منافع کونوکو حفاظت کند، و آنها به خاطر امتیاز به شرکت های بزرگ، چنین کاری را انجام دادند. مقاله روزنامه تایمز، ادامه می دهد: (T) ارتباط نزدیک- دوستانه بین کونوکو و مداخله نیروهای آمریکا، بسیاری از سومالیایی ها و کارشناسان توسعه خارجی را با خط تاری که بین دولت آمریکا و شرکت های بزرگ نفتی است عمیقا ناراحت کرده … (یک   کارشناس سومالی) گفت: «آن چه که همه را به فکر واداشته این است که در این جا سئوال بزرگ، امداد رسانی به قحطی نیست، بلکه نفت است؛  و اگر اعطای امتیاز نفت تحت سعید باره منتقل شود چه زمانی صلح برقرار می شود». «این سیاست بالقوه میلیاردها دلار ارزش دارد، و باور کنید، تمام بازی همین هست که می بینیم». این گزارش ادامه می دهد، که زمین شناسان، کارشناسان نفتی، و خود بوش (پدر)، زمانی که معاون رئیس جمهور (ریگان- م) بود، علنا به ذخایز غنی نفتی منطقه اشاره کرده بود. «اما از زمان شروع مداخله آمریکا، نه دولت بوش (پدر) و نه هیچ یک از شرکت های نفتی … به طور عمومی درباره پتانسیل سومالی برای تولید نفت و گاز اظهارنظر نکرده اند». شاید آنها سرگرم جنبه بشردوستانه مأموریت هستند که فراموش کردند صادقانه فقط درباره میلیاردها دلار امتیاز نفتی صحبت کنند. به احتمال زیاد، آنها ترجیح می دهند به افکار عمومی هشدار ندهند که یک بار دیگر پرسنل نظامی آمریکا، برای تجار بزرگ  زورگویی ارائه می دهند. بقیه رسانه های خبری اصلی (ازجمله خود لوس آنجلس تایمز، بعد از آن یک مقاله) درباره امتیازات نفتی ساکت شدند همان گونه که دولت های بوش (پدر) و کلینتون و شرکت های نفتی ساکت بودند.

به این مداخله، به صورت یک تعهد انسانی و بعد به عنوان عملیات ساخت کشور برخورد شد. پرسنل سازمان ملل و آمریکا که در تلاش برای دستگیری «جنگ سالار» فرضی، در جنگ تن به تن سخت می جنگیدند، بیش از حد هزاران سومالیایی را کشتند. کسی نباید مارکسیست باشد تا به هدف واشنگتن که برای راه اندازی یک کمپرادور دستورگیر است مظنون شود، نه برخلاف رژیم سعید باره سرنگون شده، که در خدمت سرمایه گذاران غربی بود. وقتی که هیجده پرسنل نظامی آمریکایی در جنگ در سومالی کشته شدند، افکار عمومی آمریکا درباره مداخله در سومالی شروع به سئوال کرد. جای تعجب نیست که، دولت کلینتون به درستی پاسخ نداد که: «ما برای ایجاد یک دولت دست نشانده درآن جا هستیم که به سرمایه گذاران خارجی مثل کونوکو خدمت کند».

یک بار دیگر، مفسران نتیجه گیری کردند که این جا باز یکی دیگر از تلاش های سیاست خارجی آمریکا بد تصور شده بود، و یک مورد «نیت خوب منحرف شده است». بخش عمده نیروهای آمریکایی سومالی را ترک کردند اما ۱۹۰۰۰ پرسنل سازمان ملل باقی ماندند تا کار ساخت یک دولت دست نشانده را که در خدمت شرکت های فراملیتی باشد ادامه دهند. در تعدادی از مناطق سومالی که هیچ نماینده ای از سازمان ملل نبود، درگیری های قبیله ای فروکش کرد و تجار محلی، رهبران جامعه، دانشجویان، و نمایندگانی از جناح های مختلف توافقنامه صلح را امضاء کردند که باقی مانده است. اما در جاهایی که نیروهای سازمان ملل باقی مانده، و  قبیله ها هم چنان برای کارهای سازمان ملل، قراردادها، و میلیون ها دلار در پرداخت برای خدمات گوناگون به رقابت پرداختند، جنگ فرقه ای ادامه دارد. (اصول ارزیابی، نیویورک تایمز، ۶ ژوئیه ۱۹۹۴)

در موارد متعددی پرسنل سازمان ملل، هدف آتش گلوله قرار گرفتند و تلفاتی دادند. مأموریت سازمان ملل در سومالی، تلاشی بیهوده به نظر رسید. حتی به گفته رهبران شان، که باور داشتند بهترین کار آن ست که به خانه برگردند و سومالیایی ها را به حال خود رها نمایند تا مسائل خود را حل و فصل کنند.

 

انتخابات آری! (بستگی دارد چه کسی برنده شود)

طراحان و معماران امپراتوری از هر طریقی که ممکن باشد، از ترور گرفته تا انتخابات، به گونه ای که شرایط ایجاب نماید، استفاده می کنند. آنها، انتخابات را در خارج ترویج داده، نظارت می کنند، آنها را می خرند، تقلب و یا تضعیف می کنند. سیا به نامزدهای طرفدار سرمایه داری در رقابت های انتخاباتی اروپا، آفریقا، آمریکای لاتین، و خاورمیانه کمک مالی ارائه کرده است. سیا در سال ۱۹۵۵، یک میلیون دلار در اندونزی برای یک حزب محافظه کار مسلمان خرج کرد، اما حزب مذکور ضعیف عمل کرد، در حالی که  کمونیست ها خوب عمل کردند. بنابراین، سیا چند سال بعد برای خنثی کردن نتیجه انتخابات از یک کودتای نظامی حمایت کرد که شکست خورد ولی در کودتای دیگری در سال ۱۹۶۵ موفق شد، و تقریبا هزینه آن ۵۰۰۰۰۰ تا یک میلیون نفر کشته بود که بزرگ ترین خونریزی و کشتار پس از هولوکاست محسوب می شود.

در سال ۱۹۵۸، دولت آیزنهاور در انتخابات مجلس ملی لائوس، پول هزینه کرد که پیروزی نامزدهای محافظه را تضمین کند تا حزب ضد سرمایه داری ضد امپریالیستی پاتیت لائو (Pathet Lao) را خنثی کند. اما محافظه کاران ضعیف عمل کردند و پاتیت لائو برنده شد. سیا یک بار دیگر، برای خنثی کردن نتیجه انتخابات از برگه انتخابات به گلوله روی آورد. با استفاده از ترکیب پول و زور، آژانس (سیا- م) قبایل میوها (a.k.a. Hmong) را به منظور جنگ علیه پاتیت لائو در یک ارتش خصوصی سازمان داد. همانگونه که در فصل قبل اشاره شد، سیا در کمک به حمل محصول تریاک میوها به بازار جهانی، خدمتی که قبایل را به آژانس سیا نزدیک تر کرد همکاری نمود. هنگامی که ارتش میوها ثابت کرد که علیه پاتیت لائو کافی نیست، سیاست گذاران آمریکا بدون اطلاع عموم علیه لائوس در سال ۱۹۶۹شروع به یک جنگ هوایی  کردند که برای سال ها ادامه داشت. این حمله شامل بمباران فرشی ب- ۵۲ (B-52 carpet bombing) بود که روستاها را یکی پس از دیگری نابود ساخت و هر ساختار روی پا ایستاده ای را در دشت ها نابود و ناپدید ساختند. جمعیت روستایی زنده مانده در گودال ها، چاله ها، یا در غارها زندگی کردند و فقط شب ها کارهای مزرعه داری شان را انجام می دادند. مزارع برنج به چاله تبدیل شده بود، و کار کشاورزی را غیرممکن می ساخت. ده ها هزار نفر قتل عام شدند؛ تعداد زیادی گرسنگی کشیدند. تمام منطقه لائوس عملا از جمعیت خالی شد. ویتنام به همان اندازه هدف جنگ فرسایشی تبه کارانه قرار گرفت.

آمریکا ، چندین بار صدها تن بیش از بمب های همه جناج های جنگ جهانی دوم بر سر هندوچین بمب ریخت. جان کویگلی (John Quigley) در کتاب خود، نیرنگ جنگ (The Ruses of War) نوشت: «در جنوب تنها، بمب های انداخته شده توسط ب- ۵۲ تقریبا ۲۳ میلیون چاله ایجاد کرده، زمین را به باتلاق تبدیل نموده، و تقریبا نصف جنگل های جنوب را برهنه کرده و از بین برده است. هزاران مین ما (آمریکایی) در مزارع  برنج و زمین های کشاورزی باقی مانده اند، تا کشاورزان ویتنامی بازهم توسط آنها کشته و معیوب شوند».

در اواسط ژوئن سال ۱۹۹۴، دولت ویتنام اظهار داشت که سه میلیون سرباز و افراد غیرنظامی ویتنامی در جنگ کشته شده اند، چهار میلیون مجروح و دو میلیون نیز معلول شده اند.

در نیکاراگوئه، اول گلوله بود بعد برگه های رأی. پس از ضرب و شتم مردم نیکاراگوئه بخاطر شرکت در جنگ کنترا ها، دولت امنیت ملی آمریکا به آنها قول کمک و پایان جنگ را داد اگر برای به قدرت رسیدن ائتلاف طرفدار سرمایه داری و ضد ساندنیست یونو (UNO coalition) رأی بدهند که مردم نیکاراگوئه هم در سال ۱۹۹۰ رأی دادند. واشنگتن میلیون ها دلار در آن انتخابات هزینه کرد، که آن را راهی برای تضعیف انقلاب ساندنیستی می دیدند.

در مکزیک در سال ۱۹۸۸، نامزد چپ مردمی کواهتیموک کاردیناس (Cuauhtemoc Cárdenas)، با پیشتازی تعیین کننده در نظرسنجی، آرایش دزدیده شد. دولت برگه های رأی را مصادره کرد و روزها از آزاد ساختن نتیجه رأی ها خودداری کرد. شمارش کنندگان مخالف از شمارش محروم شدند. وقتی که سرانجام نتیجه اعلام شد، در کمال تعجب نامزد انتخاباتی دولت، کارلوس سالیناس (Carlos Salinas)، با دست کاری برنده اعلام شد. صدها هزاران مکزیکی در مکان های ملی در مکزیکو سیتی در اعتراض به غصب قدرت راه پیمایی کردند. رهبران آمریکا به نتایج تقلبی با رضایت خاطر نگریستند و برای انتخابات جدید هیچ اعتراضی نکردند.

انتخابات در السالوادور در سال های ۱۹۸۴ و ۱۹۸۹، در فضای رعب و وحشت و ترور سیاسی، بدون بهره مندی از رأی مخفی، شمارش صادقانه، یا مشارکت با احزاب چپ رخ داد. مایک زیلینسکی (Mike Zielinski) در (فصل نامه عملیات مخفی، تابستان ۱۹۹۴) نوشت: آنها «همانند برگ درخت انجیر برای دیکتاتور نظامی مورد حمایت آمریکا برای مصرف بین المللی پخته شده» بودند.

در ژانویه ۱۹۹۲،  نیروی چریکی جبهه آزادی بخش فارابوندو مارتی (FMLN) یک پیمان صلح با دولت امضاء کرد و دو سال بعد انتخابات با شرکت نیروهای چپ برای اولین بار برگزار گردید. آرینا (ARENA)، حزب فوق راستگرای دولت، با حمایت آمریکا با کارزاری که با دست کاری، تقلب، تهدید و ارعاب و خشونت توأم بود، برنده شد. حزب فوق راستگرای آرینا، با بیش از پنجاه برابر پول جبهه آزادی بخش فاربوندو مارتی، کارزاری رسانه ای برپا کرد که جمعیت آسیب دیده از دوازده سال جنگ را ترساند، و تبلیغ می کرد جبهه آزادی بخش فاربوندو مارتی مذهب شما را لغو می کند و سالمندان را به قتل خواهد رساند. حداقل سی و دو عضو جبهه آزادی بخش فاربوندو مارتی، که بیشتر آنها نامزدهای انتخاباتی و از نمایندگان برجسته کارگران بودند، در طول مبارزات انتخاباتی به قتل رسیدند. حدود ۳۰۰۰۰۰ نفر از دادن کارت ثبت رأی محروم شدند. به تقریبا ۳۲۰۰۰۰ نفر دیگر، حتی با نشان دادن کارت، اجازه دسترسی به صندوق رأی داده نشد. نام آنها به طرز مرموزی از لیست رأی دهندگان حذف شده بود. در همین حال، نام هزاران نفر وفات یافته، هنوز در فهرست بود از جمله رهبر اخیر وفات یافته آرینا به نام روبرتو د ابیسون(Roberto D’Aubuisson) و رئیس جمهور وفات شده خوزه ناپولیون دوارته (José Napoleón Duarte)، به طور معجزه آسایی موفق به رأی دادن شدند. در روز انتخابات، سرویس های اتوبوس به مناطقی اختصاص داده شده بود که طرفداران آرینا از قبل تسلط یافته بود. در حالی که در مناطق رأی دهندگان جبهه آزادی بخش فاربوندو مارتی، مردم اغلب بدون وسیله نقلیه به پای صندوق رأی می رفتند. بسیاری از مناطق قدرتمند جبهه آزادی بخش فاربوندو مارتی در زمان رأی گیری توسط ارتش مورد اذیت و آزار و تهدید و ارعاب قرار گرفتند. مقامات آرینا، تریبون های انتخابات را در کنترل داشتند و همواره رأیی صادر می کردند که به نفع حزب خودشان (آرینا) بود، و عذر حدود ۷۴۰۰۰ متقاضی  رأی دهنده را خواستند که نمی توانستند اسناد دقیق مورد نیاز را ارائه دهند.

به خاطر باید داشت که در رأی گیری مکزیک، برگه های رأی کامپیوتری برای چندین روز تأخیر داشت و در مقایسه و مطابقت با آنهایی که با دست آورده شده بودند، فرق داشت. در شب انتخابات، نمایندگان احزاب مخالف از اطاق مرکزی کامپیوتر اخراج شدند.

حتی با تمام آن همه موارد سوء استفاده، جبهه آزادی بخش فاربوندو مارتی برنده ۲۵ درصد کرسی ها شد. اگر می گذاشتند که چپ ها در مسابقه انتخاباتی صادقانه شرکت کنند، شگفتی می آفریدند. علیرغم آن همه تقلب و ارعاب، انتخابات السالوادور توسط رهبران سیاسی آمریکا و رسانه ها یک «دمکراسی» اعلام شد.

نمایش انتخاباتی مشابهی در جمهوری دومینیکن پس از حمله آمریکا، در فیلیپین تحت حکومت مارکوس، در گرانادا پس از حمله آمریکا، و در برخی دیگر از کشورها بوده است.

همه اینها به این مفهوم نیست که کنترل انتخابات فقط در جهان سوم رخ می دهد. مبارزات انتخاباتی در خود آمریکا نیز با الزامات منع کننده برای دسترسی به اوراق رأی احزاب کوچک/اقلیت، حق الزحمه تشکیل پرونده، زمان کوتاه برای پر کردن پرونده، شرایط محدود رأی دهندگان، دسترسی محدود به رسانه ها، هزینه های بزرگ مبارزات انتخاباتی، و نداشتن نماینده تبلیغاتی، همه آن چیزهایی که تقریبا برای احزاب آلترناتیو غیرممکن می شود، وعدم حمایت مالی ثروتمندان، برای رسیدن به مخاطبان توده ای مشخص می شود.

بعضی اوقات همه تظاهر به دمکراسی کنار گذاشته می شود، به طوری که در کانادا، جایی که قانونی به تصویب رسیده که احزاب در هر انتخابات فدرال باید حداقل ۵۰ نامزد، با ثبت هزینه ۵۰۰۰۰ دلار (۱۰۰۰ دلار برای هر نامزد انتخاباتی) داشته باشند. احزابی که موفق به انجام این کار نشوند «لغو صلاحیت» می شوند. آنها اجازه ندارند در مدت مبارزات انتخاباتی کمک مالی جمع آوری کنند و یا برای فعالیت های سیاسی، حتی برای پشتیبانی از نامزدهای انتخاباتی خود پولی خرج کنند. آنها باید تمام دارایی های خود را اعلام کنند و هرگونه وجوه باقی مانده را به دولت برگردانند. براساس این قانون غیردمکراتیک، حزب کمونیست کانادا، به همراه سه حزب دیگر «لغو صلاحیت» شدند.

عملیات جراحی زیبایی

در بعضی موارد نادر، ثابت شده که ارعاب و تقلب کافی نیست و یک اصلاح طلب در واقع برنده انتخابات می شود. چنین موردی در سال ۱۹۹۱ در هائیتی بود، جایی که یک کشیش مردمی- پوپولیستی، پدر ژان برتراند آریستید (Jean-Bertrand Aristide)، برچسب چپ خورد. برای این که او طرفدار فقرا و علیه ثروتمندان بود، موفق به کسب قریب به اتفاق ۷۰ درصد رأی برای اولین رئیس جمهور هائیتی شد که آزادانه انتخاب شده بود. آریستید، در مدت تصدی کوتاه خود برعلیه فساد در دولت و برای بهره وری بیشتر در خدمات عمومی مبارزه کرد. او سعی کرد که حداقل دستمزد را به دو برابر، از ۲ دلار به ۴ دلار در روز، و نه در یک ساعت برساند. او کوشش کرد تا یک برنامه امنیت اجتماعی و پروژه های اصلاحات ارضی را تأسیس کند، که همه این موارد با مخالفت بانک ها و سفارت آمریکا مواجه شدند.

مزارع تعاونی که توسط دهقانان در مناطق روستایی آغاز شده بود ثابت کرد که موفقیت آمیز بوده تا زمانی که ارتش آنها را سرکوب کرد و سازمان دهندگان آنها را به قتل رساند. نه ماه تلاش های دمکراتیک برای رهبر نظامی هائیتی، ژنرال رائول سیدراس (Raoul Cedras) آموزش دیده آمریکا و ارتش او زیاد بود، تا این که قدرت را تصرف کرد و چندین هزار طرفدار آریستید را کشت و بسیاری دیگر را مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار داد. کودتای نظامی موفق به کسب حمایت ثروتمندان هائیتی، سرمایه گذاران خارجی، و سلسله مراتب کلیسای رومان کاتولیک شد. پدر آریستید سالیسیان تحت فشار واتیکان، دستور اخراج او را به دلیل «تحریک به خشونت، تجلیل از مبارزات طبقاتی» و «بی ثبات کردن مؤمنان» صادر کرد. (گاردین خلیج سان فرانسیسکو، ۲۱ دسامبر، ۱۹۹۴)

همانگونه که روزنامه نگار و محقق دنیس بیرنستین (Dennis Bernstein) تشریح کرده است، در ادامه کارزار  ترور، ارتش از طرف سرویس اطلاعات ملی هائیتی (SIN- National Intelligence Service)، که به وسیله سیا «ایجاد شده، آموزش دیده، تحت نظارت، و حمایت مالی شده است »، حمایت شد. «سرویس اطلاعات ملی هائیتی از زمان شروع خود، به عنوان چشم و گوش سیا کار کرده است، در حالی که حلقه های داخلی آن، شبکه قاچاق موادر مخدر میلیاردها دلاری هائیتی را تشکیل داده است». برای بیش از سه سال، واشنگتن هیچ کاری برای بازگرداندن آریستید به قدرت انجام نداد.

سیا در یک گزارش ادعا کرد او از نظر ذهنی نامتعادل است. سرانجام کلینتون، رئیس جمهور آمریکا تحریم های اقتصادی را بر هائیتی تحمیل کرد و در سپتامبر ۱۹۹۴، به بهانه احیای دمکراسی و برگرداندن آریستید به قدرت به آن کشور حمله و آن جا اشغال کرد. به هرحال، در اولین روز اشغال، اعلام شد که پرسنل آمریکایی برای همکاری با ارتش هائیتی به آن جا رفته اند. ژنرال سیدراس، برای یک ماه دیگر در قدرت ماند و نه او و نه گروه های وابسته به او، نیاز به ترک کشور داشتند. به تمام ارتش برای جنایات وحشتناک بی شمار عفو کامل اعطاء شد.

آمریکا، همچنین اعلام کرد که دارایی حکومت نظامی در بانک های آمریکا که بالغ بر میلیون ها دلار غارت شده از مردم هائیتی آزاد شده بود، به ژنرال ها داده می شود. آریستید اجازه دارد که آخرین ماه باقی مانده از دوره خود را به پایان برساند – اما با هزینه قابل توجهی. او مجبور به قبول شرایط بانک جهانی شد که شامل انتقال مقداری از قدرت رئیس جمهور به مجلس محافظه کار هائیتی، خصوصی سازی گسترده بخش دولتی و کاهش مشاغل دولتی تا نصف، کاهش مقررات و مالیات ها بر شرکت های بزرگ سرمایه داری آمریکایی در هائیتی، افزایش یارانه ها برای صادرات و شرکت های خصوصی، و کاهش عوارض واردات بود. نمایندگان بانک جهانی، اذعان داشتند که این اقدامات باعث آسیب به مردم فقیر هائیتی می شود اما به نفع « سرمایه گذاران کسب و کار» است. در همان زمان، هواداران آریستید اجازه اعتصاب نداشتند. نیروهای اطلاعات ارتش آمریکا همکاری نزدیکی با اطلاعات هائیتی داشت و آماده بود تا در صورت لزوم بازداشت های گسترده ای را تحمیل کند. مشاور امنیتی سابق جیمز اشلیزینگر (James Schlesinger)، اشاره کرد که نیروهای آمریکایی باید از «اقدامات تلافی جویانه مردم و هوادران آریستید» جلوگیری کند». او گفت بیشتر آنها فقیر هستند، و ممکن است بخواهند منازل ثروتمندان را غارت کنند. «برای ما مشکل است، و برای آریستید مشکل است، که مردم خود را کنترل کند. (تلویزیون ای بی سی، ۱۶سپتامبر ۱۹۹۴) خطر آن است که ما غارت، شورش، و تعداد زیادی کشته خواهیم داشت». روشن بود که آمریکا در هائیتی بود که از ثروتمندان در مقابل فقرا و از ارتش در برابر مردم حمایت کند و نه برعکس. تصور می کردند که مردم ستم گران اقتصادی و قاتلان مسلح بودند و نه قربانی. در مدت اشغال، شرکت های آمریکایی در هائیتی، افرادی را اخراج می کردند که برای تشکیل اتحادیه ها تلاش می کردند و یا برای پرداخت ده سنت در ساعت به کارگران در قبال ده ساعت در روز ادامه می دادند. سود خیلی کمی اگر هم از این شرکت ها بود در هائیتی باقی می ماند تا برای توسعه کشور به کار گرفته شود. در همین حال شرایط در هائیتی از بد، بدتر می شود. طبق گفته خود بانک جهانی، تعداد مردم هائیتی که در فقر مطلق زندگی می کنند از ۴۸ درصد در سال ۱۹۷۶ تا ۸۱ درصد در سال ۱۹۸۵ افزایش یافت، که نشان دهنده گسترش جدی سوء تغذیه، بیماری و بی سوادی است.

در حالی که سروصدای کاخ سفید و رسانه ها به عنوان عملیاتی برای نجات  دمکراسی راه افتاده بود، هدف از مداخله آمریکا در هائیتی، هیچ فرقی با مداخلات در بسیاری دیگر کشورها نداشت: تقویت نظام طبقاتی موجود، سرکوب یا به حاشیه راندن سازمان های مردمی، خلع قدرت از رهبران آن ها، و شرکت در تصفیه خفیف ارتش و پلیس، برداشتن بعضی از بدترین خلافکاران، در حالی که تمام سیستم سرکوب دست نخورده حفظ شده است. نیروی مداخله گر یا همتای سازمان ملل او، برای مدت طولانی در هائیتی باقی خواهد ماند تا کاری که مشاور امنیت ملی سابق، برینت اسکوکرافت (Brent Scowcroft)، آن را «آرامش بغرنج» و «ملت سازی خطرناک» خواند، به پیش برده شود. در سال ۱۹۱۵، آخرین باری که نیروهای آمریکایی به هائیتی حمله کرد، تحت بهانه «بازگرداندن ثبات» بود. آنها درگیر برنامه «آرامش» بودند که ۱۵۰۰۰ نفر از مردم هائیتی را کشتند. آنها تا سال ۱۹۳۴، آن جا را ترک نکردند، تا این که یک سیستم نظامی استبدادی درست کردند که تا امروز در جای خود باقی مانده است.

بیرون آمدن از گنجه سرمایه داری

برای خلاصه کردن نکات اصلی که درباره امپراتوری ساخته ام: امپریالیسم سیستمی است که نخبگان مالی با زور زمین، کار/ نیروی کار، منابع طبیعی و بازارهای جوامع خارج  مصادره می کنند. نتیجه اش ثروتمند شدن چند نفر و بی نوایی بسیاری است. امپریالیسم درگیر روش های زور و اغلب خشونت آمیز برای جلوگیری از نظام رقابت اقتصادی ناشی از آن است. دولت های مقاوم مجازات می شوند و آنهایی که گوش به فرمان و یا دولت های دست نشانده اند، با کمک های نظامی «پاداش» می گیرند. سرمایه داری مالی بین المللی، تنها علاقه مند به ساختن جهانی امن برای سرمایه گذاران خود و برای کل سیستم انباشت سرمایه است، و به هیچ کشوری دلبستگی ندارد.

پس از پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا مسئولیت انجام این کار را به طور برجسته ای، با هزینه زیادی به حساب مردم آمریکا بر دوش گرفته است. اگر این ادعاها درست نیستند، چه  مدرکی برای حمایت از یک دیدگاه جایگزین است؟

چرا آمریکا هرگز از نیروهای انقلابی اجتماعی علیه دولت های راستگرا حمایت نکرده است؟

چرا بر عدم وجود اشکال دمکراسی غربی در کشورهای ضدسرمایه داری خاصی چنگ می اندازد در حالی که نقض گسترده و وحشیانه حقوق بشر در کشورهای طرفدار سرمایه داری را نادیده می گیرد؟

چرا به ده ها دیکتاتور نظامی طرفدار سرمایه داری در سراسر جهان کمک کرده است و به کارزار آنها برای سرکوب سازمان های مردمی درون خود آن کشورها کمک کرده است؟

چرا آمریکا بیش از یک دوجین دولت منتخب دمکراتیک، اصلاح طلب و تقریبا به همان نسبت نیز به رژیم های چپ مردمی را سرنگون ساخته است که کوچک ترین حرکتی به نفع فقرا و برعلیه امتیازات سرمایه گذاران شرکت های بزرگ کرده اند؟

چرا این کارها را حتی قبل از به وجود آمدن اتحاد جماهیر شوروی انجام داده است؟

و چرا امروز نیز این اقدامات را ادامه می دهد وقتی که دیگر شوروی وجود ندارد؟

چرا با قاچاقچیان مواد مخدر از آسیا تا آمریکای مرکزی همکاری می کند، در حالی که درباره معاملات مواد مخدر خیالی در کوبا ابراز خشم می کند؟

چرا با هر حزب یا دولت ضدسرمایه داری خصومت می ورزد، از جمله آنهایی که نقش دمکراتیکی بازی می کنند و مصرانه به دنبال روابط دوستانه دیپلوماتیک و اقتصادی با آمریکا هستند؟

این مسایل نه «حماقت»، نه یک «تعصب گمراه کننده»، نه یک نیاز برای دفاع ما از «مهاجمان خارجی»، را در چنین ثبات نامقدس توضیح می دهد.

در جلسه انجمن ملی وکلا در واشنگتن دی سی در ۲۴ مه ۱۹۸۷، از ادگار چاموررو (Edgar Chamorro) شنیدم زمانی که برای تشکیل جبهه سیاسی برای کنتراهای مورد حمایت سیا استخدام شده بود، مشاوران سیا به او گفته بودند که در اظهارات عمومی خود نباید از تمایل خود برای بازگرداندن املاک خصوصی به طبقه صاحب نیکاراگوئه ای ذکری به عمل آورد، خصوصا برای زمینی که توسط دولت ساندنیستی مصادره شده بود و به دهقانان فقیر داده شده بود. به جایش او باید بگوید که او فقط می خواست انقلاب را به مسیر درست و به سوی دمکراسی رهمون سازد. مشاوران سیا، هیچ مشکلی با تمایل او برای تأسیس دوباره کلاس امتیازات نداشتند؛ در واقع، همه درباره ضد انقلاب بود. آنها نمی خواستند چاموررو در جلوی همه بگوید، یک رویکرد احتیاطی، که نه عدم آگاهی طبقاتی، بلکه حس مشتاقانه آنها را آشکار سازد. ما باید کم تر به آن چه که سیاست گذاران آمریکا در مورد انگیزه خود ادعا می کنند توجه کنیم. برای این که هرکسی که می تواند به دلایل انسانی اقرار به تعهد کند ولی توجه بیشتری بدهد به آن چه که واقعا انجام می دهد.

یکی از موارد مهم که آنها مواظبند، این است که مردم آمریکا را از نیت واقعی خود مطلع نسازند. اگر این آن چیزی است که بعضی ها آن را «تئوری توطئه» می خوانند، بگذار چنین باشد. در واقع، خود سیاست گزاران قبول دارند که پنهان کاری می کنند. آنها به طور منظم بر ضرورت پنهان کاری تأکید می ورزند، تا هر دو سنا و کنگره را بی اطلاع بگذارند. گاه گاهی، به هرحال، سیاست گذاران به گفتن حقیقت نزدیک می شوند. در سال ۱۹۴۷، دستیار ریاست جمهوری کلارک کلیفورد (Clark Clifford) مداخله در یونان و ترکیه را با اشاره به این که «از بین رفتن بازار آزاد در کشورهای دیگر اقتصاد و دمکراسی ما را تهدید می کند»، توجیه کرد.

رئیس جمهور آیزنهاور در سال ۱۹۵۳، در پیام خود به دولت متحده اشاره کرد: «هدف جدی و صریح سیاست خارجی ما، تشویق فضای دوستانه و مهمان نوازی برای سرمایه گذاری در کشورهای خارجی است».

درسال ۱۹۸۲، بوش (پدر) معاون رئیس جمهور گفت: «ما شرایطی مطلوب برای حفظ سرمایه گذاری خارجی در منطقه کارائیب می خواهیم، نه تنها برای حمایت از سرمایه گذاری موجود آمریکا در آن جا، بلکه فرصت های سرمایه گذاری جدید با ثبات، دمکراتیک، بر محور بازار آزاد را در کشورهای نزدیک به سواحل خود تشویق کنیم». حتی بعضی از افسران ارتش آمریکا می دانند که برای چه کسانی کار می کنند. جان کویگلی-John Quigley (که بعدها به منتقد سیاست های آمریکا تبدیل شد) به در خواست افسر فرمانده خود به واحد تفنگداران دریایی خود درباره امور جهان گفت: «وقتی که در مورد ویتنام سخنرانی کردم، تعداد کمی از تفنگداران دریایی می دانستند که کجا بود، یا چه رابطه ای با آمریکا داشت… یک تفنگدار دریایی  گفت: «من فکر نمی کنم ما نیاز داریم به آن جا برویم؛ هیچ دلیلی برای رفتن به جنگ وجود ندارد». من صبورانه شرح دادم که: «در زیر فلات قاره ویتنام نفت وجود دارد، و جمعیت زیاد ویتنام برای تولیدات بازار ما مهم هستند، و ویتنام مسیر دریایی از خاورمیانه به شرق دور است». تفنگدار کویگلی، مهم ترین دلیل را نگفت. به جز نفت، بازار و تهدید خیالی مسیر دریایی، ویتنام اجازه نداشت که یک انقلاب ضدسرمایه داری را پیگیری کند؛ سیستمی اقتصادی در تضاد با آن چیزی است که سیاست گذاران آمریکایی وقت خود را وقف نگهداری از آن کرده اند. اگر ویتنام اجازه ترک مدار بازار جهانی را یافت، پس لائوس، کامبوج، بقیه جنوب شرقی آسیا، و جاهای دیگر در سرتاسر جهان چه می شود؟

در سال ۱۹۹۲، راس پتروت (Ross Perot)، در مناظره تلویزیونی ریاست جمهوری، اشاره کرد که کوشش های ما در خارج باید فدای «دفاع از دمکراسی و سرمایه داری» بشود. شریک صحنه نامزد انتخاباتی بیل کلینتون بود، که آشکارا به کلمات پتروت حمله کرد. واضح است، میلیاردر رک تگزاس درست نمی دانست که نباید به صراحت به هواداری از سرمایه داری صحبت کند. این یک موقعیت کمیاب است زمانی که یک رهبر ملی واقعا کلمه (سرمایه داری) را ادا می کند. برای دهه ها، مقامات و مفسران رسانه ای نهایت تمرین را برای نظر دادن در این مورد به کار برده اند، با اندک رجوع به نفع سرمایه داری جهانی به ما می گفتند که جنگ سرد یک مسابقه بین آزادی و کمونیسم است. با این حال، زمان در حال تغییر است. با سقوط کمونیسم (تخریب- م) در اروپای شرقی، رهبران آمریکا و رسانه های خبری به رساندن اخباری شروع کردند که چیزی بیشتر از یک انتخابات آزاد در دستور کار برای «ملت های اسیر» سابق وجود دارد. به نظر می رسید آنها می گویند، از آن چه استفاده شد دمکراسی سیاسی بود، که آیا اجازه حفظ یک اقتصاد سوسیالیستی و یا حتی سوسیال دمکراسی داده شود؟ فراتر برویم٬ آنها پیشنهاد کردند که یک کشور اگر هنوز سوسیالیست باشد واقعا نمی تواند دمکراتیک باشد. آنها آشکارا شروع به اذعان کردند که هدف سیاسی آمریکا برقراری سرمایه داری در کشورهای سابقا کمونیستی بود، حتی اگرچه آن کشورها تا به حال سیستم های سیاسی دمکراتیک غربی را اتخاذ کرده بودند.

وظیفه تبلیغاتی رهبران و سازندگان افکار آمریکایی آن بود که سرمایه داری و دمکراسی را به هم پیوند دهند، حتی بعضی اوقات آنها را مساوی و مثل هم به حساب آورند. البته، آنها بسیاری از رژیم های غیردمکراتیک سرمایه داری از گواتمالا گرفته تا اندونزی و زئیر را نادیده می گیرند. اما «سرمایه داری» هنوز خوب، بیش از حد سرمایه داری به نظر می رسد. اصطلاح های ترجیح داده شده «بازار آزاد»، «اقتصاد بازار»، و «اصلاحات بازار»، مفاهیمی است که به نظر می رسید بیشتر شامل ما تا فقط ۵۰۰ ثروتمند باشد.

هنگامی که کلینتون انتخاب شد، شروع به پیوند دمکراسی و بازار آزاد کرد. او در یک سخنرانی در سازمان ملل (۲۷ سپتامبر، ۱۹۹۳)، گفت: «هدف مهم ما گسترش و تقویت جامعه جهانی دمکراسی مبتنی بر بازار است». در حالت مشابهی٬ نیویورک تایمز (۵ اکتبر ۱۹۹۳) از بوریس یلسین (Boris Yeltsin)، رئیس جمهور روسیه، به عنوان «بهترین امید برای دمکراسی و اقتصاد بازار در روسیه» ستایش کرد. این ستایش زمانی عنوان شد که یلتسین از ارتش برای لغو قانون اساسی و مجلس، کشتن و زندانی کردن تعداد زیادی از مخالفان و معترضان استفاده می کرد. روشن بود که از خود گذشتگی یلتسین برای مالکیت خصوصی انتفاعی (private-profit ownership) مقدم بر تعهد او به دمکراسی بود، به همین دلیل رهبران و رسانه های آمریکایی او را با شور و شوق فراوان ستایش کردند. همان گونه که در روسیه و کشورهای متعدد دیگر نشان داده شد، وقتی که مجبوریم بین دمکراسی بدون سرمایه داری یا سرمایه داری بدون دمکراسی یکی را انتخاب هستیم، نخبگان غربی بی درنگ دومی را در آغوش می گیرند.

مثال دیگر این است که چگونه طرفداران سرمایه داری از گنجه خارج می شوند: در سال ۱۹۹۴ نامه ای به نماینده لی همیلتون (Lee Hamilton)، رئیس کمیته روابط خارجی مجلس نوشتم، و خواستار عادی سازی روابط با کوبا شدم. او پاسخ داد که سیاست آمریکا در ارتباط با کوبا باید «به روز شده»  بشود تا بیشتر مؤثر باشد، و آن که «ما باید کوبا را در ارتباط با ایده ها و تمرین دمکراسی و… مزایای اقتصادی سیستم بازار آزاد قرار دهیم».

تحریم ها برای «ترویج تغییرات دمکراتیک در کوبا و در مقیاس بزرگ برای انتقام از تصرف دارایی های آمریکایی توسط رژیم کاسترو گذاشته شده بود». لازم به گفتن نیست، که چرا هامیلتون توضیح نداد دولت خود او که از دیکتاتور راستگرای قبل از انقلاب در کوبا برای نسل ها پشتیبانی می کرد- چرا حالا اصرار به برقراری دمکراسی در این جزیره دارد؟ چیز آشکار در نامه او تصدیق این مساله بود که سیاست اختصاصی آمریکا باید در جهت پیش برد «سیستم بازار آزاد» و انتقام برای «تصرف دارایی های آمریکایی در مقیاس بزرگ » باشد. او در کلمات زیادی می خواست ما بدانیم که یک تعهد اساسی سیاست آمریکا آن بود که جهان برای شرکت های بزرگ سرمایه گذاری در خارج از کشور امن شود.

آن کسانی که شک و تردید دارند که سیاست گذاران آمریکا آگاهانه در ترویج سرمایه داری متعهد شده اند باید توجه داشته باشند که چه گونه آنها به صراحت خواستار «اصلاحات بازار آزاد» در یک کشور پس از دیگری هستند. ما نباید دیگر آنها را به چنین نیتی متهم کنیم. چرا که تقریبا تمام اقدامات آنها، با افزایش فرکانس کلمات خود آنها به آن چه که آنها تا به حال انجام داده اند شهادت می دهد.